گروه فرهنگي مشرق- سال ها است که اين طور باب شده ؛ وقتي سخن از ادبيات متعهد به ميان مي آيد برخي فورا به ياد شعارهاي ارزشي دادن مي افتند و فکر مي کنند هر جا که بشود شعارهاي دهان پر کن داد و خصوصا از آن دسته شعارهايي را در جملات فرياد زد که پر از کليدواژه هاي انقلاب و رهبران آن باشد اين مصداق اتم و اخص ادبيات متعهد است. اگر کمي نزديک تر به اين موضوع نگاه کنيم اين دقيقا هم بلايي است که بر سر کليدواژه هاي رهبر انقلاب نيز مي آيد که آخريش همين بصيرت است. برخي از دوستان صادق اما ساده دل انقلاب مي انديشند که اگر هر قدر بسامد استفاده از اين کلمه و مشتقات آن در ادبياتشان بيشتر شود؛ ادبيات تمام عيار متعهد خلق خواهد شد و از اين ميان برخي مديران فربه فرهنگي که دوست ندارند تکاني به خودشان و صندلي شان بدهند فرصت را غنيمت شمرده اين ادبيات باصطلاح متعهد را سر دست مي گيرند که " اين منم طاووس عليين شده".
بگذاريم و بگذريم؛ ادبيات متعهد در قاموس امام(ره) آن ادبياتي است که نسبت به مردم و مسايلشان سکوت نکند و در هر ميداني زبان گوياي مردم باشد و بر طريق وسطي در جهت خدمت به خلق خدا حرکت کند. در فرهنگ اصطلاحات امام(ره) تيغ تيز ادبيات متعهد انقلاب، جدا کننده حق و باطل از هم، به حکم امر به معروف و نهي است و اين آن چيزي است که در گرد و غبار ادبيات شعاري و بيلان کارهاي مديران چاق اما بي عمل فرهنگي گم شده.
مسايل اقتصادي و آنچه مردم هر روز با آن روبرو هستند از کار و بيکاري گرفته تا توليد و مصرف يکي از همين موضوعات مبتلا به جامعه ما است که اتفاقا ادبيات در برابر آن ساکت مانده است. در اين ميانه زياد نيستند نويسندگاني مانند رضا اميرخاني که به چنين مسايلي بينديشند و دامن همت بر کمر زده و اين انديشه ها را از سر نگراني آينده بنگارند و البته تيغ نقد بر روي مشکلات و مشکل سازان بر کشند و از همان روي خود را آماده حرف و حديث ها کنند. همين سبب باعث شد که با وجود گذشت بيش از يک سال از انتشار کتاب " نفحات نفت" يک بار ديگر به بازخواني اين کتاب و همچنين بحث بر سر جزئيات مقالات آن بپردازيم؛شايد قدمي باشد در جهت گسترش ادبيات متعهد.اين بازخواني را در چند قسمت، از اين پس در مشرق خواهيد خواند. بعون الله و قوته.
*****
چند سال پيش يکي از اساتيد تاريخ که قرار بود در يک مجموعه مستند با موضوع نفت و تأثيراتش و مواردي از اين دست که سازنده ميخواست به آن بپردازد مشاوره دهد کتابهايي را به کارگردان آن فيلم – که البته هرگز ساخته نشد – معرفي کرد. در ميان آن کتابها يک کتابي بود که نامي آهنگين داشت با مضمون شبيه به اين که «نفت بلاي سياه يا طلاي سياه». آن جناب استاد براي آن حضرت کارگردان توضيح داده بود که اين کتاب به اين مسأله پرداخته که وجود ثروتي به نام نفت چه دردسرهايي را براي مردم ايران به بار آورده است. اين دردسرها را ميشود از دستاندازيها به خاک ايران در نظر گرفت تا رخوت و فسادي که در دستگاه ديوانسالاري ايران در دوران پهلويها خصوصاً، ميشود سراغ گرفت.
جالبتر اين که وقتي آن حضرت کارگردان براي آغاز دوره پيشتوليد و تحقيق فيلم مستندش راهي بازار کتاب شد نهتنها آن کتابهاي معرفي شده و آن کتاب کذا را نيافت، بلکه هرجا به دنبال کتابي درباره نفت، در موضوعاتي غير از زمينههاي فني و... جستجو کرد تير مبارکش با صخرههاي کوهپيکر برخورد کرده و در دم شکست.
يکي دو پيرمرد کتابفروش راسته انقلاب هم که ليست کتابها را ميشناختند لبخند تلخي ميزدند و گاه ميگفتند "فلان کتاب 30 سالي هست که منتشر نشده". بگذريم که يکي دو منبعي را هم که کارگردان قصه يافت در دست دوم فروشيهاي پرت و بالاخانهاي ميدان انقلاب بود.
دست آخر تمام کتابهاي جديدي را که سرشان به تنشان ميارزيد و درباره اثرات نفت و يا تاريخ آن نوشته شده بود را اگر جمع ميزد به 5 عنوان نميرسيد که مهمترينشان کتاب «تاريخ نفت» دانيل يرگين بود و البته جايزه پوليترز را هم برده و شايد از همين جهت ترجمه شده بود.
الغرض همه اين مقدمه عريض و طويل از آن جهت است که مخاطب تکاني بخورد و باور کند که حضور کتابي به نام «نفحات نفت» که کم و بيش به همان موضوعات «نفت طلاي سياه؛ بلاي سياه» روزگار قديم پرداخته تا چه حد ميتواند غنيمت باشد. و تا چه ميزان بايد از قلم «رضا اميرخاني» نويسنده «من او»، «بيوتن» و «نشست نشا» تشکر کرد که او به ياد اين ماجرا افتاد که اگرچه از نقدهاي کتاب او که گاه به تلخي هم ميزند کک کسي هم نگزيد.
البته پوستکلفتي سيستم دولتي که اميرخاني در کتابش واژه «سه لتي» را با مقدماتي براي آن جايگزين ميکند يک پديده تاريخي است و ربطي به امروز و ديروز ندارد. ماجرا ساده است اگر قرار بود ساختار ديوانسالاري ايران تحت تأثير يکي دو مقاله و يا کتاب قرار بگيرد پيش از اميرخاني کم نبودند کساني که حرف و حديثشان به صورت يادداشت و مقاله منتشر شد و مگر مقالات جلال آل احمد امروز هيچکدامشان مصداق ندارد و همه آن نقاط کوري که او ميديد امروز به خير و خوشي رفع شده است. اقلاش اين که در حيطه فرهنگ آنهايي را که جلال آن زمان در نوشتهجاتش نقره داغشان ميکرد امروز خودشان يا فرزندان معنويشان همچنان يکهتازي ميکنند.
حالا ماجراي نفت که توماني دو ريال با ماجراي فرهنگ متفاوت است، چون پاي اقتصاد و پول و حساب و کتاب به ميان ميآيد و خيليها از قبل آن نان بيزحمت ميخورند و الخ.
عصاره «نفحات نفت» را اگر بخواهي استخراج کني همين است که حضرت اميرخاني دادش از همين پول مفت گرفتن و خوردن و به روي مبارک نياوردن و باد گلوي بعدش را هم به تاريخ گذشته و آينده ايران زدن در آمده است و البته حضرتشان نبايد توقع داشته باشد که همان جماعت کتاب تند و تيز ايشان را سر دست گرفته و حلوا حلوايش کنند.
*****
«هر مسوولي اصولاً دري است به سوي بهشت! بعضي از مسوولان درشان دو "لت" دارد، دو "لتي" هستند و بعضي ديگر سه "لتي"؛ وسيعتر و فراختر و گشادهتر! و من حسب اتفاق با مسوولان "سه لتي"، همانها که باب بهشتشان سه لت دارد و فراختر است، حرفها دارم.»
اميرخاني مخاطباش را هم در قدم اول کتابش يعني همانجايي که مقدمه ميخوانندش، مشخص کرده مديران «سه لتي» و مدير سه لتي آنگونه که نويسنده ميگويد هرقدر هم که در به سوي بهشتش فراخ باشد دليل نميشود که گوشش به روي حرفهاي عيش منقص کن، امثال رضاي اميرخاني فراخ و باز و گشاده باشد. تکليف نقد در زمانه اين گونه است که به همان اندازه که ادمهاي بيشتري را دچار کند و گير و گرفت ايجاد کند به همان ميزان کمتر به مذاق خوش خواهد آمد.
از تعارفات که بگذريم «نفحات نفت» گذشته از آن که نقد باشد، فقط؛ مقايسه هم هست. مقايسه با آنچه که ميتوانست باشد و ميشود که باشد، با آنچه که در واقع رخ ميدهد و اين بايد هم از تجربيات و ديدهها و شنيدههاي نويسنده اين مقاله بلند قالب کتاب را بر قامت خود پذيرفته نشأت گرفته و البته اين آن چيزي است که خود اميرخاني در مقاطع مختلف کتابش به ان اشاراتي دارد.
علاقه اميرخاني و سابقه گذشتهاش در مهندسي و ساختار تفکرش باعث شده تا همه چيز را در تحليلهايش ملموس کند و در مقابل مخاطب قرار دهد تا خودش براندازش کند و بعد قضاوت، از آن سو اميرخاني رماننويس است و توانايي او در تصويرسازي همان تجربيات و امثله را بار دراماتيک ميدهد و همان مثال ها مانند قصه در ذهن خوانند نشست خواهد کرد. حتي آنجا که ميخواهد داستان چمنهاي دانشگاه شريف را بازگو کند از شخصيتپردازي باغبان دانشگاه نميگذرد و جزئيات را در لفافه ميآورد.
در کنار اين ظرافتهاي فرمي اميرخاني يک قاضي بيموضع نيست او باورهايي دارد که همه خاطرات و تجربياتش آنچنان که پيش از اين هم اشاره کرديم بر مبناي همان باورها شکل گرفته و اين باورها را نميشود حال و هوايي که نويسنده در آن بزرگ شده و رشد فکري و فرهنگي داشته جدا کرد، بالاخره هر درختي خصوصيات اقليمي که در آن قد کشيده را با خود دارد و اين خصوصيات حتي در طعم ميوهاش نيز مؤثر است و کتاب اميرخاني قطعاً نميتواند چنان طعمي را در خود نداشته باشد.
ادامه دارد....