گروه فرهنگی مشرق ـ حجت الاسلام علیرضا پناهیان شبهای ماه مبارک در ساعت 23 در مصلای تهران با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت میکند؟» سخنرانی دارند. در ادامه گزیدهای از مباحث مطرح شده در جلسه یازدهم را میخوانید.
سه مرتبۀ مهم هدایت
• اولین مرتبۀ هدایت، هدایت مستقیم و بیواسطه است، یعنی خداوند مستقیماً بندگانش را هدایت میکند. خداوند تمام بندگانش را در حدّ و مرتبهای مستقیماً هدایت میکند. اینکه ما مفطور به فطرت الهی هستیم و اینکه خداوند در عالم ذر، از ما تعهد گرفته است (إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى؛ اعراف/ 172) مراتبی از این هدایت مستقیم الهی است.
• قرآن مجید، مرتبۀ دیگری از هدایت است که ما را به مرتبۀ دیگری از هدایت سوق میدهد که آن، هدایت به سوی ولیّ خدا یا امام است. شخص «ولیّ خدا» یکی از وسایل یا عوامل مهم هدایت است که از جانب پروردگار برای هدایت بندگانش مقدر شده است.
• همانطور که در حدیث ثقلین تأکید شده این دو ثقل باعظمت (قرآن و امام) دو عامل مهم هدایت هستند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من از بین شما میروم دو امر باعظمت (دو عامل بزرگ هدایت) در میان شما میگذارم؛ کتاب خدا و امامت. این دو عامل از هم جدا نمیشوند تا روزی که در کنار حوض کوثر نزد من بیایند» (أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض؛ تفسیر قمی/ ج 1/ ص 173) و (إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا- كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض؛ الکافی/ ج 2/ ص 415)
رابطه قرآن و امامت:
1ـ ولایتپذیری و زدودن تکبر
• در اینجا میخواهیم رابطه این دو عامل هدایت (قرآن و امام) را از سه جهت ذکر کنیم. در جلسۀ قبل گفتیم که یکی از مهمترین آثار روحی و معنوی آیات قرآن زائل کردن تکبر از دل انسان است. اگر قرآن روی ما اثر بگذارد و تکبر را از دل ما ببرد، وقتی به امام یا نبیّ خدا برسیم، سخن او را بدون تکبر میپذیریم.
• مهمترین مشکل بر سر پذیرش امامت این است که مردم حاضرند تکبر خود را در مقابل خدا، کنار بگذارند اما حاضر نیستند تکبر خود را در مقابل امام، کنار بگذارند و به او تواضع کنند، کمااینکه ابلیس به آدم(ع) تکبر کرد و نتوانست بر او سجده کند.
• کسانی که نمیتوانند امام را تحمل کنند، مشکلشان تکبر است. لذا نسبت دیگر بین قرآن و امامت این است که قرآن تکبر انسان را زائل میکند و وقتی تکبر انسان زائل شد، ولایتپذیر میشود. کسی که بعد از قرآن خواندن، ولایتپذیر شود قرآن را به خوبی خوانده و به آن عمل کرده است. چون قرآن به نحوی دل انسان را صفا میدهد که خود به خود آمادۀ پذیرش امامت میشویم.
2ـ قرآن ما را به امام معصوم هدایت میکند
• امام صادق(ع) دربارۀ آیۀ شریفه: «این قرآن، هدایت میکند به آنچیزی که اقوم است؛ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء/ 9) میفرماید: یعنی قرآن شما را به امام هدایت میکند؛ قَالَ: يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ» (الکافی/ ج 1/ ص 216)
• اقوم، قیّم و قِیَماً، توصیفاتی است که در قرآن، برای «دین» ذکر شده است. (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّم؛ روم/ 43) و (إِنَّني هَداني رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً؛ انعام/ 161) «أقوم» به معنای استوار و ایستاده است. علامۀ طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه میفرماید: قيام، ضد قعود است و یکی از معتدلترين حالات آدمى است. و انسان در اين حال از حالات ديگر نسبت به كارهايش مسلطتر است. اینکه قرآن میفرماید دین شما «اقوم» است یعنی استوار است، در حالت قیام است و برای ادارۀ حیات بشر، خیلی مسلط و قوی است. (ترجمۀ تفسیر المیزان/ ج 13/ ص 62-64 )
• با توضیح علامه طباطبایی، دین اقوم یا دین استوار، دینی است که در ادارۀ حیات بشر، بسیار قوی است یعنی میتواند خیلی محکم و باقدرت، حیات بشر را اداره کند. لذا ترجمۀ آیه نهم سوره إسراء اینطور میشود: اين قرآن هدايت مىكند به سوى دينى كه اقوم (استوارتر) از هر دين و مسلطتر بر اداره امور بشر است.
• حالا اگر یک دین بخواهد حیات بشر را به خوبی اداره کند، به چه چیزی نیاز دارد؟ طبیعتاً نیاز به نظام سیاسی دارد و محور نظام سیاسی اسلام، امامت است. لذا امام صادق(ع) میفرماید: «يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» یعنی «يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ» (الکافی/ ج 1/ ص 216) یعنی ما را به «امام» هدایت میکند. چون عامل استواری دین، امامت است. عاملی که موجب میشود ستون خیمۀ دین، محکم بایستد، امام است. و در آیۀ فوق در ضمن معنای «أَقْوَمُ» در واقع دارد به مفهوم امامت اشاره میکند.
دین نااستوار، مردم را برّهوار تربیت میکند
• دینی که أقوم نباشد، چگونه دینی است؟ دینی است که خیلی راحت به آن حمله میکنند، تحریف و پاره پارهاش میکنند. دینی که به شما بگوید کارهای خوب (مانند نماز و زکات و ...) انجام دهید اما دربارۀ اینکه وقتی دزدان بشریت به شما حمله کردند و شما را غارت کردند، هیچ توصیهای نکرده باشد که چگونه در مقابل این غارتگریها بایستید؟، دین اقوم نیست. اگر دینداران و نمازخوانهای شما را غارت کردند، دین شما هیچ پیشنهادی ندارد که چگونه در مقابل این غارتگری بایستید. اگر شما را به بردگی کشیدند، این دین میگوید: «من فقط خواستم شما آدمهای خوبی شوید، به بردگی و بدبختی شما کاری ندارم. فقط میتوانم به شما توصیه کنم صبر کنید و تحمل کنید!» این همان دینی است که مارکسیستها میگفتند: افیون تودههاست. این دینی است که مردم را خواب میکند و گرگها را بر مردم مسلط میکند.
دین استوار، آن است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه اینکه آنها را همچون برّه تربیت کند
• اگر یک دین، مردم را به خوب بودنِ برّهوار دعوت کند باعث شود تا گرگها آنها را خوب بدرند این دین «اقوم» نیست. دین اقوم و استوار، دینی است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه دینی که فقط چند نصیحت و توصیۀ اخلاقی برای مردم داشته باشد و یکسری آدمهای بااخلاق گردنشکسته درست کند که هر کسی خواست بتواند این آدمهای اخلاقی را مثل برّههای سر به زیر، غارت کند و از آنها سوء استفاده کند.
• امام حسن مجتبی(ع) میفرماید: «ای مردم! کسی که دلسوز دین خدا باشد و سخن خدا (قرآن) را دلیل و راهنمای خودش بگیرد، به آن دینی که اقوم است، هدایت میشود؛ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلَّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلًا هُدِيَ لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» (تحف العقول/227) در اینجا هم امام حسن(ع) یک تعبیری نزدیک به آیۀ «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء/ 9) بهکار میبرند. و معنایش این میشود که اگر مردم، کتاب خدا (قرآن) را خوب بخوانند، به «امام» خواهند رسید. یعنی قرآن دست ما را میگیرد و به سوی امام میبرد. چون قرآن به ما دین استوار و قوی میدهد، و ستون خیمۀ این دین استوار، «امامت» است.
خدا چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار و قوی میرساند؟
• خداوند چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار میرساند که این دین بتواند محکم و پرقدرت، روی پای خودش بایستد؟ امام چگونه ستون خیمۀ دین و جامعۀ دینی قرار میگیرد؟ به این صورت که این دین یک امام معرفی میکند و بعد، از مردم طلب میکند: «چه کسانی میآیند این امام را یاری کنند؟» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ؛ صف/14) وقتی یک عدهای بیایند و این امام را یاری کنند، در این صورت این امام میتواند با بزرگواری و بدون دیکتاتوری، جامعه را اداره کند. بر همین اساس 1400 سال است که ما منتظر هستیم 313 نفر یار، دور امام زمان(ع) جمع شوند تا او بر اساس همین اصل، بتواند جهان را اداره کند. مشکل امام حسن(ع) نیز همین بود که یاران و اطرافیانش او را یاری نکردند بلکه به ایشان خیانت کردند.
• یک دین باید بتواند خودش را حفظ کند و جامعه را اداره کند. دین باید بتواند در ادارۀ حیات بشر، قوی باشد و همۀ ابعاد جوامع بشری را اداره کند و دین ما حول محور امامت و ولایت، این کار را انجام میدهد. البته اینطور نیست که یک امام به تنهایی و با نَفَس قدسیاش همۀ مسائل را حل کند. اگر اینطور بود، خود پیامبر(ص) این کار را انجام میداد، ولی پیامبر(ص) نیز به کمک یارانشان این کار را انجام داد. جالب اینجاست که 313 نفر، تعداد یاران پیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر بود، یعنی نبردهای پیامبر(ص) نیز با 313 نفر یار شروع شد.
3ـ گاهی اول امام، انسان را هدایت میکند و بعداً انسان به قرآن میرسد
• بین قرآن و امامت یک نسبت دیگری نیز وجود دارد. گاهی اوقات اول امام، انسان را هدایت میکند و بعداً این انسان به قرآن میرسد. گاهی اوقات اول یک امام، تکبر تو را زائل میکند، دل تو را میبَرد و تو را آماده میکند و بعد تو قرآن را میپذیری. مثل بسیاری از کسانی که به محضر پیامبر(ص) میآمدند و وقتی ایشان را میدیدند به کتاب او ایمان میآوردند. هرچند برخی نیز بودند که کتاب او را میدیدند و به او ایمان میآوردند. مانند اینکه گاهی قرآن دست ما را میگیرد و به امام حسین(ع) میرساند، گاهی نیز امام حسین(ع) دست ما را میگیرد و به قرآن میرساند.
• پیامبر اکرم(ص) از همان روز اول که خواستند مردم را دعوت کنند، ابتدا فرمودند: آیا به من اطمینان دارید؟ اگر به شما بگویم دشمن در کمین شماست آیا سخن مرا قبول میکنید؟ گفتند: بله قبول میکنیم. پیامبر(ص) فرمود: حالا که مرا قبول دارید و تصدیق میکنید من به شما میگویم که رسول خدا هستم (قَالَ أَ رَأَيْتُكُمْ إِنْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَ الْعَدُوَّ مُصْبِحُكُمْ أَوْ مُمْسِيكُمْ مَا كُنْتُمْ تُصَدِّقُونَنِي قَالُوا بَلَى قَالَ فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ؛ مناقب آل ابیطالب/1/46)
کسی که برای قتل پیامبر(ص) آمده بود و توسط امام حسن(ع) نوجوان هدایت شد
• یکی از اصحاب پیامبر(ص) میگوید: ما همراه پیامبر(ص) و علی(ع) و برخی از اصحاب مشهور، داشتیم به خارج شهر میرفتیم. امام حسن(ع) نیز که آن موقع، کودک بود، همراه پیامبر(ص) بود و مورد لطف و محبت خاص پیامبر(ص) قرار میگرفت. حضرت فرمود: الان کسی میآید که رفتار و گفتاری از او سر میزند که شما ناراحت میشوید و پوست بدنتان میلرزد ولی هیچ اقدامی نکنید. بعد یک کسی آمد که یک عصا (چماق) در دست او بود و با بیادبی پرسید: در بین شما پیامبر کیست؟ گفتند: با پیامبر چه کار داری؟ گفت: میخواهم او را بکُشم. او دروغگویی است که جامعه را بههم ریخته است! یاران حضرت میخواستند اقدامی علیه آن مرد گستاخ انجام دهند، ولی پیامبر(ص) اجازه نداد و شروع کرد با آن مرد، سخن گفتن. آن مرد از پیامبر(ص) پرسید: دلیل تو برای ادعاهایت چیست؟ حضرت فرمود: میخواهی یکی از اعضای بدن من با تو سخن بگوید؟ این جگرگوشۀ من است؛ حسن! تو با سخن بگو!
• امام حسن(ع) شروع کرد با او سخن گفتن و ابتدا یک شعری خواند که در آن شعر، حال آن مرد را وصف کرد. آن مرد با شنیدن این شعر، جا خورد و خشم او تبدیل به لبخند شد. امام حسن(ع) فرمود: میخواهی به تو بگویم که از صبح تا بهحال بر تو چه گذشته است؟ تو با قبیلۀ خودت قرار گذاشتهای که پیامبر(ص) را به قتل برسانی و آنها خرج خانوادۀ تو را بدهند. و صبح که داشتی میآمدی، طوفان سر راه تو آمد و بعد تمام حالات آن مرد را توصیف کرد. آن مرد به امام حسن(ع) گفت: گویا تو در تمام لحظات با من بودی! حضرت فرمود: خداوند اگر بخواهد این آگاهی را به بندهاش میدهد.
• آن مرد همانجا ایمان آورد. در اینجا اول آیات قرآن را نشنید که با قرآن به امام هدایت شود بلکه جلوهای از ولیّ خدا را دید و بعد دلش به خدا جذب شد. بعد پیامبر(ص) به او قرآن آموزش داد. او بعد از اینکه مسلمان شد، از پیامبر(ص) خواست که اجازه بدهد او برود و قوم خود را هدایت کند و این کار را انجام داد.( ..فَمَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَلَامَهُ حَتَّى أَقْبَلَ إِلَيْنَا أَعْرَابِيٌّ يَجُرُّ هِرَاوَةً لَهُ فَلَمَّا نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَيْهِ قَالَ... ؛ بحار/ ج 43/ ص 334)
المیزان: قرآن همیشه بعد از موضوع امامت، از هدایت سخن گفته
• علامۀ طباطبایی میفرماید: در قرآن کریم هر موقع، امامت ذکر شده است، بعدش از هدایت سخن گفته شده است، یعنی شأن امامت این است که هدایت کند. مانند این آیه: «ما آنها را امامانی قرار دادیم که هدایت میکنند به امر ما؛ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» (انبیاء/ 73)
• علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میفرماید: «اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدايت به معناى راهنمايى نيست، چون مىدانيم كه خداى تعالى ابراهيم را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود، هم چنان كه توضيحش در ذيل آيه"إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً" گذشت، و معلوم است كه نبوت از منصب هدايت (به معناى راهنمايى) جدا نيست، پس هدايتى كه منصب امام است نمىتواند معنايى غير از رساندن به مقصد داشته باشد، و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است، كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار میسازد و چون تصرفى است تكوينى، و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مىگيرد نيز امرى تكوينى خواهد بود نه تشريعى، كه صرف اعتبار است، بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ" آن را تفسير مىكند... از اينجا مىفهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است» (ترجمه تفسیر المیزان/ ج 14/ ص 429)
• هدایتِ بعد از امامت، با هدایت در زمان نبوّتِ صرف فرق میکند. هدایت در زمان نبوتِ صرف به معنای راهنمایی است اما هدایت بعد از امامت، چیزی بیشتر از راهنمایی است و به این معناست که دست تو را میگیرد و تو را میبرد. «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» آن هدایتی است که تأثیر تکوینی در رسیدن به مقصد دارد (البته بر روی کسی که این هدایت را پذیرفته است) تو اگر امامت یک امام را بپذیری، او تو را در آغوش میگیرد و به مقصد میرساند، نه اینکه فقط به تو راه را نشان دهد. شما اگر امامت را بپذیرید در جان شما تصرف میشود و جان شما به سوی مقصد اعلی کشانده میشود و شما را به مقصد میرساند.
• ارتباط ائمۀ هدی(ع) با ما فقط این نیست که ما را راهنمایی کنند بلکه یک چنین هدایت و تأثیر تکوینی در رسیدن ما به مقصد دارند. همانطور که جلسۀ قبل دربارۀ تأثیر قرآن عرض کردیم که قرآن خودش با روح انسان یک کارهایی انجام میدهد و یک آثاری بر دل انسان دارد، غیر از معارفی که معانی آیات به ما منتقل میکنند.
امام معصوم دست انسان را میگیرد و به مقصد میرساند
• عالیترین مرتبۀ هدایت «ایصال به مطلوب» (رساندن به مقصد) است. امام، دست انسان را میگیرد و او را به مقصد میرساند نه اینکه فقط راه را به او نشان دهد و بگوید حالا خودت برو! امام میتواند در وجود ما هم تصرف کند. امام فقط «مِصْبَاحُ الْهُدَى» نیست بلکه «سَفِينَةُ النَّجَاة» هم هست. مصباح الهدی (چراغ هدایت) در ساحل میایستد و چراغ میزند و میگوید به این سمت حرکت کنید. اما سفینۀ النجاه (کشتی هدایت) خودش میآید و دست تو را میگیرد و به مقصد میرساند.
• یکی از اهالی شام به مدینه آمده بود، وقتی امام حسن(ع) را دید ، شروع کرد به ناسزا گفتن. امام حسن(ع) یک نگاهی به او انداخت و فرمود: تو اهل شام هستی؟ آن مرد شامی تعجب کرد از اینکه بعد از آنهمه ناسزا گفتن، امام(ع) چقدر عادی با او برخورد کرد. گفت: بله. بعد امام(ع) فرمود: در مدینه جایی را نداری؟ بیا به منزل ما برویم تا از تو پذیرایی کنم. مرد شامی بسیار شرمنده و خجالتزده شد و به امامت حضرت شهادت داد و ایمان آورد. و تا وقتی در مدینه ماند، مهمان حضرت بود. (أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يُرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ وَ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ... فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ؛ مناقب آلابیطالب/ ج 4/ ص 19)
• در این داستان، امام حسن(ع) به خاطر یک لیاقتی که در وجود آن مرد شامی دیده بودند، در قلب او تصرفی کرد و او را هدایت فرمود. اگر کسی یک ذره لیاقت و شایستگی در وجودش داشته باشد، خدا اینطوری توسط امام، او را هدایت میکند. حتی اگر مثل آن مرد شامی، به امام(ع) ناسزا بدهد.
• امام با تعامل و تصرفش در دلها غوغا میکند. اگر یک امام معصوم بالای سر ما بود، وضع ما خیلی بهتر از اینها بود. به همین دلیل است که باید غصه بخوریم چرا امام بالای سر ما نیست. مگر کسی میتواند جای پدر و مادر را برای یک بچه پُر کند؟! مگر عامل دیگری میتواند جای امام را برای ما پُر کند؟ آقای بهجت(ره) میگفتند چرا ما غصهدار نیستیم از اینکه امام ما بالای سر ما نیست؟ مگر ما نمیدانیم امام چه خاصیتهایی دارد؟ مگر ما نمیدانیم امام چه آثار و برکاتی دارد؟
فایل صوتی جلسه یازدهم:
• اولین مرتبۀ هدایت، هدایت مستقیم و بیواسطه است، یعنی خداوند مستقیماً بندگانش را هدایت میکند. خداوند تمام بندگانش را در حدّ و مرتبهای مستقیماً هدایت میکند. اینکه ما مفطور به فطرت الهی هستیم و اینکه خداوند در عالم ذر، از ما تعهد گرفته است (إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى؛ اعراف/ 172) مراتبی از این هدایت مستقیم الهی است.
• قرآن مجید، مرتبۀ دیگری از هدایت است که ما را به مرتبۀ دیگری از هدایت سوق میدهد که آن، هدایت به سوی ولیّ خدا یا امام است. شخص «ولیّ خدا» یکی از وسایل یا عوامل مهم هدایت است که از جانب پروردگار برای هدایت بندگانش مقدر شده است.
• همانطور که در حدیث ثقلین تأکید شده این دو ثقل باعظمت (قرآن و امام) دو عامل مهم هدایت هستند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من از بین شما میروم دو امر باعظمت (دو عامل بزرگ هدایت) در میان شما میگذارم؛ کتاب خدا و امامت. این دو عامل از هم جدا نمیشوند تا روزی که در کنار حوض کوثر نزد من بیایند» (أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض؛ تفسیر قمی/ ج 1/ ص 173) و (إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا- كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض؛ الکافی/ ج 2/ ص 415)
رابطه قرآن و امامت:
1ـ ولایتپذیری و زدودن تکبر
• در اینجا میخواهیم رابطه این دو عامل هدایت (قرآن و امام) را از سه جهت ذکر کنیم. در جلسۀ قبل گفتیم که یکی از مهمترین آثار روحی و معنوی آیات قرآن زائل کردن تکبر از دل انسان است. اگر قرآن روی ما اثر بگذارد و تکبر را از دل ما ببرد، وقتی به امام یا نبیّ خدا برسیم، سخن او را بدون تکبر میپذیریم.
• مهمترین مشکل بر سر پذیرش امامت این است که مردم حاضرند تکبر خود را در مقابل خدا، کنار بگذارند اما حاضر نیستند تکبر خود را در مقابل امام، کنار بگذارند و به او تواضع کنند، کمااینکه ابلیس به آدم(ع) تکبر کرد و نتوانست بر او سجده کند.
• کسانی که نمیتوانند امام را تحمل کنند، مشکلشان تکبر است. لذا نسبت دیگر بین قرآن و امامت این است که قرآن تکبر انسان را زائل میکند و وقتی تکبر انسان زائل شد، ولایتپذیر میشود. کسی که بعد از قرآن خواندن، ولایتپذیر شود قرآن را به خوبی خوانده و به آن عمل کرده است. چون قرآن به نحوی دل انسان را صفا میدهد که خود به خود آمادۀ پذیرش امامت میشویم.
2ـ قرآن ما را به امام معصوم هدایت میکند
• امام صادق(ع) دربارۀ آیۀ شریفه: «این قرآن، هدایت میکند به آنچیزی که اقوم است؛ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء/ 9) میفرماید: یعنی قرآن شما را به امام هدایت میکند؛ قَالَ: يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ» (الکافی/ ج 1/ ص 216)
• اقوم، قیّم و قِیَماً، توصیفاتی است که در قرآن، برای «دین» ذکر شده است. (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّم؛ روم/ 43) و (إِنَّني هَداني رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً؛ انعام/ 161) «أقوم» به معنای استوار و ایستاده است. علامۀ طباطبایی(ره) در تفسیر این آیه میفرماید: قيام، ضد قعود است و یکی از معتدلترين حالات آدمى است. و انسان در اين حال از حالات ديگر نسبت به كارهايش مسلطتر است. اینکه قرآن میفرماید دین شما «اقوم» است یعنی استوار است، در حالت قیام است و برای ادارۀ حیات بشر، خیلی مسلط و قوی است. (ترجمۀ تفسیر المیزان/ ج 13/ ص 62-64 )
• با توضیح علامه طباطبایی، دین اقوم یا دین استوار، دینی است که در ادارۀ حیات بشر، بسیار قوی است یعنی میتواند خیلی محکم و باقدرت، حیات بشر را اداره کند. لذا ترجمۀ آیه نهم سوره إسراء اینطور میشود: اين قرآن هدايت مىكند به سوى دينى كه اقوم (استوارتر) از هر دين و مسلطتر بر اداره امور بشر است.
• حالا اگر یک دین بخواهد حیات بشر را به خوبی اداره کند، به چه چیزی نیاز دارد؟ طبیعتاً نیاز به نظام سیاسی دارد و محور نظام سیاسی اسلام، امامت است. لذا امام صادق(ع) میفرماید: «يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» یعنی «يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ» (الکافی/ ج 1/ ص 216) یعنی ما را به «امام» هدایت میکند. چون عامل استواری دین، امامت است. عاملی که موجب میشود ستون خیمۀ دین، محکم بایستد، امام است. و در آیۀ فوق در ضمن معنای «أَقْوَمُ» در واقع دارد به مفهوم امامت اشاره میکند.
دین نااستوار، مردم را برّهوار تربیت میکند
• دینی که أقوم نباشد، چگونه دینی است؟ دینی است که خیلی راحت به آن حمله میکنند، تحریف و پاره پارهاش میکنند. دینی که به شما بگوید کارهای خوب (مانند نماز و زکات و ...) انجام دهید اما دربارۀ اینکه وقتی دزدان بشریت به شما حمله کردند و شما را غارت کردند، هیچ توصیهای نکرده باشد که چگونه در مقابل این غارتگریها بایستید؟، دین اقوم نیست. اگر دینداران و نمازخوانهای شما را غارت کردند، دین شما هیچ پیشنهادی ندارد که چگونه در مقابل این غارتگری بایستید. اگر شما را به بردگی کشیدند، این دین میگوید: «من فقط خواستم شما آدمهای خوبی شوید، به بردگی و بدبختی شما کاری ندارم. فقط میتوانم به شما توصیه کنم صبر کنید و تحمل کنید!» این همان دینی است که مارکسیستها میگفتند: افیون تودههاست. این دینی است که مردم را خواب میکند و گرگها را بر مردم مسلط میکند.
دین استوار، آن است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه اینکه آنها را همچون برّه تربیت کند
• اگر یک دین، مردم را به خوب بودنِ برّهوار دعوت کند باعث شود تا گرگها آنها را خوب بدرند این دین «اقوم» نیست. دین اقوم و استوار، دینی است که بتواند حیات بشر را اداره کند نه دینی که فقط چند نصیحت و توصیۀ اخلاقی برای مردم داشته باشد و یکسری آدمهای بااخلاق گردنشکسته درست کند که هر کسی خواست بتواند این آدمهای اخلاقی را مثل برّههای سر به زیر، غارت کند و از آنها سوء استفاده کند.
• امام حسن مجتبی(ع) میفرماید: «ای مردم! کسی که دلسوز دین خدا باشد و سخن خدا (قرآن) را دلیل و راهنمای خودش بگیرد، به آن دینی که اقوم است، هدایت میشود؛ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلَّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلًا هُدِيَ لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» (تحف العقول/227) در اینجا هم امام حسن(ع) یک تعبیری نزدیک به آیۀ «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» (اسراء/ 9) بهکار میبرند. و معنایش این میشود که اگر مردم، کتاب خدا (قرآن) را خوب بخوانند، به «امام» خواهند رسید. یعنی قرآن دست ما را میگیرد و به سوی امام میبرد. چون قرآن به ما دین استوار و قوی میدهد، و ستون خیمۀ این دین استوار، «امامت» است.
خدا چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار و قوی میرساند؟
• خداوند چگونه با موضوع امامت، ما را به یک دین استوار میرساند که این دین بتواند محکم و پرقدرت، روی پای خودش بایستد؟ امام چگونه ستون خیمۀ دین و جامعۀ دینی قرار میگیرد؟ به این صورت که این دین یک امام معرفی میکند و بعد، از مردم طلب میکند: «چه کسانی میآیند این امام را یاری کنند؟» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ؛ صف/14) وقتی یک عدهای بیایند و این امام را یاری کنند، در این صورت این امام میتواند با بزرگواری و بدون دیکتاتوری، جامعه را اداره کند. بر همین اساس 1400 سال است که ما منتظر هستیم 313 نفر یار، دور امام زمان(ع) جمع شوند تا او بر اساس همین اصل، بتواند جهان را اداره کند. مشکل امام حسن(ع) نیز همین بود که یاران و اطرافیانش او را یاری نکردند بلکه به ایشان خیانت کردند.
• یک دین باید بتواند خودش را حفظ کند و جامعه را اداره کند. دین باید بتواند در ادارۀ حیات بشر، قوی باشد و همۀ ابعاد جوامع بشری را اداره کند و دین ما حول محور امامت و ولایت، این کار را انجام میدهد. البته اینطور نیست که یک امام به تنهایی و با نَفَس قدسیاش همۀ مسائل را حل کند. اگر اینطور بود، خود پیامبر(ص) این کار را انجام میداد، ولی پیامبر(ص) نیز به کمک یارانشان این کار را انجام داد. جالب اینجاست که 313 نفر، تعداد یاران پیامبر اکرم(ص) در جنگ بدر بود، یعنی نبردهای پیامبر(ص) نیز با 313 نفر یار شروع شد.
3ـ گاهی اول امام، انسان را هدایت میکند و بعداً انسان به قرآن میرسد
• بین قرآن و امامت یک نسبت دیگری نیز وجود دارد. گاهی اوقات اول امام، انسان را هدایت میکند و بعداً این انسان به قرآن میرسد. گاهی اوقات اول یک امام، تکبر تو را زائل میکند، دل تو را میبَرد و تو را آماده میکند و بعد تو قرآن را میپذیری. مثل بسیاری از کسانی که به محضر پیامبر(ص) میآمدند و وقتی ایشان را میدیدند به کتاب او ایمان میآوردند. هرچند برخی نیز بودند که کتاب او را میدیدند و به او ایمان میآوردند. مانند اینکه گاهی قرآن دست ما را میگیرد و به امام حسین(ع) میرساند، گاهی نیز امام حسین(ع) دست ما را میگیرد و به قرآن میرساند.
• پیامبر اکرم(ص) از همان روز اول که خواستند مردم را دعوت کنند، ابتدا فرمودند: آیا به من اطمینان دارید؟ اگر به شما بگویم دشمن در کمین شماست آیا سخن مرا قبول میکنید؟ گفتند: بله قبول میکنیم. پیامبر(ص) فرمود: حالا که مرا قبول دارید و تصدیق میکنید من به شما میگویم که رسول خدا هستم (قَالَ أَ رَأَيْتُكُمْ إِنْ أَخْبَرْتُكُمْ أَنَ الْعَدُوَّ مُصْبِحُكُمْ أَوْ مُمْسِيكُمْ مَا كُنْتُمْ تُصَدِّقُونَنِي قَالُوا بَلَى قَالَ فَإِنِّي نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ؛ مناقب آل ابیطالب/1/46)
کسی که برای قتل پیامبر(ص) آمده بود و توسط امام حسن(ع) نوجوان هدایت شد
• یکی از اصحاب پیامبر(ص) میگوید: ما همراه پیامبر(ص) و علی(ع) و برخی از اصحاب مشهور، داشتیم به خارج شهر میرفتیم. امام حسن(ع) نیز که آن موقع، کودک بود، همراه پیامبر(ص) بود و مورد لطف و محبت خاص پیامبر(ص) قرار میگرفت. حضرت فرمود: الان کسی میآید که رفتار و گفتاری از او سر میزند که شما ناراحت میشوید و پوست بدنتان میلرزد ولی هیچ اقدامی نکنید. بعد یک کسی آمد که یک عصا (چماق) در دست او بود و با بیادبی پرسید: در بین شما پیامبر کیست؟ گفتند: با پیامبر چه کار داری؟ گفت: میخواهم او را بکُشم. او دروغگویی است که جامعه را بههم ریخته است! یاران حضرت میخواستند اقدامی علیه آن مرد گستاخ انجام دهند، ولی پیامبر(ص) اجازه نداد و شروع کرد با آن مرد، سخن گفتن. آن مرد از پیامبر(ص) پرسید: دلیل تو برای ادعاهایت چیست؟ حضرت فرمود: میخواهی یکی از اعضای بدن من با تو سخن بگوید؟ این جگرگوشۀ من است؛ حسن! تو با سخن بگو!
• امام حسن(ع) شروع کرد با او سخن گفتن و ابتدا یک شعری خواند که در آن شعر، حال آن مرد را وصف کرد. آن مرد با شنیدن این شعر، جا خورد و خشم او تبدیل به لبخند شد. امام حسن(ع) فرمود: میخواهی به تو بگویم که از صبح تا بهحال بر تو چه گذشته است؟ تو با قبیلۀ خودت قرار گذاشتهای که پیامبر(ص) را به قتل برسانی و آنها خرج خانوادۀ تو را بدهند. و صبح که داشتی میآمدی، طوفان سر راه تو آمد و بعد تمام حالات آن مرد را توصیف کرد. آن مرد به امام حسن(ع) گفت: گویا تو در تمام لحظات با من بودی! حضرت فرمود: خداوند اگر بخواهد این آگاهی را به بندهاش میدهد.
• آن مرد همانجا ایمان آورد. در اینجا اول آیات قرآن را نشنید که با قرآن به امام هدایت شود بلکه جلوهای از ولیّ خدا را دید و بعد دلش به خدا جذب شد. بعد پیامبر(ص) به او قرآن آموزش داد. او بعد از اینکه مسلمان شد، از پیامبر(ص) خواست که اجازه بدهد او برود و قوم خود را هدایت کند و این کار را انجام داد.( ..فَمَا قَطَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَلَامَهُ حَتَّى أَقْبَلَ إِلَيْنَا أَعْرَابِيٌّ يَجُرُّ هِرَاوَةً لَهُ فَلَمَّا نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَيْهِ قَالَ... ؛ بحار/ ج 43/ ص 334)
المیزان: قرآن همیشه بعد از موضوع امامت، از هدایت سخن گفته
• علامۀ طباطبایی میفرماید: در قرآن کریم هر موقع، امامت ذکر شده است، بعدش از هدایت سخن گفته شده است، یعنی شأن امامت این است که هدایت کند. مانند این آیه: «ما آنها را امامانی قرار دادیم که هدایت میکنند به امر ما؛ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» (انبیاء/ 73)
• علامه طباطبایی در تفسیر این آیه میفرماید: «اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدايت به معناى راهنمايى نيست، چون مىدانيم كه خداى تعالى ابراهيم را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود، هم چنان كه توضيحش در ذيل آيه"إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً" گذشت، و معلوم است كه نبوت از منصب هدايت (به معناى راهنمايى) جدا نيست، پس هدايتى كه منصب امام است نمىتواند معنايى غير از رساندن به مقصد داشته باشد، و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است، كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار میسازد و چون تصرفى است تكوينى، و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مىگيرد نيز امرى تكوينى خواهد بود نه تشريعى، كه صرف اعتبار است، بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه" إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ" آن را تفسير مىكند... از اينجا مىفهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است» (ترجمه تفسیر المیزان/ ج 14/ ص 429)
• هدایتِ بعد از امامت، با هدایت در زمان نبوّتِ صرف فرق میکند. هدایت در زمان نبوتِ صرف به معنای راهنمایی است اما هدایت بعد از امامت، چیزی بیشتر از راهنمایی است و به این معناست که دست تو را میگیرد و تو را میبرد. «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» آن هدایتی است که تأثیر تکوینی در رسیدن به مقصد دارد (البته بر روی کسی که این هدایت را پذیرفته است) تو اگر امامت یک امام را بپذیری، او تو را در آغوش میگیرد و به مقصد میرساند، نه اینکه فقط به تو راه را نشان دهد. شما اگر امامت را بپذیرید در جان شما تصرف میشود و جان شما به سوی مقصد اعلی کشانده میشود و شما را به مقصد میرساند.
• ارتباط ائمۀ هدی(ع) با ما فقط این نیست که ما را راهنمایی کنند بلکه یک چنین هدایت و تأثیر تکوینی در رسیدن ما به مقصد دارند. همانطور که جلسۀ قبل دربارۀ تأثیر قرآن عرض کردیم که قرآن خودش با روح انسان یک کارهایی انجام میدهد و یک آثاری بر دل انسان دارد، غیر از معارفی که معانی آیات به ما منتقل میکنند.
امام معصوم دست انسان را میگیرد و به مقصد میرساند
• عالیترین مرتبۀ هدایت «ایصال به مطلوب» (رساندن به مقصد) است. امام، دست انسان را میگیرد و او را به مقصد میرساند نه اینکه فقط راه را به او نشان دهد و بگوید حالا خودت برو! امام میتواند در وجود ما هم تصرف کند. امام فقط «مِصْبَاحُ الْهُدَى» نیست بلکه «سَفِينَةُ النَّجَاة» هم هست. مصباح الهدی (چراغ هدایت) در ساحل میایستد و چراغ میزند و میگوید به این سمت حرکت کنید. اما سفینۀ النجاه (کشتی هدایت) خودش میآید و دست تو را میگیرد و به مقصد میرساند.
• یکی از اهالی شام به مدینه آمده بود، وقتی امام حسن(ع) را دید ، شروع کرد به ناسزا گفتن. امام حسن(ع) یک نگاهی به او انداخت و فرمود: تو اهل شام هستی؟ آن مرد شامی تعجب کرد از اینکه بعد از آنهمه ناسزا گفتن، امام(ع) چقدر عادی با او برخورد کرد. گفت: بله. بعد امام(ع) فرمود: در مدینه جایی را نداری؟ بیا به منزل ما برویم تا از تو پذیرایی کنم. مرد شامی بسیار شرمنده و خجالتزده شد و به امامت حضرت شهادت داد و ایمان آورد. و تا وقتی در مدینه ماند، مهمان حضرت بود. (أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يُرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ وَ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ... فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ؛ مناقب آلابیطالب/ ج 4/ ص 19)
• در این داستان، امام حسن(ع) به خاطر یک لیاقتی که در وجود آن مرد شامی دیده بودند، در قلب او تصرفی کرد و او را هدایت فرمود. اگر کسی یک ذره لیاقت و شایستگی در وجودش داشته باشد، خدا اینطوری توسط امام، او را هدایت میکند. حتی اگر مثل آن مرد شامی، به امام(ع) ناسزا بدهد.
• امام با تعامل و تصرفش در دلها غوغا میکند. اگر یک امام معصوم بالای سر ما بود، وضع ما خیلی بهتر از اینها بود. به همین دلیل است که باید غصه بخوریم چرا امام بالای سر ما نیست. مگر کسی میتواند جای پدر و مادر را برای یک بچه پُر کند؟! مگر عامل دیگری میتواند جای امام را برای ما پُر کند؟ آقای بهجت(ره) میگفتند چرا ما غصهدار نیستیم از اینکه امام ما بالای سر ما نیست؟ مگر ما نمیدانیم امام چه خاصیتهایی دارد؟ مگر ما نمیدانیم امام چه آثار و برکاتی دارد؟
فایل صوتی جلسه یازدهم:
دریافت با کیفیت پایین (8.8 مگا بایت)
دریافت با کیفیت متوسط (31.1 مگا بایت)