ما یک قطب‌نمای درونی داریم که می‌تواند ما را هدایت می‌کند. این‌ قطب‌نما باید فعال شود. نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن آن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست. ولی ما در آموزش و پرورش خودمان به این موضوع توجه نداریم لذا در تربیت انسان‌ها دچار مشکل می‌شویم.

ویژه نامه ضیافت مشرق ـ حجت الاسلام علیرضا پناهیان دو دهۀ اول ماه مبارک در ساعت 23 در مصلای تهران با موضوع «خدا چگونه انسان را هدایت می‌کند؟» سخنرانی داشتند. در ادامه گزیده‌ای از مباحث مطرح شده در جلسه سیزدهم (آخر) را می‌خوانید.
******

قطب‌نمای درونی ما به سمت خداوند تنظیم شده است

چهارمین عامل هدایت، «قطب‌نمای روح انسان» یا «قدرت هدایت‌گر درونی» است

· در جلسات قبل، سه عامل هدایت را معرفی کردیم: 1-ارتباط مستقیم پروردگار با قلوب بندگان 2-کتاب خدا 3- ولیّ خدا (عترت). در این جلسه، می‌خواهیم دربارۀ چهارمین عامل هدایت بحث کنیم. عامل چهارم هدایت «خودِ انسان» است. قلب انسان مانند یک قطب‌نما عمل می‌کند و این قطب‌نمای روح، عامل هدایت ماست. امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ وسیله می‌فرماید: «در قلب انسان گواهانی هستند (عوامل و شواهدی وجود دارند) که نفس انسان را از اهل تفریط (کسانی که کج‌اندیش و کج‌رفتار هستند) جدا می‌کند (نفس انسان می‌فهمد این کارها بد است و انسان را از آنها جدا می‌کند) و یک نوع بینایی در نفس انسان وجود دارد که او را از رفتن به سوی خطرات باز می‌دارد؛ إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَوَاهِدَ تُجْرِي الْأَنْفُسَ عَنْ مَدْرَجَةِ أَهْلِ التَّفْرِيط وَ فِطْنَةُ الْفَهْمِ لِلْمَوَاعِظِ مَا يَدْعُو النَّفْسَ إِلَى الْحَذَرِ مِنَ الْخَطَر» (کافی/ ج 8/ ص 22).

· این در واقع همان عامل هدایت درونی انسان است. مگر اینکه انسان غرق گناه شود و این عامل از بین برود. از همان ابتدای قرآن کریم به تعبیری دربارۀ این عامل درونی صحبت شده است. در اوائل سورۀ بقره می‌فرماید: «كر و لال و كورند و از ضلالت باز نمی‌گردند؛ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُون» (بقره/18) این دربارۀ کسانی است که قدرت هدایتگری درونی خود را از بین برده‌اند.

قطب‌نمای درونی ما به سمت خداوند تنظیم شده است


قلب بر اثر گناه، معکوس میشود!

· امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می‌فرماید: «البته هوای نفس انسان یک خطوراتی در قلبش دارد ولی عقول او را از هوای نفس، نهی می‌کند؛ وَ لِلْقُلُوبِ خَوَاطِرَ لِلْهَوَى وَ الْعُقُولُ تَزْجُرُ وَ تَنْهَى» (منبع پیشین). نکته‌ای که در اینجا وجود دارد این است که در ارتباط با عوامل هدایت در قلب از کلمۀ «شواهد» استفاده شده ولی دربارۀ هوای نفس از کلمۀ «خواطر» استفاده شده است. یعنی در شرایط طبیعی و عادی، آن چیزی که در قلب ما ثابت است، «قطب‌نماهای نشان‌دهندۀ راه درست» است. و آن ‌چیزی که گاهی به قلب ما خطور می‌کند (و ثابت نیست) هوای نفس است. ولی متاسفانه ما - در اثر گناهان خود- قلب خودمان را معکوس کرده‌ایم؛ طوری که انگار هوای نفس ما ثابت‌تر از شواهد قلبمان شده است!

مؤمن در هر نگاهش عبرت می‌گیرد

· در ادامه این روایت می‌فرماید: «وَ فِي التَّجَارِبِ عِلْمٌ مُسْتَأْنَفٌ وَ الِاعْتِبَارُ يَقُودُ إِلَى الرَّشَادِ» بیرون قلب انسان هم تجربه‌ها به ما آگاهی‌های تازه می‌دهند و به آگاهی‌های اصلی و ابتدایی که در قلب ما بود اضافه می‌شود. گاهی نیز انسان در اثر گوش نکردن به سخن صحیحِ قلب، شکست می‌خورد یا شکست خوردن دیگران را می‌بیند و عبرت می‌گیرد.

· باید از تجربه‌ها و حوادث اطراف خودمان عبرت بگیریم. یکی از تجربیاتی که باید از آن عبرت بگیریم، این است که وقتی دیدید در فلان مورد، عصبانی شدید ولی عصبانیت شما نتیجه‌ای نداشت، عبرت بگیرید و دیگر عصبانی نشوید. چرا دوباره عصبانی می‌شوید؟ امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «کسی که به تجربۀ خودش اعتنا نکند، شقی و بدبخت است؛ فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة» (نهج‌البلاغه/ نامه 78) امام سجاد(ع) می‌فرماید: «مؤمن در هر نگاهش عبرتی، درسی یا الهامی هست؛ الْمُؤْمِنُ نُطْقُهُ ذِكْرٌ وَ صَمْتُهُ فِكْرٌ وَ نَظَرُهُ اعْتِبَار»(الارشاد القلوب/ ج 1/ ص 83)

· ما توسط عوامل هدایت و الهامات و نشانه‌های خداوند محاصره شده‌ایم و امکان ندارد صحنه‌ای در اطراف ما باشد که پیام یا عبرتی برای ما نداشته باشد. چون اتفاقاتی که در اطراف ما رخ می‌دهد، توسط پروردگار عالم طراحی شده است و خداوند هیچ چیزی را بیهوده درست نمی‌کند و قطعاً یک هدفی داشته و می‌خواسته در جهت هدایت ما، یک پیامی به ما بدهد.

قطب‌نمای درونی ما به سمت خداوند تنظیم شده است


آن حقیقتی که قطب‌نمای وجودمان به ما نشان می‌دهد «شوق به لقاء الله» است

· اینکه- در روایت فوق- امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «قلب، انسان را هدایت می‌کند که به سمت آن‌چیزی که باید، حرکت کند.» آن چیست که باید به سمت آن حرکت کنیم؟ آن حقیقتی که ما باید بفهمیم، چیست؟ آن حقیقتِ مرکزی‌ای که ما با قلب خودمان درک می‌کنیم که همین عامل حرکت ماست، میل به لقاء الله و وصال پروردگار عالم است. ما تا وقتی این حقیقت را نفهمیم و تا وقتی این اشتیاق به ملاقات خدا را نداشته باشیم، کور و نابینا هستیم. امام رضا(ع) می‌فرماید: کسی که خدا را عبادت کند ولی شوق به لقاء الله پیدا نکند، خودش را مسخره کرده است (مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى وَ لَمْ يَشْتَقْ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِه‏؛ مجموعه ورّام/ ج 2/ ص 111) اهل‌بیت(ع) نیز که در اوج معرفت بودند، برای این ملاقات اشک می‌ریختند و ناله می‌زدند. این چیزی است که فطرت ما و همان قطب‌نمای وجود ما می‌فهمد.

· وجود انسان هدفمند است. نباید هدفمان را «خوب شدن» قرار دهیم، اصلاً «من خوب باشم» یعنی چه؟! باید از این سطح خیلی بالاتر برویم. باید یک عشق و اشتیاق بسیار قوی در درون ما ایجاد شود. عشق به خوب بودن واقعاً عشق قوی‌ای نیست. البته درست است که انسان می‌تواند خوب بودن را بفهمد کمااینکه خدا می‌فرماید: «خير و شر آن را به آن الهام كرد؛ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) ولی من چرا باید از بدی‌ها فاصله بگیرم؟ چرا باید به سمت خوبی‌ها بروم؟ خیلی از افراد لاابالی سؤال می‌کنند: «اصلاً چرا من باید آدم خوبی باشم؟» و این سؤال مهم و خوبی است.

اگر قطب‌نمای روح ما فعال شود، متحول می‌شویم

· می‌دانید چرا رزمندگان ما در جنگ، تحول پیدا می‌کردند؟ چون مستقیم با لقاء الله مواجه می‌شدند و خودشان را در معرض ملاقات خدا می‌دیدند و این موضوع واقعاً انسان را متحول می‌کند. قطب‌نمای ما گرد و غبار گرفته است. اگر قطب‌نمای فطرت ما بیدار و فعال باشد همۀ ما در مراتب اولیۀ این اشتیاق زندگی خواهیم کرد و بالاخره یک نیمچه‌ عارفی خواهیم شد. وگرنه بدون توجه به این حقیقت، خوب بودن سخت است. چشم‌پوشی از زخارف دنیا و این تزیینات و فریب‌ها و لذت‌های دنیا، سخت است. باید یک هدف و انگیزۀ بسیار قوی داشته باشیم که ما را از این بدی‌ها جدا کند.

فلسفۀ ابهام‌ها در مسیر هدایت، بیدار کردن عامل هدایت درونی است

· در درون انسان یک عامل هدایت وجود دارد. ببینید خداوند برای بیدار شدن این عامل درونی هدایت، چه کارهایی انجام داده است! اصول و قواعدی که خداوند برای هدایت ما قرار داده، برای بیدار و فعال شدن همین عامل هدایت‌گر درونی ماست. یعنی سیستم هدایت بیرونی به گونه‌ای عمل می‌کند که عامل هدایت‌گر درونی انسان بیدار و فعال شود.

· در جلسات قبل دربارۀ اصول هدایت گفتیم که هدایت یک‌مقدار پیچیده و پنهان است. مثلاً هدایت با تبیینِ شفاف همراه نیست. یا اینکه هدایت با تشویق و تنبیه فوری همراه نیست. یعنی وقتی عبادت می‌کنیم بلافاصله به ما جایزه نمی‌دهند یا وقتی گناه می‌کنیم بلافاصله ما را نمی‌زنند. می‌دانید چرا هدایت این‌گونه است؟ برای اینکه آن‌ قطب‌نمای درونی انسان بیدار شود. یعنی خداوند به این عامل هدایت‌گر درونی ما احترام می‌گذارد و می‌خواهد خودمان بفهمیم، لذا همه چیز را واضح و شفاف به ما نمی‌گوید. گاهی اوقات ما باید فرزندان خود را این‌گونه تربیت کنیم و زیاد از تشویق و تنبیه فوری استفاده نکنیم. در مدارس نیز باید همین‌طور باشد.

· نباید بچه‌ها هر کار خوب یا بدی انجام دادند بلافاصله تشویق یا تنبیه مشخصی برایش درنظر بگیرند. در این صورت بچه‌ها اسیر تشویق و تنبیه‌ها می‌شوند و آن قطب‌نمایی که در درونشان هست، بیدار و فعال نمی‌شود.

بچه‌های ما در مدرسه و دانشگاه، عادت کرده‌‌اند با یک عامل بیرونی کنترل شوند

· انسان‌ها باید به‌گونه‌ای تربیت شوند که قدرت‌ هدایت‌گر درونی‌شان فعال شود. مثلاً انسان باید خودش بفهمد که لازم است منظم باشد. در این صورت دیگر نیازی نیست با دستگاه کارت ‌ساعت‌زنی، کارمندان یک اداره را کنترل کنند، چون خودشان می‌فهمند که باید به موقع بیایند و بروند. این دستگاه‌های کارت ‌ساعت‌زنی در جلوی ادارات، یک نوع توهین به شخصیت کارمندان محترم است، و معنایش این است که ما هیچ اعتمادی به شما کارمندان نداریم. حداقل انسانیت یک کارمند، به این است که در قبال کاری که انجام نداده است حقوق نگیرد و متاسفانه این حداقل‌ها نیز در مدارس به بچه‌ها آموخته نمیشود.

· بچه‌های ما در مدرسه و دانشگاه، عادت کرده‌‌اند با یک عامل بیرونی کنترل شوند. یعنی فقط روی هدایت بیرونی کار شده است نه عامل درونی هدایت. لذا این عامل هدایت‌گر درونی بچه‌ها بیدار و فعال نشده است و خودش را نشان نمی‌دهد.

نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست

· ما یک قطب‌نمای درونی داریم که می‌تواند ما را هدایت می‌کند. این‌ قطب‌نما باید فعال شود. نقطۀ مرکزی تربیت، بیدار کردن آن قدرت هدایت‌گر درونی انسان‌هاست. ولی ما در آموزش و پرورش خودمان به این موضوع توجه نداریم لذا در تربیت انسان‌ها دچار مشکل می‌شویم.

· معلمان، مربی‌ها و مدیران باید خیلی زحمت بکشند، تا این عامل هدایت‌گر درونی در بچه‌ها فعال شود. مثلاً خیلی اوقات باید تغافل کنند یعنی عیوب و ایرادهای بچه‌ها را نادیده بگیرند و آنها را تحمل کنند تا خودِ بچه‌ها متوجه شوند و عامل هدایت‌گر درونی‌شان بیدار شود.

· در زندگی بسیاری از عرفا و اولیاء خدا می‌بینیم که در تربیت فرزندان‌شان زیاد سخت‌گیر نبوده‌‌اند. البته گاهی اوقات تذکر می‌دادند و نصیحت می‌کردند ولی این‌طور نبوده که با زور و اجبار بخواهند فرزندشان را به راه حقّ بیاورند. در زندگی ائمۀ هدی(ع) نیز این‌طور بود. برای اینکه فرصت بدهند تا عامل هدایت‌گر درونی آن فرزند، بیدار و فعال شود. لذا امام صادق(ع) می‌فرماید: پدر و مادر تا چهارده‌ سالگی برای تربیت فرزندشان تلاش کنند، اما بعد از آن اگر فرزندشان خوب نشد، دیگر به عهدۀ پدر و مادر نیست (دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعاً فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَيْرَ فِيه‏؛ الکافی/ ج 6/ ص 46) البته منظور این نیست که بعد از چهارده ‌سالگی فرزند خود را رها کنند، بالاخره می‌توانند به او مشورت بدهند، نصیحت کنند ولی بدانند که این فرزند، برای خودش خدایی دارد و زیاد مسئولیتش متوجه پدر و مادر نیست. داستان بسیار شاخص این موضوع، پسر حضرت نوح(ع) است. این‌ها به عامل هدایت‌گر درونی انسان‌ها مربوط می‌شود.

چرا اکثر دانش‌آموزان ما اهل تفکر نیستند؟

· مدارس ما زیاد به عامل هدایت‌گر درونی بچه‌ها کاری ندارند و می‌خواهند به زور امتحان و نمره و تشویق و تنبیه فوری، یک چیزهایی را در ذهن بچه‌ها جا بدهند تا بچه‌ها یاد بگیرند و دکتر و مهندس و... شوند. این‌گونه است که اکثر دانش‌آموزان ما اهل تفکر نمیشوند. تصور نکنید که برای دانشمند شدن حتماً باید انسان از یک نبوغ فوق‌العاده برخوردار باشد. کمااینکه بسیاری از دانشمندان، نبوغ یا استعداد ویژه‌ای نداشتند.

· ما باید کاری کنیم که قطب‌نمای درونی‌ و آن عامل هدایت‌گر درونی ما فعال شود. خداوند برای اینکه این اتفاق بیفتد، سیستم هدایت بیرونی را در اکثر موارد بدون تشویق و تنبیه فوری، قرار داده است. خداوند برای اینکه قدرت فهم ما بالا برود، یک‌مقدار غیرشفاف با ما صحبت کرده است تا خودمان تدبر کنیم و مطلب را دریافت کنیم.

سیستم‌های تربیتی ما باید شبیه سیستم‌ هدایت الهی شود

· اگر هدایت درونی ما فعال شود، می‌تواند هدایت‌های بیرونی را به خوبی دریافت کند و به اوج برسد. ما در سیستم آموزش و پرورش و تعلیم و تربیتی خودمان باید از این سیستم هدایتی خداوند الهام بگیریم. البته ما همیشه در حال تعلیم و تربیت هستیم، مثلاً یک مدیر کارخانه یا اداره بر روی کارگران یا کارمندان خودش تأثیر تربیتی دارد. سیستم هدایتی خداوند این‌گونه است که می‌خواهد کاری کند تا قدرت هدایت درونی ما فعال شود. ما هم باید در تعلیم و تربیت، کاری کنیم که قدرت هدایت درونی افراد فعال شود. اگر این اتفاق بیفتد، بدون تشویق و تنبیه در اغلب موارد، دانش‌آموزان ما تبدیل به دانشمند خواهند شد. ذهن‌شان طوری خواهد شد که دائم دوست دارند مسائل پیچیده را حل کنند، نه اینکه فقط مطالب آماده و ساده را بیاموزند. اگر عامل درونی هدایت انسان فعال شود، انسان دیگر نمی‌تواند عاطل و باطل باشد بلکه دوست دارد مدام چیزهای جدیدی بفهمد.

· سیستم‌های تربیتی ما باید شبیه سیستم‌ هدایت الهی شود. البته منظور این نیست که همۀ تشویق‌ها و تنبیه‌ها را کلاً کنار بگذاریم. گاهی اوقات بنا بر مصالح اجتماعی باید تشویق و تنبیه‌های فوری نیز وجود داشته باشد. مثلاً اگر کسی در کوچه و خیابان با چاقو به مردم حمله کرد و کسی را کشت، باید خیلی زود مجازات شود. به چنین کسی نمی‌شود فرصت داد تا خودش سرِ عقل بیاید و آدم شود! چون او دارد فرصت‌های دیگران را می‌سوزاند، ما نباید جامعه را فدای این یک نفر کنیم.

· تشویق و تنبیه فوری هم به جای خودش وجود دارد اما نه در اکثر موارد. نباید سیستم ما تشویقی و تنبیهی باشد که اگر چنین شد، آن هدایت باطنی بیدار نمیشود.

اگر هدایت باطنی انسان بیدار شود، انسان به اشتیاق ملاقات خدا می‌رسد

· می‌دانید اگر هدایت باطنی انسان بیدار شود، انسان به کجا می‌رسد؟ مشتاق ملاقات خداوند می‌شود. و چقدر زیباست که جوان‌ها را در همان آغاز دینداری با لقاء الله آشنا کنیم و شوق ملاقات خدا را در آنها بیدار کنیم. این تجربۀ بسیار زیبا را در دوران دفاع مقدس داشتیم.

· اما چرا در میان عوامل هدایت، عامل هدایت درونی انسان را در مرتبۀ چهارم بیان کردیم؟ چرا در مرتبۀ اول قرار ندادیم؟ یعنی چرا نگفتیم که انسان در مرحلۀ اول، از خودش و از همین عامل هدایت‌گر درونی خودش شروع کند. اولاً دربارۀ انسان‌های مختلف، این وضعیت متفاوت است و ثانیاً اینها با هم قابل جمع هستند. یعنی این‌طور نیست که ابتدا چند مدتی فقط دنبال خداشناسی باشیم (اولین عامل هدایت) و بعد هم زمانی را برای شناخت قرآن و اولیاء خدا صرف کنیم و بعد هم یک مدتی دنبال خودشناسی برویم.

· عوامل هدایت با همدیگر نیز می‌تواند عمل کنند. و ما زیاد بر سرِ تقدّم و تأخّرش بحث نمی‌کنیم ولی مرتبۀ هدایت باطنی بعد از عوامل هدایت آسمانی (سه عامل اول هدایت) قرار دارد. کمااینکه خداوند می‌فرماید: «مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم خود آنان را از خودشان غافل کرد و اینها همان فاسقانند؛ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون» (حشر/19) یکی از مصادیق مجازات‌های پنهان خداوند همین است.

· کسی که خدا را فراموش کند، خداوند کاری می‌کند تا او خودش را فراموش کند. وقتی خودش را فراموش کند دیگر نمی‌فهمد واقعاً چه می‌خواهد و عشق او به چه چیزی است. دیگر نمی‌فهمد چه چیزی برایش خوب و چه چیزی برایش بد است. یعنی دیگر به نفع خودش کار نمی‌کند بلکه به ضرر خودش قدم برمیدارد. برای اینکه عامل هدایت‌گر درونی‌اش خراب شده است.

جنایت کاران تکفیری چگونه به این سقوط رسیدند؟

· چرا انسان به فسق می‌رسد؟ فاسقان کسانی هستند که گناهان شنیع انجام می‌دهند و از آشکار شدن کارهای زشت خودشان ابایی ندارند. در وجود آنها چیزی نیست که آنها را به یک «بازدارندگی درونی» وادار کند.

· تفاوت فسق با معصیت این است که در فسق، انسان به طور علنی گناه می‌کند و وجدانش از این کار اذیت نمی‌شود. یکی از لوازم فاسق بودن «بی‌وجدان بودن» است. اما کسی که گناه می‌کند و وجدان‌درد می‌گیرد، بی‌وجدان نیست. ببینید این تکفیری‌های بی‌وجدان چقدر راحت جنایت می‌کنند؟ مثلاً یک دختربچۀ سه-چهار ساله را به نرده می‌بندند، و جلوی چشم این بچه، سر پدر و مادرش را می‌بُرند و فیلم‌برداری می‌کنند. معلوم نیست اینها با فطرت خودشان چه کار کرده‌اند که این‌قدر راحت دست به این جنایت‌ها می‌زنند! یکی از اینها را دستگیر کرده بودند و گفته بود: «من هشتاد آدم مرده را سربریدم، تا بتوانم راحت سرِ آدم زنده را ببُرم.»

· « فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» یعنی خدا کاری می‌کند که اینها نفس و جان خودشان را هم فراموش می‌کنند و دیگر به نفع خودشان کار نمی‌کنند. حتی سخن دلِ خودشان را هم نمی‌فهمند چون دیگر آن قطب‌نما و آن عامل هدایت‌گر درونی‌شان نابود شده است. این مجازات خداوند است.

شیطان و پیروانش کمکم از چیزهای مشمئزکننده را رواج میدهند

· در مقابل سیستم هدایت الهی، ابلیس و پیروانش از جمله فرهنگ منحط غرب، نیز سیستم‌هایی دارند برای اینکه انسان‌ها را به فسق برسانند. یعنی کاری کنند که انسان‌ها، خود را فراموش کنند و خودشان را انکار کنند. یکی از ساده‌ترین روش‌های ابلیسیان این است که با تلقین و تکرار، کارهای زشت و شنیع را رواج می‌دهند تا عادی شود.

· مثلاً در یک برنامۀ تلویزیونی، کسانی را دعوت می‌کنند که حشرات کثیفی مثل سوسک را بخورند. هرچند آنها هم در ابتدا مشمئز می‌شوند ولی آن‌قدر تلقین می‌کند که خوردن این چیزها هم مثل سایر خوراکی‌ها عادی است، که در نهایت برای آنها عادی می‌شود و شروع می‌کنند به خوردن سوسک. و بعد هم به آنها جایزه می‌دهند! با ترفندها و شیوه‌های مشابه دیگری نیز کارهای شنیعی مثل همجنس‌بازی را رواج می‌دهند. یعنی با هزاران ترفند مختلف، قبیح‌ترین امور غیرفطری را رواج می‌دهند. ببینید با این انسان بیچاره چه کار می‌کنند تا قطب‌نمای درونی‌اش را از کار بیندازند!

· اگر قطب‌نمای درونی انسان فعال باشد، هیچ‌وقت به سراغ عرق‌خوری و بی‌حجابی و این کارها نمی‌رود چون فطرتش او را از این کارها باز می‌دارد حتی قبل از اینکه دین و مذهب او را باز دارد.

برای فعال شدن قطب‌نمای درونی خودمان چه‌کار کنیم؟

· برای اینکه عامل هدایت‌گر درونی انسان‌ها بیدار شود، باید نظام تعلیم و تربیت جامعه درست شود. اما تا وقتی که این نظام تعلیم و تربیت بخواهد درست شود، خود ما برای فعال شدن این قطب‌نمای درونی خودمان چه‌کاری می‌توانیم انجام دهیم؟ چه‌کار کنیم که این قطب‌نمای درونی ما بیدار شود؟ به‌طور مشخص دو عمل هست که انسان باید انجام دهد. محال است که انسان بدون این دو عمل به جایی برسد:

· 1-محاسبۀ نفس: انسان برای بیدار کردن آن قدرت هدایت‌گر درونی خود، باید محاسبۀ نفس کند و از خودش بپرسد: تو چرا این کار را انجام دادی؟ چرا وقت خودت را تلف کردی؟ چرا حرف بیهوده زدی؟ چرا ناراحت و عصبانی شدی؟ ریشۀ این ناراحتی تو چه بود؟ چرا حسادت‌ ورزیدی؟ چرا بخل ورزیدی؟ انسان باید نفس خودش را محاکمه کند، معاتبه کند (به خودش عتاب کند) معاقبه کند (عقوبت کردن) و البته مراقبه کند. همۀ اینها بر محور محاسبۀ نفس است و بدون محاسبه نمی‌شود. امام کاظم(ع) فرمود: «از ما نیست کسی که هر روز محاسبۀ نفس نکند؛ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ» (الکافی/ ج 2/ ص 453). امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» (غرر الحکم/ ح 4741) اگر یک مقدار محاسبۀ نفس کنی، آن وجدان خفته‌شدۀ تو بیدار می‌شود و از زندان بیرون می‌آید و فرصت پیدا می‌کند چیزی بگوید و رشد کند و قطب‌نمای درونی تو فعال می‌شود.

· 2- توبه و دعا و مناجات: انسان در خلوت خودش با خدا مناجات کند و به درگاه خداوند توبه کند و بگوید: «خدایا! من غلط کردم، من اشتباه کردم...» دین ما به‌جای تنبیه، می‌گوید: «توبه کنید.» به‌جای اینکه کسی را توسط تنبیه بیرونی ادب کند، می‌گوید: «برو در خلوت خودت توبه کن!»

باید برنامۀ محاسبۀ نفس و برنامۀ توبه و مناجات داشته باشیم

· باید برنامۀ محاسبۀ نفس داشته باشیم و باید برنامۀ توبه و مناجات و سحرخیزی و دعا خواندن داشته باشیم. البته گاهی نیز می‌توان این دو برنامه را در یک جلسه اجرا کرد. نباید همه‌اش به نظام تعلیم و تربیتی اتکا کنیم، بلکه خودمان در مملکت وجود خودمان، با این دو کار، می‌توانیم آن عامل هدایت‌گر درونی را بیدار کنیم.

· وقتی این عامل هدایت‌گر درونی ما بیدار شد غوغا می‌شود. چون هم یک عامل از درون ما را به سوی خدا می‌کشاند و هم از بیرون، جاذبۀ مغناطیس پروردگار عالم، ما را جذب می‌کند. لذا سرعت حرکت ما به سوی پروردگار، فوق‌العاده زیاد خواهد شد. ضمن اینکه جاذبۀ کتاب خدا و جاذبۀ ولیّ خدا نیز وجود دارد.

یکی دیگر از عوامل هدایت، «عمل و تلاش خودمان» است

· تا اینجای بحث، از عوامل ثابت هدایت‌گر صحبت کرده‌ایم. عوامل ثابت هدایت‌گر یعنی؛ خدا، کتاب خدا، اولیاء خدا، حوادث روزگار، نشانه‌هایی که در عالم خلقت وجود دارد، و فطرت الهی انسان (همان عامل هدایت‌گر درونی). اینها عواملی هستند که ما برای آنها کاری نکرده‌ایم و برای به دست آوردنش زحمتی نکشیده‌ایم. اما در ادامۀ بحث به این خواهیم رسید که خودمان هم می‌توانیم یک عامل هدایت به این عوامل اضافه کنیم و آن عمل و تلاش خودمان است. در واقع یکی دیگر از عوامل هدایت «فعالیت خودمان» است، یعنی فعل ما، میتواند ما را هدایت کند. کمااینکه خدا می‌فرماید: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) و می‌فرماید: «وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَناب» (رعد/27) یعنی ما در وجود خودمان عامل تولید هدایت داریم. ما خودمان می‌توانیم اسباب هدایت را فراهم کنیم. از اینجاست که فصل دوم هدایت شروع می‌شود. که به بحث مبارزه با هوای نفس و تقوا باز می‌گردد. هر کسی تقوا نداشته باشد در واقع عامل تولید هدایت را در خودش از بین برده است.

· در قرآن آمد که در روز قیامت هر کسی با نور خودش حرکت می‌کند (نور در واقع همان عامل هدایت است)؛ همان نوری که عمل او را تولید کرده است (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ... يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُواْ وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا؛ حدید/ 12و13). اما در دنیا عوامل مختلفی وجود دارند که به انسان نور می‌رسانند تا بتواند راه بیفتد (نوری که با پیامبر(ص) نازل شده؛ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَه؛ اعراف/157) و (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور؛ بقره/257) بعد از اینکه انسان با کمک این انوار متعدد و عوامل هدایت به راه افتاد، من‌بعد با عمل خودش راه می‌رود و خودش را هدایت می‌کند (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاس؛ انعام/122).

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس