به گزارش گروه اجتماعی مشرق، بند جنایتکاران زندان شاید مخوفترین چهار دیواریای باشد که هیچکس نخواهد برای لحظه ای کوتاه مهمان آنجا باشد.
اما در همین بند، زندانیانی هستند که رفتاری متفاوت و گفتاری پرامید دارند. مهمانانی که به جای گوشهگیری و ثانیه شماری برای چوبه مرگ، دلهایشان را به نور قرآن سپردهاند و به آرامش رسیدهاند.
اگر از نزدیک با برخی از زندانیان، حتی کسانی که به خاطر قتل عمد در انتظار بخشش یا قصاص هستند روبهرو شویم احساس خواهیم کرد گاهی تصورات اشتباهی درباره تعدادی از آنان داشتهایم، زیرا همه کسانی که در ویژه ترین ندامتگاه کشور یعنی زندان رجایی شهر در بازداشت یا تحمل کیفر به سر میبرند از یک جنس نیستند.
هفته گذشته برای گفتوگو با چند زندانی که مرتکب قتل عمد شده بودند به زندان رجایی شهر رفتیم، زندانی که در نوع خودش بسیار متفاوت و حساس است؛ زندانی بزرگ با لایههای امنیتی بسیار که در حال کنترل زندانیانی هستند که بیشترشان دست به قتل، آدمربایی و سرقت مسلحانه زدهاند.
با این وجود و پس از هماهنگی از گیتهای بازرسی عبور کردیم و وارد زندان شدیم. مجموعهای با سالنهای بسیار دراز که به سختی میشد انتهایش را دید. سالنهایی با چندین اندرزگاه و سالنی که مددجویان براساس نوع جرم در آنجا بازداشت هستند.یکی از اندرزگاهها به نام شهید لاجوردی و معروف به دارالقرآن زندان پذیرای بیش از 400 زندانی است که همگیشان مشغول فعالیتهای فرهنگی و بویژه فعالیتهای قرآنی هستند.
زندانیانی که در این اندرزگاه هستند با درخواست از رئیس ندامتگاه برای یادگیری یا حفظ قرآن کریم به آنجا منتقل شدهاند و چندین ساعت از وقت خود را به یادگیری قرآن اختصاص میدهند.مهمانان بند دارالقرآن با علاقه به یادگیری و حفظ مشغولند و عنوان میکنند که آرامش عجیبی را در اوج ناامیدی و فشارهای روحی و روانی به دست آوردهاند و یأس آنان به امید تبدیل شده است.
یکی از مــــددجویان که 7 سال است در زندان به سر میبرد، عنوان میکند با توسل به کلام خدا یک بار از پای چوبهدار نجات یافته است و زندگی دوبارهاش را مدیون خداوند است. خدایی که شاید وی تا 7 سال پیش او را نمیشناخت!
گفتوگو با بهنام 35 ساله
وی در ملارد مغازه لوازم بهداشتی ساختمانی داشت ولی یک اختلاف مالی کوچک سرنوشت زندگیش را تغییر داد و سرنوشت تلخی را برایش رقم زد.
تا چندم درس خواندی؟
دیپلم ردی بودم ولی در این چند سال موفق شدم فوق دیپلم نرمافزار بگیرم.
زن و بچه داری؟
نه. آن زمان مجرد بودم.
داستانت را برایمان تعریف میکنی؟
سال 87 یکی از مشتریانم به من بدهکار بود و قرضش را پرداخت نمیکردم. با حساب و کتاب من وی بدهکار بود ولی مقتول ادعا میکرد که قرضش را پرداخت کرده و همین اختلاف منجر به قتلش شد.
روز درگیری وی با چاقو به مقابل مغازهام آمد و با من درگیر شد و به خاطر اینکه سن و سالش بیشتر از من بود و زورش نمیرسید با چاقو به سویم حمله کرد و من برای دفاع از خودم از مغازهام چوب آوردم و دست آخر اینکه با ضربهای که به سرش زدم باعث مرگش شدم. من بدن نیمه جانش را به بیمارستان رساندم ولی تلاش پزشکان بینتیجه بود.
چه حکمی برایت صادر شده است؟
فعلاً بلاتکلیف هستم.
خانواده قربانی رضایت میدهند؟
بله، دیه را میخواهند. پدرم با بدبختی 80 میلیون تهیه کرده است و 60-50 میلیون کم داریم.
کسی هم برای ملاقات میآید؟
فقط پدرم. من تا هنگامی که زنده باشم مدیون پدرم هستم. وی پیر است و هر چند ماه یکبار برای دیدنم میآید و هر روز و هر ساعت دعایش میکنم که سایهاش بالای سرم باشد، چون اگر خدای نکرده و زبانم لال اتفاقی بیفتد هیچکس نیست که دنبال کارهایم باشد.
چند سال است اینجایی و چه میکنی؟
از سال 87 اینجا هستم و از همان ابتدا به دارالقرآن آمدم و گذشته از اینکه 15 مدرک فنی و حرفهای گرفتهام تا حالا 5 جزء از قرآن را نیز حفظ کرده ام و به بسیاری از مددجویان نیز روخوانی قرآن را آموزش دادهام.
قرآن چه تأثیری برایت داشته است؟
قرآن آرامش مثالزدنی به من میدهد. خواندن کلامالله افکارم را از سردرگمی و به هم ریختگی در میآورد و انرژی مثبتی همچون امید به زندگی میدهد و شاید دلیلش این باشد این انرژی را در اینجا میگیرم.
من پیش از زندانی شدن نمار و قرآن میخواندم ولی در زندان است که خدا و کمکهایش را با خواندن قرآن احساس میکنم. وقتی دلتنگ خانه و خانواده میشوم، وقتی دلتنگ آزادی و حتی دلتنگ دیدن یک درخت میشوم قرآن خواندن است که آرامم میکند.
اگر روزی آزاد شوی باز هم به حفظ قرآن روی میآوری؟
حتماً همین طور است. من زنده ماندنم را مدیون خدا و قرآن هستم.
چه احساسی در زندان داری؟
دلتنگی و عادی شدن زندگی، زندگی بدون شادی و هیچ ماجرایی! وقتی اینجا میآیی حسرت میخوری، حسرت زندگی خوبی که در گذشته داشتی و این حسرتهاست که آزارت میدهد.
از زندان چیزی یاد گرفتهای؟
زندان مانند یک دانشگاه است. باید بدانی که چه چیزی میخواهی یاد بگیری، خوب یا بد؟!
اگر بخواهی بهره خوبی ببری چیزهایی یاد میگیری که در زندگی اجتماعی، شخصی و خانوادگی بسیار تأثیرگذارند و من تجربههای خوبی را کسب کردهام و اگر به امید خدا، تلاش پدرم و گذشت خانواده قربانی آزاد شوم آنها را به کار خواهم بست.
به نظرت فاصله مرگ و زندگی چه اندازه است؟
یک تار مو! اگر من فقط یک لحظه صبر کرده و به جای درگیری گذشت میکردم و سعی داشتم با صحبت کردن به ماجرا پایان دهم، حتماً پایان این قصه به خوبی میگذشت و الان من اینجا نبودم.
از مرگ میترسی؟
نه. من و چند تن از دوستانم که با شما مصاحبه کردهایم هیچکدام سابقهای نداریم و با عزت زندگی کردهایم و فقط یک اشتباه ما را قاتل کرد. اگر قدرت تصمیمگیری من بالا بود هیچگاه دست به این کار نمیزدم. حالا که اینجا هستم و قرآن میخوانم دیگر ترسی از مرگ ندارم.
نجات از دار اعدام
«علیرضا» 43 ساله و مهندس مکانیک است. وی در سال 86 دست به جنایتی زد و سال گذشته پای چوبهدار رفت و به گفته خودش 20 دقیقه طناب دور گردنش حلقه خورده بود وی در طول 7 سالی که در زندان است چندین جزء از قرآن را حفظ کرده و موفق به کسب لیسانس و 2 مدرک فوقدیپلم شده است.
از خودت بگو.
من پیمانکار عمرانی بودم و وضعیت مالی و زندگیم نیز خوب بود تا اینکه سال 86 به خاطر برخی اختلافات با شریکم به مشکل برخوردم. وی مرا مقصر میدانست و من هم او را. بعد از چندین ماه کشمکش به جای بدی ختم شد.
چرا قتل؟
راستش اختلافاتم با شریکم هر روز بیشتر از گذشته میشد تا اینکه از یکی از دوستانم در یک شرکت معتبر عمرانی خواستم تا با پا در میانی این مشکل را حل کند. روز 8 آبان ماه سال 86 در دفتر وی قرار گذاشتم.
در میدان ونک به سمت این دفتر حرکت میکردم که یک دستفروش راهم را گرفت و از من خواست تا چیزی از وی بخرم، آن مرد آنقدر التماس کرد که مجبور شدم یکی از وسایلش را بخرم. چیزهای که در دست داشت را در خانه داشتم و وقتی گفتم چیزی نمیخواهم وی یک چاقوی کوچک خارجی را به زور به من داد و از ناچاری و اینکه دیر سر قرار نرسم 4 هزار تومان به او دادم و آن را خریدم.
وقتی به دفتر رسیدم، شریکم را دیدم. وی جلو آمد و دستم را گرفت و گفت که برای چه ماجرا را برای مهندس تعریف کردهام و از من خواست به پارکینگ برویم. فکر کردم میخواهد به اختلاف پایان دهد. همراهش رفتم که وی با من به مشاجره پرداخت و درگیر شدیم.
شریکم با مشت و لگد مرا به باد کتک گرفته بود و من زورم نمیرسید. در آن وضعیت یادم افتاد که از دستفروش چاقو خریدهام. بنابراین چاقوی کوچک را از جیبم بیرون آوردم و چندین ضربه به وی زدم.
فرار کردی؟
نه از شدت ترس همانجا نشستم تا اینکه پلیس آمد و متوجه شدم شریکم دیگر زنده نیست.
چه حکمی برایت صادر شده است؟
سال 89 حکم قصاص برایم صادر شد و خیلی زود حکم قطعی شد. سال 92 پای چوبهدار رفتم و 20 دقیقه طناب دور گردنم بود که با فضل خدا، اهل بیت، رئیس، مسئولان زندان و بویژه روحیه بخشندگی خانواده شریکم از مرگ نجات یافتم و باید برای گرفتن رضایت 500 میلیون تومان پرداخت کنم.
موفق به این کار شدهای؟
نه تا حالا 200 میلیون را خانواده تهیه کردهاند ولی 300 میلیون دیگر را نداریم.
همسر و فرزند هم داری؟
بله، همسرم با 2 دختر 15 و 11 سالهام در شیراز زندگی میکنند.
آنها به ملاقاتت میآیند؟
به خاطر دوری راه، همسرم هر 6 ماه یکبار میآید ولی دخترانم را نمیخواهم ببینم. دوست ندارم آنها مرا اینجا ببینند. از سویی دیدنشان مرا بسیار دلتنگ میکند ولی تلفنی هر روز با دخترانم صحبت میکنم.
روزهایت را چگونه سپری میکنی؟
من در طول این سالها از 2 دانشگاهی که داخل زندان دایر هستند یک لیسانس الهیات و 2 مدرک کاردانی در رشتههای کامپیوتر و مربیگری علوم قرآنی گرفتهام و روزانه نیز چندین ساعت به روخوانی و حفظ قرآن میپردازم.
حفظ قرآن برایتان امتیازی هم دارد؟
برای زندانیان قتلی و جرایم خشن امتیازی ندارد و ما برای گرفتن امتیاز عفو یا کم شدن مدت حبس قرآن نمیخوانیم. قرآن برای ما زندانیان که آخر خط زندگی قرار گرفتهایم یک مرهم الهی است.
چند ساعت قرآن میخوانی؟
روزانه بین 2 تا 4 ساعت قرآن میخوانم. من تا چند سال پیش در یک اندرزگاه دیگر بودم و از رئیس زندان درخواست کردم تا برای حفظ قرآن به این اندرزگاه ویژه منتقل شوم که وی نیز قبول کرد و در این چند سال چندین جزء از قرآن را حفظ کردهام و به جرأت میتوانم بگویم که کلام خدا ناامیدی ما را به امید تبدیل میکند و این را من زمانی که برای اجرای حکم پای چوبهدار رفتم تجربه کردم.
از مراسم اجرای قصاص برایمان بگو!
روز پیش از اجرا در کلاس بودیم که مربی چند جملهای از شهادت حضرت علیاصغر(ع) خواند و ما هم چند قطرهای برای آن حضرت اشک ریختیم و آنجا از خدا خواستم راهی را برای نجات من و دوستانم مهیا کند. غروب بود که به من گفتند رئیس زندان کارت دارد. وقتی اینجا میگویند رئیس زندان کارت دارد یعنی پایان راه. یعنی حکمت به اجرا درخواهد آمد.
به اتاق رئیس زندان رفتم و وی با ناراحتی گفت که روز بعد حکم به اجرا درخواهد آمد.راستش استرس نداشتم و شب به خانوادهام زنگ زدم و کلی صحبت کردم و گفتم که قصاص حق قانونی و شرعی خانواده قربانی است و من هم آمادهام.
صبح پای چوبه دار رفتم و در بالای چهارپایه ایستادم. طناب را دور گلویم محکم کردند و منتظر بودم هر آن چهارپایه کنار برود. ناخودآگاه به یاد روز گذشته و روضه حضرت علیاصغر (ع) و زمزمه با خدا افتادم. پس از 20 دقیقه حاج آقا مردانی رئیس زندان و چند تن از مسئولان موفق شدند رضایت اولیای دم را برای دریافت دیه بگیرند و مرا از مرگ با توکل بر خدا نجات دهند.
لحظات سختی بود ولی باور کنید همنشینی با قرآن مرا بسیار آرام کرده بود که ترس از مرگ نداشته باشم.
به نظرت فاصله مرگ و زندگی چه اندازه است؟
خیلی کم. شاید اندازه یک تار مو. لحظهای اشتباه میتواند سرنوشت انسان را تغییر دهد و آزاد و بیگناه بودن را تبدیل به قاتل و محکوم به مرگ بودن کند.
باید به این نکته اشاره کنم که زندگی هیچ ضمانت و گارانتیای ندارد و باید در زمان زندگی حواسمان به همه چیز باشد!
در اینجا به چیز دیگری فکر میکنی؟
تنها چیزی که مرا بسیار آزار میدهد تنهایی همسر و دخترهایم است. میدانم دخترهایم 7 سال است که چشم انتظارم هستند و نیاز به حمایتم دارند که متأسفانه نتوانستم برایشان پدری کنم.
گفتوگو با سعید 22 ساله
این مرد شاید جوانترین زندانی بند دارالقرآن باشد. وی در 16 سالگی دست به قتل زده و میگوید تنها برای رهایی از یک تهمت بچگانه دست به این کار زده است.
تا کلاس چندم درس خواندی؟
سوم دبیرستان.
چند سال است اینجایی؟
تا 20 سالگی کانون اصلاح و تربیت بودم و 2 سال است به این زندان آمدهام.
ماجرایت را تعریف کن!
در شهریار زندگی میکردیم. پدرم خانه کوچکی را اجاره کرده بود و مسافرکشی میکرد. وضعیت مالیمان خوب نبود و من بعد از مدرسه سرکار میرفتم و به خاطر آشنایی با کامپیوتر و فتوشاپ در یک دفتر کار میکردم که متأسفانه دوربین یکی از دوستانم به طرز مرموزی گم شد و وی هنگامی که موفق نشد آن را پیدا کند به دروغ به من تهمت زد که تو دوربین را برداشتهای.
با هزار قسم میخواستم وی را متقاعد کنم که بیگناهم ولی وی آبرویم را برد و روح و روانم را به هم ریخت تا اینکه به او زنگ زدم و به خیابان آمد. آنجا جر و بحث کردیم و دقایقی بعد درگیر شدیم و نمیدانم کدام یک از دوستانم چاقو داد و من چند ضربه زدم و هنگامی که همکارم روی زمین افتاد پا به فرار گذاشتم ولی چند ساعت بعد رفتم و خودم را تسلیم پلیس کردم.
چه حکمی برایت صادر شد؟
چند سال است حکم قصاصم آمده ولی در حال حاضر اجرا نشده است.
خانواده قربانی رضایت میدهند؟
خانوادهام خیلی رفتهاند ولی آنها رضایت نمیدهند و نظرشان قصاص است.
اینجا به چه چیزهایی فکر میکنی؟
اوایل که اینجا بودم فقط به صحنه قتل فکر میکردم و لحظهای که برای اجرای حکم صدایم میکنند ولی از زمانی که قرآن میخوانم خیلی آرام شدهام و توکلم بر خداست.
نیتت از خواندن قرآن آرام شدنت است؟
بخشی مربوط به آرام گرفتن من است و بخشی نیز برای شادی روح آن مرحوم. خیلی پشیمانم و احساس میکنم با نماز و قرآن خواندن به خدا نزدیک میشوم و تصمیم گیرنده اصلی برای زنده ماندن یا مرگم او است.وقتی قرآن میخوانم حس عجیبی پیدا میکنم و میخواهم بدانم خدا میخواهد چه مسیری را به من نشان دهد.
از مرگ میترسی؟
اگر بگویم نه شاید دروغ گفته باشم ولی تا چند سال پیش که قرآن نمیخواندم امیدی برای زنده ماندن نداشتم ولی از زمانی که قرآن میخوانم و آن را حفظ میکنم ناامیدیام به امید تبدیل شده است و اگر هم روزی حکمم به اجرا در بیاید خوشحالم که پاک از دنیا خواهم رفت.
اشتباهت در کجای قصه زندگیت بود؟
به نظرم گوش ندادن به نصیحتهای پدر و مادرم. ای کاش حرفهایشان را گوش میکردم تا هیچگاه اینجا را نمیدیدم.
حرف آخر!
از خانواده مقتول میخواهم مرا ببخشند و فرصت بدهند تا بتوانم اشتباه بزرگم را جبران کنم.
مخاطبان محترم گروه اجتماعی مشرق می توانند اخبار، مقالات و تصاویر اجتماعی خود را به آدرس shoma@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود. در ضمن گروه اجتماعی مشرق در صدد است با پیگیری مشکلات ارسالی شما از طریق کارشناسان و مشاوران مجرب پاسخی برای ابهامات مخاطبان عزیز بیابد.
اما در همین بند، زندانیانی هستند که رفتاری متفاوت و گفتاری پرامید دارند. مهمانانی که به جای گوشهگیری و ثانیه شماری برای چوبه مرگ، دلهایشان را به نور قرآن سپردهاند و به آرامش رسیدهاند.
اگر از نزدیک با برخی از زندانیان، حتی کسانی که به خاطر قتل عمد در انتظار بخشش یا قصاص هستند روبهرو شویم احساس خواهیم کرد گاهی تصورات اشتباهی درباره تعدادی از آنان داشتهایم، زیرا همه کسانی که در ویژه ترین ندامتگاه کشور یعنی زندان رجایی شهر در بازداشت یا تحمل کیفر به سر میبرند از یک جنس نیستند.
هفته گذشته برای گفتوگو با چند زندانی که مرتکب قتل عمد شده بودند به زندان رجایی شهر رفتیم، زندانی که در نوع خودش بسیار متفاوت و حساس است؛ زندانی بزرگ با لایههای امنیتی بسیار که در حال کنترل زندانیانی هستند که بیشترشان دست به قتل، آدمربایی و سرقت مسلحانه زدهاند.
با این وجود و پس از هماهنگی از گیتهای بازرسی عبور کردیم و وارد زندان شدیم. مجموعهای با سالنهای بسیار دراز که به سختی میشد انتهایش را دید. سالنهایی با چندین اندرزگاه و سالنی که مددجویان براساس نوع جرم در آنجا بازداشت هستند.یکی از اندرزگاهها به نام شهید لاجوردی و معروف به دارالقرآن زندان پذیرای بیش از 400 زندانی است که همگیشان مشغول فعالیتهای فرهنگی و بویژه فعالیتهای قرآنی هستند.
زندانیانی که در این اندرزگاه هستند با درخواست از رئیس ندامتگاه برای یادگیری یا حفظ قرآن کریم به آنجا منتقل شدهاند و چندین ساعت از وقت خود را به یادگیری قرآن اختصاص میدهند.مهمانان بند دارالقرآن با علاقه به یادگیری و حفظ مشغولند و عنوان میکنند که آرامش عجیبی را در اوج ناامیدی و فشارهای روحی و روانی به دست آوردهاند و یأس آنان به امید تبدیل شده است.
یکی از مــــددجویان که 7 سال است در زندان به سر میبرد، عنوان میکند با توسل به کلام خدا یک بار از پای چوبهدار نجات یافته است و زندگی دوبارهاش را مدیون خداوند است. خدایی که شاید وی تا 7 سال پیش او را نمیشناخت!
گفتوگو با بهنام 35 ساله
وی در ملارد مغازه لوازم بهداشتی ساختمانی داشت ولی یک اختلاف مالی کوچک سرنوشت زندگیش را تغییر داد و سرنوشت تلخی را برایش رقم زد.
تا چندم درس خواندی؟
دیپلم ردی بودم ولی در این چند سال موفق شدم فوق دیپلم نرمافزار بگیرم.
زن و بچه داری؟
نه. آن زمان مجرد بودم.
داستانت را برایمان تعریف میکنی؟
سال 87 یکی از مشتریانم به من بدهکار بود و قرضش را پرداخت نمیکردم. با حساب و کتاب من وی بدهکار بود ولی مقتول ادعا میکرد که قرضش را پرداخت کرده و همین اختلاف منجر به قتلش شد.
روز درگیری وی با چاقو به مقابل مغازهام آمد و با من درگیر شد و به خاطر اینکه سن و سالش بیشتر از من بود و زورش نمیرسید با چاقو به سویم حمله کرد و من برای دفاع از خودم از مغازهام چوب آوردم و دست آخر اینکه با ضربهای که به سرش زدم باعث مرگش شدم. من بدن نیمه جانش را به بیمارستان رساندم ولی تلاش پزشکان بینتیجه بود.
چه حکمی برایت صادر شده است؟
فعلاً بلاتکلیف هستم.
خانواده قربانی رضایت میدهند؟
بله، دیه را میخواهند. پدرم با بدبختی 80 میلیون تهیه کرده است و 60-50 میلیون کم داریم.
کسی هم برای ملاقات میآید؟
فقط پدرم. من تا هنگامی که زنده باشم مدیون پدرم هستم. وی پیر است و هر چند ماه یکبار برای دیدنم میآید و هر روز و هر ساعت دعایش میکنم که سایهاش بالای سرم باشد، چون اگر خدای نکرده و زبانم لال اتفاقی بیفتد هیچکس نیست که دنبال کارهایم باشد.
چند سال است اینجایی و چه میکنی؟
از سال 87 اینجا هستم و از همان ابتدا به دارالقرآن آمدم و گذشته از اینکه 15 مدرک فنی و حرفهای گرفتهام تا حالا 5 جزء از قرآن را نیز حفظ کرده ام و به بسیاری از مددجویان نیز روخوانی قرآن را آموزش دادهام.
قرآن چه تأثیری برایت داشته است؟
قرآن آرامش مثالزدنی به من میدهد. خواندن کلامالله افکارم را از سردرگمی و به هم ریختگی در میآورد و انرژی مثبتی همچون امید به زندگی میدهد و شاید دلیلش این باشد این انرژی را در اینجا میگیرم.
من پیش از زندانی شدن نمار و قرآن میخواندم ولی در زندان است که خدا و کمکهایش را با خواندن قرآن احساس میکنم. وقتی دلتنگ خانه و خانواده میشوم، وقتی دلتنگ آزادی و حتی دلتنگ دیدن یک درخت میشوم قرآن خواندن است که آرامم میکند.
اگر روزی آزاد شوی باز هم به حفظ قرآن روی میآوری؟
حتماً همین طور است. من زنده ماندنم را مدیون خدا و قرآن هستم.
چه احساسی در زندان داری؟
دلتنگی و عادی شدن زندگی، زندگی بدون شادی و هیچ ماجرایی! وقتی اینجا میآیی حسرت میخوری، حسرت زندگی خوبی که در گذشته داشتی و این حسرتهاست که آزارت میدهد.
از زندان چیزی یاد گرفتهای؟
زندان مانند یک دانشگاه است. باید بدانی که چه چیزی میخواهی یاد بگیری، خوب یا بد؟!
اگر بخواهی بهره خوبی ببری چیزهایی یاد میگیری که در زندگی اجتماعی، شخصی و خانوادگی بسیار تأثیرگذارند و من تجربههای خوبی را کسب کردهام و اگر به امید خدا، تلاش پدرم و گذشت خانواده قربانی آزاد شوم آنها را به کار خواهم بست.
به نظرت فاصله مرگ و زندگی چه اندازه است؟
یک تار مو! اگر من فقط یک لحظه صبر کرده و به جای درگیری گذشت میکردم و سعی داشتم با صحبت کردن به ماجرا پایان دهم، حتماً پایان این قصه به خوبی میگذشت و الان من اینجا نبودم.
از مرگ میترسی؟
نه. من و چند تن از دوستانم که با شما مصاحبه کردهایم هیچکدام سابقهای نداریم و با عزت زندگی کردهایم و فقط یک اشتباه ما را قاتل کرد. اگر قدرت تصمیمگیری من بالا بود هیچگاه دست به این کار نمیزدم. حالا که اینجا هستم و قرآن میخوانم دیگر ترسی از مرگ ندارم.
نجات از دار اعدام
«علیرضا» 43 ساله و مهندس مکانیک است. وی در سال 86 دست به جنایتی زد و سال گذشته پای چوبهدار رفت و به گفته خودش 20 دقیقه طناب دور گردنش حلقه خورده بود وی در طول 7 سالی که در زندان است چندین جزء از قرآن را حفظ کرده و موفق به کسب لیسانس و 2 مدرک فوقدیپلم شده است.
از خودت بگو.
من پیمانکار عمرانی بودم و وضعیت مالی و زندگیم نیز خوب بود تا اینکه سال 86 به خاطر برخی اختلافات با شریکم به مشکل برخوردم. وی مرا مقصر میدانست و من هم او را. بعد از چندین ماه کشمکش به جای بدی ختم شد.
چرا قتل؟
راستش اختلافاتم با شریکم هر روز بیشتر از گذشته میشد تا اینکه از یکی از دوستانم در یک شرکت معتبر عمرانی خواستم تا با پا در میانی این مشکل را حل کند. روز 8 آبان ماه سال 86 در دفتر وی قرار گذاشتم.
در میدان ونک به سمت این دفتر حرکت میکردم که یک دستفروش راهم را گرفت و از من خواست تا چیزی از وی بخرم، آن مرد آنقدر التماس کرد که مجبور شدم یکی از وسایلش را بخرم. چیزهای که در دست داشت را در خانه داشتم و وقتی گفتم چیزی نمیخواهم وی یک چاقوی کوچک خارجی را به زور به من داد و از ناچاری و اینکه دیر سر قرار نرسم 4 هزار تومان به او دادم و آن را خریدم.
وقتی به دفتر رسیدم، شریکم را دیدم. وی جلو آمد و دستم را گرفت و گفت که برای چه ماجرا را برای مهندس تعریف کردهام و از من خواست به پارکینگ برویم. فکر کردم میخواهد به اختلاف پایان دهد. همراهش رفتم که وی با من به مشاجره پرداخت و درگیر شدیم.
شریکم با مشت و لگد مرا به باد کتک گرفته بود و من زورم نمیرسید. در آن وضعیت یادم افتاد که از دستفروش چاقو خریدهام. بنابراین چاقوی کوچک را از جیبم بیرون آوردم و چندین ضربه به وی زدم.
فرار کردی؟
نه از شدت ترس همانجا نشستم تا اینکه پلیس آمد و متوجه شدم شریکم دیگر زنده نیست.
چه حکمی برایت صادر شده است؟
سال 89 حکم قصاص برایم صادر شد و خیلی زود حکم قطعی شد. سال 92 پای چوبهدار رفتم و 20 دقیقه طناب دور گردنم بود که با فضل خدا، اهل بیت، رئیس، مسئولان زندان و بویژه روحیه بخشندگی خانواده شریکم از مرگ نجات یافتم و باید برای گرفتن رضایت 500 میلیون تومان پرداخت کنم.
موفق به این کار شدهای؟
نه تا حالا 200 میلیون را خانواده تهیه کردهاند ولی 300 میلیون دیگر را نداریم.
همسر و فرزند هم داری؟
بله، همسرم با 2 دختر 15 و 11 سالهام در شیراز زندگی میکنند.
آنها به ملاقاتت میآیند؟
به خاطر دوری راه، همسرم هر 6 ماه یکبار میآید ولی دخترانم را نمیخواهم ببینم. دوست ندارم آنها مرا اینجا ببینند. از سویی دیدنشان مرا بسیار دلتنگ میکند ولی تلفنی هر روز با دخترانم صحبت میکنم.
روزهایت را چگونه سپری میکنی؟
من در طول این سالها از 2 دانشگاهی که داخل زندان دایر هستند یک لیسانس الهیات و 2 مدرک کاردانی در رشتههای کامپیوتر و مربیگری علوم قرآنی گرفتهام و روزانه نیز چندین ساعت به روخوانی و حفظ قرآن میپردازم.
حفظ قرآن برایتان امتیازی هم دارد؟
برای زندانیان قتلی و جرایم خشن امتیازی ندارد و ما برای گرفتن امتیاز عفو یا کم شدن مدت حبس قرآن نمیخوانیم. قرآن برای ما زندانیان که آخر خط زندگی قرار گرفتهایم یک مرهم الهی است.
چند ساعت قرآن میخوانی؟
روزانه بین 2 تا 4 ساعت قرآن میخوانم. من تا چند سال پیش در یک اندرزگاه دیگر بودم و از رئیس زندان درخواست کردم تا برای حفظ قرآن به این اندرزگاه ویژه منتقل شوم که وی نیز قبول کرد و در این چند سال چندین جزء از قرآن را حفظ کردهام و به جرأت میتوانم بگویم که کلام خدا ناامیدی ما را به امید تبدیل میکند و این را من زمانی که برای اجرای حکم پای چوبهدار رفتم تجربه کردم.
از مراسم اجرای قصاص برایمان بگو!
روز پیش از اجرا در کلاس بودیم که مربی چند جملهای از شهادت حضرت علیاصغر(ع) خواند و ما هم چند قطرهای برای آن حضرت اشک ریختیم و آنجا از خدا خواستم راهی را برای نجات من و دوستانم مهیا کند. غروب بود که به من گفتند رئیس زندان کارت دارد. وقتی اینجا میگویند رئیس زندان کارت دارد یعنی پایان راه. یعنی حکمت به اجرا درخواهد آمد.
به اتاق رئیس زندان رفتم و وی با ناراحتی گفت که روز بعد حکم به اجرا درخواهد آمد.راستش استرس نداشتم و شب به خانوادهام زنگ زدم و کلی صحبت کردم و گفتم که قصاص حق قانونی و شرعی خانواده قربانی است و من هم آمادهام.
صبح پای چوبه دار رفتم و در بالای چهارپایه ایستادم. طناب را دور گلویم محکم کردند و منتظر بودم هر آن چهارپایه کنار برود. ناخودآگاه به یاد روز گذشته و روضه حضرت علیاصغر (ع) و زمزمه با خدا افتادم. پس از 20 دقیقه حاج آقا مردانی رئیس زندان و چند تن از مسئولان موفق شدند رضایت اولیای دم را برای دریافت دیه بگیرند و مرا از مرگ با توکل بر خدا نجات دهند.
لحظات سختی بود ولی باور کنید همنشینی با قرآن مرا بسیار آرام کرده بود که ترس از مرگ نداشته باشم.
به نظرت فاصله مرگ و زندگی چه اندازه است؟
خیلی کم. شاید اندازه یک تار مو. لحظهای اشتباه میتواند سرنوشت انسان را تغییر دهد و آزاد و بیگناه بودن را تبدیل به قاتل و محکوم به مرگ بودن کند.
باید به این نکته اشاره کنم که زندگی هیچ ضمانت و گارانتیای ندارد و باید در زمان زندگی حواسمان به همه چیز باشد!
در اینجا به چیز دیگری فکر میکنی؟
تنها چیزی که مرا بسیار آزار میدهد تنهایی همسر و دخترهایم است. میدانم دخترهایم 7 سال است که چشم انتظارم هستند و نیاز به حمایتم دارند که متأسفانه نتوانستم برایشان پدری کنم.
گفتوگو با سعید 22 ساله
این مرد شاید جوانترین زندانی بند دارالقرآن باشد. وی در 16 سالگی دست به قتل زده و میگوید تنها برای رهایی از یک تهمت بچگانه دست به این کار زده است.
تا کلاس چندم درس خواندی؟
سوم دبیرستان.
چند سال است اینجایی؟
تا 20 سالگی کانون اصلاح و تربیت بودم و 2 سال است به این زندان آمدهام.
ماجرایت را تعریف کن!
در شهریار زندگی میکردیم. پدرم خانه کوچکی را اجاره کرده بود و مسافرکشی میکرد. وضعیت مالیمان خوب نبود و من بعد از مدرسه سرکار میرفتم و به خاطر آشنایی با کامپیوتر و فتوشاپ در یک دفتر کار میکردم که متأسفانه دوربین یکی از دوستانم به طرز مرموزی گم شد و وی هنگامی که موفق نشد آن را پیدا کند به دروغ به من تهمت زد که تو دوربین را برداشتهای.
با هزار قسم میخواستم وی را متقاعد کنم که بیگناهم ولی وی آبرویم را برد و روح و روانم را به هم ریخت تا اینکه به او زنگ زدم و به خیابان آمد. آنجا جر و بحث کردیم و دقایقی بعد درگیر شدیم و نمیدانم کدام یک از دوستانم چاقو داد و من چند ضربه زدم و هنگامی که همکارم روی زمین افتاد پا به فرار گذاشتم ولی چند ساعت بعد رفتم و خودم را تسلیم پلیس کردم.
چه حکمی برایت صادر شد؟
چند سال است حکم قصاصم آمده ولی در حال حاضر اجرا نشده است.
خانواده قربانی رضایت میدهند؟
خانوادهام خیلی رفتهاند ولی آنها رضایت نمیدهند و نظرشان قصاص است.
اینجا به چه چیزهایی فکر میکنی؟
اوایل که اینجا بودم فقط به صحنه قتل فکر میکردم و لحظهای که برای اجرای حکم صدایم میکنند ولی از زمانی که قرآن میخوانم خیلی آرام شدهام و توکلم بر خداست.
نیتت از خواندن قرآن آرام شدنت است؟
بخشی مربوط به آرام گرفتن من است و بخشی نیز برای شادی روح آن مرحوم. خیلی پشیمانم و احساس میکنم با نماز و قرآن خواندن به خدا نزدیک میشوم و تصمیم گیرنده اصلی برای زنده ماندن یا مرگم او است.وقتی قرآن میخوانم حس عجیبی پیدا میکنم و میخواهم بدانم خدا میخواهد چه مسیری را به من نشان دهد.
از مرگ میترسی؟
اگر بگویم نه شاید دروغ گفته باشم ولی تا چند سال پیش که قرآن نمیخواندم امیدی برای زنده ماندن نداشتم ولی از زمانی که قرآن میخوانم و آن را حفظ میکنم ناامیدیام به امید تبدیل شده است و اگر هم روزی حکمم به اجرا در بیاید خوشحالم که پاک از دنیا خواهم رفت.
اشتباهت در کجای قصه زندگیت بود؟
به نظرم گوش ندادن به نصیحتهای پدر و مادرم. ای کاش حرفهایشان را گوش میکردم تا هیچگاه اینجا را نمیدیدم.
حرف آخر!
از خانواده مقتول میخواهم مرا ببخشند و فرصت بدهند تا بتوانم اشتباه بزرگم را جبران کنم.
مخاطبان محترم گروه اجتماعی مشرق می توانند اخبار، مقالات و تصاویر اجتماعی خود را به آدرس shoma@mashreghnews.ir ارسال کنند تا در سریع ترین زمان ممکن به نام خودشان و به عنوان یکی از مطالب ویژه مشرق منتشر شود. در ضمن گروه اجتماعی مشرق در صدد است با پیگیری مشکلات ارسالی شما از طریق کارشناسان و مشاوران مجرب پاسخی برای ابهامات مخاطبان عزیز بیابد.