برخی خاطرات شگفت انگیز این شهید زنده در کتاب «مردی که در ارتفاع ماند» از زبان خود او آمده است. یکی از این خاطرات درباره آخرین اعزام او به جبهههای جنگ و عملیات مرصاد است که در ادامه میآید:
بعد از عملیات کربلای 5 برگشتم و در بسیج مرکزی مشغول کار شدم. چون عملیات در کار نبود سپاه به آموزش نیروها پرداخت. در پادگان امام حسین(ع) برای دوره ارزیابی به مدت چهل و پنج روز آموزش دیدم بعد از اتمام دوره در گزینش سپاه مشغول به کار شدم چون اعزام آنچنانی نبود. وقت خالی به بسیج مرکزی میرفتم آرام آرام سپاه سازماندهی شد. یک سری را به تهران میفرستادند اما من به خاطر جانبازیام در ورامین و در حوزه نمایندگی سپاه مشغول شدم کار تحقیقاتی داشتم مربی بودم و مسئول تأیید صلاحیت.
از تعجب ِ قطعنامه ماتم برد اما بخاطر اطاعت از ولیفقیه خوشحال شدم
چند مسئولیت داشتم و با علاقه کار میکردم مسئول نمایندگی هم آقای ادبی بود اگر اعزام به جبهه داشتیم برای کنترل پروندهها میرفتم تا سال دیگر عملیات متفرقه و کوچک بود سال 67 تلویزیون نگاه میکردم که اعلام کرد امام قطعنامه را پذیرفته است. از تعجب ماتم برد اما چون اطاعت از ولی فقیه واجب بود خوشحال شدم. اگر میخواستیم عملیات دیگری انجام بدهیم ضعیف شده بودیم سپاه هم نیرو زیاد از دست داده بود.
قبل از عملیات مرصاد یک اعزام بزرگ داشتیم بیشتر از منطقه مامازند بودند. برادران مظفر هر سه بودند که شهید شدند. حدود دویست سیصد نفر از ورامین بودند و ششصد هفتصد نفر از پاکدشت که برای عملیات مرصاد اعزام شدند عملیات مرصاد بعد از قطعنامه بود منافقین برای حمایت از صدام وارد خاک ایران شدند. حتی تا اسلام آباد غرب آمده بودند شهید حسن ضرغام در بیمارستان بود که منافقین آمدند و آنها را شهید کردند ارتش و سپاه با برنامهریزی گذاشتند که منافقین وارد خاک شوند بعد ظرف دو الی سه ساعت همه آنها را محاصره کردند که اکثراً کشته شدند.
آخرین اعزامم به جبهه
بعد از عملیات مرصاد یک سری از بچههای سپاه به جبهه اعزام شدند گفتند احتمال دارد صدام مجدد اقدام کند ما هم رفتیم اهواز تیپ 20 زرهی مستقر شدیم این آخرین بار بود که به جبهه اعزام میشدم در آنجا چهل کیلومتر بعد از اهواز، سنگر زیر زمینی داشتیم اردیبهشت بود و هوا خیلی گرم. به عنوان نیروی آماده بودیم. شب هم آماده میخوابیدیم. دشمن گاهی پاتکهایی زده بود و توانسته بود بعضی قسمتها را بگیرد. ولی جاهایی را که تیپ و لشکر بود نیامده بود. هشت یا نه ماه آنجا بودم بعد از اینکه برگشتم هشت نه سالی هم در حوزه نمایندگی بودم تا اینکه در سال 1380 به من نامه دادند که جانباز در حال اشتغال میتواند سر کار نیاید.