گروه ورزشی مشرق، جرج اورول بهجز نوشتن رمان هایی مانند «قلعه حیوانات» و «۱۹۸۴»، مقالهنویس فعالی هم بوده است. متن زیر نگاه انتقادی او پیرامون ورزش در دنیای مدرن را نشان میدهد.
*****
تیم فوتبال دینامو آمد و پس از اقامت کوتاهی در انگلستان از اینجا رفت. پیش از آمدن این تیم به کشور ما بسیاری از آدم های اهل فکر، حرف و سخن هایی را در محافل خصوصی میگفتند که اکنون میتوان همان حرف ها را علنی بیان کرد. حرف هایی از این دست که ورزش یکی از عوامل همیشگی ایجاد کینه و نفرت بین کشورهاست و تنها تأثیری که چنین مسابقاتی بر روابط انگلستان و روسیه داشته، وخیمتر کردن اوضاع بوده است.
حتی روزنامهها هم نتوانستند بر این واقعیت سرپوش گذارند که از چهار بازی انجام شده، دست کم دو بازی منجر به پدید آمدن احساسات کینهتوزانه شد. به من گفتند در جریان بازی آرسنال، یک بازیکن انگلیسی و یک بازیکن روس به جان هم افتادند و مردم هم داور را هو کردند. کس دیگری در مورد مسابقة گلاسکو به من گفت که بازی از همان آغاز بلبشو بود. بعد هم مشاجراتی آلوده به ناسیونالیسم درباره ترکیب «آرسنال» در گرفت. آیا این تیم آنطور که روس ها ادعا کردهاند، یک تیم تمام انگلیسی بود یا به ادعای انگلیس ها صرفاً یک تیم محلی بوده است؟ آیا لغو ناگهانی سفر تیم دینامو به منظور امتناع از دیدار با تیم تمام انگلیسی بوده؟ طبق معمول، هر کسی بنابر گرایش های سیاسی خود به این سؤالات پاسخ میداد؛ هر چند این هر کسی شامل همه نمیشد.
مثلاً خبرنگار ورزشی نشریه News Chronicle که از دوستداران روسیه است، با انگشت گذاشتن بر احساسات ضد روسی مدعی شد که آرسنال به هیچ وجه تیم تمام انگلیسی نبوده است. این مشاجرات تا سالیان سال در پاورقی کتاب های تاریخ منعکس و تکرار خواهد شد. به هر تقدیر، تا آنجا که به نتایج بازی ها مربوط میشود، سفر دینامو به انگلستان نتیجهای جز زمینهسازی خصومت های تازه در هر دو طرف نداشت.
آیا میشد این مسیر را عوض کرد؟ هر گاه از مردم میشنوم که میگویند ورزش بین ملت ها الفت ایجاد میکند و اگر آنان میتوانستند همدیگر را در زمین فوتبال یا کریکت ملاقات کنند دیگر علاقهای به روبهرو شدن با هم در میدان نبرد نمیداشتند، در حیرت فرو میروم. حتی اگر مصادیق و نمونههای ملموس (مثل المپیک ۱۹۳۶) هم در دسترس نبود، باز هم از اصول حاکم بر بازی ها میشد به چنین استنباطی دست یافت.
قریب به تمام ورزش های دوران ما ماهیت رقابتی دارند. بازی مطلقاً به هدف برنده شدن است و برای بازیکن معنایی جز نهایت سعی و کوشش برای بُردن ندارد. فقط در سبزهزارهای روستایی که احساس وطنپرستی در طرفداری از تیم ها دخالتی ندارد، به سادگی و صرفاً برای تفریح میتوان بازی کرد. به محض آنکه غرور و حیثیت پا پیش میگذارد، به محض آنکه احساس میکنید واحد بزرگتری که بدان تعلق دارید در صورت بازنده شدن بیاعتبار و آبرو میشود، وحشیانهترین غرایز جنگجویی در شما بیدار میشود. این را حتی بچههایی که در فوتبال مدرسهشان شرکت میکنند نیز میدانند.
به صراحت بگویم ورزش در سطح بینالمللی تقلید صحنهها و خشونت های جنگ است. در اینجا نه رفتار بازیکنان بلکه نگرش تماشاچیان اهمیت دارد: و در ورای تماشاچیان، ملّت ها خشم و عصبیت خود را بر سر این مسابقات به حد اعلی میرسانند و جدّاً ـ حتی برای دورهای کوتاه ـ باور دارند که دویدن، پریدن و ضربه زدن به یک توپ بوتة آزمایش فضایل ملی آنان است!
حتی بازی آرام و بیخشونتی مانند کریکت هم که به جای قدرت بدنی نیازمند نزاکت و تمرکز است میتواند به کدورت ها دامن زند؛ همانطور که در مشاجره بر سر بولینگ body – line و تاکتیک های خشن تیم استرالیا در سال ۱۹۲۱ مشاهده کردیم. این احتمال در فوتبال که امکان صدمه به همه در آن وجود دارد و هر ملتی نیز سبکی دارد که از نظر دیگران ممکن است ناجوانمردانه تعبیر شود، به مراتب بیشتر است. بوکس در مرتبهای بالاتر از اینها جای میگیرد. به جان هم افتادن یک سفیدپوست با مشتزن های رنگینپوست در برابر تماشاچیانی از رنگ ها و نژادهای مختلف یکی از زشتترین صحنههای دنیاست. تماشاچیانِ مشتزنی، همیشه نفرتانگیز بودهاند. رفتار زنان به گونهای است که الحق نباید اجازه حضور آنان را در این مسابقات داد. دو یا سه سال پیش وقتی دو تیم گارد مردمی و نیروهای منظم، تورنمنت مشتزنی برگزار کرده بودند، نگهبانیِ در ورودی سالن را با این دستور اکید به من دادند که از ورود زنان جلوگیری کنیم.
وسواس به ورزش در انگلستانِ خودمان به قدر کافی افتضاح و تهوعآور شده؛ اما میبینیم در کشورهای تازه استقلالیافته که ورزش و ناسیونالیسم جزء جدیدترین پدیدهها و تحولات آنهاست، احساساتی وحشیانهتر از آنچه بر ما حاکم شده غلبه یافته است. در فوتبال کشورهایی مثل هند یا بِرمه حتماً باید چند حلقه پلیس مقابل مردم صفآرایی کنند تا به داخل میدان هجوم نیاورند. در برمه دیدهام که طرفداران یک تیم از حلقه پلیس گذشته و در لحظهای حساس، دروازهبان تیم مقابل را مصدوم کردهاند.
نخستین مسابقه بزرگ فوتبال که حدود پانزده سال پیش در اسپانیا برگزار شد به شورش افسار گسیخته مهارناپذیری انجامید. به محض آنکه احساس رقابت و امتیازگیری شدّت مییابد، بازی کردن بر اساس قوانین، مفهوم خود را از دست میدهد. میل مردم به این سمت سوق مییابد که خود را در اوج عزت و تیم مقابل را در حضیض ذلّت و تحقیر بینند و فراموش میکنند که پیروزی از طریق تقلّب یا مداخله جمعیت اصلاً بیمعناست.
حتی آنگاه که تماشاچیان عملاً مداخله نمیکنند همچنان میکوشند با تشویق تیم محبوب خود و هو کردن و توهین به تیم مقابل بر نتیجه تأثیر بگذارند. ورزش در حالت جدّی خود چیزی به نام بازی جوانمردانه را به رسمیت نمیشناسد؛ سرتاسرش کینه، حسادت، لاف، بیاحترامی به قوانین و لذّت سادیستیِ ناشی از تماشای خشونت است. به بیان دیگر جنگ منهایِ تیراندازی است.
فکر میکنم به جای حرف های مفت و شعاری درباره رقابت های سالم در میادین فوتبال و «نقش مهمی که المپیک در اتحاد ملت ها ایفا کرده!» بهتر است تحقیق کنیم تا بفهمیم چرا و چگونه این بُتپرستی مدرن ورزشی پدیدار شد. امروزه بازی های متعددی داریم که ریشههای کهن دارند؛ اما ورزش با این خصوصیت ربطی به روم باستان تا قرن نوزدهم ندارد. حتی در مدارس دولتی انگلستان نیز میل جنونآمیز به بازی ها تا اواخر قرن گذشته شکل نگرفت.
دکتر آرنولد که عموماً از او به بنیانگذار مدارس دولتی مدرن یاد میشود، بازی های ورزشی را اتلاف وقت میدانست. سپس در انگلستان و آمریکا سرمایهگذاری سنگینی روی مسابقات کردند که میتوانست جمعیت انبوهی را جذب نموده و احساسات و هیجانات خطرناکی را پدید آورد. و این عفونت از کشوری به کشور دیگر سرایت کرد. در این میان، فوتبال و مشتزنی جنگجویانهترین ورزش هایی هستند که گسترش عجیبی یافتهاند. تردید ندارم که کل قضیه با ظهور ناسیونالیسمـ یعنی با عادتِ جنونآمیز مدرنِ همذاتپنداری با واحدهای بزرگ قدرت و همه چیز را از منظر حفظ حیثیت در رقابت دیدن ـ گره خورده است.
احتمال شکوفایی و رونق بازی های سازمان یافته در جوامع شهری که مردم به طور متوسط زندگی کم تحرک و ایستایی دارند و برای کارهای خلّاق فرصت نمییابند به مراتب بیشتر از جوامع روستایی است. پسران و مردان جوان روستاها با پیادهروی، شنا، برفبازی، بالا رفتن از درخت، اسبسواری و ورزش هایی که مستلزم بیرحمی با حیوانات است مانند ماهیگیری، موش گرفتن با راسو و جنگ خروس ها انرژی خود را تخلیه میکنند. در شهرهای بزرگ، برای تخلیه انرژیِ نهفته در قدرت فیزیکی یا تکانههای سادیستی باید به فعالیت های گروهی روی آورد. در لندن و نیویورک به بازی بسیار اهمیت میدهند؛ همانطور که در رم و بیزانس این گونه بود. بازی در قرون وسطی نیز همین گونه بود و چه بسا وحشیانهتر اما با سیاست مخلوط نشده بودند و به نفرت های گروهی دامن نمیزدند.
اگر دوستدارید به صندوقِ فربه کینه که در این برهه در جهان امروز عَلَم شده مبلغی بیفزایید، چه بهتر چند سری فوتبال بین عرب ها و یهودی ها، آلمان ها و چک ها، هندی ها و انگلیسی ها، روس ها و لهستانی ها و ایتالیایی ها و یوگسلاوها ترتیب دهید و هر کدام را نیز مقابل دیدگان بیش از صد هزار تماشاچی از رنگ ها و نژادهای مختلف برگزار کنید. نمیخواهم حکم دهم که ورزش از اسباب و علل اصلی رقابت ها و فزونطلبی های بینالمللی است؛ اما آن را در تشدید و تقویت ناسیونالیسم دخیل میدانم. تیم یازده نفرهای را که عنوان قهرمانان ملّی را یدک میکشند برای نبرد با تیم رقیب به میدان میفرستید و این احساس را به دنبالش در طرفین دامن میزنید که ملّت مغلوب، «ملّت بیآبرو»ست. آیا اوضاع را خرابتر نکردهاید؟
نوشته: جرج اورول/ ترجمه:ع.ف آشتیانی
*****
تیم فوتبال دینامو آمد و پس از اقامت کوتاهی در انگلستان از اینجا رفت. پیش از آمدن این تیم به کشور ما بسیاری از آدم های اهل فکر، حرف و سخن هایی را در محافل خصوصی میگفتند که اکنون میتوان همان حرف ها را علنی بیان کرد. حرف هایی از این دست که ورزش یکی از عوامل همیشگی ایجاد کینه و نفرت بین کشورهاست و تنها تأثیری که چنین مسابقاتی بر روابط انگلستان و روسیه داشته، وخیمتر کردن اوضاع بوده است.
حتی روزنامهها هم نتوانستند بر این واقعیت سرپوش گذارند که از چهار بازی انجام شده، دست کم دو بازی منجر به پدید آمدن احساسات کینهتوزانه شد. به من گفتند در جریان بازی آرسنال، یک بازیکن انگلیسی و یک بازیکن روس به جان هم افتادند و مردم هم داور را هو کردند. کس دیگری در مورد مسابقة گلاسکو به من گفت که بازی از همان آغاز بلبشو بود. بعد هم مشاجراتی آلوده به ناسیونالیسم درباره ترکیب «آرسنال» در گرفت. آیا این تیم آنطور که روس ها ادعا کردهاند، یک تیم تمام انگلیسی بود یا به ادعای انگلیس ها صرفاً یک تیم محلی بوده است؟ آیا لغو ناگهانی سفر تیم دینامو به منظور امتناع از دیدار با تیم تمام انگلیسی بوده؟ طبق معمول، هر کسی بنابر گرایش های سیاسی خود به این سؤالات پاسخ میداد؛ هر چند این هر کسی شامل همه نمیشد.
مثلاً خبرنگار ورزشی نشریه News Chronicle که از دوستداران روسیه است، با انگشت گذاشتن بر احساسات ضد روسی مدعی شد که آرسنال به هیچ وجه تیم تمام انگلیسی نبوده است. این مشاجرات تا سالیان سال در پاورقی کتاب های تاریخ منعکس و تکرار خواهد شد. به هر تقدیر، تا آنجا که به نتایج بازی ها مربوط میشود، سفر دینامو به انگلستان نتیجهای جز زمینهسازی خصومت های تازه در هر دو طرف نداشت.
آیا میشد این مسیر را عوض کرد؟ هر گاه از مردم میشنوم که میگویند ورزش بین ملت ها الفت ایجاد میکند و اگر آنان میتوانستند همدیگر را در زمین فوتبال یا کریکت ملاقات کنند دیگر علاقهای به روبهرو شدن با هم در میدان نبرد نمیداشتند، در حیرت فرو میروم. حتی اگر مصادیق و نمونههای ملموس (مثل المپیک ۱۹۳۶) هم در دسترس نبود، باز هم از اصول حاکم بر بازی ها میشد به چنین استنباطی دست یافت.
قریب به تمام ورزش های دوران ما ماهیت رقابتی دارند. بازی مطلقاً به هدف برنده شدن است و برای بازیکن معنایی جز نهایت سعی و کوشش برای بُردن ندارد. فقط در سبزهزارهای روستایی که احساس وطنپرستی در طرفداری از تیم ها دخالتی ندارد، به سادگی و صرفاً برای تفریح میتوان بازی کرد. به محض آنکه غرور و حیثیت پا پیش میگذارد، به محض آنکه احساس میکنید واحد بزرگتری که بدان تعلق دارید در صورت بازنده شدن بیاعتبار و آبرو میشود، وحشیانهترین غرایز جنگجویی در شما بیدار میشود. این را حتی بچههایی که در فوتبال مدرسهشان شرکت میکنند نیز میدانند.
به صراحت بگویم ورزش در سطح بینالمللی تقلید صحنهها و خشونت های جنگ است. در اینجا نه رفتار بازیکنان بلکه نگرش تماشاچیان اهمیت دارد: و در ورای تماشاچیان، ملّت ها خشم و عصبیت خود را بر سر این مسابقات به حد اعلی میرسانند و جدّاً ـ حتی برای دورهای کوتاه ـ باور دارند که دویدن، پریدن و ضربه زدن به یک توپ بوتة آزمایش فضایل ملی آنان است!
حتی بازی آرام و بیخشونتی مانند کریکت هم که به جای قدرت بدنی نیازمند نزاکت و تمرکز است میتواند به کدورت ها دامن زند؛ همانطور که در مشاجره بر سر بولینگ body – line و تاکتیک های خشن تیم استرالیا در سال ۱۹۲۱ مشاهده کردیم. این احتمال در فوتبال که امکان صدمه به همه در آن وجود دارد و هر ملتی نیز سبکی دارد که از نظر دیگران ممکن است ناجوانمردانه تعبیر شود، به مراتب بیشتر است. بوکس در مرتبهای بالاتر از اینها جای میگیرد. به جان هم افتادن یک سفیدپوست با مشتزن های رنگینپوست در برابر تماشاچیانی از رنگ ها و نژادهای مختلف یکی از زشتترین صحنههای دنیاست. تماشاچیانِ مشتزنی، همیشه نفرتانگیز بودهاند. رفتار زنان به گونهای است که الحق نباید اجازه حضور آنان را در این مسابقات داد. دو یا سه سال پیش وقتی دو تیم گارد مردمی و نیروهای منظم، تورنمنت مشتزنی برگزار کرده بودند، نگهبانیِ در ورودی سالن را با این دستور اکید به من دادند که از ورود زنان جلوگیری کنیم.
وسواس به ورزش در انگلستانِ خودمان به قدر کافی افتضاح و تهوعآور شده؛ اما میبینیم در کشورهای تازه استقلالیافته که ورزش و ناسیونالیسم جزء جدیدترین پدیدهها و تحولات آنهاست، احساساتی وحشیانهتر از آنچه بر ما حاکم شده غلبه یافته است. در فوتبال کشورهایی مثل هند یا بِرمه حتماً باید چند حلقه پلیس مقابل مردم صفآرایی کنند تا به داخل میدان هجوم نیاورند. در برمه دیدهام که طرفداران یک تیم از حلقه پلیس گذشته و در لحظهای حساس، دروازهبان تیم مقابل را مصدوم کردهاند.
نخستین مسابقه بزرگ فوتبال که حدود پانزده سال پیش در اسپانیا برگزار شد به شورش افسار گسیخته مهارناپذیری انجامید. به محض آنکه احساس رقابت و امتیازگیری شدّت مییابد، بازی کردن بر اساس قوانین، مفهوم خود را از دست میدهد. میل مردم به این سمت سوق مییابد که خود را در اوج عزت و تیم مقابل را در حضیض ذلّت و تحقیر بینند و فراموش میکنند که پیروزی از طریق تقلّب یا مداخله جمعیت اصلاً بیمعناست.
حتی آنگاه که تماشاچیان عملاً مداخله نمیکنند همچنان میکوشند با تشویق تیم محبوب خود و هو کردن و توهین به تیم مقابل بر نتیجه تأثیر بگذارند. ورزش در حالت جدّی خود چیزی به نام بازی جوانمردانه را به رسمیت نمیشناسد؛ سرتاسرش کینه، حسادت، لاف، بیاحترامی به قوانین و لذّت سادیستیِ ناشی از تماشای خشونت است. به بیان دیگر جنگ منهایِ تیراندازی است.
فکر میکنم به جای حرف های مفت و شعاری درباره رقابت های سالم در میادین فوتبال و «نقش مهمی که المپیک در اتحاد ملت ها ایفا کرده!» بهتر است تحقیق کنیم تا بفهمیم چرا و چگونه این بُتپرستی مدرن ورزشی پدیدار شد. امروزه بازی های متعددی داریم که ریشههای کهن دارند؛ اما ورزش با این خصوصیت ربطی به روم باستان تا قرن نوزدهم ندارد. حتی در مدارس دولتی انگلستان نیز میل جنونآمیز به بازی ها تا اواخر قرن گذشته شکل نگرفت.
دکتر آرنولد که عموماً از او به بنیانگذار مدارس دولتی مدرن یاد میشود، بازی های ورزشی را اتلاف وقت میدانست. سپس در انگلستان و آمریکا سرمایهگذاری سنگینی روی مسابقات کردند که میتوانست جمعیت انبوهی را جذب نموده و احساسات و هیجانات خطرناکی را پدید آورد. و این عفونت از کشوری به کشور دیگر سرایت کرد. در این میان، فوتبال و مشتزنی جنگجویانهترین ورزش هایی هستند که گسترش عجیبی یافتهاند. تردید ندارم که کل قضیه با ظهور ناسیونالیسمـ یعنی با عادتِ جنونآمیز مدرنِ همذاتپنداری با واحدهای بزرگ قدرت و همه چیز را از منظر حفظ حیثیت در رقابت دیدن ـ گره خورده است.
احتمال شکوفایی و رونق بازی های سازمان یافته در جوامع شهری که مردم به طور متوسط زندگی کم تحرک و ایستایی دارند و برای کارهای خلّاق فرصت نمییابند به مراتب بیشتر از جوامع روستایی است. پسران و مردان جوان روستاها با پیادهروی، شنا، برفبازی، بالا رفتن از درخت، اسبسواری و ورزش هایی که مستلزم بیرحمی با حیوانات است مانند ماهیگیری، موش گرفتن با راسو و جنگ خروس ها انرژی خود را تخلیه میکنند. در شهرهای بزرگ، برای تخلیه انرژیِ نهفته در قدرت فیزیکی یا تکانههای سادیستی باید به فعالیت های گروهی روی آورد. در لندن و نیویورک به بازی بسیار اهمیت میدهند؛ همانطور که در رم و بیزانس این گونه بود. بازی در قرون وسطی نیز همین گونه بود و چه بسا وحشیانهتر اما با سیاست مخلوط نشده بودند و به نفرت های گروهی دامن نمیزدند.
اگر دوستدارید به صندوقِ فربه کینه که در این برهه در جهان امروز عَلَم شده مبلغی بیفزایید، چه بهتر چند سری فوتبال بین عرب ها و یهودی ها، آلمان ها و چک ها، هندی ها و انگلیسی ها، روس ها و لهستانی ها و ایتالیایی ها و یوگسلاوها ترتیب دهید و هر کدام را نیز مقابل دیدگان بیش از صد هزار تماشاچی از رنگ ها و نژادهای مختلف برگزار کنید. نمیخواهم حکم دهم که ورزش از اسباب و علل اصلی رقابت ها و فزونطلبی های بینالمللی است؛ اما آن را در تشدید و تقویت ناسیونالیسم دخیل میدانم. تیم یازده نفرهای را که عنوان قهرمانان ملّی را یدک میکشند برای نبرد با تیم رقیب به میدان میفرستید و این احساس را به دنبالش در طرفین دامن میزنید که ملّت مغلوب، «ملّت بیآبرو»ست. آیا اوضاع را خرابتر نکردهاید؟
نوشته: جرج اورول/ ترجمه:ع.ف آشتیانی