گروه تاریخ مشرق- تاریخ معاصر: جشن هنر شیراز، گردهمآیی بود که از تاریخ 1346 تا 1356 شمسی، در شیراز برگزار شد. یازده بار گردهمآیی به اصطلاح هنرمندان ایرانی و خارجی در خرابههای تخت جمشید و نقش رستم، تالارهای هنری شیراز و خانههای قدیمی و خیابانهای شهر گل و بلبل. اقدامات به ظاهر هنردوستانه دولت پهلوی بخش مهمی از پروژه مدرنیزاسیونی بود که برنامه اصلی حاکمان ایران در این دوره بود. برنامهای که یک سوی آن را صنعتی شدن شتابان و ادغام در اقتصاد جهانی تشکیل میداد و سوی دیگرش را دانشگاهها و جشنهای هنری و فرهنگی در دست گرفته بودند. با این حال، در میان همه این فعالیتهای فرهنگی و هنری، پدیده جشن هنر شیراز هم سروصدای بیشتری پیدا کرد و هم با گذشت ایام، از اهمیت سیاسی هم برخوردار شد. گزارشهای تفصیلی مشرق قصد دارد ابعاد مختلفی از این گردهمآیی تاریخی را به بررسی بگذارد.
* تحلیلی بر جشن هنر شیراز
جشنهای هنر شیراز، اتفاق تازهای بود که در تاریخ معاصر ایران رخ میداد. یک گردهمهایی بزرگ که از یک ایده ذهنی بلندپروازانه حاصل شده بود. ملکه رژیم شاهنشاهی ایران، در سر داشت که کاری بزرگ کرده باشد. او هنردوست بود و فستیوالهای هنری خارجی را دیده بود. جشن هنر شیراز میتوانست عرصهای برای تجلی هنر شرق و غرب، بدون پیرایههای بیگانهپرستانه و روشنفکرانه باشد. جشنی که در آن هنرملی ایرانی رشد و شکوفایی پیدا کند و هنرمندان حرفهای دنیا، با حفظ شان و احترام هنر اصیل، به عرضه آثار خود بپردازند.
شاید در نگاه اول، ایده فرح پهلوی چندان هم ناپسند نبود اما اتفاقاتی که بر سر این ایده هنری افتاد نه تنها خشم عمومی را برانگیخت و آن را از یک محفل هنری به محلی برای عیش و عشرت و تباهی مبدل کرد، بلکه پس از مدتی آن را به ورطه نابودی کشاند و در سال 1357، عملا امکان تداوم آن از برگزارکنندگان سلب شد. این نوشتار قصد دارد به برخی معایب و نقاط ضعف این جشن بپردازد که برخی از این موارد در این مقاله و برخی دیگر در مقالهای جداگانه ارائه خواهد شد. اگر چه بررسی و تحلیل آن با توجه به انتشار اسناد جشن هنر، اسناد فرح پهلوی و... کاری مشکل و نیاز به تدوین و تبیین مقالات متعددی دارد.
1. مردم و جشن هنر شیراز
شاید یکی از مهمترین انتقادات به این جشنها – وبه طور کلی این طور محافل هنری-، فاصله بعیدی است که میان آنها و مردم وجود دارد. از این کلیت، جشنهای هنر شیراز هم مستثنا نیست. از یک سو فضای روشنفکرزده و طبقاتی جشنها مانع از حضور مردمی میشد که دل در گرو این چنین آمال و دغدغههایی نداشتند و از سویی هم برخی موانع تراشیدهشده از سوی برگزارکنندگان این تصور را تقویت میکرد که آنها هم چندان تمایلی به حضور مردم در جشنها ندارند.
مینو صمیمی، از کارمندان دفتر فرح پهلوی و نویسنده و مترجم ایرانی پیرامون کلیت فعالیتهای فرهنگی رژیم پهلوی، مخاطبان آن و نسبت آن با عامه مردم مینویسد: «این برنامهها اغلب مورد استقبال افراد بهخصوصی در جامعه ایران قرار میگرفت که یا در سلک نخبگان غربگرا قرار داشتند یا از طبقه سرمایهداران تازه بهدورانرسیده محسوب میشدند. و در حالی که آنها به این ترتیب درصدد یافتن هویت فرهنگی جدیدی برای خود بودند، مردم عادی کشور اصلا به چنین برنامههایی اعتنا نمیکردند و خیلی بهندرت در آنها حضور مییافتند. بین تدارککنندگان برنامههای فرهنگی مدرن (روشنفکران فرصتطلب اطراف ملکه) و مشتریان این برنامهها (ثروتمندان تازهکار و مقامات سطح بالای رژیم) تشابه فراوانی وجود داشت؛ که از جمله مهمتریناش باید به بیتوجهی هر دو گروه به نیازهای واقعی مردم عادی کشور و ترجیح دادن امیال خود بر دیگران، اشاره کرد.» [1] خصوصا حضور افراد وابسته به تشکیلات بهائیت در دفتر ملکه ایران پیامدهای دیگری هم داشت(رجوع شود به کتاب فرح پهلوی به روایت اسناد/ج 1-3 /تهران/ مرکز بررسی اسناد تاریخی)
طیف علاقهمند و شرکتکننده در جشن هنر، یا غربگرا بودند
یا از طبقات مرفه؛ زنان چادری اجازه حضور در جشن را نداشتند!!
البته چنین فرآیندی چندان هم بیدلیل نبود. اساسا سردمداران رژیم پهلوی بیش از هر چیز به دنبال برنامهها و آرزوهای خود بودند و این آرزوها ربط وثیقی با آرزوهای مردم ایران نداشت. شوکراس با اشاره به برخی از گزارشهای سفارت آمریکا در ایران مینویسد، در یکی از بررسیهای سفارت آمریکا آمده است: «بسیاری از اعضای خاندان سلطنت آموختهاند که به درجات مختلف فاسد و بداخلاق و تا حدود زیادی بیعلاقه به ایران و ملت ایران باشند.» [2]
این بیعلاقگی به مردم در جریان جشن هنر شیراز هم بهروشنی دیده میشد. شرایط برگزاری جشنها به گونهای بود که هر چه بیشتر مردم را از خود میراند. برخی دست اندرکاران این جشنها به این موضوع اشاره دارند: «مردم چندان مشتاق نبودند آن هم به لحاظ عدم تناسخ فرهنگی با موضوعات و برنامههای اجراشده بود. اغلب مردم شیراز و بافت فرهنگی آن، مذهبی-سنتی بود و مردم شیراز در واقع در جشن شرکت نمیکردند و اکثر تماشاچیان هرساله به صورت مشخص و مداوم از تهران در زمان برگزاری جشن به شیراز میآمدند... و فقط یکی دو برنامه مانند موسیقی سنتی ایران و نمایشنامه «شهر قصه» با اقبال عمومی مواجه شد.» [3]
حسن راهساز، از کارمندان بخش تعمیرات تخت جمشید در این باره میگوید: «حضور مردم در جشن با رعایت اول فرهنگی ترویجیافته غرب قابل انجام بود، یعنی تنها کسانی میتوانستند به جشن بروند که فرهنگ غربی را پذیرفته و سنتهای مذهبی و بومی خود را کنار گذاشته بودند. برای مثال زنان چادری بایستی بدون چادر در محل جشن حضور داشته باشد.» [4]
با این وجود، بر فرض که مردم عادی اجازه حضور در جشن را داشتند، شرایط حاکم بر برنامههای جشن فرصتی برای استفاده عموم فراهم نمیکرد؛ مثلا فیلمهای سینمایی جشنواره غالبا با زبان اصلی اکران میشدند و لذا تماشاگران هیچ ارتباطی با آن برقرار نمیکردند. [5] این وضعیت بهگونهای بود که برخی معتقدند «معلوم نیست که اگر چهارتا و نصفی هنرمند تهرانی را هم دعوت نمیکردند، چه کسی به دیدن برنامهها میرفت.» [6]
مردم شیراز عموما از سوی روشنفکران و سران پهلوی به خاطر
استقبال نکردن از جشن هنر متهم به بیسوادی میشدند!
از همین جا است که سینهچاکان هنر و فرهنگ، شروع به زباندرازی و ناسزاگویی به مردم کردند که عوام نمیفهمند و باید آنها را تربیت کرد تا از این هنرها سر در بیاوردند. این جملات و نگرش درست در تقابل با هویت و فرهنگ جمعه ایرانی بود. کریم امامی، نویسنده و روزنامهنگار، در کیهان نوشت: «اشکال کار وجود نداشتن آمادگی کافی در جماعت بهرهگیرنده است و اگر بنا باشد جشن هنر شیراز با خط مشی فعلی، پا به پای پیشگامترین مراکز هنری جهان پیش بتازد و از آسانپسندی کناره بجوید، باید برای آموزش هنری مردم شیراز فکری کرد.» [7]
یا در مقالهای دیگر آمده است: «با تغییری که در کیفیت تماشاگران نسبت به سالهای قبل مشهود بود امیدواری بیشتر شد که جشنواره از صورت تفننی دور شده است. این بار قیافههای آشنایی میدیدیم که بهتر [به] این سرزمین عشق میورزند و آن را جدی میگیرند. شرکت هنرمندان، دانشجویان، و طبقات متوسط با درصد بیشتری نسبت به پارسال در این جشنواره نشان میداد که به قول یکی از دوستان گرچه خلقالله به قسمت جشن توجه دارند اما هنر را هم جدی گرفتهاند.» [8]
فرح دیبا هم در واکنش به همین انتقادها گفت: «در بسیاری از موارد سلیقههای هنری مردم از بین رفته، باید به دنبال این مساله بود که چرا سلیقه را در هنر از دست دادهایم. بهترین راه این است که آموزش هنری را از مدارس شروع کنیم... باید به موسیقی ایرانی اهمیت بیشتری داده شود. امیدوارم در آینده در یکی از شهرهای ایران جشنواره موسیقی ایجاد شود.» [9]
اما نکته جالب دیگری که در این میان جلب توجه میکند آن است که با وجود استقبال کمرنگ مردم از جشنهای هنر شیراز، همان موارد قلیلی هم که بهشدت مورد توجه آنها قرار میگرفت، نمایشگاهها، نمایشها و اثاری بود که بهنوعی با مذهب و آیین مردم هماهنگ بود. برای نمونه، در سال 54 نمایشگاهی از «ادوات مذهبی» و نیز یک «نمایشگاه فرش» برپا شد که بهشدت مردم کوچه و بازار از آن استقبال کردند. به گزارش روزنامهها؛
«اگر از سالنهای جشن هنر عطر روشنفکری میتراود و در آنها هنرمند، دانشجویان، نوخاستگان و دانشمندان در پرتو شمع جشن چهره خود را روشن میکنند، در یک دو جای دیگرِ قلمرو جشن هنر، مردم عادی کوچه و بازار را میبینیم. مرد روحانی، زن چادری، پیرمرد و نوههایش، کاسبکار، سرباز، دهقان در آنها رفت و آمد میکنند... اینها را در نمایشگاه آثار و ادوات مذهبی و نمایشگاه شرکت فرش میبینیم.» [10]
تنها مواردی که از برنامههای جشن هنر مورد استقبال
گشترده عموم مردم قرار میگرفت، برنامههای آیینی بود.
در نمایش «ادوات مذهبی»، شمایل ائمه اطهار (علیهمالسلام) و نقاشیهایی از وقایع کربلا و نوشتههایی از احادیث و اقوال دینی گرد هم آمده بود. در این نمایشگاه آثاری از فرصت شیرازی، محمدعلی مسعودی، ظریفحسین غفاری و ... در معرض دید عموم قرار گرفته بود. به قول روزنامه اطلاعات، «نمایشگاهی بود که بیشتر زنها و مردها به «زیارت» آمده بودند تا به تماشا. دور تا دور حسینیه قوام [محل برگزاری نمایشگاه ادوات مذهبی] را علامتهای سوگواری چیده بودند.» [11] در یک سند دیگر، به گزارش ساواک: «اجرای برنامه تئاتر روحوضی در محل قهوهخانه مورد توجه بسیار قرار گرفت.» [12]
2. جشن هنر چقدر به رشد هنر ملی کمک کرد؟
یکی از اهدافی که برگزارکنندگان جشن هنر در سر داشتند، ارتقا هنر ملی و شناساندن آن به جهانیان بود. اما پرسشی که به طور طبیعی مطرح میشود این است که آیا این «ارتقا و معرفی» اتفاق افتاد و اگر آری، تا چه اندازه محقق شد؟ برای پاسخ به این پرسش، تنها نیازمندیم که نگاهی گذرا بر اقوال و تحلیلهایی که همان زمان از برنامههای جشن هنر میشد بیندازیم. در سالیان مختلف از ادوار جشنهای هنر، صاحبنظران بر این باور بودند که هنر ملی چندان عملکرد خوبی از خود نشان نداده است.
وضعیت موسیقی در جشن هنر
هر سال بدتر از از سال قبل بود
در سال 1347 اطلاعات نوشت: «بخش موسیقی ایرانی در ترکیب برنامههای فستیوال ضعیف بود و نمونههای خوب و بدی که با هم ارائه شد نتوانست موقعیت ممتازی برای خویش به وجود آورد.» [13] وضعیت ارکستر سمفونیک ایران در این دوره بهقدری خندهدار بود که کیهان به طعن نوشت: «اما شیرینکاری ارکستر سمفونیک خودی در تخت جمشید بحثی است که فقط یک طرف دارد، چون ارکستر بیچاره مدافعی پیدا نمیکند. حتی چگونگی بازگشت اعضاء ارکستر به تهران با یک جور شعف خبیثانه مثل یک انگدت دهان به دهان میگردد. از قرار معلوم 80 نوازنده ارکستر که با هواپیما برای اجرای برنامه افتتاحیه رهسپار شیراز شده بودند روز بعد از کنسرت با اتوبوس به تهران بازگردانده میشوند.» [14]
یک سال بعد، همان مطبعه نوشت: «در جشن هنر امسال به موسیقی ایرانی یا به طور کلی به هنرمندان ایرانی توجه چندانی نشد. به نظر میآید که بعضی از گردانندگان جشن هنر زیاد هم با موسیقی کشور خودمان میانهای ندارند.» [15] این مساله در سالهای دیگر هم تکرار شد: «موسیقی ایرانی امسال فقیر بود. این را با تاسف میگویم. ما که آثار برگزیده جهان را به شیراز میآوریم باید در برابر آن برنامههای ممتازی عرضه کنیم تا این دادوستد فرهنگی یکجانبه نباشد. موسیقی ایرانی با اجراهای ضعیف تکراریاش مایه ناخرسندی شنوندگان میشد... متاسفانه هیچکدام از برنامههای اجراشده در حافظیه از نظر کیفیت و ترکیب به پای برنامههای هفتگی تلویزیونی این اساتید هم نمیرسید... بخش سینمای جشن هنر ضعیف بود جز نمایش «در غربت» از شهید ثالث، چیز تازهای در آن نبود. .. کاشکی سال دیگر فکری به حال سینمای جشن هنر بکنند که کمیتی کاهنده و کیفیتی فزونتر داشته باشد....» [16]
جواد مجابی (نویسنده و روشنفکر و عضو حزب توده) با توجه به اینکه اساس و بنیان و هدف جشن توجه لازم را ندارد و شاید تنها برایش مهم نبود که چه فاجعهای در حال شکل گرفتن است!! وی در تحلیل وضعیت موسیقی جشن در سال 55 نوشت: «در دو شب پیدرپی دو برنامه موسیقی در حافظیه اجرا شد که هیچکدام به هدف خود که رضایت خاطر شنوده آگاه و مشتاق است نرسید... صدای خانم پریسا شاید در حد یک برنامه رادیویی روز جمعه خوب باشد... کارش در حدی نبود که با آن اجرای متوسط در جشن هنر برنامهای اجرا کند مگر اینکه ما توقع زیاد از جشن هنر داشته باشیم و فکر کنیم برنامههایش باید همه خوب باشد و یا دستکم برنامههای ایرانیاش مایه سرشکستگی هنرمندان بومی نشود.» [17]
اما این مساله صرفا به موسیقی محدود نمیشود. وضعیت تئاترهای ایرانی هم چنگی به دل نمیزد. رضا براهنی، روشنفکر چپ آن زمان در میزگرد تئاتر در ایران، در حضور آربی آوانسیان، از کارگردانان تئاترهای ایرانی در جشنهای هنر گفت: «اینجا تئاتری که به عنوان تئاتر ایرانی عرضه شد آن هم در اولین شب فستیوال چیزی بیارزش بوده و این تئاتر را که از طرف جشن هنر ارائه شد اگر نه یک نویسنده درجه سه سفارش میداد بهتر نوشته میشد. [18]
یا درباره وضعیت تئاترهای سال 55 میخوانیم: «امسال نمایشهای ایرانی با شکست کامل روبرو شد. نمایش آشوربانیپال بابلا جان سالم بهدر برد که اصلا در جشن هنر پذیرفته نشد. و نمایش اثری از محمد صالحعلاء «اسکی روی آتش»، «سواری درآمد» مهین تجدد و آوانسیان، «شباة» اسماعیل خلج، هیچ نقد مساعدی را از سوی نویسندگان مطبوعات به دنبال نداشت. البته اگر بولتن جشن هنر را از این مقوله مستثنی کنیم.» [19]
افزون بر موسیقی، تئاترهای ایرانی هم
رضایت مخاطبان را تامین نمیکرد.
هوشنگ اسدی (روزنامهنگار و ضدانقلاب کنونی) در همین باره، در نقد یکی از تئاترهای ایرانی جشن نوشت: «با اجازه تمام خشکاندیشان معاصر، سوپر انتلکتوئلهای دولوکس، صاحبان دکانهای هنری و مبصر منتقدان، میخواهم عرض کنم: نمایش «شباة» اثر اسماعیل خلج هم پیش «آبروی هنر» مهر باطل خورد.... این بازی به ظاهر مردمی، سومین دکان هنری این جسن را –در زمینه نمایش- با سلام و صلوات گشود، دکانی در کنار آقایان صالحعلاء و آوانسیان با همان کالای معروف: کلای عوامفریبی و شبهروشنفکر رنگکنی، اما در هیاتی دیگر.» [20]
اما آیا، «اساسا» راهکار ارتقای هنرملی ایران چنین برنامههای نمایشی و ویترینی بود؟ آیا با برگزار کردن چند کنسرت موسیقی و چند تئاتر از کارگردانهایی که هر سال حضورشان تضمین شده بود، هنر ملی ارتقا مییافت؟ آیا بهتر نبود به جای خرج هزینههای بعضا گزاف و بیهوده برای دعوت از هنرمندان خارجی و تامین امکانات اجرای آثار آوانگارد آنها– اگر به مبتذلها و آماتورها اشاره نکنیم- قدری به فکر هنرمندان داخلی و تقویت آنها میبودند؟ فرخ غفاری میگوید این جشنها «برای این بود که [هنرمندان ایرانی] ترسشان بریزد!» مگر میدان کشتی یا تکواندو بوده که ترسشان بریزد؟ به جای این قسم توهمات باید به تقویت هنر و هنرمندان پرداخته میشد. عرصه هنر عرصه ترس نیست، اگر مهارتهای آنها، و وضع زندگی آنها بهبود یابد آثارشان هم بهتر میشود. آن وقت برای پیدا کردن هنرمند بومی ذرهبین به دست نمیگیرند تا چارت برنامههای بومی و ملی جشن هنر را «پر» کنند.
بهتر بود سران پهلوی به جای خرجهای بیهوده؛ برای
تقویت هنرملی به وضع هنرمندان رسیدگی میکردند
در همین رابطه سیاوش (محمدرضا) شجریان در گفتگویی با روزنامه اطلاعات اذعان کرد: «نیاز مادی و خواستههای معنوی، نوازندگان و خوانندگان ما را به کابارهها و مهمانیها کشانده است. اگر کسی امروز خوب ساز بزند یا صدایی خوش داشته باشد و به این محافل نگراید در نظر مردم عجیب جلوه میکند. اگر جامعه فرهنگی ما با گوشه چشم دولت به موسیقی ملی به گونهای بود که نیازهای معنوی و مادی هنرمند را برمیآورد و هنرمندان مجبور نبودند برای رفاه بیشتر به کابارهها بروند شاید از میان همین خوانندگان راهگمکرده، کسانی بر میآمدند که موسیقی ایران را چنانکه شایسته آن است گسترش دهند.» [21]
4. آیا جشن هنر اولویتی برای جامعه ایران بود؟
پرسش مهم دیگری که در تحلیل جشنهای هنر شیراز مطرح است این است که اصلا چنین جشنهای چقدر برای جامعه ایران اولویت داشت؟ شهبانوی ایران، در سال 1346 هم هنوز همان دخترک دانشجویی بود که در خیابانهای پاریس قدم میزند و از تماشای بوتیکها و گالریها شگفتزده میشود و گاهی برای تفنن و ذوق هنری به دیدن یک تئاتر مدرن یا رقص باله چشمنواز میرود. قدرتی که ناگهان بر ملکه جوان –و بعد، نایبالسلطنه کشور شاهنشاهی ایران- سرریز کرده بود، بهترین و بیشترین وسایل را برای دیدن و لذت بردن از همان «آرزو»ها و «تفنن»ها در تهران و شیراز فراهم میکرد. اما شاید فرح دیبا خبر نداشت که برای مردمی که شیوه زندگیشان را از مراجع تقلید میپرسند و ماهها و مناسک مذهبی را مبارک و محترم میشناسند چنین خواطری اصلا به ذهن نمیآید.
فرح پهلوی آرزوهایی در سر داشت که با آرزوهای و نیازهای
جامعه هماهنگ نبود؛ مانند هنر مدرن و آوانگارد پاریسی.
مینو صمیمی معتقد است، «از سال 1973 –متعاقب افزایش درآمد کشور- هرساله بودجه هنگفتی در اختیار روسای سازمانهای فرهنگی و هنری قرار گرفت تا برای رسیدن به هدف بلندپروازانه –ولی بیپایه- شهبانو و ایجاد «هویت جدید فرهنگی برای ایران» فعالیتهای خود را هر چه بیشتر توسعه دهند، که آنها نیز مبالغ کلانی از این بودجه را برای رواج هنر و فرهنگ غربی در کشور به مصرف میرساندند.» [22]
ویلیام شوکراس نیز درباره این دغدغههای متعالی ملکه و سنخیت نداشت آن با وضع و اوضاع جامعه ایرانی مینویسد: «اگرچه فرح سالهای 60 [میلادی] را با سبک و سلیقه پاریسی آغاز کرد ولی در سالهای 70 رو به سوی تولیدات و طرحهای ایرانی نمود... با این وصف گاهی به نظر میرسید که سلیقه فرح تغییر جهت داده است. هرچند او مصمم بود گذشته تاریخی ایران را حفظ نماید ولی سلیقه او درباره هنر معاصر در نظر بسیاری از هممیهنانش بیش از حد پیشرو و جهانی به نظر میرسید. اندی وارهول، اشتوکهاوزن، پیتر بروک توجه او و پارهای روشنفکران و هنرمندان دور و بر او را جلب میکردند که در نظر بسیاری از ایرانیان ناشناس بودند. یک بازرگان ایرانی میگوید: «ما تازه شروع به شنیدن موسیقی باخ کرده بودیم؛ درک اشتوکهاوزن برای ما غیرممکن بود.» [23]
5. ادعاهای تبلیغاتی بزرگ اما توخالی!
در کنار برگزاری جشن هنر شیراز، ادعاهایی که از سوی برگزارکنندگان آن مطرح میشد بخش دیگری از ماجرا بود. ادعاهایی که هم بزرگ، خیالی و غرورآور بود و هم تعجببرانگیز. برای نمونه، در آیین افتتاح دور نخست جشن هنر شیراز، که شور و شعف بسیاری در درباریان و سردمداران پهلوی وجود داشت، فرح دیبا گفت: «جشن هنر در تخت جمشید بزرگترین رویداد هنری سالهای اخیر است و من فکر میکنم با ابتکاری که در انتخاب محل [شیراز و تخت جمشید] شده، جشن هنر شیراز عنوان مهمترین فستیوال تاریخ را پیدا کند.» [24] او افزود: «جشن هنر در شیراز بزرگترین قدمی است که در زمینه شناساندن هنر ایران به دنیای خارج و آشنا ساختن مردم کشور ما با پدیدهای تازه هنری برداشته شده است.» [25]
فرح پهلوی معتقد بود جشن هنر شیراز
بزرگترین فستیوال هنری تاریخ خواهد شد
فرح در جای دیگری با اشاره به بحرانهای جهانی غرب ایده «گفتگوی فرهنگها» را مطرح کرد: «همین طور که میدانید دنیای فرهنگ غرب به دلایل مختلف دچار بحرانهایی شده است. ترس از آینده، ترس از جنگ هستهای، ترس از آلودگی محیط زیست، ترس از شکاف عمیقی که بین ممالک پیشرفته و در حال توسعه پیدا شده است و برای این است که الآن برای ایجاد مراکزی برای گفتگوی فرهنگها فکر میشود.» [26]
اما آنچه پرسشبرانگیز است آن است که این ادعاها چه نتیجه ملموسی داشت؟ آیا واقعا جشن هنر شیراز مهمترین فستیوال هنری تاریخ شد؟ آیا جهانیان همین نگاه را به فستیوال خانم ملکه داشتند؟ آیا گفتگوی فرهنگها با اجرای چند هنرمند آماتور فرانسوی و آمریکایی محقق میشد؟ در مقاله بعدی، نشان خواهیم داد که این ادعاها چه بازتابی در میان صاحبنظران جهانی داشت و ضمنا، به چند انتقاد دیگر از جشنهای هنر شیراز اشاره خواهیم کرد.
* منابع:
1. پشت پرده تخت طاووس؛ مینو صمیمی، چاپ هشتم، 1374، انتشارات اطلاعات، ص 189
2. آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا؛ ویلیام شوکراس نشر البرز، تهران، 1369، ص 108
3. جشن هنر شیراز به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1381، ص هفت
4. همان
5. اطلاعات، 12شهریور 49
6. اطلاعات، 7 شهریور 55
7. کیهان، 26 شهریور 47
8. اطلاعات، 18 شهریور 49
9. اطلاعات، 10 شهریور 55
10. اطلاعات، 5 شهریور 54
11. همان
12. اسناد ساواک، ص 225
13. اطلاعات، 28 شهریور 47
14. کیهان، 26 شهریور 47
15. اطلاعات، 17شهریور 48
16. اطلاعات، 13شهریور 54
17. کیهان، 1 شهریور 55
18. اطلاعات، 9شهریور49
19. اطلاعات، 7 شهریور 55
20. کیهان، 6 شهریور 55
21. اطلاعات، 13 شهریور 55
22. صمیمی، ص 188
23. شوکراس، ص 114و 115
24. اطلاعات، 21 شهریور 46
25. همان
26. کیهان، 11شهریور 55
* تحلیلی بر جشن هنر شیراز
جشنهای هنر شیراز، اتفاق تازهای بود که در تاریخ معاصر ایران رخ میداد. یک گردهمهایی بزرگ که از یک ایده ذهنی بلندپروازانه حاصل شده بود. ملکه رژیم شاهنشاهی ایران، در سر داشت که کاری بزرگ کرده باشد. او هنردوست بود و فستیوالهای هنری خارجی را دیده بود. جشن هنر شیراز میتوانست عرصهای برای تجلی هنر شرق و غرب، بدون پیرایههای بیگانهپرستانه و روشنفکرانه باشد. جشنی که در آن هنرملی ایرانی رشد و شکوفایی پیدا کند و هنرمندان حرفهای دنیا، با حفظ شان و احترام هنر اصیل، به عرضه آثار خود بپردازند.
شاید در نگاه اول، ایده فرح پهلوی چندان هم ناپسند نبود اما اتفاقاتی که بر سر این ایده هنری افتاد نه تنها خشم عمومی را برانگیخت و آن را از یک محفل هنری به محلی برای عیش و عشرت و تباهی مبدل کرد، بلکه پس از مدتی آن را به ورطه نابودی کشاند و در سال 1357، عملا امکان تداوم آن از برگزارکنندگان سلب شد. این نوشتار قصد دارد به برخی معایب و نقاط ضعف این جشن بپردازد که برخی از این موارد در این مقاله و برخی دیگر در مقالهای جداگانه ارائه خواهد شد. اگر چه بررسی و تحلیل آن با توجه به انتشار اسناد جشن هنر، اسناد فرح پهلوی و... کاری مشکل و نیاز به تدوین و تبیین مقالات متعددی دارد.
1. مردم و جشن هنر شیراز
شاید یکی از مهمترین انتقادات به این جشنها – وبه طور کلی این طور محافل هنری-، فاصله بعیدی است که میان آنها و مردم وجود دارد. از این کلیت، جشنهای هنر شیراز هم مستثنا نیست. از یک سو فضای روشنفکرزده و طبقاتی جشنها مانع از حضور مردمی میشد که دل در گرو این چنین آمال و دغدغههایی نداشتند و از سویی هم برخی موانع تراشیدهشده از سوی برگزارکنندگان این تصور را تقویت میکرد که آنها هم چندان تمایلی به حضور مردم در جشنها ندارند.
مینو صمیمی، از کارمندان دفتر فرح پهلوی و نویسنده و مترجم ایرانی پیرامون کلیت فعالیتهای فرهنگی رژیم پهلوی، مخاطبان آن و نسبت آن با عامه مردم مینویسد: «این برنامهها اغلب مورد استقبال افراد بهخصوصی در جامعه ایران قرار میگرفت که یا در سلک نخبگان غربگرا قرار داشتند یا از طبقه سرمایهداران تازه بهدورانرسیده محسوب میشدند. و در حالی که آنها به این ترتیب درصدد یافتن هویت فرهنگی جدیدی برای خود بودند، مردم عادی کشور اصلا به چنین برنامههایی اعتنا نمیکردند و خیلی بهندرت در آنها حضور مییافتند. بین تدارککنندگان برنامههای فرهنگی مدرن (روشنفکران فرصتطلب اطراف ملکه) و مشتریان این برنامهها (ثروتمندان تازهکار و مقامات سطح بالای رژیم) تشابه فراوانی وجود داشت؛ که از جمله مهمتریناش باید به بیتوجهی هر دو گروه به نیازهای واقعی مردم عادی کشور و ترجیح دادن امیال خود بر دیگران، اشاره کرد.» [1] خصوصا حضور افراد وابسته به تشکیلات بهائیت در دفتر ملکه ایران پیامدهای دیگری هم داشت(رجوع شود به کتاب فرح پهلوی به روایت اسناد/ج 1-3 /تهران/ مرکز بررسی اسناد تاریخی)
طیف علاقهمند و شرکتکننده در جشن هنر، یا غربگرا بودند
یا از طبقات مرفه؛ زنان چادری اجازه حضور در جشن را نداشتند!!
البته چنین فرآیندی چندان هم بیدلیل نبود. اساسا سردمداران رژیم پهلوی بیش از هر چیز به دنبال برنامهها و آرزوهای خود بودند و این آرزوها ربط وثیقی با آرزوهای مردم ایران نداشت. شوکراس با اشاره به برخی از گزارشهای سفارت آمریکا در ایران مینویسد، در یکی از بررسیهای سفارت آمریکا آمده است: «بسیاری از اعضای خاندان سلطنت آموختهاند که به درجات مختلف فاسد و بداخلاق و تا حدود زیادی بیعلاقه به ایران و ملت ایران باشند.» [2]
این بیعلاقگی به مردم در جریان جشن هنر شیراز هم بهروشنی دیده میشد. شرایط برگزاری جشنها به گونهای بود که هر چه بیشتر مردم را از خود میراند. برخی دست اندرکاران این جشنها به این موضوع اشاره دارند: «مردم چندان مشتاق نبودند آن هم به لحاظ عدم تناسخ فرهنگی با موضوعات و برنامههای اجراشده بود. اغلب مردم شیراز و بافت فرهنگی آن، مذهبی-سنتی بود و مردم شیراز در واقع در جشن شرکت نمیکردند و اکثر تماشاچیان هرساله به صورت مشخص و مداوم از تهران در زمان برگزاری جشن به شیراز میآمدند... و فقط یکی دو برنامه مانند موسیقی سنتی ایران و نمایشنامه «شهر قصه» با اقبال عمومی مواجه شد.» [3]
حسن راهساز، از کارمندان بخش تعمیرات تخت جمشید در این باره میگوید: «حضور مردم در جشن با رعایت اول فرهنگی ترویجیافته غرب قابل انجام بود، یعنی تنها کسانی میتوانستند به جشن بروند که فرهنگ غربی را پذیرفته و سنتهای مذهبی و بومی خود را کنار گذاشته بودند. برای مثال زنان چادری بایستی بدون چادر در محل جشن حضور داشته باشد.» [4]
با این وجود، بر فرض که مردم عادی اجازه حضور در جشن را داشتند، شرایط حاکم بر برنامههای جشن فرصتی برای استفاده عموم فراهم نمیکرد؛ مثلا فیلمهای سینمایی جشنواره غالبا با زبان اصلی اکران میشدند و لذا تماشاگران هیچ ارتباطی با آن برقرار نمیکردند. [5] این وضعیت بهگونهای بود که برخی معتقدند «معلوم نیست که اگر چهارتا و نصفی هنرمند تهرانی را هم دعوت نمیکردند، چه کسی به دیدن برنامهها میرفت.» [6]
مردم شیراز عموما از سوی روشنفکران و سران پهلوی به خاطر
استقبال نکردن از جشن هنر متهم به بیسوادی میشدند!
از همین جا است که سینهچاکان هنر و فرهنگ، شروع به زباندرازی و ناسزاگویی به مردم کردند که عوام نمیفهمند و باید آنها را تربیت کرد تا از این هنرها سر در بیاوردند. این جملات و نگرش درست در تقابل با هویت و فرهنگ جمعه ایرانی بود. کریم امامی، نویسنده و روزنامهنگار، در کیهان نوشت: «اشکال کار وجود نداشتن آمادگی کافی در جماعت بهرهگیرنده است و اگر بنا باشد جشن هنر شیراز با خط مشی فعلی، پا به پای پیشگامترین مراکز هنری جهان پیش بتازد و از آسانپسندی کناره بجوید، باید برای آموزش هنری مردم شیراز فکری کرد.» [7]
یا در مقالهای دیگر آمده است: «با تغییری که در کیفیت تماشاگران نسبت به سالهای قبل مشهود بود امیدواری بیشتر شد که جشنواره از صورت تفننی دور شده است. این بار قیافههای آشنایی میدیدیم که بهتر [به] این سرزمین عشق میورزند و آن را جدی میگیرند. شرکت هنرمندان، دانشجویان، و طبقات متوسط با درصد بیشتری نسبت به پارسال در این جشنواره نشان میداد که به قول یکی از دوستان گرچه خلقالله به قسمت جشن توجه دارند اما هنر را هم جدی گرفتهاند.» [8]
فرح دیبا هم در واکنش به همین انتقادها گفت: «در بسیاری از موارد سلیقههای هنری مردم از بین رفته، باید به دنبال این مساله بود که چرا سلیقه را در هنر از دست دادهایم. بهترین راه این است که آموزش هنری را از مدارس شروع کنیم... باید به موسیقی ایرانی اهمیت بیشتری داده شود. امیدوارم در آینده در یکی از شهرهای ایران جشنواره موسیقی ایجاد شود.» [9]
اما نکته جالب دیگری که در این میان جلب توجه میکند آن است که با وجود استقبال کمرنگ مردم از جشنهای هنر شیراز، همان موارد قلیلی هم که بهشدت مورد توجه آنها قرار میگرفت، نمایشگاهها، نمایشها و اثاری بود که بهنوعی با مذهب و آیین مردم هماهنگ بود. برای نمونه، در سال 54 نمایشگاهی از «ادوات مذهبی» و نیز یک «نمایشگاه فرش» برپا شد که بهشدت مردم کوچه و بازار از آن استقبال کردند. به گزارش روزنامهها؛
«اگر از سالنهای جشن هنر عطر روشنفکری میتراود و در آنها هنرمند، دانشجویان، نوخاستگان و دانشمندان در پرتو شمع جشن چهره خود را روشن میکنند، در یک دو جای دیگرِ قلمرو جشن هنر، مردم عادی کوچه و بازار را میبینیم. مرد روحانی، زن چادری، پیرمرد و نوههایش، کاسبکار، سرباز، دهقان در آنها رفت و آمد میکنند... اینها را در نمایشگاه آثار و ادوات مذهبی و نمایشگاه شرکت فرش میبینیم.» [10]
تنها مواردی که از برنامههای جشن هنر مورد استقبال
گشترده عموم مردم قرار میگرفت، برنامههای آیینی بود.
در نمایش «ادوات مذهبی»، شمایل ائمه اطهار (علیهمالسلام) و نقاشیهایی از وقایع کربلا و نوشتههایی از احادیث و اقوال دینی گرد هم آمده بود. در این نمایشگاه آثاری از فرصت شیرازی، محمدعلی مسعودی، ظریفحسین غفاری و ... در معرض دید عموم قرار گرفته بود. به قول روزنامه اطلاعات، «نمایشگاهی بود که بیشتر زنها و مردها به «زیارت» آمده بودند تا به تماشا. دور تا دور حسینیه قوام [محل برگزاری نمایشگاه ادوات مذهبی] را علامتهای سوگواری چیده بودند.» [11] در یک سند دیگر، به گزارش ساواک: «اجرای برنامه تئاتر روحوضی در محل قهوهخانه مورد توجه بسیار قرار گرفت.» [12]
2. جشن هنر چقدر به رشد هنر ملی کمک کرد؟
یکی از اهدافی که برگزارکنندگان جشن هنر در سر داشتند، ارتقا هنر ملی و شناساندن آن به جهانیان بود. اما پرسشی که به طور طبیعی مطرح میشود این است که آیا این «ارتقا و معرفی» اتفاق افتاد و اگر آری، تا چه اندازه محقق شد؟ برای پاسخ به این پرسش، تنها نیازمندیم که نگاهی گذرا بر اقوال و تحلیلهایی که همان زمان از برنامههای جشن هنر میشد بیندازیم. در سالیان مختلف از ادوار جشنهای هنر، صاحبنظران بر این باور بودند که هنر ملی چندان عملکرد خوبی از خود نشان نداده است.
وضعیت موسیقی در جشن هنر
هر سال بدتر از از سال قبل بود
در سال 1347 اطلاعات نوشت: «بخش موسیقی ایرانی در ترکیب برنامههای فستیوال ضعیف بود و نمونههای خوب و بدی که با هم ارائه شد نتوانست موقعیت ممتازی برای خویش به وجود آورد.» [13] وضعیت ارکستر سمفونیک ایران در این دوره بهقدری خندهدار بود که کیهان به طعن نوشت: «اما شیرینکاری ارکستر سمفونیک خودی در تخت جمشید بحثی است که فقط یک طرف دارد، چون ارکستر بیچاره مدافعی پیدا نمیکند. حتی چگونگی بازگشت اعضاء ارکستر به تهران با یک جور شعف خبیثانه مثل یک انگدت دهان به دهان میگردد. از قرار معلوم 80 نوازنده ارکستر که با هواپیما برای اجرای برنامه افتتاحیه رهسپار شیراز شده بودند روز بعد از کنسرت با اتوبوس به تهران بازگردانده میشوند.» [14]
یک سال بعد، همان مطبعه نوشت: «در جشن هنر امسال به موسیقی ایرانی یا به طور کلی به هنرمندان ایرانی توجه چندانی نشد. به نظر میآید که بعضی از گردانندگان جشن هنر زیاد هم با موسیقی کشور خودمان میانهای ندارند.» [15] این مساله در سالهای دیگر هم تکرار شد: «موسیقی ایرانی امسال فقیر بود. این را با تاسف میگویم. ما که آثار برگزیده جهان را به شیراز میآوریم باید در برابر آن برنامههای ممتازی عرضه کنیم تا این دادوستد فرهنگی یکجانبه نباشد. موسیقی ایرانی با اجراهای ضعیف تکراریاش مایه ناخرسندی شنوندگان میشد... متاسفانه هیچکدام از برنامههای اجراشده در حافظیه از نظر کیفیت و ترکیب به پای برنامههای هفتگی تلویزیونی این اساتید هم نمیرسید... بخش سینمای جشن هنر ضعیف بود جز نمایش «در غربت» از شهید ثالث، چیز تازهای در آن نبود. .. کاشکی سال دیگر فکری به حال سینمای جشن هنر بکنند که کمیتی کاهنده و کیفیتی فزونتر داشته باشد....» [16]
جواد مجابی (نویسنده و روشنفکر و عضو حزب توده) با توجه به اینکه اساس و بنیان و هدف جشن توجه لازم را ندارد و شاید تنها برایش مهم نبود که چه فاجعهای در حال شکل گرفتن است!! وی در تحلیل وضعیت موسیقی جشن در سال 55 نوشت: «در دو شب پیدرپی دو برنامه موسیقی در حافظیه اجرا شد که هیچکدام به هدف خود که رضایت خاطر شنوده آگاه و مشتاق است نرسید... صدای خانم پریسا شاید در حد یک برنامه رادیویی روز جمعه خوب باشد... کارش در حدی نبود که با آن اجرای متوسط در جشن هنر برنامهای اجرا کند مگر اینکه ما توقع زیاد از جشن هنر داشته باشیم و فکر کنیم برنامههایش باید همه خوب باشد و یا دستکم برنامههای ایرانیاش مایه سرشکستگی هنرمندان بومی نشود.» [17]
اما این مساله صرفا به موسیقی محدود نمیشود. وضعیت تئاترهای ایرانی هم چنگی به دل نمیزد. رضا براهنی، روشنفکر چپ آن زمان در میزگرد تئاتر در ایران، در حضور آربی آوانسیان، از کارگردانان تئاترهای ایرانی در جشنهای هنر گفت: «اینجا تئاتری که به عنوان تئاتر ایرانی عرضه شد آن هم در اولین شب فستیوال چیزی بیارزش بوده و این تئاتر را که از طرف جشن هنر ارائه شد اگر نه یک نویسنده درجه سه سفارش میداد بهتر نوشته میشد. [18]
یا درباره وضعیت تئاترهای سال 55 میخوانیم: «امسال نمایشهای ایرانی با شکست کامل روبرو شد. نمایش آشوربانیپال بابلا جان سالم بهدر برد که اصلا در جشن هنر پذیرفته نشد. و نمایش اثری از محمد صالحعلاء «اسکی روی آتش»، «سواری درآمد» مهین تجدد و آوانسیان، «شباة» اسماعیل خلج، هیچ نقد مساعدی را از سوی نویسندگان مطبوعات به دنبال نداشت. البته اگر بولتن جشن هنر را از این مقوله مستثنی کنیم.» [19]
افزون بر موسیقی، تئاترهای ایرانی هم
رضایت مخاطبان را تامین نمیکرد.
هوشنگ اسدی (روزنامهنگار و ضدانقلاب کنونی) در همین باره، در نقد یکی از تئاترهای ایرانی جشن نوشت: «با اجازه تمام خشکاندیشان معاصر، سوپر انتلکتوئلهای دولوکس، صاحبان دکانهای هنری و مبصر منتقدان، میخواهم عرض کنم: نمایش «شباة» اثر اسماعیل خلج هم پیش «آبروی هنر» مهر باطل خورد.... این بازی به ظاهر مردمی، سومین دکان هنری این جسن را –در زمینه نمایش- با سلام و صلوات گشود، دکانی در کنار آقایان صالحعلاء و آوانسیان با همان کالای معروف: کلای عوامفریبی و شبهروشنفکر رنگکنی، اما در هیاتی دیگر.» [20]
اما آیا، «اساسا» راهکار ارتقای هنرملی ایران چنین برنامههای نمایشی و ویترینی بود؟ آیا با برگزار کردن چند کنسرت موسیقی و چند تئاتر از کارگردانهایی که هر سال حضورشان تضمین شده بود، هنر ملی ارتقا مییافت؟ آیا بهتر نبود به جای خرج هزینههای بعضا گزاف و بیهوده برای دعوت از هنرمندان خارجی و تامین امکانات اجرای آثار آوانگارد آنها– اگر به مبتذلها و آماتورها اشاره نکنیم- قدری به فکر هنرمندان داخلی و تقویت آنها میبودند؟ فرخ غفاری میگوید این جشنها «برای این بود که [هنرمندان ایرانی] ترسشان بریزد!» مگر میدان کشتی یا تکواندو بوده که ترسشان بریزد؟ به جای این قسم توهمات باید به تقویت هنر و هنرمندان پرداخته میشد. عرصه هنر عرصه ترس نیست، اگر مهارتهای آنها، و وضع زندگی آنها بهبود یابد آثارشان هم بهتر میشود. آن وقت برای پیدا کردن هنرمند بومی ذرهبین به دست نمیگیرند تا چارت برنامههای بومی و ملی جشن هنر را «پر» کنند.
بهتر بود سران پهلوی به جای خرجهای بیهوده؛ برای
تقویت هنرملی به وضع هنرمندان رسیدگی میکردند
در همین رابطه سیاوش (محمدرضا) شجریان در گفتگویی با روزنامه اطلاعات اذعان کرد: «نیاز مادی و خواستههای معنوی، نوازندگان و خوانندگان ما را به کابارهها و مهمانیها کشانده است. اگر کسی امروز خوب ساز بزند یا صدایی خوش داشته باشد و به این محافل نگراید در نظر مردم عجیب جلوه میکند. اگر جامعه فرهنگی ما با گوشه چشم دولت به موسیقی ملی به گونهای بود که نیازهای معنوی و مادی هنرمند را برمیآورد و هنرمندان مجبور نبودند برای رفاه بیشتر به کابارهها بروند شاید از میان همین خوانندگان راهگمکرده، کسانی بر میآمدند که موسیقی ایران را چنانکه شایسته آن است گسترش دهند.» [21]
4. آیا جشن هنر اولویتی برای جامعه ایران بود؟
پرسش مهم دیگری که در تحلیل جشنهای هنر شیراز مطرح است این است که اصلا چنین جشنهای چقدر برای جامعه ایران اولویت داشت؟ شهبانوی ایران، در سال 1346 هم هنوز همان دخترک دانشجویی بود که در خیابانهای پاریس قدم میزند و از تماشای بوتیکها و گالریها شگفتزده میشود و گاهی برای تفنن و ذوق هنری به دیدن یک تئاتر مدرن یا رقص باله چشمنواز میرود. قدرتی که ناگهان بر ملکه جوان –و بعد، نایبالسلطنه کشور شاهنشاهی ایران- سرریز کرده بود، بهترین و بیشترین وسایل را برای دیدن و لذت بردن از همان «آرزو»ها و «تفنن»ها در تهران و شیراز فراهم میکرد. اما شاید فرح دیبا خبر نداشت که برای مردمی که شیوه زندگیشان را از مراجع تقلید میپرسند و ماهها و مناسک مذهبی را مبارک و محترم میشناسند چنین خواطری اصلا به ذهن نمیآید.
فرح پهلوی آرزوهایی در سر داشت که با آرزوهای و نیازهای
جامعه هماهنگ نبود؛ مانند هنر مدرن و آوانگارد پاریسی.
مینو صمیمی معتقد است، «از سال 1973 –متعاقب افزایش درآمد کشور- هرساله بودجه هنگفتی در اختیار روسای سازمانهای فرهنگی و هنری قرار گرفت تا برای رسیدن به هدف بلندپروازانه –ولی بیپایه- شهبانو و ایجاد «هویت جدید فرهنگی برای ایران» فعالیتهای خود را هر چه بیشتر توسعه دهند، که آنها نیز مبالغ کلانی از این بودجه را برای رواج هنر و فرهنگ غربی در کشور به مصرف میرساندند.» [22]
ویلیام شوکراس نیز درباره این دغدغههای متعالی ملکه و سنخیت نداشت آن با وضع و اوضاع جامعه ایرانی مینویسد: «اگرچه فرح سالهای 60 [میلادی] را با سبک و سلیقه پاریسی آغاز کرد ولی در سالهای 70 رو به سوی تولیدات و طرحهای ایرانی نمود... با این وصف گاهی به نظر میرسید که سلیقه فرح تغییر جهت داده است. هرچند او مصمم بود گذشته تاریخی ایران را حفظ نماید ولی سلیقه او درباره هنر معاصر در نظر بسیاری از هممیهنانش بیش از حد پیشرو و جهانی به نظر میرسید. اندی وارهول، اشتوکهاوزن، پیتر بروک توجه او و پارهای روشنفکران و هنرمندان دور و بر او را جلب میکردند که در نظر بسیاری از ایرانیان ناشناس بودند. یک بازرگان ایرانی میگوید: «ما تازه شروع به شنیدن موسیقی باخ کرده بودیم؛ درک اشتوکهاوزن برای ما غیرممکن بود.» [23]
5. ادعاهای تبلیغاتی بزرگ اما توخالی!
در کنار برگزاری جشن هنر شیراز، ادعاهایی که از سوی برگزارکنندگان آن مطرح میشد بخش دیگری از ماجرا بود. ادعاهایی که هم بزرگ، خیالی و غرورآور بود و هم تعجببرانگیز. برای نمونه، در آیین افتتاح دور نخست جشن هنر شیراز، که شور و شعف بسیاری در درباریان و سردمداران پهلوی وجود داشت، فرح دیبا گفت: «جشن هنر در تخت جمشید بزرگترین رویداد هنری سالهای اخیر است و من فکر میکنم با ابتکاری که در انتخاب محل [شیراز و تخت جمشید] شده، جشن هنر شیراز عنوان مهمترین فستیوال تاریخ را پیدا کند.» [24] او افزود: «جشن هنر در شیراز بزرگترین قدمی است که در زمینه شناساندن هنر ایران به دنیای خارج و آشنا ساختن مردم کشور ما با پدیدهای تازه هنری برداشته شده است.» [25]
فرح پهلوی معتقد بود جشن هنر شیراز
بزرگترین فستیوال هنری تاریخ خواهد شد
فرح در جای دیگری با اشاره به بحرانهای جهانی غرب ایده «گفتگوی فرهنگها» را مطرح کرد: «همین طور که میدانید دنیای فرهنگ غرب به دلایل مختلف دچار بحرانهایی شده است. ترس از آینده، ترس از جنگ هستهای، ترس از آلودگی محیط زیست، ترس از شکاف عمیقی که بین ممالک پیشرفته و در حال توسعه پیدا شده است و برای این است که الآن برای ایجاد مراکزی برای گفتگوی فرهنگها فکر میشود.» [26]
اما آنچه پرسشبرانگیز است آن است که این ادعاها چه نتیجه ملموسی داشت؟ آیا واقعا جشن هنر شیراز مهمترین فستیوال هنری تاریخ شد؟ آیا جهانیان همین نگاه را به فستیوال خانم ملکه داشتند؟ آیا گفتگوی فرهنگها با اجرای چند هنرمند آماتور فرانسوی و آمریکایی محقق میشد؟ در مقاله بعدی، نشان خواهیم داد که این ادعاها چه بازتابی در میان صاحبنظران جهانی داشت و ضمنا، به چند انتقاد دیگر از جشنهای هنر شیراز اشاره خواهیم کرد.
* منابع:
1. پشت پرده تخت طاووس؛ مینو صمیمی، چاپ هشتم، 1374، انتشارات اطلاعات، ص 189
2. آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا؛ ویلیام شوکراس نشر البرز، تهران، 1369، ص 108
3. جشن هنر شیراز به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1381، ص هفت
4. همان
5. اطلاعات، 12شهریور 49
6. اطلاعات، 7 شهریور 55
7. کیهان، 26 شهریور 47
8. اطلاعات، 18 شهریور 49
9. اطلاعات، 10 شهریور 55
10. اطلاعات، 5 شهریور 54
11. همان
12. اسناد ساواک، ص 225
13. اطلاعات، 28 شهریور 47
14. کیهان، 26 شهریور 47
15. اطلاعات، 17شهریور 48
16. اطلاعات، 13شهریور 54
17. کیهان، 1 شهریور 55
18. اطلاعات، 9شهریور49
19. اطلاعات، 7 شهریور 55
20. کیهان، 6 شهریور 55
21. اطلاعات، 13 شهریور 55
22. صمیمی، ص 188
23. شوکراس، ص 114و 115
24. اطلاعات، 21 شهریور 46
25. همان
26. کیهان، 11شهریور 55