به گزارش مشرق، ایثار و شهادت مفهومی مشترک میان همه مسلمانان است؛ مفهومی واحد که در فرهنگ مردم ریشه دوانده و آداب و سنتهای جدیدی را تعریف کرده است. این موضوع از سدههای اولیه تاکنون بارها و بارها به شکلهای مختلف در شعر مسلمانان در زبانهای مختلف متجلی شده است. شعر فارسی نیز از این بهرهگیری به دور نبوده و از آغاز تاریخ این زبان تاکنون اشعار متعددی از شاعران اهل سنت و شیعه به این زبان درباره ایثار و شهادت دیده میشود.
رستم عجمی از شاعران جوان معاصر تاجیک است که البته در دانشگاه تهران تحصیل میکند. عجمی چندی پیش در وبلاگ خود سرودهای با همین مضمون نوشته که به شرح ذیل است:
رستم عجمی از شاعران جوان معاصر تاجیک است که البته در دانشگاه تهران تحصیل میکند. عجمی چندی پیش در وبلاگ خود سرودهای با همین مضمون نوشته که به شرح ذیل است:
مانند هنگام اذان ظهر
بازار سرپوشیده خالی بود
گنجشکها آواز میخواندند
یک صبح شورانگیز عالی بود
*
مرد از خم بازار، پیدا شد
همراه شادیها و غمهایش
از خواب خوش بیدار شد انگار
بازار، با ضرب قدمهایش
*
مرد از کنار قفلها رد شد
روز قشنگی بود بیاغراق
وا کرد قفلِ حجره خود را
با ذکر «بسم الله» و «یا رزّاق»
*
از شیر سقاخانه، آب آورد
اطراف در را آبپاشی کرد
با غم، نگاهی خیس و بغضآلود
بر «یا حسین» روی کاشی کرد
*
پهلوی سقاخانه، عکسی بود
عکسی جوان بر سینه دیوار
اسمی به رنگ سرخ در زیرش
عکس شهیدی بود آن انگار
*
آهی کشید از سینه با حسرت
یک آن به یاد جبههها افتاد
یاد جوانان بنیهاشم
در جبهههای جنگ با بیداد
*
افتاد ظرف از دست لرزانش
اشکی روان بر گونهاش لغزید
صد داغ از چشمان او جوشید
صد آرزو در قلب او خندید
*
هرچند تا امروز، در بازار
جنگید با سوداگران سود
باید ولی سنگر عوض میکرد
امروز، سنگر، جای دیگر بود
*
با شوق، قفلی زد به دکانش
با رفتنش، بازار، شد دلتنگ
از جبههای تا جبههای دیگر،
شد کاسب بازار، مرد جنگ
*
یک عکس و چندین شمع و تاج گل
بازار، سرشار از طنین درد
برپاست حالا حجله سرخی
در روبهروی حجره آن مرد
بازار سرپوشیده خالی بود
گنجشکها آواز میخواندند
یک صبح شورانگیز عالی بود
*
مرد از خم بازار، پیدا شد
همراه شادیها و غمهایش
از خواب خوش بیدار شد انگار
بازار، با ضرب قدمهایش
*
مرد از کنار قفلها رد شد
روز قشنگی بود بیاغراق
وا کرد قفلِ حجره خود را
با ذکر «بسم الله» و «یا رزّاق»
*
از شیر سقاخانه، آب آورد
اطراف در را آبپاشی کرد
با غم، نگاهی خیس و بغضآلود
بر «یا حسین» روی کاشی کرد
*
پهلوی سقاخانه، عکسی بود
عکسی جوان بر سینه دیوار
اسمی به رنگ سرخ در زیرش
عکس شهیدی بود آن انگار
*
آهی کشید از سینه با حسرت
یک آن به یاد جبههها افتاد
یاد جوانان بنیهاشم
در جبهههای جنگ با بیداد
*
افتاد ظرف از دست لرزانش
اشکی روان بر گونهاش لغزید
صد داغ از چشمان او جوشید
صد آرزو در قلب او خندید
*
هرچند تا امروز، در بازار
جنگید با سوداگران سود
باید ولی سنگر عوض میکرد
امروز، سنگر، جای دیگر بود
*
با شوق، قفلی زد به دکانش
با رفتنش، بازار، شد دلتنگ
از جبههای تا جبههای دیگر،
شد کاسب بازار، مرد جنگ
*
یک عکس و چندین شمع و تاج گل
بازار، سرشار از طنین درد
برپاست حالا حجله سرخی
در روبهروی حجره آن مرد