وقتی که به جای اسلحه، بلندگو دستم دادند
در همان روزهای ابتدایی دوران دفاع مقدس، همراه با سایر دودستان جوان خود تصمیم گرفتیم همانند سایر جوانان پرشور به جبهه اعزام شویم و این اتفاق در حالی میافتاد که کم و بیش مردم با صدا و چهره بنده آشنایی پیدا کرده بودند. هنوز نحوه برخورد تعجب برانگیز جوانان در جبهه با بنده از ذهنم نمی رود یادم است همان روزی که به پادگان آموزشی جنوب کشور رفتیم، فرمانده آن پادگان از میان همه رزمنده ها من رو بیرون کشید و گفت شما نباید به جبهه بروید و من با تعجب نگاهش کردم و علت را جویا شدم که این فرمانده گفت، اگر شما به این جمله امام که «هر کس به هر شکل که میتواند در دفاع مقدس حضور یابد و کمک کند»، اعتقاد داشته باشید، شما نباید به مناطق عملیاتی و رزمی اعزام شوید و بهتر است با خواندن سرود های حماسی و انقلابی به رزمندهها انرژی بدهید. اینگونه برای انقلاب و خودتان بهتر است. پس از سخنان این فرمانده من با قاطعیت گفتم که آمده ام برای رزم و حضور در خط مقدم جبههها نه برای اجرای سرود، که فرمانده گفت: «باشه برو جبهه ها اما برای انرژی دادن به رزمندهها»، بالاخره اصرار فرمانده و دیگر رزمنده ها مرا مجاب کرد که به جای دست گرفتن اسلحه، بلندگو در دست خود بگیرم و سرودها و آواز های حماسی را بخوانم اما به شرط اینکه این اقدام را در جبهه های نبرد انجام دهم. بالاخره همین هم شد و بنده در مقاطع مختلف دوران دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشتم اما بدون در دست گرفتن اسلحه.
اجراهای خصوصی و ماجرای تقلید صدا
در آن دوران که در جبهه ها به اجرای برنامه می پرداختم، شاید یکی از معدود هنرمندان چهره شناخته شدهای بودم که در جبهه ها با اجرای هنر تخصصی خود حضور فعال داشتم. این مسئله برای رزمندگان جالب توجه بود به طوری که در جبهه ها هر جایی که هنوز برنامه ای به طور مشخص برای اجرا نداشتم چند رزمنده، بنده را دوره می کردند و می خواستند که برایشان بخوانم که این خواندن های اختصاصی، خاطرات شیرین و جالبی را برایم رقم زد، شاید جالب ترین لحظه آن موقعی بود که پس از خواندن سرودهای معروف انقلابی از برخی رزمندگان می شنیدم که: «چقدر قشنگ ادای گلریز رو در میاره»! خلاصه اینکه در کنار توپ، تانک، اسلحه و ترکش و تحت هر شرایطی، صدای بنده قطع نمی شد.
آقای گلریز! بلندگو رو بی خیال، ماسک و بزن
در یکی از روزهای دوران دفاع مقدس، بری یک مراسم بزرگ در یکی از مناطق عملیاتی دعوت شدم که یکی از نکات متفاوت این اجرا با سایر اجراها مربوط به مختصات جغرافیایی این منطقه عملیاتی بود به طوری که هر لحظه امکان حمله شیمیایی دشمن به منطقه وجود داشت. حالا تصور کنید در یک سالن بسیار بزرگ چندصد نفر رزمنده هر کدام ماسک به دست نشسته اند و به بنده که با یک دستم یک بلندگو دستی بزرگ و داغان و در دست دیگرم ماسک شیمیایی در دست گرفته ام خیره شده اند. بالاخره شروع کردم به خواندن یکی از سرودهایم که ناگهان در اواسط این سرود یکی از فرماندهان بلند فریاد زد: «ماسک ها تون رو بزنید، صدای آژیر خطر می آید» و یکباره وسط خواندن من، همه ماسک های خود را زدند. من هم هاج و واج مانده بودم که چکار کنم که همان فرمانده صدا زد: «آقای گلریز! بلندگو رو بی خیال، ماسک رو بزن!» و من هم ماسک و زدم، بلافاصله پس از چند دقیقه آن فرمانده گفت «ماسک ها رو بردارید خطر رفع شد، آقای گلریز! بخوان برادر» و من هم خواندم که دوباره همان اتفاق تکرار شد به طوری تا اواخر برنامه چهار بار این همه ماسک ها را می زدیم و برمی داشتیم و من هم به خواندنم ادامه می دادم دیگه اینجا بود که من پشت بلندگو گفتم «برادران دیگه خودشون و الکی اذیت نکنن ماسک ها رو درنیارید، شاید لازم بشه» و این جمله من به شدت موجب خنده جمع رزمندگان شد، البته ناگفته نماند به حمدالله آن شب هیچ اتفاقی نیفتاد و همه چیز به خیر و خوشی یه پایان رسید.
محشور شدن با شهدای کربلا زیر فشار جمعیت
تنها چند روز پس از حماسه آزادسازی خرمشهر، برای اجرا در جشن پیروزی رزمندگان اسلام به منطقه عملیاتی دارخوین در حوالی خرمشهر دعوت شدم و این یکی از پرجمعیت ترین و شلوغ ترین اجراهای من در دوران دفاع مقدس محسوب می شد. خدا را شکر برنامه با خوبی و خوشی به پایان رسید و درست چند لحظه پس از اتمام صحبت هایم، رزمندگان حاضر در مراسم از روی محبت چنان به سمت من آمدند که بنده بر اثر این هجوم عاشقانه به شدت زمین خوردم و زیر دست و پا له شدم و درست یادم است همان لحظه با خدای خود گفتم «خدایا من را با شهدای کربلا محشور کن» و یک جورهایی غزل خداحافظی را برای خودم سرودم، اما به طور معجره آسایی توسط عوامل اجرایی مراسم از زیر دست و پای رزمنده ها بیرون کشیده شدم و مرا به سمت یکی از چادرها هدایت کردند. جالب اینکه پس از استقرار در چادر تا ساعت ها رزمنده ها می آمدند کنار چادر و بنده را صدا می زدند تا با هم گپ بزنیم که من پاسخگوی محبت رزمنده های عزیز بودم.
نسبت فامیلی با شهید صیاد شیرای
تقریبا با اکثر فرماندهان شاخص دوران دفاع مقدس خاطرات مختلفی در ذهن دارم که یکی از این فرماندهان سرافزار شهید صیاد شیرازی بود که به خوبی در خاطرم هست. در دوارن دفاع مقدس به برنامه ای دعوت شده بودم که به علت شلوغی اطراف برگزاری مراسم، کمی دیر به مراسم رسیدم. زمانی که سخنرانی شهید صیاد شیرازی به اتمام رسیده بود و مراسم را ترک کرده بود. بعد از اجرا در آن مراسم عده ای دور من را گرفتند و گفتند: «آقای گلریز شما با آقای صیاد نسبت فامیلمی دارید؟» که بنده هم گفتم «نه، چطور مگه؟» و اینطور شنیدیم که آخر پیش از اینکه شما بیایید جناب صیاد شیرازی بیشتر از یک ربع در خصوص شخصیت هنری شما در این مراسم صحبت کرد.
گفتگو از: عباس اسماعیل گل