گروه تاریخ مشرق- دکتر احمد توکلی از آن روی که با شهید حجت الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی نژاد همشهری است، از شخصیت و منش آن شخصیت والا شناختی دقیق دارد. او درگفت وشنود پیش روی، بخشی از خاطرات و دانستههای خویش را بیان داشته است که تاریخ پژوهان را مفید تواند بود.
نحوه آشنایی شما با شهید هاشمینژاد چگونه بود؟خصوصیات شخصیتی وتبلیغی ایشان درآن دوره چه بود؟
من اهل بهشهر هستم و از نوجوانی علاقه زیادی به شرکت در مجالس دینی داشتم و در آنجا با ایشان آشنا شدم. کلاس پنجم دبستان بودم که جزوههای کانون بحث و انتقاد دینی را میفروختم. این کانون توسط شهید هاشمینژاد و آقای سیدحسن ابطحی در مشهد تشکیل شده بود که به سئوالات و شبهات دینی جوانان پاسخ میداد.
در بهشهر هم کانون مشابهی راهاندازی شده بود؟
بله، در بهشهر هم در سال 1327 کانونی به نام «انجمن جوانان بهشهر» توسط یک عده جوان راهاندازی شد و فوقالعاده انجمن مؤثری بود. رئیس آن آقای میرعبدالواحد بنیکاظمی ـ از شاگردان آیتالله کوهستانی ـ آرایشگاه داشت و بعد از انقلاب فرمانده سپاه شد. این انجمن از شهید هاشمینژاد برای سخنرانی در جلساتش دعوت میکرد.
حال و هوای سخنرانیهای شهید هاشمینژاد را توصیف کنید؟
سخنرانیهای ایشان فوقالعاده حماسی و پرشور بود. ایشان حرفهای جدید هم میزد که مطلوب جوانان بود. یادم هست جمعیت خیلی زیادی هم میآمد. ساواک و شهربانی هم فوقالعاده نسبت به این جلسات حساسیت داشتند.
ظاهراً در مورد تقلید از حضرت امام هم با ایشان بحث جالبی داشتهاید. بیان استدلالهای ایشان در این مقام،برای ما مغتنم است؟
من در بهشهر مقلد آیتالله سید محمود شاهرودی بودم. سال آخر دبیرستان یا سال اول دانشگاه بودم که یک شب در منزل برادرشان، آقای سید محمد هاشمینژاد با ایشان صحبت کردم و گفتم: من به دلیل این که اغلب مردم شهر از ایشان تقلید میکردند، مقلد ایشان هستم و اطلاع دقیقی از سابقه یا موقعیت ایشان نداشتم، در انجمن جوانان مسلمان بهشهر که هر هفته مسابقات اطلاعات عمومی دینی برگزار میشد، با مسئله تقلید آشنا شدم و الان احساس میکنم باید از آیتالله خمینی تقلید کنم. تکلیفم چیست و چه باید بکنم؟
ایشان با مهربانی تمام قضیهای را برایم تعریف کردند و آن هم این که وقتی شیخ مرتضی انصاری از دنیا رفت، بزرگان حوزه نجف دور هم جمع شدند تا مرجع را تعیین کنند. در آنجا این مسئله مطرح شد که تنها اعلمیت علمی نمیتواند ملاک مرجعیت باشد، بلکه باید کسی این مسئولیت را به عهده بگیرد که به امور زمان هم مسلط باشد.
آیتالله میرزاحبیب الله رشتی اعلم علمای زمان بود، اما قرار شد مرجعیت به آیتالله میرزای شیرازی تفویض شود. ایشان خطاب به آیتالله رشتی گفت: «تا شما هستید، من کجا و شما کجا؟» آیتالله میرزای رشتی فرمود: «قبول داری من اعلم هستم؟» میرزای شیرازی گفت: «قطعاً». آیتالله رشتی گفت: «پس به شما دستور میدهم بپذیرید» و به این ترتیب میرزای شیرازی مرجع بلامنازع عالم تشیع شد، در حالی که بین علمای هم دوره خود اعلم نبود...
من از همین داستان نتیجه گرفتم حتی اگر امام از نظر فقهی هم به آیتالله شاهرودی نرسد، اما چون عالم به زمان خویش است باید ترجیح داده شود. من هم مرجع خود را تغییر دادم و مقلد امام شدم.
اشاره کردید بنیانهای دینی و سیاسی شما در انجمن جوانان بهشهر نهاده شد. درباره این انجمن توضیح بیشتری بدهید؟
با ارشاد و هدایت مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدکوهستانی و آیتالله سید محمود شاهرودی این انجمن به تعالیم دینی مشغول بود و با آنکه ظاهراً کار سیاسی نمیکرد، اما ساواک به آن حساسیت داشت.
در مورد ویژگیهای این دو عالم بزرگ هم اشاراتی کنید؟
آیتالله کوهستانی بزرگ عالم بهشهر و فوقالعاده زاهد بود و از سراسر کشور به ایشان مراجعه میشد. آیتالله شاهرودی فوقالعاده بصیر، روشن و مردمی بود. به معنای متعارف روز انقلابی نبود، اما بر مسائل روز فوقالعاده احاطه داشت.
مؤسسین انجمن جوانان بهشهر چه کسانی بودند؟
آقایان بنیکاظمی، نیکخواه و سید محمد هاشمینژاد که همگی کاسب بودند. حال و هوای انجمن هم امروزی بود.
یعنی چگونه؟
معمولاً در مجالس دینی مردم روی زمین مینشستند، ولی در این انجمن صندلی میچیدند و سخنرانها هم پشت تریبون میرفتند و سخنرانی میکردند، برای همین آنهایی هم که تمایلات تجددمآبانه داشتند و تحصیلکردههای شهر هم برای شرکت در این مجالس رغبت نشان میدادند.
جلسات هفتهای چند بار بود؟
جلسات هر هفته در بعدازظهرهای جمعه برگزار میشدند و یک مهندس یا پزشک سخنرانی میکرد که بیارتباط با دین هم نبود. بعد مسابقهای در باره مطالب مطرح شده برگزار میشد و جایزه هفته قبل را میدادند. در آخر مجلس هم یکی از روحانیون در باره مسائل اخلاقی صحبت میکردند.
نقش شهید هاشمینژاد در این انجمن چه بود؟ ایشان چه نقشی در این محفل ایفا میکردند؟
ایشان بسیار به این انجمن لطف داشت و هر سال تابستان به بهشهر میآمد و پنج شش شب در جلسات این انجمن که در مسجد نصیرخان تشکیل میشدند، پیرامون مباحث اعتقادی با رنگ و بوی سیاسی صحبت میکرد. یادم هست یک شب راجع به اسرائیل حرف زد، در حالی که این موضوعی بود که رژیم شاه نسبت به آن فوقالعاده حساسیت داشت و روحانیون معدودی جرئت میکردند دربارهاش حرف بزنند. ساواک هم چنین مسائلی را تحمل نمیکرد و جلسات را تعطیل میکرد.
این ماجراهایی که میفرمایید مربوط به چه سالهایی است؟
46 یا 47.
با توجه به حساسیت فوقالعاده رژیم نسبت به موضوع اسرائیل، ساواک چه برخوردی با شهید هاشمینژاد میکرد؟
در شهرهای بزرگ دستگیر یا ممنوعالمنبر شدن خیلی انعکاس گستردهای پیدا نمیکند، ولی در شهرهای کوچک، دست عوامل امنیتی چندان باز نبود، مخصوصاً که این شهید در بهشهر محبوبیت زیادی هم داشت و در نتیجه برخورد با ایشان واکنشهای اجتماعی شدیدی را موجب میشد که به نفع رژیم نبود.
محتوای سخنرانیهای ایشان چه بود؟
آن روزها اغلب سخنرانان درباره مسائل فردی صحبت میکردند. آنهایی هم که باسوادتر بودند، مباحث عمیق فکری را مطرح میکردند، اما به دلیل اختناق سنگین کمتر کسی جرئت میکرد به مسائل سیاسی اشاره کند. اگر کسی علیه مارکسیسم حرف میزد، رژیم خیلی هم استقبال میکرد، اما نقد سرمایهداری به مذاق رژیم خوش نمیآمد. شهید هاشمینژاد همزمان به کاپیتالیسم و مارکسیسم حمله میکرد و همین موضوع باعث جذب جوانها میشد.
نقش ایشان در نمایندگی شما از بهشهر، برای اولین دوره از مجلس شورای اسلامی چه بود؟
من از لحاظ سیاسی، باسابقهترین فرد در بهشهر بودم و خانوادهام سرشناس بودند، در نتیجه مردم من و خانوادهام را خوب میشناختند. اداره شهر به دست ده پانزده تن از بزرگان مذهبی بود، از جمله آقایان بنیکاظمی، نیکخواه و سید محمد هاشمینژاد. رئیس کمیته اداره شهر هم من بودم و دسته جمعی شهر را اداره میکردیم. یک روز تصمیم میگیرند فردی را برای نمایندگی بهشهر انتخاب کنند. من آن روز عمداً در جلسه شرکت نکردم تا دیگران راحت حرفهایشان را بزنند. در آن جلسه قرار میشود ابتدا نزد شهید هاشمینژاد بروند که نمایندگی را قبول کنند و اگر نکردند به سراغ من بیایند. آقای بنیکاظمی به مشهد رفتند و با ایشان صحبت کردند و ایشان گفتند: بهتر است آقای توکلی نامزد شود، چون تصمیم دارم برای مجلس خبرگان کاندید شوم! ایشان شاگرد آیتالله کوهستانی و در مازندران صاحب اعتبار و شهرت خوبی بودند، به همین دلیل به جای مشهد از بهشهر کاندید شدند. خدایش رحمت کند.
نحوه آشنایی شما با شهید هاشمینژاد چگونه بود؟خصوصیات شخصیتی وتبلیغی ایشان درآن دوره چه بود؟
من اهل بهشهر هستم و از نوجوانی علاقه زیادی به شرکت در مجالس دینی داشتم و در آنجا با ایشان آشنا شدم. کلاس پنجم دبستان بودم که جزوههای کانون بحث و انتقاد دینی را میفروختم. این کانون توسط شهید هاشمینژاد و آقای سیدحسن ابطحی در مشهد تشکیل شده بود که به سئوالات و شبهات دینی جوانان پاسخ میداد.
در بهشهر هم کانون مشابهی راهاندازی شده بود؟
بله، در بهشهر هم در سال 1327 کانونی به نام «انجمن جوانان بهشهر» توسط یک عده جوان راهاندازی شد و فوقالعاده انجمن مؤثری بود. رئیس آن آقای میرعبدالواحد بنیکاظمی ـ از شاگردان آیتالله کوهستانی ـ آرایشگاه داشت و بعد از انقلاب فرمانده سپاه شد. این انجمن از شهید هاشمینژاد برای سخنرانی در جلساتش دعوت میکرد.
حال و هوای سخنرانیهای شهید هاشمینژاد را توصیف کنید؟
سخنرانیهای ایشان فوقالعاده حماسی و پرشور بود. ایشان حرفهای جدید هم میزد که مطلوب جوانان بود. یادم هست جمعیت خیلی زیادی هم میآمد. ساواک و شهربانی هم فوقالعاده نسبت به این جلسات حساسیت داشتند.
ظاهراً در مورد تقلید از حضرت امام هم با ایشان بحث جالبی داشتهاید. بیان استدلالهای ایشان در این مقام،برای ما مغتنم است؟
من در بهشهر مقلد آیتالله سید محمود شاهرودی بودم. سال آخر دبیرستان یا سال اول دانشگاه بودم که یک شب در منزل برادرشان، آقای سید محمد هاشمینژاد با ایشان صحبت کردم و گفتم: من به دلیل این که اغلب مردم شهر از ایشان تقلید میکردند، مقلد ایشان هستم و اطلاع دقیقی از سابقه یا موقعیت ایشان نداشتم، در انجمن جوانان مسلمان بهشهر که هر هفته مسابقات اطلاعات عمومی دینی برگزار میشد، با مسئله تقلید آشنا شدم و الان احساس میکنم باید از آیتالله خمینی تقلید کنم. تکلیفم چیست و چه باید بکنم؟
ایشان با مهربانی تمام قضیهای را برایم تعریف کردند و آن هم این که وقتی شیخ مرتضی انصاری از دنیا رفت، بزرگان حوزه نجف دور هم جمع شدند تا مرجع را تعیین کنند. در آنجا این مسئله مطرح شد که تنها اعلمیت علمی نمیتواند ملاک مرجعیت باشد، بلکه باید کسی این مسئولیت را به عهده بگیرد که به امور زمان هم مسلط باشد.
آیتالله میرزاحبیب الله رشتی اعلم علمای زمان بود، اما قرار شد مرجعیت به آیتالله میرزای شیرازی تفویض شود. ایشان خطاب به آیتالله رشتی گفت: «تا شما هستید، من کجا و شما کجا؟» آیتالله میرزای رشتی فرمود: «قبول داری من اعلم هستم؟» میرزای شیرازی گفت: «قطعاً». آیتالله رشتی گفت: «پس به شما دستور میدهم بپذیرید» و به این ترتیب میرزای شیرازی مرجع بلامنازع عالم تشیع شد، در حالی که بین علمای هم دوره خود اعلم نبود...
من از همین داستان نتیجه گرفتم حتی اگر امام از نظر فقهی هم به آیتالله شاهرودی نرسد، اما چون عالم به زمان خویش است باید ترجیح داده شود. من هم مرجع خود را تغییر دادم و مقلد امام شدم.
اشاره کردید بنیانهای دینی و سیاسی شما در انجمن جوانان بهشهر نهاده شد. درباره این انجمن توضیح بیشتری بدهید؟
با ارشاد و هدایت مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدکوهستانی و آیتالله سید محمود شاهرودی این انجمن به تعالیم دینی مشغول بود و با آنکه ظاهراً کار سیاسی نمیکرد، اما ساواک به آن حساسیت داشت.
در مورد ویژگیهای این دو عالم بزرگ هم اشاراتی کنید؟
آیتالله کوهستانی بزرگ عالم بهشهر و فوقالعاده زاهد بود و از سراسر کشور به ایشان مراجعه میشد. آیتالله شاهرودی فوقالعاده بصیر، روشن و مردمی بود. به معنای متعارف روز انقلابی نبود، اما بر مسائل روز فوقالعاده احاطه داشت.
مؤسسین انجمن جوانان بهشهر چه کسانی بودند؟
آقایان بنیکاظمی، نیکخواه و سید محمد هاشمینژاد که همگی کاسب بودند. حال و هوای انجمن هم امروزی بود.
یعنی چگونه؟
معمولاً در مجالس دینی مردم روی زمین مینشستند، ولی در این انجمن صندلی میچیدند و سخنرانها هم پشت تریبون میرفتند و سخنرانی میکردند، برای همین آنهایی هم که تمایلات تجددمآبانه داشتند و تحصیلکردههای شهر هم برای شرکت در این مجالس رغبت نشان میدادند.
جلسات هفتهای چند بار بود؟
جلسات هر هفته در بعدازظهرهای جمعه برگزار میشدند و یک مهندس یا پزشک سخنرانی میکرد که بیارتباط با دین هم نبود. بعد مسابقهای در باره مطالب مطرح شده برگزار میشد و جایزه هفته قبل را میدادند. در آخر مجلس هم یکی از روحانیون در باره مسائل اخلاقی صحبت میکردند.
نقش شهید هاشمینژاد در این انجمن چه بود؟ ایشان چه نقشی در این محفل ایفا میکردند؟
ایشان بسیار به این انجمن لطف داشت و هر سال تابستان به بهشهر میآمد و پنج شش شب در جلسات این انجمن که در مسجد نصیرخان تشکیل میشدند، پیرامون مباحث اعتقادی با رنگ و بوی سیاسی صحبت میکرد. یادم هست یک شب راجع به اسرائیل حرف زد، در حالی که این موضوعی بود که رژیم شاه نسبت به آن فوقالعاده حساسیت داشت و روحانیون معدودی جرئت میکردند دربارهاش حرف بزنند. ساواک هم چنین مسائلی را تحمل نمیکرد و جلسات را تعطیل میکرد.
این ماجراهایی که میفرمایید مربوط به چه سالهایی است؟
46 یا 47.
با توجه به حساسیت فوقالعاده رژیم نسبت به موضوع اسرائیل، ساواک چه برخوردی با شهید هاشمینژاد میکرد؟
در شهرهای بزرگ دستگیر یا ممنوعالمنبر شدن خیلی انعکاس گستردهای پیدا نمیکند، ولی در شهرهای کوچک، دست عوامل امنیتی چندان باز نبود، مخصوصاً که این شهید در بهشهر محبوبیت زیادی هم داشت و در نتیجه برخورد با ایشان واکنشهای اجتماعی شدیدی را موجب میشد که به نفع رژیم نبود.
محتوای سخنرانیهای ایشان چه بود؟
آن روزها اغلب سخنرانان درباره مسائل فردی صحبت میکردند. آنهایی هم که باسوادتر بودند، مباحث عمیق فکری را مطرح میکردند، اما به دلیل اختناق سنگین کمتر کسی جرئت میکرد به مسائل سیاسی اشاره کند. اگر کسی علیه مارکسیسم حرف میزد، رژیم خیلی هم استقبال میکرد، اما نقد سرمایهداری به مذاق رژیم خوش نمیآمد. شهید هاشمینژاد همزمان به کاپیتالیسم و مارکسیسم حمله میکرد و همین موضوع باعث جذب جوانها میشد.
من از لحاظ سیاسی، باسابقهترین فرد در بهشهر بودم و خانوادهام سرشناس بودند، در نتیجه مردم من و خانوادهام را خوب میشناختند. اداره شهر به دست ده پانزده تن از بزرگان مذهبی بود، از جمله آقایان بنیکاظمی، نیکخواه و سید محمد هاشمینژاد. رئیس کمیته اداره شهر هم من بودم و دسته جمعی شهر را اداره میکردیم. یک روز تصمیم میگیرند فردی را برای نمایندگی بهشهر انتخاب کنند. من آن روز عمداً در جلسه شرکت نکردم تا دیگران راحت حرفهایشان را بزنند. در آن جلسه قرار میشود ابتدا نزد شهید هاشمینژاد بروند که نمایندگی را قبول کنند و اگر نکردند به سراغ من بیایند. آقای بنیکاظمی به مشهد رفتند و با ایشان صحبت کردند و ایشان گفتند: بهتر است آقای توکلی نامزد شود، چون تصمیم دارم برای مجلس خبرگان کاندید شوم! ایشان شاگرد آیتالله کوهستانی و در مازندران صاحب اعتبار و شهرت خوبی بودند، به همین دلیل به جای مشهد از بهشهر کاندید شدند. خدایش رحمت کند.