در خانواده اي ريشه دار و فاضل پرورش يافت. بنا به رسم ديرينه خانواده، در 7 سالگي نماز را از پدرش آموخت. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در شهر اهواز و با موفقيت پشت سر گذاشت. او نوجواني آرام و متين و مودب بود که توجه بزرگان محله، مسجد و مدرسه را به خود جلب مي کرد.
در دوران دبيرستان تحصيل مي کرد که در جلسات مبارزه با بهائيت شرکت کرد و کتابي در رد عقايد اين مکتب ساخته ي روباه پي نوشت. مبارزات اوبا حکومت طاغوت به همين ختم نشد. عليرضا جعفرزاده که شناخت کافي از فساد و خيانت حکومت پهلوي داشت، در دوران مبارزات انقلاب اسلامي همراه با دوستانش در مبارزات و تظاهرات خياباني شرکت فعال داشت. بارها مورد تعقيب ساواک قرار گرفت اما دست از مبارزه برنداشت.
در سال 1357 موفق به اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيک شد. او در آن دوران جواني پر کار و فعال بود که بر اثر تزکيه نفس و مطالعات عميق به اوج کمالات انساني رسيده بود.با پيروزي انقلاب اسلامي با تمام وجود در خدمت انقلاب قرار گرفت و گوش به فرمان امام خميني (ره) بود.کانون فعاليتهايش در مسجد بود.
خرداد ماه سال 1359 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اهواز پيوست.با آغاز جنگ تحميلي به جبهه شتافت و تحت فرماندهي شهيد غيور اصلي حماسه هاي بي شماري در قالب شبيخون به مواضع دشمن, آفريد. او در روزهاي نخست جنگ که دشمن با استفاده از شرايط عدم آمادگي نيروهاي مسلح و نا آرامي هاي حاصل از خرابکاري ضد انقلاب، دفاع جانانه اي از سوسنگرد، بستان، اهواز و ساير شهرها و روستاهاي استان خوزستان به عمل آورد. سال 1360که پيشروي دشمن سد شد و با حضور مردمي و نيروهاي مسلح وضعيت جبهه ها به نفع ايران تثبت شد.
عليرضا در آزمون سراسر شرکت کرد و در رشته ي مهندسي دانشگاه شهيد چمران اهواز قبول شد اما هيچگاه در دانشگاه حاضر نشد. او تا زمان شهادتش از مرخصي تحصيلي استفاده کرد. وقتي به او پيشنهاد ازدواج و ادامه تحصيل را مي دادند، مي گفت: من فرزند جبهه ام.
يکي از همرزمانش درباره ي او مي گويد: "هواي دم کرده و شرجي در سال 1359 رزمندگان سپاه اسلام را تشنه و کلافه کرده بود. وقتي عليرضا تشنگي همرزمان خود را ديد، در دل تاريکي شب به عقب بر گشت و در زير طوفاني از گلوله با ماشيني پر از يخ به خط بازگشت ، در حاليکه خود لبي عطشناک داشت.
او خيلي زود به سبب شجاعت وتوان بالايي که داشت، به سمت فرماندهي گروهان منصوب شد، آن موقع در جبهه ي فارسيات بود. در آن زمان او دسيسه و خيانت بني صدر و اهل نفاق را به خوبي تشخيص مي داد. با تشکيل تيپ 3 لشکر 7 وليعصر (عج) عليرضا به سمت فرمانده گردان منصوب شد و با گردان تحت فرماندهي خود در عمليات مختلفي شرکت کرد. مدتي بعد مامور تشکيل گردان جديد رزمي به نام سلمان فارسي شد. او به اتفاق جمعي از همرزمانش اين کار مهم را انجام داد. در ادامه خدمت فرماندهي گردان جعفر طيار(ع) و بعد از آن گردان حضرت امير المومنين (ع) را به عهده داشت که گردانهاي مذبور در عمليات مختلف شرکت کردند و حماسه هاي بي شماري خلق کردند. اوج کارهاي خارق العاده عليرضا جعفرزاده در عمليات کربلاي 5 بود که او فرماندهي گردان حضرت رسول الله (ص) را به عهده داشت.
او در اين عمليات نقطه اتکاي فرماندهان لشکر 7وليعصر(عج)بود و هرجا مشکل غير قابل حلي پيش مي آمد، همه نظرها به سوي عليرضا جعفرزاده بر مي گشت. در ادامه عمليات مجروح شد وبه پشت جبهه منتقل گرديد اما بعد از مداواي اوليه به خط مقدم برگشت. سر انجام اين سردار ملي که هفت سال افتخار حضور در جبهه و شرکت در عمليات متعدد را داشت و در طول اين مدت هفت بار مجروح و مصدوم شده بود، در سحرگاه نوزدهم رمضان 1407 روز ضربت خودن مولایش حضرت علی علیه سلام و مصادف با 28/ 2/ 1366 در حاليکه وضو گرفته و آماده نماز بود تير دشمن بر گلويش نشست و در حاليکه يا حسين (ع) را زمزمه مي کرد جاودانه شد و به برادر کوچک خود حسین که در عملیات رمضان بشهادت رسیده بود ملحق شد.
او در وصيت نامه اش نوشته: با سلام و درودي بي پايان به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران که به حول و قوه الهي قيامي را شروع کرد که کشور ايران و اسلام را زنده کند و در واقع فطرت الهي انسانها را بيدار کرد و در مسير اصلي قرار داد. اينجانب با ايمان و اعتقاد کامل به اسلام و انقلاب و اصالت مکتب خود پا در قتلگاه امام حسين (ع)گذاشته ام و بر عکس عمليات گذشته خيلي آرام و هيچگونه اضطرابي ندارم. اميدوارم که خداوند بيشتر از اين مرا در انتظار نگذارد. اگر انسانها بدانند که در جهان ابدي چه نعمت هايي وجود دارد ، خدا گواه است بلادرنگ و بدون دغدغه شهادت را طلب مي کردند. در جبهه ها همه اقشار مردم شرکت دارند. يکي از عواملي که مرا واداشت به جبهه رفتن اصرار داشته باشم، حضور همين بسيجيان است که بي پروا به جبهه ها مي آيند و هيچگونه باکي نه از آمريکا و نه از شوروي و نه توپ و موشک ندارند. من از خداوند و از اين برادران خجالت مي کشم که در شهر باشم و حسرت مي خورم که شهدا در بهشت و من در دنيا باشم.
*ارسالی از سوی رامین شیروی