مادر سردار شهید صراف گفت: محمد جواد همیشه می‌گفت، اگر دوست داشتی اشکی بریزی ایرادی ندارد اما برای من نه، برای حضرت علی اکبر(ع) گریه کن.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - سردار شهید محمد جواد حاج ابوالقاسم صراف، سال ۱۳۴۰ در تهران متولد شد. او از کودکی به قرآن و اهل بیت(ع) علاقه مند بود؛ همزمان با اوج‌گیری اعتراض‌های مردمی با رژیم ستم‌شاهی، به ‌مبارزین پیوست و در تظاهرات، شرکت فعالی داشت که با پیروزی انقلاب اسلامی، جواد صراف به عضویت کمیته و بعد از آن در بیست و پنجم شهریور سال ۱۳۵۹، به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. فرمانده گردان شهادت لشکر 27 محمد رسول الله صلی الله و علیه وآله و سلم بود که در عملیات کربلای پنج 65/10/22 به عنوان خط شکن به شهادت رسید.

گفتگو با مادر شهیدی که هنوز خواب به شهادت رسیدن فرزندش را می‌بیند

فاطمه صراف مادر شهید محمد جواد حاج ابوالقاسم صراف در خصوص تولد فرزند شهید خود و اینکه در چه خانواده‌ای بزرگ شد، اظهارداشت: محمد جواد مرداد ماه سال 1340متولد شد و دومین فرزند خانواده بود که کلا 7 فرزند داشتم و در حال حاضر تنها سه فرزندم باقی مانده‌اند؛ محمد جواد در یک خانواده بسیار قدیمی و کارگری بزرگ شد که پدرش در میدان سبزی مشغول بودند که بسیار مرد زحمت کشی بود.

وی محمد جواد را فرزندی بسیار ساده و مهربان معرفی کرد و ادامه داد: زمانیکه به مدرسه رفت تا سوم راهنمایی بیشتر نخواند یعنی سیکل را که گرفت، گفت می‌خواهم سرکار بروم و یک روز که از مدرسه برگشته بود، گفتکه برای خرید لباس پیش آهنگی پول لازم دارد، بعد از خریدن با همان لباس به منزل آمد، گفتم جواد لباس ارتش به تو خیلی میاد در ارتش فعالیت کن گفت که دوست ندارم در ارتش فعالیتی داشته باشم؛ آن زمان مردم رابطه خوبی با دولت نداشتن.

مادر شهید محمد جواد در خصوص فعالیت انقلابی فرزندش و نحوه ورودش به سپاه، افزود: محمد جواد در یک مغازه فروش لوازم یدکی ماشین شاگرد بود که در سال 57 صبح‌ها تا بعدظهر در محیط کارش حاضر می‌شد و سپس به تظاهرات و بعد از آن هم به خانه می‌آمد؛ چندماه که از  پیروزی انقلاب اسلامی گذشت، گفت که می‌خواهد وارد سپاه شود و به من سپرد که ممکن است برای  تحقیق بیایند منم خندیدم و گفتم به من ارتباطی نداره خواهرم مریض است ومی‌خوام به خانه‌اش بروم.

وی ادامه داد: زمانیکه از منزل خواهرم بازگشتم دیدم می‌خندد و گفت که از طرف سپاه برای تحقیق آمدند و همسایه‌ها مرا تایید کردند منم گفتم منکه راضی نیستم البته از ته دل راضی بودم ولی با خنده می‌گفتم که اجازه رفتن نمی‌دهم؛ به پدرش گفتم که شما اجازه دادید؟ پدرش گفت که من نمی‌دانم کاغذی را به من نشان داد و گفت که امضایش کنم چونکه برای گرفتن کارنامه لازمش دارم. 5 روز بعد محمد جواد گفت که  باید برای گذراندن آموزش در سپاه برود و 15 روز در لشگر مانده بود. یک شب قبل از اینکه جواد بخواهد بیاید، صدام فرودگاه و کارخانه ارج را مورد هدف خود قرار داده بود که البته جواد نیزآنجا بود که وقتی به خانه آمد از من پرسید که مامان شب گذشته اینجا چه خبر بود؟ محمد چند وقت درکمیته و بنیاد شهید بود و سپس وارد سپاه شد.

مادر شهید صراف درباره چگونگی ورود فرزندش به جبهه این چنین گفت:  امام خمینی (ره) طی سخنرانی فرموده بودند که دشمن به خانه ما آمده ما باید از کشور دفاع کنیم، محمد جواد آمد و گفت که مامان اخبار را گوش کردی، صحبت‌های امام را شنیدی؟ گفتم بله محمد جواد. سپس به من گفت که دشمن به خانه ما رسیده است و ما بدون هیچ اقدامی نشسته‌ایم گفت که من می‌خواهم به جبهه بروم گفتم خبرداری من تو را با چه زحمتی بزرگ کردم؟ به من گفت که تو من را دوستداری یا اسلام را؟ گفتم هم تورا هم اسلام را. گفت که اگر اسلام را دوستداری اجازه بده تا من بروم جبهه اگر هم دوست نداری که هیچی.

وی با بیان اینکه زمان رفتن جواد به جبهه مخالفت کردم، ادامه داد: گفتم نمی‌توانم این اجازه را به تو بدهم اگر رفتی و شهید شدی من چیکار کنم؟ به من جواب داد که من اگر عمرم به دنیا باشد می‌مانم اگرهم نباشد از غیب، تیر می‌خورم و شهید می‌شوم؛ به محمد جواد گفتم که خودت می‌دانی اگر مایل هستی که بروی برو، جواد به من گفت که رضایت شما برای من مهم است.

مادر این شهید بزرگوار در رابطه با شنیدن نام فرزندش به عنوان اسامی شهدا در تلویزیون، خاطرنشان کرد: یک روز صبح  که صبحانه می‌خوردیم دیدم تلویزیون اسم شهدا را اعلام می‌کند و پس ازگفتن چند نام گفت سید جواد صراف، من هم سراسیمه رفتم به دخترم گفتم جواد شهید شده است، دخترم گفت مادر اشتباه می‌کنی. دو شب بعد که همه خواب بودیم صدایی را از راه پله‌ها شنیدم، گفتم کیه؟ گفت منم مادر جواد گفتم مگه تو شهید نشده بودی جواد؟ گفت نه در تنگه حاجیان در محاصره بودیم که چند روزی در یک طویله الاغ ماندیم تا کمی وضعیت آرام شود و یک کرد لباسش را به من داد و توانستم بیایم، تمام لباسهایش گل و لای بود. ازمحمد جواد می‌پرسیدم که چرا همه رزمندگان برمی‌گردند ولی تو نمیایی؟ گفت من مسئولیت دارم و آنهایی که به مرخصی می آیند متاهل هستند و تا زمانیکه تا آخرین نیروی من به مرخصی نیاد من هم نخواهم آمد.  

وی با بیان اینکه محمد جواد همیشه به من می‌گفت مادر شهید باید به شهادت فرزندش افتخار کند، اظهار داشت: دوم فروردین 1364 بود که گفت می‌خوام به مشهد بروم، زمانیکه رفت من خواب دیدم که در بهشت زهرا هستم جایی که آیت الله طالقانی دفن شدند و خانم‌ها با چادر مشکی همانند حلقه، دایره زده‌اند و آقایی هم روضه می‌خواند و من هم دسته گلی را در دست گرفتم و وسط حلقه خانم‌ها ایستادم و دارم گریه می‌کنم وعکس شهیدی را از مقابلم رد کردند تو خواب میدیدم که گفتم چه قد عکس قشنگی است و خانم سیدی که در محله ما بود را دیدم که در خواب شانه‌های مرا می‌مالد و می‌گوید که خدا عجرت بدهد من هم گفتم که این عکس فرزند من نیست؟

مادر این شهید ادامه داد: وقتی که از خواب بیدار شدم به یکی از فرزندانم گفتم که محمد جواد شهید خواهد شد؛ بعدظهر همان روز جواد از مشهد برگشت، گفتم که من دیشب خوابی دیدم می‌توانی تعبیر کنی؟ گفت اگر قابل گفتن است بگو اگرکه نه تعریف نکنید؛ همین که برایش تعریف کردم نشست و زمین را بوس کرد و گفت که الحمدالله که مادر شما هم به صف مادران شهدا پیوستی و مورد قبول واقع شدی. به من عکسش را داد و گفت که این را روی طاقچه می‌گذاری و افتخار می‌کنی که من شهید شدم. منم گفتم محمد جواد من چشمی برای اشک ریختن ندارم گفتکه مادر جان مادر شهید باید به شهادت فرزندش افتخار کند نه اینکه اشک بریزد. گفت اگر دوستداشتی اشکی بریز ایرادی ندارد اما برای من نه برای حضرت علی اکبر گریه کن.

وی به دیدار فرزندش با هاشمی رفسنجانی و گرفتن هدیه اشاره کرد و گفت: محمد جواد طی عملیات رمضان بود که به دیدار آقای رفسنجانی رفته بود که ایشان هم 5 ساعت را به محمد جواد تشویقی هدیه داده و گفتند یکی را خود محمد جواد بردارد و 4 تای دیگر برای همکارانش باشد، ساعت‌ها را آورد خانه که دوتا از ساعت‌ها زنانه و سه تا مردانه بود یکی از ساعت‌های زنانه را برداشتم گفت برای خودت می‌خواهی؟ گفتم نه برای خانم تو برداشتم خندید و گفت حجله عروسی من در جبهه است؛ آن ساعتی که من پسند کردم صفحه سرمه‌ای بود که به همراه جعبه ساعت، یک تسبیح و یک انگشتر عقیق نیز به من داد و گفت که نگهشان دارم.

مادر شهید محمد جواد ادامه داد: بعد از اینکه ساعت‌ها را به من نشان داد گفت که بیا می‌خواهم با شما صحبت کنم گفت می‌توانم از شما خواهشی کنم؟ گفتم بگو پسرم، گفت اگرمی‌شود مهر من را از دلتان دربی آورید گفتم کدام مادر این کارو انجام می‌دهد که من انجام بدهم؟ گفت اگر این کارو بکنید به من خیلی لطف بزرگی کردید، من الان خیلی خسته شدم مثل پرنده‌ای هستم که در قفس است و به آن چیزی که در آرزویش هستم نمی‌رسم. دیگر روحیه‌ای ندارم اجازه بدهید به آن چیزی که می‌خواهم برسم. گفتم که مرگ دست من و شما نیست گفتکه مادر اگر شما راضی باشید من هم به چیزی بخواهم می‌رسم.

وی در خصوص شهادت محمد جواد بیان کرد: محمد همزمان با تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران به جبهه‌های غرب کشور رفت و در منطقهٔ گیلان غرب ـ سر‌پل ذهاب به نبرد با دشمن پرداخت والبته  پس از مدتی‌ به جنوب ایران رفت و به سلحشوران لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) پیوست.  فرزندم در عملیات‌های متعدد این لشکر نظیر: مسلم بن عقیل، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، کربلای۱ و کربلای ۵ با مسئولیت‌های مختلفی از نیروی عادی گرفته تا فرمانده گردان شرکت  داشت و سرانجام ‌بیست و دوم دی سال ۱۳۶۵، طی عملیات کربلای ۵ با سمت فرماندهی گردان شهادت‌ در منطقهٔ شلمچه به شهادت رسید.
منبع: نسیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • آرزومند خادمی شهدا ۱۴:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۰
    0 0
    زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر اللهم الرزقنا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس