گروه جنگ نرم مشرق- هنری آلفرد کیسینجر Henry Alfred Kissinger، دیپلمات معروف آمریکایی و مشاور اسبق امنیت ملی ایالات متحده آمریکا در۲۷ مه۱۹۲۳در خانوادهای یهودیالاصل در کشور آلمان، شهر فورت به دنیا آمد. او در سال ۱۹۳۸به همراه خانواده ازآلمان تحت کنترل نازیها به آمریکا گریخت، درنیویورک ساکن شد و در۱۹۴۳ تابعیت این کشور را کسب کرد.
کیسینجر در دوره ریچارد نیکسون به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا مشغول به کار شد و پس از پایان دوره نیکسون به خاطر رسوایی واترگیت در همان سمت با جرالد فورد به همکاری ادامه داد. او در سال۱۹۷۳ به خاطر تلاشهایش برای پایان بخشیدن به جنگ ویتنام جایزه صلح نوبل گرفت. از وی به عنوان استراتژیست ارشد جهان نام میبرند.
از مهمترین فعالیتهای موفقیتآمیز کیسینجر میتوان به این موارد اشاره کرد: مذاکرات مربوط به محدودسازی سلاحهای استراتژیک میان آمریکا و شوروی که منجر به پیمان سالت شد (۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲)، برقراری رابطه میان آمریکا و چینیها و اجرای سیاست معروف به دیپلماسی پینگ پنگ در ۱۹۷۲، نقش مؤثر در خاتمه بحران ویتنام که جایزه صلح نوبل مشترکی را برای او و «لهدوکتو» طرف مذاکره ویتنامی او به ارمغان آورد.
آنچه که در ادامه میآید بخشهایی از زندگی هنری آلفرد کسینجر از زبان خودش است.
در سال 1968 به سمت مشاور امنيتي رئيسجمهور وارد كاخ سفيد شدم. فهميده بودم كه نيكسون به دليل شخصيت گوشهگيري كه دارد و چون علاقمند به تملق دیگران است میتوانم با استفاده از سیاستهایی به او نزدیک شوم. از این رو روزانه دهها بار با او تماس میگرفتم و او را میستودم. هر روز با او ملاقات میکردم و تملقش را میگفتم. میدانستم که تنها به این وسیله میتوانم نفوذم در دولت را زیاد کنم.
با شروع جنگ ویتنام، اوضاع آمریکا به شدت بهم ریخته بود. با چین هیچ رابطهای نداشتیم و رابطهمان با روسها هم قطع شد. من به نیکسون سفارش کردم که اصلا با کشورهای کمونیست درگیر نشود. از سویی روسها به ویتنامیها سلاح میدادند و از سویی هم در حال گسترش نفوذ خود در جهان بودند. این کار را برای ما سخت میکرد و نمیتوانستیم با آن کنار بیاییم. از طرفی دیگر هم یکسره عدهای سراغ نیکسون میآمدند و به میگفتند که اگر دستور دهد میتوانند در یک روز بین 30 تا 40 میلیون نفر را در روسیه بکشند و من اصلا نمیدانستم که در این صورت چگونه میتوانم جلوی او را بگیرم.
در این مصاحبه نایل فرگوسن از کسینجر میپرسد که چرا وقتی اوضاع جنگ بد شد بلافاصله نیروها را تخلیه نکردید؟ و کسینجر هم پاسخ میدهد: استراتژی ما فشار مضاعف به مردم ویتنام شمالی بود تا پای میز مذاکره بیایند ما باید امنیت متحد قدیمیمان یعنی ویتنام جنوبی را حفظ میکردیم و نیکسون نمیتوانست کارش را با یک تسلیم شروع کند.
سال 1969 مذاکراتمان با مسئولان ویتنام شمالی در پاریس آغاز شد و مطمئن شده بودم که پیروزی نظامی غیرممکن است. «لهدوکتو» که از طرف ویتنام به مذاکرات آمده بود با استفاده از اختلافات داخلی آمریکا ما را مجبور به عقبنشینی کرد و از داخل هم مردم ما را به سازشناپذیری متهم میکردند. اعتراضات داخلی آمریکا با بمباران کامبوج به اوج خود رسید.
موضوع اختلاف برانگیز حمله به کامبوج به اختلافات داخلی دامن زد و باعث کشته شدن 4 دانشجوی آمریکایی در دانشگاه کنت توسط پلیس شد اما به هر حال تصمیم درستی بود که باید گرفته میشد. من هم روی هم رفته با آن موافق بودم.
در آن زمان از همسرم جدا شده بودم و دو فرزند داشتم. معلمان مدرسه کودکانم، دوستانم، همکارانم همه به من فشار میآوردند که جنگ را هر چه زودتر به پایان برسانیم. من برایشان احترام قائل بودم و میخواستم به اتهامات وارد شده جواب بدهم.
در همین حین مذاکرات صلح با ویتنامیها طولانی شده بود و اصلا پیشرفت نداشت. مجبور بودیم به هر وسیلهای که شده اوضاع داخلی را آرام کنیم. باید حواسها را پرت میکردیم. از یک طرف کشمکش جنگ سرد و از طرفی هم جنگهای جنوب شرق آسیا کشور را به چند دستگی کشانده بود.
من و نیکسون به دنبال استراتژی جدید برای صلح بودیم. فهمیدیم که چین و شوروی دشمن هستند، نه متحد. برای خاموش کردن آتش جنگ باید چین را که هیچ جایی در روابط بینالملل نداشت وارد بازیهای جهانی میکردیم. باید دوست جدیدی برای خود پیدا میکردیم. بخشی از دخالت دادن چین در امور بینالمللی برای فشار آوردن به شوروی بود.
در همین حین چین در حال انقلاب فرهنگیای بود که میلیونها نفر از مردمش با آن مخالف بودند و ما هم بر اساس منافع ملی خودمان مذاکرات را با آنان شروع کردیم. مشکل اساسی چگونگی شروع بود. رئیس جمهور پاکستان را واسطه نامهنگاری خود با چینیها کردیم. و از آنجایی که افکار عمومی آمریکا به شدت مخالف با کمونیسم بود این کار را کاملا محرمانه انجام دادیم. نهایتا خود من به عنوان نخستین نماینده آمریکا وارد چین شدم.
من آنقدر کارم را خوب انجام دادم که شش ماه بعد نیکسون به چین سفر کرد و با استقبالی باشکوه روبروش شد. ما را به منزل مائو بردند. یک راهروی بزرگ داشت که در آن یک میز پینگ پونگ بود.
عزم و اراده در قامت مائوتسه تونگ پدیدار بود. مرد شوخطبعی بود و همیشه لحنی تهدیدآمیز داشت. به هر حال برقراری رابطه بلندمدت با چین یکی از موفقیتهای دوره نیکسون بود؛ به خصوص اینکه باعث آرامش درونی آمریکا هم شد.
در سپتامبر 1973، من وزیرخارجه آمریکا شدم با کارنامهای که نشان از لیاقت من داشت.
ادامه دارد....