گروه جنگ نرم مشرق- پروفسور نایل فرگوسن یک جمهوریخواه تندرو و از نئومحافظهکاران است. در انتخابات دو دوره قبل در ایالات متحده مشاور جان مککین بود و در حال حاضر یکی از گزینههای اصلی جایگزینی هنری کسینجردر جناح جمهوریخواه و برنارد لوییس، استراتژیست فرهنگی غرب است.
او از مسیحیان صهیونیست و طرفدار دو آتشه اسرائیل و کاملا ضد اسلام است و از همین رو امکان اعتماد به سخنان تاریخی وی در مستندهایش وجود ندارد چرا که همواره با هواداری از جبههای خاص سخن میگوید ضمن آنکه باید به یاد داشته باشیم، امروزه تاریخ را نه قوم پیروز بلکه مردمی مینویسند که رسانه را در اختیار دارند. وی در سال 2010 همسر خود را با 3 فرزند طلاق داد و با ایان هیرسی علی که فمینیست افراطگرای ضد اسلام است ازدواج کرد.
انتخاب مستند «جنگ جهان» از یک سو با رویکرد دشمنشناسی، در جهت آشنایی مخاطبان با نظرات اصلی این استراتژیست غربی و ضد اسلام صورت گرفته و از سوی دیگر کمک میکند تا مخاطبان با دستیابی به برآورد استراتژیک متوجه شوند که دشمنان اسلام چطور یا چگونه فکر میکنند. در ضمن با توجه به اینکه جنبههای آموزشی این مستند از حیث تاریخی و کلاننگر، یکی از عوامل اصلی در انتخاب این مستند بوده، به مخاطب گرامی اصرار میورزیم که اصل ویدئوی این مستند را مشاهده نموده و از مطالب عمیق آن نهایت استفاده را ببرند. آنچه که در ادامه میآید روگرفتی ساده و خلاصهای مجمل از این مستند 6 قسمتی میباشد. همچنین به نظر میرسد با توجه به میزان اعترافات نایل فرگوسن از حجم عظیم سبوعیت رهبران غربی، به دنبال ارعاب و ترسافکنی از قدرت نظامی و وحشیگری غرب در دل کسانی است که به نوعی با تفکر آنان مواجهه صورت میدهند.
پروفسور نایل فرگوسن استاد تاریخ اقتصاد و تاریخ بینالملل دانشگاه هاروارد
برای مطالعه بخش اول ، دوم، سوم و چهارم کلیک کنید.
***
نایل فرگوسن: سالهای جنگ جهانی دوم، جنگ میان خوبی و بدی نبود بلکه جنگ میان بد و بدتر بود. متفقین برای رسیدن به پیروزی دست به کارهای بسیار وحشتناکی زدند.
یک پیروزی لکهدار
نوامبر1941، دو سال بعد از آغاز جنگ دوم جهانی در اروپا، پس از شکستهای ویرانگری که در عملیات «بارباروسا» به روسها تحمیل شد، دومین تهاجم ارتش آلمان، هیتلر را تا خود مسکو کشاند. در اول نوامبر در حالی که آلمانها تنها چهل مایل با آنها فاصله داشتند استالین تصمیم گرفت مطابق معمول مراسم بزرگداشت سالگرد انقلاب روسیه را برگزار کند و محل برگزاری ایستگاه متروی «مایاکوفسکی» بود. در این مراسم استالین پیامی جنگطلبانه برای همپیمان سابق خود داشت.
پیشرویهای آلمان نازی در عملیات بارباروسا
استالین: اگر آنها جنگی نابودگرانه میخواهند نابودی را نثارشان میکنیم. اکنون وظیفه ما نابودی هر آلمانی تا آخرین نفر خواهد بود. مرگ بر مهاجمان آلمانی.
تا تابستان 1941 نیروهای هیتلر کشورهای بالتیک، بلاروس و اوکراین را هم درنوردیده بودند. تمام قاره اروپا مال او شده بود و در آسیا ژاپن هم به همین صورت، در امتداد اقیانوس آرام پیش میرفت و جزیرهای پس از جزیره دیگر را با تهاجمات خود منکوب میکرد.
علی رغم تلفات سنگین آلمانها در استالینگراد تا تابستان 1943، نازیها هنوز در عمق خاک شوروی بودند. آنها هنوز برای رسیدن به میادین نفتی کارکاسِس امید داشتند. نبرد تعیینکننده جنگ جهانی دوم، هنوز تا وقوع فاصله داشت.
در آستانه نبرد، نیروهای آرماگدون در مقابل هم صف بسته بودند. در یک سو سه هزار مایل سنگر، چهارصد هزار مین حفر شده در خاک، 3400 تانک، 19000 توپ، یک و سه دهم میلیون سرباز یعنی دو پنچم کل ارتش سرخ و در سمت دیگر نهصد هزار سرباز جنگ دیده آلمانی. در کورسْک، ارتش سرخ با ارتش نازی به قول خود آلمانها ملاقات کردند.
محدوده جغرافیایی عملیات کورسک
این یک محاسبات استراتژیک حیاتی از طرف آلمانها و ژاپنیها بود که فکر کردند میتوانند جنگ را از ایالات متحده ببرند. آنها فکر میکردند که بعد از رکود بزرگ مدل اقتصادی آمریکاییها آنان دچار اضمحلال شدهاند. (پروفسور نایل فرگوسن با اشاره به رکود در مدل اقتصاد بازار آزاد سعی در شکستناپذیر جلوه دادن این مدل اقتصادی ناکارآمد-با توجه به بدهیای که اکنون جهان غرب دارد- دارد)
اما وقتی کار به تولید سلاحهای کشتار جمعی رسید ایالات متحده ثابت کرد که بیش از یک رقیب برای دولتهای تمامیتخواه است. شرکتهای بزرگ آمریکا هر کاری کردند به جز ادغام با برنامهریزان پنتاگون. اما تجهیز خودشان تنهاکاری نبود که آمریکاییها کردند بلکه به جز کنار گذاشتن تفاوتهای ایدئولوژیکیشان تدارکات کلانی را هم برای اتحاد شوروی استالینی فرستادند.
تدارکات مورد علاقه ارتش سرخ، اتومبیل «جیپ» بود (گزینه مقابل خودرو فولکس قورباغهای آلمانها که در سرمای شدید روسیه دوام میآورد). در آستانه نبرد کورسک، فرماندهان شوروی با بیسیمهای آمریکایی با هم حرف میزدند و در آشیانههای هوایی اسکادرانی از جنگندههای ساخت آمریکا صف بسته بودند.
متفقین غربی همیشه اصرار داشتند که در جنگ جهانی دوم برای آزادی میجنگند. قدرتهای غربی با متفقین نهضت مشترک تشکیل دادند که به نحو بیرحمانهای موثرتر و کارآمدتر بود. (دنیای انسانمحور غرب در صورت نیاز متحد شده و به شدیدترین شکل ممکن با دشمن خود مواجه میشود)
در ماین کمپف، هیتلر قول داده بود تا بلشویسم را از صحنه روزگار محو کند و به جای آن فضای زندگی جدیدی را برای قوم آلمان ایجاد کند. اما برای ساختن فضای زندگی حتما باید فضای کشتار به وجود میآورد. تهاجم آلمانها در نبرد کورسک، با رمز سیتادل در ساعت 2:30 چهارم ژوئیه زمانبندی شده بود. دقیقا در 2:20 دقیقه، ژنرال یورگی ژوکف روس، شروع به یک بمباران مهیب پیشدستانه کرد. آنقدر کرکننده که نوای آن به سمفونی جهنم میمانست. آلمانها غافلگیر شده بودند، اما با تکیه بر قدرت آتش برتر تانکهای تایگر و پنثر خود همچنان ادامه دادند. هشت روز بعد از شروع نبرد، دو ارتش عظیم از تانک، به معنای واقعی کلمه به هم برخوردند در ابتدا از شدت دود و گرد و غبار به سختی چیزی دیده میشد. ماندگان تانکهای شوروی مجبور به هدایت تانک با فشار پاهایشان بر شانههای رانندگان تانکهای نابود شده بودند. بعد بارانهای سیل آسا میدان نبرد را به گلزار تبدیل کرد. وقتی سرانجام جنگ متوقف شد، تنها چیزی که باقی مانده بود مردابی هولناک از تانکهای سوخته و اجساد ذغال مانند بود.
تا هفتهها پس از جنگ، تمام منطقه به گفته یک خبرنگار جنگی، بیابانی وهمآلود باقی مانده بود. هرگز ستیزی مثل این نبوده؛ بیرحمانه بود؛ سرسختانه بود اما با این حال به طور قطع پایانی نبود. هر دو طرف تقریبا تلفات سنگینی دادند؛ اما چون ارتش آلمان کوچکتر بود تلفات آنها خیلی جدیتر بود. کورسک، به نظر میرسید که بدون سایهای از شک، نشان دهنده این باشد که آلمان نمیتواند پیروز این جنگ باشد.
ژاپن
پیش از آنکه ششصدهزار سرباز آمریکایی در اوایل آوریل 1945 پا به جزیره اوکیناوا بگذارند طعم تلخ آیین مرگ ژاپن را چشیده بودند: «بنزایا»های انتحاری که در «اَتوو» مستقر بودند منظره هولناک ژاپنیهای غیرنظامی که در سایپن به جای تسلیم خانواده خودشان را میکشتند و بعد همچنان که کشتیهای حامل سرباز به سواحل اوکیناوا نزدیک میشدند، توسط صدها هواپیمای انتحاری مورد حمله قرار گرفتند. سوار بر یکی از کشتیهای رسیده به ساحل، خبرنگار جنگی به نام «ارنی پایل» بود.
ارنی پایل خبرنگار نظامی آمریکایی
او به قدر کافی از سربازان نیروی دریایی شنیده بود که بداند از نژادی که به نظر میرسید به واقع غیر انسان باشند چه انتظاری باید داشته باشید. یک افسر ژاپنی و شش مرد در ساحل بوسیله یک گروه کوچک از سربازهای نیروی دریایی ایالات متحده محاصره شده بودند. میتوانستند ببینند که افسر به نیروهایش دستورهای موکدی میدهد و بعد سر هر ششتایشان را با شمشیر قطع کرد. سرباز بودن بزرگترین دستاورد انسانی در ژاپن است. سرباز ژاپنی هیچ تصوری از تسلیم ندارد حتی وقتی هیچ امیدی برای شکست دشمن باقی نمانده هنوز باید تا انتها جنگید با این حال تنها ترس از بیحرمتی نبود که سرباز ژاپنی را از تسلیم باز میداشت:
این اتفاقی بود که در اوکیناوا افتاد در مقیاسی وسیع، دامنه به شدت جنگلی جزیره، و خاکریزهای سنگی آن، آنجا را برای ژاپنیها به مکانی مناسب برای یک جنگ طولانی فرسایشی تبدیل کرده بود.
انتهای جنوبی جزیره، لانه زنبوری بود از غارهایی که به طور خاص تقویت شده بودند تا جان پناهی تقریبا غیر قابل نفوذ ایجاد کنند. نیروی دریایی مجبور بود غار به غار بجنگد هیچ استراحتی در کار نبود این حقیقتا جنگی بیرحمانه بود. در اوکیناوا 75000 جنگجوی ژاپنی مصمم به جنگیدن تا آخرین نفر، در عوض تسلیم شدن مردند. 28000 سرباز و غیرنظامی توسط آمریکاییها زنده به گور شدند؛ به طوری که غارهایی که در آن پنهان شده بودند، منفجر شده و با خاک یکسان شدند.
تفاوت گذاشتن میان عدم تمایل ارتش ژاپن برای تسلیم، و یک ترس کاملا معقول از اینکه آمریکاییها هر اسیری را بگیرند میکشند، کار سادهای نیست اما کاملا مسلم است که هرچه جنگ به پیش میرفت میزان وحشیگری و خشونت آن به شکل عجیبی افزایش مییافت و نژادپرستانهتر میشد. البته این تنفر نژادی کاملا دوطرفه بود.
در کنار آمریکاییها، استرالیاییها (آنگلوساکسونهایی مانند آمریکاییها و نوادگان آنگلوساکسونهای انگلیسی تبار) نیز از ژاپنیها تنفر داشتند. یکی از افسران آنها به نام سر توماس بلیمی از همان منظری به ژاپنیها نگاه میکرد که آلمانها به روسها نگاه میکردند؛ چیزی بین انسان و بوزینه.
دِرِسْدِن
در 13 فوریه 1945، تعداد 773 فروند بمبافکن لندکستر انگلیسی عازم شدند تا شهر درسدن آلمان را بمبباران کنند. هدف ماموریتشان کشتن تمام غیرنظامیان شهر بود.
(پردهای از سندسازی نایل فرگوسن برای هولوکاست):
از سال 1942 نیروهای متفق به شکلی واضح شروع کردند به کشتن مردم غیرنظامی و هدفشان هم دقیقا کشتن زنان و کودکان بود. در جریان این حملات هامبورگ آلمان حدود 50 هزار نفر کشته داد و توکیو تقریبا با خاک یکسان شد؛ حدود 200 هزار نفر کشته روی دست ژاپنیها ماند. عملیات درسدن بحثانگیزترین اقدام انگلیس در طول جنگ جهانی دوم بود. اقدامی وحشیانه که قابل توجیه نیست. این دست عملیاتها هرچند که روحیه مردم این دو کشور را زیاد تحت تاثیر قرار نداد اما باعث خستگی نیروهایشان شد. اما ژاپن کشوری بود که میخواست تا انتهای تلخ خود به جنگ ادامه دهد.
شهر درسدن آلمان پس از بمباران شدن توسط بمبافکنهای انگلیسی
در هر دو سوی این جنگ، همه مرتکب اعمالی به شدت غیرانسانی علیه مردم غیرنظامی شدند. بطلان ادعای فاتحان در جنگ دوم در این بود که رهبران ژاپن و آلمان جنگی تجاوزکارانه را به راه انداخته بودند. اما سوال اینجاست که شوروی در سال 1939 چه میکرد؟ و چرا آن بلاها را در سال 1945 بر سر آلمانها آورد؟ در آن سالها وقتی روسها به سمت غرب میرفتند همه مردم آلمان به سمت دالان دانزیک حرکت کردند. حدود 6 هزار نفر سوار بر بزرگترین کشتی تفریحی آلمانی سعی کردند که فرار کنند اما یک زیردریایی روس با دو اژدر آنها را هدف گرفت و بزرگترین کشتار دریایی تاریخ را رقم زد؛ با تلفاتی حدود 5 برابر تایتانیک.
بعد از اشغال برلین، سربازان روس به تقریبا 2 میلیون زن آلمانی تجاوز کردند. این زمان همان هنگامی بود که دولتهای غربی در خونریزی و قتل بسیار شبیه دشمنان توتالیتر خود شدند و از کشتاری که به راه افتاده بود احساس شرمساری نکردند.
هواپیمای مورد استفاده روسها علیه آلمانها به نام Il-2
در آسیا، جنگ به نفع روسها به پایان رسید. استالین به سرعت منچوری، کره و چین را گرفت. هرچند که تا سال 1950در غرب، مردم از خودشان میپرسیدند که واقعا چه کسی در جنگ دوم جهانی پیروز شد؟
برای تهیه اصل این مستند به همراه زیرنویس فارسی به وبسایت خانه مستند مراجعه کنید.
ادامه دارد...