با تغییر نقش آمریکا از ژاندارم جهانی به مغز متفکر پشت پرده، یک تغییر جهانی در استراتژیهای آمریکا در حال انجام است. این تغییر اساسی در استراتژی به آمریکا این امکان را میدهد تا از حالت حمله نظامی رو به جلو به موقعیت تدافعی تغییر کند. بخشی از این تحولات شامل کاهش نیروهای نظامی متعارف و جایگزینی آنها با نیروهای ویژه و اطلاعاتی است. همچنین شرکتهای نظامی خصوصی نقش مهمی را در استراتژی بزرگ آمریکا ایفا میکنند.
البته نباید تصور کرد که دیگر آمریکا تمایل به حمله نظامی را ندارد، بلکه در این تغییر استراتژی آمریکا، ترجیح بر این است که از روشهای شرورانه و غیرمستقیم، از جمله تهاجمات گسترده و بمباران هوایی در طرحریزی قدرت استفاده شود. آمریکا دارد طبق گفته "سان تزو" ژنرال چین باستان عمل میکند که میگوید: "برتری واقعی یعنی شکستن مقاومت دشمن بدون جنگ." ماحصل این استراتژی، ترکیبی از انقلابهای رنگی، جنگهای نامتقارن و مداخلات مزدوران جنگی است که باعث میشود ارتش آمریکا از جنگ مستقیم در امان باشد و در عوض به شدت به متحدان منطقهای برای جنگهای نیابتی وابسته شود.
این استراتژی منجر به ارتقای سیاست آمریکا به صورت غیرمستقیم میشود و سیاست "باورپذیری انکار" را به دنبال دارد. "باورپذیری انکار" اصطلاحی است که در اوایل دهه شصت توسط سیا ساخته شد و به پنهان داشتن اطلاعات از زیردستان اطلاق میشود تا در شرایطی که فعالیتهای غیرقانونی و نامشروع سیا علنی میشد، از انعکاس آنها در افکار عمومی جلوگیری شود. مهمتر از همه اینکه تصور میشود که عدم حضور نیروهای نظامی متعارف، خطر برخورد مستقیم آمریکا با روسیه، چین و ایران را میکاهد.
طرح گسترده اوراسیایی "ثباتزدایی استراتژیک و تجزیه دولتها"، پیدایش خود را مدیون "زبیگنیو برژینسکی" مشاور امنیت ملی آمریکا در دولت "کارتر" و ایده بالکانهای اوراسیاییاش است. در اجرای این ایده، آمریکا بسیار انعطافپذیر عمل میکند و اگر استراتژی بیثباتسازی با مشکل مواجه شد و پیشرفت نداشت، آمریکا به بنبست نمیخورد. مثل طرح اوکراین، سوریه، عراق و با احتمال قریبالوقوع در دریای جنوب چین که در آنها آشوب و اختلال به اوج خود میرسد.
ایده اصلی این است که "سیاهچالههای" بینظمی محض ایجاد شود که تا مسکو، پکن و تهران را در هر دو حالت "دخالت کردن و دخالت نکردن" این دولتها ببلعد. ایدهآل آمریکا این است که این کشورها را به باتلاق اختلال بکشاند و در سرزمین خودشان آنها را غرق کند، درست مثل جنگ شوروی و افغانسان که 30 سال پیش "برژینسکی" طراحی کرد. فاصله گرفتن از بالکانهای در حال گسترش اوراسیایی و بازگشت به ریشههای "هرج و مرج افغانی"، ماهیت طرح معکوس برژینسکی است و این طرح، قدرتهای اوراسیایی را به دام دوراهی همیشگی میکشاند.
سال 1984: مجاهدین افغانی که آمریکا پشتیبانیشان میکرد
تجربه آمریکا در مسلح کردن و تربیت نیروهای نظامی مجاهدین به منظور ایجاد و هدایت جنگ شوروی-افغانستان را به عنوان اولین تهاجم در استراتژی رهبری پشت پرده میتوان دید. آمریکا دست به دست پاکستان و دیگر کشورهای اسلامی داد تا میوههای هرج و مرج را در افغانستان بچیند، از جمله ایجاد سازمان مزدور و بینالمللی القاعده. بنابراین یک بیثباتسازی استراتژیک ایجاد شد و به حدی وسوسه انگیز بود که شوروی نتوانست در مقابل وسوسه مداخله، مقاومت کند. این هدف نهایی بود و البته موفقیتی عظیم. همچنین اوج دوران جنگ سرد و جنگهای نیابتی به طور کامل با توازن قدرت در عرصه بینالمللی همزمان و همگام شدند. آنقدر این طرح موفق بود که از آن به عنوان یکی از عوامل پایه در تجزیه شوروی در سال 1991 یاد میشود. این حادثه توازن قدرت در عرصه جهانی را برهم زد و به دوران تک قطبی آمریکایی در جهان منجر شد. در طول این دوران نیاز به الگوی رهبری پشت پرده احساس نشد چرا که آمریکا قدرت، توانایی و فرصت اعمال قدرت به طور مستقیم در سراسر دنیا را داشت.
پس از پیروزی در جنگ سرد، آمریکا که مست قدرت بود، سیل مداخلات نظامیاش را از جنگ اول خلیج فارس آغاز کرد. هرچند که عملیاتها چند جانبه بود، ولی آمریکا عضو اصلی ائتلاف جنگ بود. کمتر از چند سال بعد، آمریکا، مواضع صرب در بوسنی را پیش از شروع جنک یکجانبه ناتو در استان صربنشین کوزوو، بمباران کرد. این بمباران صربستان بود که تصمیم گیرندگان روسی را بیدار کرد تا نیاز به دفاع از تهدیدات آینده را احساس کنند. بنابراین روسیه شروع به مدرن کردن صنعت دفاعیاش کرد تا حملات مستقیم آمریکا یا ناتو را از منافع خود دور کند. با این وجود، این اقدام روسیه به تغییرات آنی نینجامید و هنوز آمریکا در اوج قدرت بود.
پس از واقعه یازده سپتامبر، آمریکا عملیات نظامی در افغانستان را آغاز کرد. کشوری که در آن سوی دنیا و در نزدیکی منطقه مرکزی و حیاتی اوراسیا واقع شده بود. این گسترش عظیم ارتش آمریکا در درون قاره اوراسیا بیسابقه بوده است. مظهر این دوران تک قطبی در حقیقت "جنگ شک و ترس" در سال 2003 در عراق بود. در طول این مدت، آمریکا به شدت عراق را بمباران کرد تا به بقیه دنیا یادآوری کند که چه کسی یگانه قدرت برتر دنیاست. همچنین آمریکا تعداد زیادی سرباز و تسلیحات در خاورمیانه مستقر کرد. جالب این بود که هزینههای جنگ و اشغال عراق نقش مهمی در کاهش قدرت آمریکا داشت و این مسئله باعث میشد تا کشورهایی مثل روسیه و چین در حوزههای منافع، آمریکا را به چالش بکشند.
سال 1997: نقشه بالکانهای اوراسیایی "جنگ با تروریسم" از کتاب "صفحه بزرگ شطرنج"
اواسط دوران تک قطبی در سال 1997 بود که برژینسکی کتاب "صفحه بزرگ شطرنج" را تالیف کرد که در آن اولویتهای ژئواستراتژیک آمریکا و چگونگی دستیابی به این اهداف را تبیین کرد. او معتقد بود که آمریکا باید بر منطقه اوراسیا نفوذ کامل داشته باشد و یکی از بهترین راهها برای حصول این هدف، جلوگیری از تبانی روسیه و چین است. استراتژی "بالکانیزه" کردن (تقسیم مناطق به نواحی کوچکتر) جوامع حوزه سرزمینهای اوراسیا یکی از محورهای اصلی طرح بیثباتسازی در سراسر قاره اوراسیا است. اگر این طرح به سرانجام مفروضش برسد، یک سونامی اغتشاش قومی-قبیلهای، مذهبی و سیاسی وارد کشورهای روسیه، چین و ایران میشود و تمدن آنها را تکهتکه میکند. از برخی جهات میتوان گفت که جنگ در افغانستان و عراق و هرج و مرجهای پس از آن هم دستورات فلسفی این تئوری بودند. آمریکا در طول تاریخ، عملیاتهای تغییر حکومت را به عنوان روشی برای پیشبرد بیثباتسازی قارهای و تزریق بیشتر قدرت غربی در اوراسیا به کار برده است.
تغییر حکومت همیشه یکی از ویژگیهای سیاست خارجی آمریکا بوده است که عقبه آن به سرنگونی پنهان دولت سوریه در سال 1949 برمیگردد. از آن زمان به بعد تخمین زده میشود که سازمان سیا حدود 50 دولت را سرنگون کرده یا تلاش در براندازی آنها داشته است که البته تا به اکنون به 7 مورد آنها اعتراف کرده است. تغییر حکومت، یا مستقیم است یا غیر مستقیم. مثال تغییر حکومت مستقیم، پاناما در سال 1989 یا عراق در سال 2003 است و برای تغییر حکومت غیر مستقیم میتوان به کودتای 1953 در ایران و یا رد پای انقلاب رنگی اخیر در ایران اشاره کرد.
جریانات کودتای اخیر اوکراین ثابت کرد که تغییر حکومت میتواند به ارزانی 5 میلیارد دلار باشد. رقمی که تنها کسری از هزینه تغییر حکومت مستقیم "ویکتور یانوکوویچ" رئیسجمهور اوکراین و حمله نظامی به این کشور است. علاوه بر این، مناسبات بینالمللی و قدرت احیا شده ارتش روسیه این امکان را به آمریکا نمیداد تا بدون ریسک جنگی بزرگ، چنین کاری را به انجام برساند. بنابراین وقتی منافع قدرتهای بزرگ دیگر موضوع بحث است، عملیاتهای تغییر حکومت مخفی، ترجیح داده میشوند. برای رهبران جدید، مشروعیت در جامعه جهانی بسیار مهم است تا بتوانند کودتا را به پیش ببرند.
انقلابهای رنگی، کودتاهای طرفدار غرب هستند که از بیرون حمایت میشوند. آنها مخصوصا از ابزار رسانههای اجتماعی و سازمانهای غیر دولتی استفاده میکنند تا به جوامع نفوذ کنند، سطح فعالیت جنبشها را افزایش دهند و پس از آغاز عملیات تغییر حکومت، کارایی این نهادها را بیشتر کنند. با توجه به این که هدایتگران انقلابهای رنگی، تودههای گستردهای از مردم را فریب میدهند، میتوانند جنبش گستردهای از عوام و تودههای ناراضی را علیه یک حکومت بشورانند. باور غلط مردم در مورد این حرکتها، به کودتا این امکان را میدهد تا پشتیبانی و پذیرش گسترده جوامع غربی را به دست آورد و همچنین مقامات قانونی و مشروعی را که سعی دارند سرنگونی غیرقانونی را سرکوب کنند، بد نام کند. در نتیجه تاکتیک "جین شارپ" متخصص مبارزات غیرمسلحانه، تودههایی که مستعد سوء استفاده هستند به صورت گسترده به خیابانها کشیده میشوند و به گونهای ماهرانه جنبشهای اعتراضی اجتماعی را به بالاترین حد ممکن خود میرسانند.
این شیوه نوین جنگیدن بسیار کارامد است چراکه کشور مبتلا به این آسیب را با یک دوراهی حیرتانگیز مواجه میکند. آیا رهبری از زور در مقابل شهروندان معترض (سپر انسانی که نمیداند از آن سوء استفاده سیاسی میشود) استفاده میکند تا به هسته مخالفین ضربه بزند؟ آیا با پیگیری رسانههای غربی، حکومت میتواند بهای دفاع قانونی از خودش را به قیمت منزوی شدنش از جامعه جهانی بپردازد؟ بنابراین انقلابهای رنگی، دولتهای مورد هدف را در شرایط مخمصهای قرار میدهند که در آن نه راه پس دارند و نه راه پیش. پس با این حساب زیاد مشکل نیست که حدس بزنیم چرا این انقلابها در همه کشورهای حاصل از فروپاشی شوروی روی دادند. آنها جایگزین کودتاهای سنتی سیا شدهاند. یک روش کار مخفی برای تغییر حکومت.