على اكبر نخستين نفر از بنى هشام بود كه به ميدان جنگ رفت، او 19 سال يا 18 سال يا 25 يا 27 سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مايوسانه به اكبرش كرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان كرد و گفت:
«اللهم كن انت الشهيد عليهم، فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشفقنا الى نبيك نظرنا اليه». (1)
على اكبر به ميدان آمد و با دشمن مىجنگيد رجز مىخواند:
انا على بن الحسين بن على نحن و بيت الله اولى بالنبى تالله لا يحكم فينا ابن الدعى اضرب بالسيف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
ضربات خورد كنندهاى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را كشت، تشنگى بر آنحضرت چيره شد، نزد پدر برگشت و عرض كرد:
«يا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى».
امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: «محبوب دلم صبر كن بزودى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».
امام زبان جوانش را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.
على اكبر در حالى كه دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى ميدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله كرد، و از چپ و راست بر آنها يورش برد و جماعتى را كشت در اين هنگام تيرى به گلويش رسيد كه گلويش را پاره كرد، آنحضرت در خون خود مىغلطيد، همچنان تحمل مىكرد تا اينكه روحش به گلوگاه نزديك شد صدا بلند كرد:
يا ابتاه عليك منى السلام هذا جدى رسول الله يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.
: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اكنون اين جد من رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: به سوى ما شتاب كن».
«قد سقانى بكاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا».
:«مرا از جام خود سيراب كرد كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)
در روايت ديگر آمد: وقتى كه ضربات على اكبر، دشمن را تار و مار كرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد كه اگر اين جوان با اين وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نيزه خود در كمين آنحضرت قرار گرفت و او كه گرماگرم جنگ بود، مره چنان نيزه بر او زد كه آن بزرگوار به زمين افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسيافهم: «با شمشيرهاى خود، بدن او را پاره پاره كردند».
در روايت ديگر آمده: هنگامى كه مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مركب بنشيند، خم شد و سرش را روى يال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.
«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا».
«دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند»
آنگاه وقتى كه روحش به گلوگاه رسيد صدا زد:
«يا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى ...».
و سپس صدائى از گلويش برخاست و جان سپرد. (3)
امام حسين عليه السلام با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود:
«قتل الله قوما قتلوك، يا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاك حرمه الرسول».
: «خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بىباك گشتهاند؟».
اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود:
در اين حال زينب عليها السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مىزد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون طپيده آن جوان افكند.
حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه بازگردانيد. (4)
و در نقل ديگر آمده: امام خون پاك اكبر را مىگرفت و به طرف آسمان مىريخت و از آن هيچ قطرهاى به زمين نمىريخت و فرمود:
يعز على جدك و ابيك ان تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك».
: «بر جد و پدر تو سخت است كه آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى كنى، ولى به داد تو نرسند».
امام صورت اشك آلود خود را روى چهره خون آلود على اكبرش گذاشت، و بقدرى بلند گريه كرد كه تا آن روز كسى اين گونه صداى گريه بلند را از او نشينده بود. (5)
سپس امام، پيكر خون آلود اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود:
يا بنى لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقى ابوك فريدا وحيدا».
:«پسرم، از غم و اندوه دنيا راحتشدى ولى پدرت غريب و تنها باقى ماند». (6)
آنگاه امام حسين عليه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:
«تعالوا احملوا اخاكم».
: «جوانان بنى هاشم! بيائيد و برادرتان را به سوى خيمهها ببريد».
جوانان آمدند و جنازه على اكبر را برداشته تا جلو خيمه كه پيش روى آن جنگ مىكردند بر زمين نهادند.
حميد بن مسلم نقل مىكند زنى از خيمههاى حسين عليه السلام بيرون آمد صدا مىزد: واى بچهام، واى كشتهام، واى از كمى ياور، واى از غريبى ...
امام حسين عليه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خيمهاش بازگردانيد، پرسيدم: اين زن چه كسى بود؟ گفتند: اين زن زينب عليها السلام دختر امير مؤمنان على عليه السلام بود، امام حسين عليه السلام از گريه او به گريه افتاد و فرمود:
«انا لله و انا اليه راجعون» (7)
بيتابى پدر
پدر از ديده جارى اشك غم بهر پسر مىكرد ولى زينب در آنجا گريه بر حال پدر مىكرد پدر فرياد مىكرد و پسر خاموش بود اما سكوت او به قلب باب كار كار نيشتر ميكرد پدر عمرى دلش مىخواست رخسار پسر بوسد ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مىكرد از آن رو تا كه لب را بر لبش بگذاشت ديدن داشت يكى ايكاش بود آنجا و زينب را خبر ميكرد پدر را از پسر زينب جدا كرد ار مكن منعش كه از بهر برادر زينب احساس خطر ميكرد
كرده بيتاب مرا آه دل با اثرت ز اشتياق رخت از خيمه دويدم به برت اى ذبيح من و اى شبه رسول مدنى ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت نوجوان ديده گشا ديده گريانم بين اى پسر يك نظرى كن تو بحال پدرت من كه خود خضر رهم پير شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونين جگرت.
پىنوشتها:
1.و در بعضى از عبارات در آغاز اين فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء ...».
2.اعيان الشيعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسين مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.
3.كبريت الاحمر ط اسلاميه: ص 185.
4.ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 110، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.
5.- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مىگويد:اما اينكه مادر على اكبر در كربلا بود يا نبود، چيزى در اين باره نيافتم (همان مدرك: ص 165).
6.ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
7.تاريخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
«اللهم كن انت الشهيد عليهم، فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشفقنا الى نبيك نظرنا اليه». (1)
على اكبر به ميدان آمد و با دشمن مىجنگيد رجز مىخواند:
انا على بن الحسين بن على نحن و بيت الله اولى بالنبى تالله لا يحكم فينا ابن الدعى اضرب بالسيف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
ضربات خورد كنندهاى بر دشمن وارد ساخت، و 120 نفر از سوران دشمن را كشت، تشنگى بر آنحضرت چيره شد، نزد پدر برگشت و عرض كرد:
«يا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى».
امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: «محبوب دلم صبر كن بزودى رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».
امام زبان جوانش را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.
على اكبر در حالى كه دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى ميدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله كرد، و از چپ و راست بر آنها يورش برد و جماعتى را كشت در اين هنگام تيرى به گلويش رسيد كه گلويش را پاره كرد، آنحضرت در خون خود مىغلطيد، همچنان تحمل مىكرد تا اينكه روحش به گلوگاه نزديك شد صدا بلند كرد:
يا ابتاه عليك منى السلام هذا جدى رسول الله يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.
: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اكنون اين جد من رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم به تو سلام مىرساند و مىفرمايد: به سوى ما شتاب كن».
«قد سقانى بكاسه الا وفى شربة لا ظما بعدها ابدا».
:«مرا از جام خود سيراب كرد كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)
در روايت ديگر آمد: وقتى كه ضربات على اكبر، دشمن را تار و مار كرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد كه اگر اين جوان با اين وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نيزه خود در كمين آنحضرت قرار گرفت و او كه گرماگرم جنگ بود، مره چنان نيزه بر او زد كه آن بزرگوار به زمين افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسيافهم: «با شمشيرهاى خود، بدن او را پاره پاره كردند».
در روايت ديگر آمده: هنگامى كه مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مركب بنشيند، خم شد و سرش را روى يال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.
«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا».
«دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند»
آنگاه وقتى كه روحش به گلوگاه رسيد صدا زد:
«يا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى ...».
و سپس صدائى از گلويش برخاست و جان سپرد. (3)
امام حسين عليه السلام با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود:
«قتل الله قوما قتلوك، يا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاك حرمه الرسول».
: «خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بىباك گشتهاند؟».
اشك از ديدگان امام سرازير شد، سپس فرمود:
در اين حال زينب عليها السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مىزد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پيكر به خون طپيده آن جوان افكند.
حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرد و او را به خيمه بازگردانيد. (4)
و در نقل ديگر آمده: امام خون پاك اكبر را مىگرفت و به طرف آسمان مىريخت و از آن هيچ قطرهاى به زمين نمىريخت و فرمود:
يعز على جدك و ابيك ان تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك».
: «بر جد و پدر تو سخت است كه آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى كنى، ولى به داد تو نرسند».
امام صورت اشك آلود خود را روى چهره خون آلود على اكبرش گذاشت، و بقدرى بلند گريه كرد كه تا آن روز كسى اين گونه صداى گريه بلند را از او نشينده بود. (5)
سپس امام، پيكر خون آلود اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود:
يا بنى لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقى ابوك فريدا وحيدا».
:«پسرم، از غم و اندوه دنيا راحتشدى ولى پدرت غريب و تنها باقى ماند». (6)
آنگاه امام حسين عليه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:
«تعالوا احملوا اخاكم».
: «جوانان بنى هاشم! بيائيد و برادرتان را به سوى خيمهها ببريد».
جوانان آمدند و جنازه على اكبر را برداشته تا جلو خيمه كه پيش روى آن جنگ مىكردند بر زمين نهادند.
حميد بن مسلم نقل مىكند زنى از خيمههاى حسين عليه السلام بيرون آمد صدا مىزد: واى بچهام، واى كشتهام، واى از كمى ياور، واى از غريبى ...
امام حسين عليه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خيمهاش بازگردانيد، پرسيدم: اين زن چه كسى بود؟ گفتند: اين زن زينب عليها السلام دختر امير مؤمنان على عليه السلام بود، امام حسين عليه السلام از گريه او به گريه افتاد و فرمود:
«انا لله و انا اليه راجعون» (7)
بيتابى پدر
پدر از ديده جارى اشك غم بهر پسر مىكرد ولى زينب در آنجا گريه بر حال پدر مىكرد پدر فرياد مىكرد و پسر خاموش بود اما سكوت او به قلب باب كار كار نيشتر ميكرد پدر عمرى دلش مىخواست رخسار پسر بوسد ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مىكرد از آن رو تا كه لب را بر لبش بگذاشت ديدن داشت يكى ايكاش بود آنجا و زينب را خبر ميكرد پدر را از پسر زينب جدا كرد ار مكن منعش كه از بهر برادر زينب احساس خطر ميكرد
كرده بيتاب مرا آه دل با اثرت ز اشتياق رخت از خيمه دويدم به برت اى ذبيح من و اى شبه رسول مدنى ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت نوجوان ديده گشا ديده گريانم بين اى پسر يك نظرى كن تو بحال پدرت من كه خود خضر رهم پير شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونين جگرت.
پىنوشتها:
1.و در بعضى از عبارات در آغاز اين فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء ...».
2.اعيان الشيعه ج 1 / ص 607، مقتل الحسين مقرم: ص 312، منتهى الآمال ج 1 / ص 272، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.
3.كبريت الاحمر ط اسلاميه: ص 185.
4.ترجمه ارشاد مفيد ج 2 ص 110، مثير الاحزان ابن نما: ص 69.
5.- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مىگويد:اما اينكه مادر على اكبر در كربلا بود يا نبود، چيزى در اين باره نيافتم (همان مدرك: ص 165).
6.ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
7.تاريخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.