نرگس آبیار از کجا به سینما آمده است؟
من متولد 1350 تهران هستم منتها اصالتاً يزديام. يعني خانواده و اقوام همه در يزد زندگي ميكنند و ما هم رفت و آمد داريم. سال 74 به شكل جدي داستاننويسي را شروع كردم. غير از اينكه از كودكي هم اين مباحث و فضاها را دوست داشتم و دنبال ميكردم. اولين كتابم هم سال 78 منتشر شد و بعد از آن تا الان حدود سي جلد كتاب دارم. سالها، فعاليت نويسندگي ميكردم و كارهاي تحقيقي پژوهشي هم انجام دادم. زماني ويراستاري ميكردم. سرويراستار «فرهنگ اعلام شهدا» كه در بنياد شهيد چاپ ميشود، هستم. دورهاي مستندسازي انجام دادم و از سال 84 هم فيلمسازي را به شكل حرفهاي شروع كردم.
چرا سراغ سینمای داستانی آمدید، آن هم بعد از تجربه فیلمسازی مستند؟
زبان سينما و مخاطبانش خيلي جهانشمولتر و خيلي وسيعتر از ادبیات است. زبان جهانيتري دارد و رسانهای است كه خيلي تأثيرگذار است و مخاطبش هم بيشتر. به همين دليل خيلي موفقتر است. به اين دليل وارد فضاي سينما شدم. البته ادبيات را نميخواستم به هيچ عنوان كنار بگذارم و ميخواستم به صورت موازي هم ادبيات و هم سينما را دنبال كنم.
مدتها در فكر بودم كه حتماً كار اولم را بسازم. من از سال 84 كه اولين فيلم كوتاه را ساختم، سال 91 توانستم اولين فيلم بلندم را بسازم و برای آن برنامهریزی کرده بودم.
هر دو فیلم سینمایی شما با مضمون دفاع مقدس است، آیا احساس و تعهد خاصي نسبت به فضاي دفاع مقدس براي خودتان قائل هستيد؟
فكر ميكنم هر ايراني باید براي خودش چنین تعهدي قائل شود، چون جنگ از ما جدا نيست و واقعيتي است كه بايد حتماً به آن پرداخت.
من جنگ را از نزديك تجربه نكردم، چون سني نداشتم كه بخواهم وارد این موضوع بشوم. اما برادر و پدرم جبهه بودند. من خاطرات مادرم كه انتظار پدر و برادرم را ميكشيد، در ذهن دارم. هر لحظه در انتظار اين بود كه آيا خبر شهادت آنها را ميآورند؟ چه اتفاقي برايشان افتاده. بعد با آمدن پدرم و برادرم به مرخصي، دائم خاطرات آنها از روزهاي جنگ و حضورشان در جبهه را ميشنيديم. از اقوام هم كساني بودند كه سالهاي زندگيشان را در جنگ گذراندند. با اين فضا غريبه نبودم. دائم از طريق رسانهها، در و همسايه، مردم و خانواده با جنگ مرتبط بودیم. الان هم هنوز بعد از اين همه سال، تبعات جنگ را حس ميكنيم. با مردمي سر و كار داريم كه با اين خاطرات زندگي ميكنند. فكر ميكنم جنگ، تا سالها هنوز زواياي پنهاني دارد كه بايد به آن پرداخت.نرگس آبیار کارگردان فیلم «شیار 143»
از روي علاقه وارد اين وادي شديد يا به واسطه اينكه كار یا پروژهای بوده که شما ميگرفتيد و مینوشتيد و بعداً ديديد فضاي جالبي است؟
اولش خيلي تصادفي وارد شدم ولي بعدش خيلي به اين فضا علاقهمند شدم، چون احساس كردم خيلي وجوه بهخصوصی دارد كه درك نشده يا مخاطبان با آن ارتباط نگرفتند يا دارد فراموش ميشود كه بايد به آن پرداخت.
نظرتان راجع به انعكاس موضوع دفاع مقدس در قاب تلويزيون، سينما و تئاتر چيست؟
به نظرم كارگردان يا نويسنده بايد همان چيزي كه واقعاً در جريان است را نشان بدهد و سعي نكند به زور نگاهي را به مخاطب منتقل كند. ما نبايد پيامي را به زور بدهيم و به اجبار بر فضاي داستان يا فيلم تحميل كنيم. نبايد قضاوت كنيم. بايد قضاوت را به مخاطب بسپاريم و در حقيقت او را به سمت قضاوت كردن هدايت كنيم. در درجه اول، نگاه كاملاً بيحاشيه و بدون هيچ گونه جانبداري و حرف درشتي بايد به مخاطب منتقل شود و كارگردان از اينكه خودش در متن دخالت كند، بپرهيزد.
نوع پرداخت ما تا به حال به شكلهاي مختلف تا حدي اشتباه بوده. يعني پرداخت شتابزده، شعاري و كليشهاي به موضوع دفاع مقدس داشتیم. سعي كرديم حرفي را به مخاطب تحميل كنيم و اين باعث شده آثار زیادی در اين حوزه داشته باشيم که تأثيرگذار نيست و دلزدگي هم در مخاطب به وجود آورده است.
چه سختيها و نقاط ضعفي در ايران و عليالخصوص در جامعه هنرمند ديني و دغدغهمند ما براي ورود به اين حوزه وجود دارد؟
كلاً ورود به حوزه سينما سخت است، خيلي سخت است. منتها من فكر ميكنم در درجه اول بايد يك سري استعدادها و كساني كه ميتوانند در اين عرصهها كار كنند، شناسايي بشوند و امكانات لازم در اختيارشان قرار بگيرد. كساني كه بدون شعارزدگي و سطحينگري كار كنند. ما اغلب شاهد بوديم كه سالها بودجه مملكت در اختيار كساني قرار گرفته كه نميتوانستند از عهده كار بربيايند و نتيجهاش سطحي است.
نکته دیگر اینکه ما يك روايت درست از جنگ لازم داريم. كساني كه در جنگ بودند يا اين فضا را تجربه كردند، فيلم نميسازند. خب! خيلي كم اتفاق ميافتد مثل آقاي حاتميكيا که خودش هم فضاي جنگ را تجربه كرده، بخواهد فيلم بسازد. كساني هم هستند كه اصلاً هيچ تجربهاي از جنگ ندارند، آن را نميشناسند و دغدغهاش را هم ندارند اما اين شرايط برايشان مهيا ميشود كه راجع به جنگ فيلم بسازند. و نتيجهاش آثاري ميشود كه بيننده هيچ ارتباطي با آن برقرار نميكند. لااقل الان فكر كنم نسل جديدي وارد سينما شده كه اگرچه در جنگ حضور نداشته، ميتواند فضا را بشناسد و از آنِ خودش كند و بتواند فضاي جنگ را باورپذير بكند. ولي اين استعدادها نياز به شناسايي و حمايت دارند.
اين نسل جديد به نظر شما بيشتر بايد مطالعه کند، رابطه حسي برقرار كند یا از تجربه خانوادهها استفاده کند؟
تحقيق، فقط همين. اين تحقيق ميتواند در خانواده یا بين دوستان و آشنايان باشد. ميتواند برود آدمهايش را پيدا كنيد. اين تحقيق هم نياز به حمايت دارد. وقتی سوژهاي در اختيار يك نفر قرار ميگيرد بايد برود تحقيق كند. خيالش هم راحت باشد که وقت بگذارد تا تمام جزئيات را دربياورد و از آن استفاده كند.
برويم سراغ خود فيلم؛ ايده اوليه فيلم شيار 143 از كجا و چطوري براي شما مهيا شد؟
من ده سال پيش سفري به بيجار داشتم. آنجا در مورد سيزده دانشآموزي كه به جبهه رفته بودند، تحقيق ميكردم. يكي از مادرهاي آن سيزده نفر برايم جالب بود. ايده اصلي برگرفته از ايشان است. البته فقط ايشان نيست، مادران رزمنده زيادي اطراف من وجود داشتند كه خاطراتي از آنها در ذهن داشتم. به اضافه اينكه ماجراي واقعی شيار 143 را هم از جاي ديگري شنيدم و به اين كار اضافه كردم و بعد همه اينها از فيلتر ذهني من رد شده، نتيجهاش شده فيلم شيار 143.
فيلمنامه را چطور نوشتید؟
«اختر و روزهاي تلواسه و چشم سوم» نام کتابی بود که حاصل سفر به بیجار بود و فیلمنامه هم از آن کتاب استخراج شد. ايده اصليام شد يك مادر چشمانتظار. دائم اين را پرداخت كردم و كار كردم و رسيدم به يك سري از حوادث فرعي و جزئي كه نتيجهاش شد اين كار.
فيلم، مطابق با فیلمنامه جلو رفت؟
نه! البته خيلي نزديك است. به خاطر سابقه مستندسازيام خيلي در كار تغيير ميدهم. سرِ كار از پتانسيل فضا و امكاناتي كه فضا به من ميدهد، استفاده ميكنم. در اين كار هم همين كار را كردم و يك جاهايي تفاوتهايي با فيلمنامه دارد.
مثلاً صحنههايي براي فيلم نوشته بودم از بچههايي كه بازي ميكردند، بعد ديدم اين بچههايي كه من آوردم به عنوان بازيگر نميتوانند خيلي درست دربياورند. تصادفي در حياط با هم بازی ميكردند، من همان بازي را فيلمبرداري و از آن استفاده كردم كه باورپذيرتر باشد. یعنی به جاي اينكه از آنها بازي بگيرم، زندگیشان را گرفتم.
الگوي شما چه فيلمها يا كارگردانهايي در ایران یا دنيا بودند؟
در مورد اين كار نميتوانم بگويم الگوي به خصوصي دارم. اين فیلم را خيلي دلي و غريزي ساختم. شايد الگويش خودم بودم. فكر ميكردم همان چيزي كه در ذهنم هست بايد دربياورم. ولي در سينماي جنگ در ايران، فیلم «اتوبوس شب» كيومرث پوراحمد و كارهاي حاتميكيا به خصوص «از كرخه تا راين» و «آژانس شيشهاي» را خيلي دوست داشتم و پيگيري ميكردم.
سكانس ماقبل آخر كه در بسته ميشود و الفت دارد ميرود و دوربين از پشت سرش ميآيد، به نظر میرسد پرداخت این صحنه خیلی کار برده و از قبل در ذهن کارگردان طراحی شده بوده یا الگویی گرفته است؟
نه! خيلي خيلي غريزي بود. يعني واقعاً هر چه كه حس ميكردم كمك ميكند، آنطوري جلو ميرفتم. هيچ جاي ديگر نديده بودم. ولي اينجا قسمت آخرفيلم هم بود. فیلمبرداری اين بخش را روزهاي آخر گذاشتيم چون خيلي بازياش انرژي ميخواست و براي خانم زارعي سخت بود؛ گذاشتيم روزهاي آخر گرفتيم.
چقدر طول كشيد تا اين صحنه را دربياوريد و دلخواه خودتان شود؟
يك روز.
بازيگران فيلم را بر چه اساسي انتخاب كرديد؟ چه قابليتي مدنظرتان بود كه خانم زارعي بازيگر نقش اولتان شد؟
خانم زارعي بازيگر توانمندي هستند و صورت و نگاه خوبي هم دارند. براي من مهم بود كه نگاه عميق در كار داشته باشند. در سينماي ايران كمتر كسي ميتواند متفاوت بازي كند. از ایشان بازيهاي متفاوت ديده بودم. مثلاً يك نفر خيلي مطرح و سوپراستار است ولي هميشه يك جور بازي كرده، ولي ايشان بازيهای متفاوتی داشت. وقتی با ایشان جلسه گذاشتيم خيلي خوب و راحت درك ميكردند. بعد هم خيلي زودتر آمدند در محل بين مردم روستاها. نوع نشستن زنان روستايي، بلند شدن، نان پختن، چادر سركردن، حتي قاليبافي ياد گرفتند. بعد همه چيز دست به دست هم داد و خودشان پيگير بودند و تحقيق كردند كه بتوانند نقش را بازی کنند.
يونس را به خاطر معصوميت چهرهاش انتخاب كرديد يا به خاطر بازياش؟
يونس هم اصالتاً يزدي است ولي او هم قبلا در نقشی خيلي كوتاه در یک سريال بازي كرده بود. من در تهران خيلي دنبال يونس گشتم. همه بازيگران را نگاه كرديم. تنها كسي كه احساس كردم براي اين نقش مناسب است، ساعد سهيلي بود كه رفت سرِ كار متروپل. بعد در كرمان خيلي گشتيم و پيدا نكردیم. بالاخره مريم و يونس را در تهران یافتیم. مادر الفت هم بازيگر بسيار مطرحي در كرمان هستند.
چرا لهجه کرمانی و روستایی در این استان را انتخاب كرديد؟ شما ميتوانستيد به جاي اينكه خودتان را اذيت كنيد براي كرمان به يكي از روستاهاي دلنشين شمال بروید.
من احساس كردم لهجه كرماني برای این منظور خوب است. در لهجه كرماني ميتوانيم اين باورپذيري را دربياوريم و من احتياج به يك معدن داشتم كه نماد خود الفت باشد. اين معدن مثل سرچشمه كرمان خيلي عالي بود. ما انتخاب و از آن استفاده كرديم.
ما يك چيز كيميايي از معدن به دست ميآوريم، يك چيز گرانبها. آنجا هم معدن مس است. معدن انگار خود الفت است. پسرش كه ميرود، اين وجودش است كه در آن سنگشكن ريخته و خرد ميشود. ميرود داخل آن دستگاههاي عظيم. انگار غليان پيدا ميكند. وقتي الفت ميآيد داخل معدن، ميگويد دل من شده عين اين كوره مذاب. در شرايطي كه زندگياش معلق است. بيم و اميد دارد، خوف و رجا دارد. همهاش منتظر است يك خبر بد از پسرش بدهند يا اينكه يك خبر خوب برسد. اين شرايط دروني الفت است. نتيجتاً اين صبوري و انتظار باعث ميشود كيميايي از اين آدم ساخته شود. در فيلم دخترش ميگويد اين غم، مادر من را بزرگ كرده بود.
فكر نميكنيد اگر در فيلمتان كنار الفت يك نقش مكمل مرد به عنوان همسر ميگذاشتيد، میتوانست احساس را چند برابر منتقل كند؟
ببينيد! الفت زماني جذاب ميشود كه تنهاست. زني كه به تنهايي بار خانواده را به دوش كشيده، مادرش را آورده پيش خودش نگه ميدارد. با قاليبافي و پخت نان و گوسفند و گاو گذران زندگي ميكند. اینها از او شخصيت قوي ساخته و تنها مرد زندگياش يونس است. اين جذابش كرده. چون تنها مرد زندگياش يونس است و به خاطر همين هم آنقدر به يونس وابستگي دارد كه نهايتاً به سيدعلي ميگويد نميتوانم فراموشش كنم و دائم به يادش هستم. الفت ميگويد من نماز ميخوانم دائم به يادش هستم. سيدعلي ميگويد تو اين بچه را براي خودت بت كردي. بعد نهايتاً زماني كه ميتواند بچه را رها كند، پسرش برميگردد. زماني كه از خواب بلند ميشود ميگويد «افوض امري اليالله» خودم را به تو تسليم كردم. آن موقع پسرش برميگردد.
فكر نميكنيد شخصيت يونس ميتوانست پر و بال بيشتري بگيرد؟ پتانسيلش بيشتر نبود؟
نه! فيلم من، فيلم الفت است نه يونس. تا حالا همهاش راجع به يونس كار كردند، الان من فقط راجع به الفت كار كردم. هر چيزي كه شخصيت الفت را تحتالشعاع قرار ميداد، حذفش يا كمرنگ ميكردم. نقش سيدعلي، يونس، فردوس و هر كسي كه به نوعي شخصيت الفت را تحتالشعاع قرار ميداد، سعي ميكردم كمرنگ كنم. يكي از جاهايي كه خودم خيلي دوست دارم در اين فيلم، رفتار تشرآميز الفت با پسرش است كه بعد از پانزده سال بيقراري حالا توي خواب ميبيندش. حالا پسر برگشته و كليشهاياش اين بود كه بپرد بغلش كند بگويد كه خدايا تو برگشتي! اما الفت با عتاب با پسرش حرف ميزند. وقتي پسر ميآيد اشكهايش را پاك ميكند. اين يك عشق دروني است كه به شكل عتاب خودش را نشان ميدهد.
اين واقعيت مادرهاي ماست. هيچ كس نميتواند بگويد مادري از اينكه بچهاش رفته خيلي خوشحال و ذوقزده است. اين يك رنج شكوهمند است. رنجي كه او ميپذيرد براي اينكه چشمش به مقامي افتاده كه درك ميكند، مثل حضرت زينب(س) كه ميگويد جز زيبايي چيزي نديدم. اين مقام است.
اينجا هم اين رنج، الفت را پخته ميكند. اين رنج، يك رنج شكوهمند است درونش را پالايش ميكند و او را آدم بزرگي ميكند. اين رنجي بوده كه همه مادران ما كه فرزنداني داشتند و در جنگ زخمي يا اسير يا شهيد شدند، چشیدهاند.
با این شرايط سخت و كمبود پول و زمان، واقعاً راضي بوديد و فيلم هماني است كه ميخواستید؟
وقتي فيلم تمام شد فقط ميدانستم سكانسهاي خيلي خوبي دارم و بازيهاي خوبی گرفتهام. دكوپاژم خيلي حسي و غريزي بود، خيلي قانونمند نبود چون به قانونمندي اعتقادی ندارم. احساس ميكنم بايد آن چيزي كه به كار و به حس بازيگران نزديك است اتفاق بيفتد.
اتفاقاً تهيه كننده نگران بود و دائم به من ميگفت چي شد. نسخه صداگذاري نشده فيلم و رافكات را ديديم؛ تهيه كننده خيلي نگران شد. گفتم اجازه بدهيد، اين رافكات است. تدوين كه تمام شد، كار خوبي شده بود. صداگذاري هم كه آمد کمک کرد، براي اينكه ما صداي راديو عراق را بايد ميگذاشتيم. صداها را از راديو صوتالجماهير عراق آورديم. يك تكه آرشيوي در فيلم داريم كه برای عمليات والفجر مقدماتي است كه دوربين فيلمبرداري ايرانيها افتاده بوده زمين و دست عراقيها افتاده بود. معلوم نیست این فيلمبردار بعد اسير یا شهيد شده یا عقبنشيني كرده. وقتی این جزئیات لحاظ ميشود، كاري باورپذير ميشود. در سكانس آخر يك لالايي را مادري در بم كه چهار فرزندش را در زلزله از دست داده ميخواند و اين سوز در صدايش هست و خيلي تأثير ميگذارد.
از همه مهمتر لطف خدا بود. يعني فكر كنم همه اينها را خدا ميخواست كه داغِ دلِ زنهايي مثل الفت يك سر سوزن حس شود.
اكران فيلم در جشنواره چطور بود؟ توانست انتظارات شما را برآورده كند؟
در سالن برج ميلاد به هيچ كس رحم نميكنند و همه سختگيرند. سختترين قسمت ماجرا دو ساعتي بود كه در برج ميلاد نشستم و فيلم خودم را روي پرده دیدم. فكر ميكردم الان واكنشها چه ميشود؟ نكند بخندند و كسي بيرون برود. دائم اين دلهره را با خودم داشتم، ولي خدا را شكر طوري شد كه ديگر از نيمه نصفه فيلم كه گذشته بود، همه بهتزده فيلم را نگاه ميكردند و بعد هم در پايان، خيلي تشويق طولاني شد.
فكر ميكردم مردم از فيلم استقبال كنند ولي فكر نميكردم استقبال به اين حد باشد.
فکر میکنید فیلم تاثیری هم بر مخاطبانتان داشته است؟
اين فيلم باعث يك وفاق ملي بين مردم شد. چون از هر گرايش و طيف سياسي اين فيلم را دوست داشتند و احساس ميكردند ورای اين بازيها است. هيچ كس در مورد صداقت بچههاي جنگ شك ندارد. هيچ وقت هيچ كس در مورد رنجي كه مادران جنگ ميبردند، شكي ندارد. همه در اين مسئله وفاق داريم و من خدا را شكر ميكنم كه يك فيلم اينطوري بود. در كامنتهايي كه ميديدم شاید طرف انتقادي ميكرد و کسی جوابش را ميداد ولی از هم معذرتخواهي ميكردند به جاي اينكه توی سر هم بزنند. سر فيلم به توافق ميرسيدند. اين خيلي مهم است. كاش سينماي ما به اين سمت برود که به جاي اينكه بين آدمها فاصله بياندازد، آدمها را جمع كند.
برای آينده چه برنامهای دارید؟
الان يك فيلمنامه اجتماعي دارم كه اميدوارم بتوانم كار بكنم و شرايط كاری فراهم شود. ايدههاي جنگ و دفاع مقدس هم دارم براي اينكه اصلاً از ما جدا نيست و هميشه با ماست و ما بايد به آن بپردازيم، ولي دلم نميخواهم در اين ژانر بمانم، دوست دارم عرصههاي ديگر را تجربه كنم.
اگر از شما پرسيده ميشود، که چرا سينماي دفاع مقدس را كنار میگذاريد و در ژانرهاي ديگر كه دغدغهتان کار میکنید و ارزشها را فراموش كرديد، چه پاسخی دارید؟
قرار نيست حتماً همه كارهايم در اين فضا باشد. من فيلم اولم اجتماعي بود و سينماي اجتماعي را دوست دارم. ممكن هست بروم فضاي سوررئال یا سينماي كودك كار كنم. ولي مطمئناً هرگز اميد را از مخاطبينم نميگيرم.
فكر ميكنيد فيلم سازي زنان در عرصه دفاع مقدس چقدر متفاوت با فيلمسازي آقايان است؟
خانمها بايد نگاه زنانه داشته باشند. البته من رمانهايي هم نوشتم كه فضاهايش مردانه بوده و به من ميگفتند اگر ما نميدانستيم اين را يك زن نوشته، باور نميكرديم، چون فضاهايش كاملاً مردانه است. آدم بايد سعي كند فضا را مالِ خودش بكند. البته فيلم، با رمان خيلي فرق ميكند. فكر ميكنم اگر زني وارد فضاي دفاع مقدس شود، بايد از زاويه خودش به موضوع نگاه كند.
ساخت فیلم از كي و چطوري شروع شد؟
ما ضبط را مرداد 92 شروع كرديم. فيلمنامه اسفند 91 نوشته بوديم. رفتم كرمان كه لوكيشن ببينم. آنجا لوكيشن را پسنديدم و آمدم تهران. بازيگران را انتخاب كرديم و رفتيم كرمان. اولين روز ماه رمضان مصادف بود با اولين روز كار ما. حدوداً 45 روز فيلمبرداري بود و بعدش هم کار تدوین که خيلي طول كشيد تا همين نزدیکی جشنواره.
من در دوران فيلمبرداري آنقدر سختي كشيدم، كه بعد از فيلم مريض شدم. هرچند شركت مس امكانات خوبی در اختیار گذاشت و زمانی که هيچ كس از ما حمايت نكرد، اينها حمايت كردند ولی شرايط سخت در تابستان كرمان و ماه رمضان و گروهي كه تعدادشان زياد بود، کار را دشوار میکرد. ما سه گروه بازيگر داشتيم كه بايد كارشان يك دست ميشد. روي كار همه من نظارت ميكردم. سكانسهاي سختي داشتيم. كار كردن در معدن و سكانس ريختهگري سخت بود كه البته بعد آن را حذف كرديم. دائم گدازههاي آتش به طرف گروه پرت ميشد. همان روزي كه در بخش ذوب بوديم يك دفعه يك مخزن تركيد. به ما گفتند همه فرار كنيد و سابقه هم نداشت. بعد از يك هفته به ما اجازه دادند دوباره برويم بقيهاش را بگيريم. علاوه بر این شکل فیلمبرداری دوربين روی دست بود و فيلمبردار کار سختی داشت.
*منبع: حلقه وصل