به گزارش مشرق، امیر نشین قطر در قیاس با سایر کشورهای جنوبی منطقه خلیج فارس نمونه بارزی از یک کشور پیشرو در بخشهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، نظامی و اجتماعی – فرهنگی است. کشور کوچکی که با کمتر از 2 میلیون نفر جمعیت توانسته نقشی مؤثر در رخدادهای دو دهه اخیر خلیج فارس ایفا کند.
بیشک برنامهریزی مدون، استفاده از نیروهای مجرب و سرمایهگذاری هدفمند مقامات ارشد قطر به ویژه بعد از کودتای خانوادگی 1995 در نیل به این هدف تأثیر به سزایی داشته است، اگرچه رشد اقتصادی فزاینده قطر به واسطه فروش گاز طبیعی در تحقق اهداف عالی این کشور نقشی مهم داشته، اما آنچه مسلم است کشورهای عربستان، کویت، بحرین، امارات و حتی عمان از نظر قدرت اقتصادی حاصل از فروش نفت، گاز، فرآوردههای نفتی و پتروشیمی و قدرت سیاسی ناشی از حامیان دولتهای قدرتمند بینالمللی یا در حد قطر و یا به مراتب بالاتر از این کشور هستند؛ اما چرا قطر با کسب هویتی نوین، از سایر امیرنشینها فاصله گرفته و بازی جدیدی را در منطقه شروع کرده است؟ برای پاسخ به این سؤال باید دیدگاههای مقامات ارشد قطر در طول بیست سال گذشته را مورد بررسی قرار داد. دولت این کشور با یک شیب ملایم از یک نظام اقتدارگرای مطلق به نظامی نرم و انعطافپذیر تغییر جهت داده است. گرچه در این کشور هنوز نظام «سلطنتی موروثی» حاکم است، اما امیر، نخست وزیر و سایر مسؤلین دولتی با نگاهی نرم و منعطف نسبت به وقایع و رویدادهای داخلی و خارجی قطر تصمیمگیری میکنند و خود را در قبال افکار عمومی کشور قطر مسؤل میدانند.
با ظهور شبکه خبری الجزیره در این کشور نه تنها افکار عمومی کشورهای حوزه خلیج فارس بلکه کشورهای خاورمیانه، آفریقای عربی و حتی سایر کشورهای در حال توسعه تحت تأثیر نفوذ و اقتدار این شبکه خبری قرار گرفتند، آنچنانکه در حال حاضر الجزیره تنها یک شبکه خبری صِرف نیست و در موضوعات مختلف، اعم از هنری، ورزشی، اجتماعی و نیز با زبانهای متعدد برنامهسازی میکند.
شبکه تلویزیونی الجزیره با تنویر افکار عمومی کشورهای خاورمیانه از وقایع و رخدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی روز، به ویژه خاورمیانه و خلیج فارس ضمن نمایش قدرت رسانهای، در پروسه فرایند «برندسازی» قطر نقشی تعیینکننده دارد.
نقش مؤثر این کشور در برخی رویدادهای منطقه را که در فرایند برندسازی این کشور تأثیر شگرفی داشته است را نیز نباید از ذهن به دور داشت، مانند نقشهای موثر در وقوع انقلابهای کشورهای عربی موسوم به «بهار عربی» ، صلح بین فلسطینیان و اسرائیل، حضور فعال سیاسی در آفریقا، تأسیس دفتر سیاسی القاعده افغانستان در قطر برای ایجاد بستر مناسب برای صلح در این کشور، حمایت از برنامه صلحآمیز هستهای ایران و برقراری صلح بین گروههای لبنانی زمینه را برای ایفای نقشهای جدیدتری در حوزه خاورمیانه و شمال آفریقا رقم زده است.
در عین حال قطر به موضوع مهم دیگری که در فرایند برندسازی این کشور نقشی مهم ایفا میکند نیز توجهای ویژهای داشته است که موضوع پژوهش پیش روست. قطر در حوزه دیپلماسی ورزشی نیز موفق عمل کرده است. موفقیت در کسب نتایج مسابقات بینالمللی ورزشی و میزبانی مطلوب در برپایی این مسابقات کشور قطر را در سر تیتر خبرگزاریها، شبکههای رادیویی و تلویزیونی، روزنامهها و به طور کلی مراکز اطلاعرسانی و افکار عمومی قرار میدهد.
با نگاهی گذرا به تاریخ 15 ساله ورزش قطر میتوان دریافت که «شیخ تمیم» به غیر از حضور تیم ملی فوتبال قطر در جام جهانی فوتبال (2002 تا 2014) توانسته کارنامه موفقی در عرصه دیپلماسی ورزشی ارائه کند. حاصل تلاشهای «شیخ تمیم» کسب میزبانی مسابقات متعدد قارهای و جهانی، المپیک آسیایی2006، کسب میزبانی مسابقات جام جهانی2022 و از همه مهمتر جلب اعتماد اعضای کمیته ملی المپیک برای کسب میزبانی مسابقات المپیک تابستانی 2024 بوده است. البته این کشور میزبان چندین مسابقه مهم قارهای و بینالمللی نیز بوده است؛ مانند جام ملتهای آسیا در سالهای 1988 و 2011، مرحله گروهی انتخابی جام جهانی 1994 آمریکا، مسابقات بینالمللی تنیس قطر، مسابقات اتوموبیلرانی قهرمانی جهان، مسابقات هندبال قهرمانی جهان، مسابقات شنای قهرمانی جهان و... .
نکته مهم دیگری در اقدامات دولتمردان قطر به خدمتگرفتن ورزشکاران برجسته در سایر کشورها و کسب مدالهای جهانی و المپیکی برای این کشور است؛ این ورزشکاران توانستهاند مدالهای رنگارنگی را در عرصه جهانی و المپیک برای کشور قطر کسب کنند. حضور ورزشکار قطری در سکوی جهانی و نواختهشدن سرود ملی این کشور در رقابت با سایر کشورهای عربی منطقه برگ برندهای برای قدرتنمایی و نمایش چهره متمایزی از این کشور کوچک شیخنشین خلیج فارس برای جهانیان و بهویژه کشورهای همجوار در خاورمیانه و خلیج فارس است.
به هر روی اقدامات دولتمردان قطر برای کسب هویت جدید در منطقه و استفاده از ابزار ورزش برای رسیدن به اهداف سیاست خارجی این کشور موضوع مهمی است که مورد بحث پژوهش پیش روست.
امروزه علیرغم تلاشهای مدیران ورزشی سازمانها و نهادهای بینالمللی، قارهای و منطقهای ورزشی برای جلوگیری از سوء استفاده از ورزش برای مقاصد و اهداف سیاسی، ورزش، نقشی مؤثر در تحولات بینالمللی ایفا میکند.
ورزش مجالی برای به نتیجهرساندن مقاصد سیاسی دولتمردان تبدیل شده است.
ذکر این نکته نیز ضروری است، سودهای کلانی که بنگاهها و مؤسسات اقتصادی از آب گل آلود هیجانات حاصل از برگزاری مسابقات ورزشی میگیرند، ورزش را در ابعاد اقتصادی نیز مورد توجه قرار داده است.
دنیای سرمایهداری امروز که از بیارزشترین عناصر مادی و معنوی در زندگی روزمره سود کسب میکند، هرگز از بازار مکارهای که ورزش برای مخاطبان بیشمارش فراهم کرده به سادگی عبور نخواهد کرد.
البته کشور قطر بسیار ثروتمند است و به جهت داراییهای خدادادی و مخازن عظیم نفت و گاز نیازی به کسب درآمد از ورزش ندارد یا حداقل جزو الویتهای آن نیست، اما بهرهگیری سیاسی قطر از ورزش بسیار قابل تأمل است.
در واقع دولت قطر از ابزار ورزش یا به عبارت دیگر «دیپلماسی ورزشی» به دنبال تکمیل فرایند «برندسازی» برای این کشور کوچک است تا انتفاع اقتصادی؛ راهی که در دنیای جدید مایکروکشورها برای حصول امنیت و حفظ تمامیت ارضی کشورشان انجام میدهند تا هم هزینههای سیاسی - اقتصادی کمتری بپردازند و هم شرایطی را برای بازیگری و نقشآفرینی در معادلات منطقهای ایفا کنند.
این امر در طول بیست سال گذشته به وضوح در سیاست خارجی قطر نمایان بوده است و با توجه به برنامهریزیهای کلان این کشور برای بیست سال آینده نیز ادامه خواهد داشت.
با توجه به قدرت سختافزاری محدود قطر این کشور تلاش میکند تا از «قدرت نرم» برای بازیگری منطقهای استفاده کند. چون هسته و قدرت ملی این کشور امکان رقابت با سایر قدرتهای منطقهای خاورمیانه را ندارد.
برای روشنتر شدن موضوع نگاهی داریم به دو کشور «آلمان» و «ژاپن» بعد از پایان جنگ جهانی دوم. اقتصاد، جمعیت، صنعت، سرمایه، ارتش و منابع ملی این دو کشور بعد از پایان جنگ بینالملل دوم به طور کلی از بین رفته بود و بر اساس قوانین سختگیرانهای که ایالات متحده آمریکا و سایر دولتهای پیروز در جنگ که برایشان گرفته بودند با شروط ویژهای امکان بازسازی مجدد تأسیسات و امکانات زیربنایی به آنها داده شد، اما در کمتر از بیست سال اقتصاد این دو کشور به حدی قدرتمند شد که مانند سایر دول قدرتمند بینالمللی در زمینههای سیاست و حکومت، اقتصاد، کشاورزی، صنعت، گردشگری، ورزش، هنر و ... به رقابت با آنها پرداختند.
در واقع این کشورها از دستیابی به «قدرت سخت» محروم شدند، اما توانستند از طریق «قدرت نرم» به شکوفایی اقتصادی و بازیگری در سطح جهانی بپردازند. دولت قطر نیز پس از کودتای خانوادگی 1995 به این فکر افتاد که باید برای حفظ تمامیت ارضی این کشور و مصوننگاهداشتن ساختار و نظام سیاسی و حفظ منابع عظیم خدادادی نفت و گاز که کشورهای همسایه و حتی جهان چشم طمع به این منابع دارند، از طریق «قدرت نرم»، بازیگری در منطقه ژئو انرژی، ژئو استراتژی و ژئو پلتیکی خاورمیانه و خلیج فارس را آغاز کند.
به این ترتیب هم فاصله خود را با قدرتهای سنتی خاورمیانه حفظ میکند و هم خود را به عنوان یک قدرت منطقهای مطرح و در تصمیمگیریهای منطقهای مشارکت فعال خواهد داشت. در این حال نیازی نیست تا قطر ریسک یا هزینههای سنگین «قدرت سخت» را تحمل کند.
به عقیده نگارنده، قطر در سه بخش «قدرت نرم» را اعمال کرده است، «دیپلماسی مصالحه»، «دیپلماسی رسانهای» و «دیپلماسی ورزشی». البته قطر به فاکتورهای دیگری مانند «اعتبار»، «اعتمادپذیری» و «مشروعیت جایگاه» نیز نیاز دارد تا با استفاده از تمامی این ابزار تبدیل به قدرت منطقهای شده و بتواند بر اساس چارچوبها و سایر بازیگران منطقه نقشآفرینی کند. کشور قطر در طول سی سال گذشته سرمایه گذاری زیادی برای امر ورزش کرده است. هم در بعد داخلی و هم بعد بینالمللی.
با توجه به این که بخشی از سرانه بودجه هر کشور به امر ورزش داخلی اختصاص مییابد قطر برای این بخش بودجهای را در نظر گرفته که تقریباً تمامی کشورهای جهان این امر را انجام میدهند، اما نکته مورد بحث که موضوع این پژوهش نیز میباشد، توسعه ورزش قطر در سطح بینالمللی است.
این موضوعی است که ارتباط مستقیمی با سیاست خارجی قطر دارد و باید بر روی آن تأمل کرد. قطریها به این موضوع فکر میکنند که کسب میزبانیهای متعدد مسابقات معتبر بینالمللی ورزشی و کسب مدالهای جهانی در گروههای سنی و جنسی مختلف این کشور را به یکی از مراکز با اعتبار ورزشی تبدیل خواهد کرد.
البته هدف قطر بیشتر کسب میزبانی مسابقات بینالمللی و افزایش اعتبار ورزشی است، تا دریافت مقامها و یا مدالهای ورزشی، گرچه این امر نسبت به دریافت مدالهای ورزشی برنامهریزی، هزینه و زمان بیشتری را صرف میکند، اما در بعد بینالمللی، از میزبانی مسابقات ورزشی به مراتب بهرهبرداری بهتری میتوان کرد.
البته این بدان معنا نیست که قطر کسب مقامهای بینالمللی ورزشی را کنار گذاشته باشد. پروژه «آسپیر» مهمترین برنامه بلندمدت ورزشی قطر برای کسب عناوین بینالمللی ورزشی است، اما بحث میزبانی ورزشی موضوعی جدیتر است.
در بحث میزبانی، کشور درخواستکننده، لزوماً باید فاکتورهای مربوطه را داشته باشد. از جمله اولین موضوعی که در گزینش کشورها برای انتخاب میزبان مسابقات بینالمللی در نظر گرفته میشود ارائه تضمینهای لازم از سوی کشور میزبان برای حفظ امنیت است. این امنیت در حوزههای منطقهای، کشوری و شهری است.
کشور میزبان باید تضمین بدهد که ورزشکاران و طرفداران آنها در زمان برگزاری مسابقات از طرف هیچ گروه، نهاد و یا سازمانی سیاسی و یا از طرف سارقان و یا سایر گروههای تبهکاری در منطقه، شهر و یا ورزشگاهها و سایر مراکز خدماتی مورد تهدید قرار نخواهند گرفت.
موضوع بعدی دمای هوای مناسب کشور میزبان است. چراکه مسابقات جهانی معمولاً در زمان بین دو فصل برگزاری مسابقات باشگاهی و در ماههای ژوئن (خرداد) تا جولای (مرداد) برگزار میشود که تیمهای باشگاهی در حال استراحتند. فاکتور بعدی سابقه ورزشی کشور در کسب عناوین و یا مدالهای کشور درخواستکننده میزبانی است.
نکته دیگر آب آشامیدنی سالم، هوای تمیز، عدم ترافیک و آلودگیهای زیست محیطی و وجود وسایل حمل و نقل عمومی فراوان است و مسئله آخر هتلها، اقامتگاهها، فرودگاهها، فروشگاهها، رستورانها، مراکز تفریحی و ارتباطی است تا میهمانان و ورزشکاران برای اقامت در کشور میزبان کمترین ناراحتی و مشکلی نداشته باشند.
فراهمکردن این همه امکانات برای کشوری مثل قطر که از سال 2008 خواستار میزبانی مسابقات المپیک و جام جهانی را داشته است، با آن همه مشکلات آب و هوایی، کمی جمعیت و سرزمین و حمایت از گروههای تروریستی مانند القاعده، کاری ناممکن به نظر میرسد و یا این که برای تهیه این همه آمادگی هزینه سنگینی را باید متحمل شود. چون تهیه برخی از این امکانات نرمافزاری و وارداتی است که میشود به هر نحو آن را تأمین کرد، اما برخی دیگر امکانات سخت افزاری است. مثلاً آب و هوای قطر که به هیچ عنوان مناسب برگزاری مسابقات در بین ماههای ژوئن - جولای نمیباشد و یا قطر فاقد آب آشامیدنی سالم است و از طریق دستگاههای آبشیرینکن، آب مصرفی را از خلیج فارس تهیه میکند و آب و هوایی خشک با کویرهای شنزار و نمکی و بادهای خشک و سوزان دارد و یا وسعت و عمق سرزمینی قطر برای ساخت ورزشگاه، هتل، مراکز تفریحی، رستورانها و ... بسیار اندک است.
مسابقات بزرگ جهانی، فقط رویدادی ورزشی نیستند. در ادوار مختلف این گونه رویدادهای ورزشی بزرگ شاهد بودیم که ابعاد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، رسانهای و حتی صنعتی، ارتباطی و از همه مهمتر سیاسی ورزش و به ویژه فوتبال بیش از بعد ورزشیاش مورد توجه قرار گرفتهاست.
قطر سعی میکند تا با برگزاری مسابقات بینالمللی مهم چنین نشان دهد که کشوری امن، ثروتمند، پیشرفته و مدرن، با مدیریت توانمند و برنامهریزانی با دانش است. آنها دوست دارند تا دنیا درباره قطر به عنوان یک ریز کشور عربی بدوی [آنچه که برای اعراب شبهجزیره عربستان در اذهان عمومی متصور است] نگاه نکنند، آنها دوست دارند با قطر همانند یک کشور پیشرفته غربی تعامل شود و این راه یعنی برگزاری مسابقات بزرگ جهانی را بهترین راه برای رسیدن به هدف برمیشمرند.
گذشته از تمام موارد گفته شده، برگزاری و پوشش زنده تلویزیونی مسابقات و ساماندهی تیمهای خبری رادیو - تلویزیونی و مطبوعاتی خود مدیریتی فراگیر و جداگانه را طلب میکند. چرا که تمام هزینههای انجام شده توسط قطر با هدف پخش مسابقات و نامبردن از کشور قطر، شهرهای آن، فرهنگ و جامعه تمدنی عربی - قطری است.
این که نام قطر و شهرهای کمجمعیت آن در سر تیتر خبرگزاریهای، روزنامهها، شبکههای تلویزیونی و رادیویی جهان و با یک واقعه مثبت اخلاقمدار و انساندوستانهای مانند مسابقات المپیک یا جام جهانی و یا سایر مسابقات مهم بینالمللی از تمام کشورهای جهان پخش شود، خوشایند هر دولت و ملتی است و قطر نیز قصد دارد تا از این رهگذر توشهای برچیند.
کشور قطر هر چقدر هم که برای کسب میزبانی مسابقات هزینه کرده و یا به عبارت دیگر «رشوه» پرداخت کرده است، توانسته میزبانی بزرگترین تورنمنت ورزشی جهان را به دست آورد و تا زمان نگارش این پژوهش فیفا هیچ تصمیمی مبنی بر پسگرفتن رأی خود ندارد و امکان این امر نیز بعید به نظر میرسد. متأسفانه در خاورمیانه همیشه ناقوس جنگ، خونریزی، خرابی، ویرانی، تروریسم، باندهای خرابکار و ضد انسانی مثل القاعده و داعش، رشد نامتوازن اقتصادی، کودتا، حکومتهای مستبد غیر دموکرات و ... و هر موضوع ناگوار دیگری که در جهان میتوان تصور کرد، به صدا در میآید و ریز کشور قطر قرار است بزرگترین رویداد ورزشی جهان که قلبهای ملتها را به هم متصل میکند و نمادی از بزرگترین جشنواره انسانی، همراه با شادیها و غمهای به یاد ماندنی است را برگزار کند. این فرصتی بزرگ برای مردم خاورمیانه است تا ثابت کنند در این منطقه از جهان به غیر از جنگ و خونریزی که همیشه در تیتر روزنامهها و یا رسانههای خبری دنیاست، زندگی هم، جریان دارد و هم، زیباست.
نباید فراموش کرد که قطر از طریق میزبانی مسابقات بزرگ ورزشی میخواهد «قدرتمنطقهایشدن» خود را اول به کشورهای منطقه و بعد به تمام دنیا نشان دهد و اینطور جهانیان را اقناع کند که کشور کوچک قطر دارای توانمندیهای بسیاری است و دیگر باید بر روی کشور قطر حساب جداگانهای باز کرد؛ کشور عربی قطر را نباید در کنار سایر شیخنشینهای کوچک عربی حوزه خلیج فارس قرار داد و این کشور را با آنان مقایسه کرد. قطر امیدوار است با هزینهای که برای این امر میپردازد خود را از سایر شیخنشینها جدا کند و شرایط را فراهم کند تا جامعه جهانی بر روی آن به عنوان یک «قدرت منطقهای» حساب کند.
اگر این شرایط ایجاد شود و قطر بتواند خود را از سایر شیوخ منطقه جدا کند، میتواند نقشهای اساسی را در منطقه خاورمیانه ایفا کند. به زبان دیگر قطر با برنامهریزی بلند مدت خود، ثروت خدادادی نفت و گازش را صرف «قدرت منطقهای شدن» کرده است. اینجاست که استفاده از «قدرت نرم قطر» مطرح میشود و این کشور خود را در کنار و یا حتی بالاتر از دول سنتی منطقهای خاورمیانه قرار میدهد و قطر میتواند برای ایفای نقشهای منطقهای خود را آماده کند.
به عقیده پژوهشگر، رفتار بینالمللی قطر در حوزه روابط خارجی با کشورهای منطقه ناشی از سیاست بلندمدت کشور ایالات متحده است. چرا که خواه، ناخواه ایالات متحده نگران آینده انرژی خود و همپیمانان غربیاش است و خاورمیانه نیز یکی از کانونهای اصلی تأمین انرژی در جهان به شمار میرود، نقش انرژیهای فسیلی در دنیای امروز بر هیچکس پوشیده نیست و همگان میدانند که زندگی امروزه بشر با «سوخت فسیلی» میچرخد، پس ایالات متحده باید با همکاری یکی از کشورهای منطقه امنیت عرضه انرژی را تأمین، تا در زندگی روزمره آنها خللی پیش نیاید.
این کشور و هم پیمانانش نیاز دارند تا در مواقعی و با حمایت و همکاری یکی از کشورهای منطقه مانند قطر فضا را برای اجرای سیاستهای خود تغییر دهند. در همین راستا برای تبیین هرچه بهتر موضوع دلایل زیر ایفاد میگردد:
اول: ایالات متحده در طول 50 سال گذشته، همیشه هراس را در وجود تمام کشورهای منطقه ایجاد کرده و آنان را از «دشمنی فرضی» که قصد تجاوز به خاک کشورشان دارد بیمناک کرده است. نتیجه این امر فروش مبالغ عمدهای سلاح و تجهیزات نظامی به این کشورها و بازگشت پولهایی است که خود از طریق خرید انرژی و یا محصولات فراوریشده به آنها داده است. البته شرکتها، مؤسسات، نهادها، بنگاهها و حتی افراد زیادی از راه تولید، فروش، آماد و پشتیبانی این سلاحها صاحب شغل میشوند و به کاهش نرخ بیکاری در ایالات متحده و اروپا کمک میکنند.
برای نمونه کشور قطر در مارس 2014 قراردادی به مبلغ 10 میلیارد دلار خرید اسلحه با ایالات متحده امضا کرد که حداقل پنجاه هزار فرصت شغلی در این کشور ایجاد خواهد شد.
دوم: استقرار نیروهای نظامی ایالات متحده در منطقه است. این کشور همیشه علاقهمند است برای کوتاهکردن دست رقبایی مثل روسیه، چین و یا حتی اروپا از خاورمیانه، مقادیری از نیروهای نظامی خود را در منطقه بگذارد. این «دشمن فرضی» بهانه خوبی است تا این امکان فراهم آید. هزینه این لشگرکشی نیز توسط یک عهدنامه امنیتی و یا یک پیمان نظامی با اشتراکگذاری هزینهها توسط دولتهایی مانند قطر تأمین میشود و فضای سرزمینی این کشور نیز در اختیار نیروهای ایالات متحده قرار میگیرد تا پایگاهی نظامی همانند«السیلیه» را برپا کند.
سوم: ایالات متحده از وضعیت ساکن و بیسروصدای منطقه خاورمیانه چندان راضی نیست و در برخی موارد صلاح میداند با وقوع تنشهایی در منطقه کشورهای این حوزه را در حالت «نه خواب و نه بیدار» نگه دارد. برای نمونه ایجاد انقلابهای بهار عربی رفرمی بود برای انتقال قدرت در برخی کشورهایی که دیکتاتورهای آنان زمان زیادی بر مسند قدرت تکیه زده بودند و تاریخ مصرفشان پایان یافته بود و دیگر این که به دلیل پیشرفت فناوری اطلاعات مانند استفاده از سرویسهای خبری، ماهوارهها، فضای مجازی و ... مردم این کشورها نسبت به گذشته آگاهتر شدهاند. افکار عمومی با دانش کافی نسبت به مسائل و رخدادهای سیاسی روز نگاه میکند و دیگر حکومتهای مستبدی مانند «مبارک» و «بن علی» را در منطقه بر نمیتابد، پس لاجرم، این حکومتها باید تغییر پیدا کنند تا ایالات متحده بر اساس الگوی «دموکراسی آمریکایی» حکومتهایی دستنشانده و در عین حال مورد قبول مردم را به آنها معرفی کند. ایالات متحده در برخی از این تغییرات مانند «لیبی» حضور مستقیم داشت و در برخی دیگر به بهانه استقرار «دموکراسی و حق حاکمیت مردم» از حضور نظامی اجتناب ورزید، اما از نفوذ برخی کشورهای منطقه مانند قطر در آن استفاده لازم را برد.
اینجا بود که کشوری مثل قطر در نقش کاتالیزور وارد شده تا سیاستهای منطقهای ایالات متحده را اجرا کند. گروههای تندرو سنی اسلامگرا که در طول 20 سال گذشته جان گرفتهاند نیز تابع همین سیاست ایالات متحده هستند. این گروهها که از نیجریه تا افغانستان در منطقه خاورمیانه پخش شدهاند توسط کشورهایی مثل قطر حمایت میشوند تا سیاستهای منطقهای ایالات متحده را در محدوده جغرافیایی خاورمیانه و خلیج فارس اجرا کنند، بی آنکه سند یا نشانی از ایالات متحده دیده شود.
چهارم: از زمانی که رژیم اسرائیل توانست دولت یهودی خود را در منطقه خاورمیانه بنیان گذارد و فلسطینیان را از این منطقه خارج کند، جنگهای متعددی بین اعراب و این رژیم در حمایت از فلسطینیان انجام شده است. دولت اسرائیل با توجه به حمایتهای ایالات متحده آمریکا از این کشور از نظر نظامی برای مقابله با اعراب خیالی آسوده دارد. گذشته از این که خود این کشور زرادخانه عظیمی از سلاحهای جنگی پیشرفته و حتی غیر متعارف دارد، اما، نکتهای که باعث آزردهخاطرشدن اسرائیل شده، بحران «مشروعیت سیاسی» در منطقه و جهان است. اسرائیل میخواهد همانند سایر کشورها در منطقه با دولتهای همسایه روابط سیاسی، اقتصادی، تجاری و فرهنگی - اجتماعی داشته باشد. در عین حال، در طول هفتاد سال گذشته این مشروعیت و مقبولیت از سوی دولتهای همجوار در خاورمیانه، هرگز اتفاق نیفتاده و اگر هم مواردی بوده به صورت سری و محرمانه انجام شده است، گرچه شاه ایران در بین سالهای 1954 تا 1979 یکی از حامیان اصلی اسرائیل در منطقه بود، اما جنگ و خونریزی و بیثباتی امنیتی - انتظامی و بحرانهای کوتاه و بلندمدت، کمر دولتمردان در این کشور را خم کرده است. ایالات متحده و اسرائیل همیشه به دنبال منبع نفوذی در بین کشورهای خاورمیانه و به ویژه خلیج فارس میگشتند تا ضمن عادیسازی روابط با اسرائیل برخی سیاستهای منطقهای این کشور از جمله، ارتباط با سایر دول منطقه برای اموری مانند تجارت و بازرگانی، خرید حاملهای انرژی و... را انجام دهند. با توجه به سیاستهای منطقهای ایالات متحده در مسئله اسرائیل، قطر بهترین گزینه برای اجرای سیاست خارجی ایالات متحده است. بعد از کودتای 1995 قطر، علیرغم تمام مخالفتهای دول عرب منطقه، پروسه عادیسازی روابط این کشور با اسرائیل و با این هدف به انجام رسید. در خاورمیانه قطر اولین کشوری بود که دفتر سیاسی اسرائیل را تأسیس و در حوزه صادرات گاز با این کشور وارد معامله شد. البته قطریها برای انجام این پروسه به زمان زیادی نیاز دارند و هزینههای انبوهی نیز در پشت آن قرار دارد که با توجه به پیروی و اجرای سیاستهای ایالات متحده آمریکا در منطقه آن را پرداخت خواهند کرد.
پنجم: «دیپلماسی مصالحه» که قطریها چند سالی است در بخشی از سیاست خارجی خود جای دادهاند، نیز همانند سایر موارد گفته شده یکی از سیاستهای ایالات متحده آمریکاست. در طول 10 سال گذشته قطر در بیشتر منازعات خاورمیانه نقشی حساس را بازی کرده است. گرچه در برخی نیز با شکست مواجه شده اما قدر مسلم حضور مثبت و مؤثر قطر بیشتر از شکستهای آن بوده است. بیشک اینجا نیز نقش ایالات متحده با «نمای قطری» کاملاً مشهود است. نیازی نیست تا ایالات متحده با حضور فیزیکی در برخی مناقشات حاضر شود. برای انجام این امر قطر حامی و مجری دستورات ایالات متحده آمریکاست. صلح بین گروههای لبنانی، مراوده با حماس، دخالتهای صلحجویانه در کشمکشهای سودان، حمایت از برنامه صلحآمیز هستهای ایران و ... دهها مورد دیگر از نقشهای «دیپلماسی مصالحه قطر» بر همین اساس استوار است.