به گزارش مشرق، روزنامه رسالت در یادداشتی به قلم سعید سبحانی نوشته است: فرانسیس
فوکویاما تئوریسین و فیلسوف آمریکایی، متخصص اقتصاد سیاسی، رئیس گروه توسعه
اقتصادی بینالمللی دانشگاه جان هاپکینز و نویسنده کتاب «پایان تاریخ و
آخرین انسان» میباشد که به خاطر نظریه پردازی «پایان تاریخ» شهرت دارد. در
دوران ریاست جمهوری بوش پسر ، نظریات ساموئل هانتینگتون و فرانسیس
فوکویاما در خصوص جنگ تمدنها و پایان تاریخ به مبنا و محور فکری و تئوریک
سیاست خارجی آمریکا تبدیل شد. این تئوری های مخرب، به مبنایی فکری جهت
توجیه مداخله گرایی آمریکا در نظام بین الملل تبدیل شد. شورای دوازده نفره
نومحافظه کاران نیز به همین دلیل از تئوریهای فوکویاماو هانتینگتون به شدت
استقبال کرد.
با این حال پس از مدتی فوکویاما صراحتا پیش بینی ۲۵ سال قبل خود از آینده جهان و پایان تاریخ را اشتباه خواند. تئوریسین مشهور آمریکایی در این خصوص دو انتقاد را مطرح می کند. انتقاد نخست فوکویاما مربوط به مخاطبان نظریه وی است : «به نظر من، مردم در تفسیر کلمه «تاریخ» دچار اشتباه شدهاند. منظور من از پایان تاریخ، پایان حرکت تاریخ به یک سمت خاص بود نه پایان یکسری اتفاقات. سئوال کنونی این است که آیا تاریخ هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی پیش میرود و یا نظام جایگزینی پیدا شده که میتواند وضعیت را بهتر کند و مردم تمایل داشته باشند به طرف آن بروند؟ من فکر میکنم جواب این سئوال هنوز مشخص نیست.»
در نقد انتقاد فوکویاما از مردم باید گفت به نظر می رسد وی باید به جای مخاطبانش، خود را بابت عدم تشریح مفهوم تاریخ ( به عنوان بنیادی ترین متغیر نظریه خود) مورد خطاب قرار دهد.ادعای فوکویاما در خصوص کژفهمی مردم از مفهوم « تاریخ»می توانست با روشنگری وی در این خصوص برطرف شود. با این حال فوکویاما این اقدام را صورت نداد. حتی در دوران ریاست جمهوری بوش پسر ، مخصوصا در ابتدای حمله به عراق و افغانستان که نظریه وی مبنای عمل فکری بوش در مواجهه مستقیم با نظام بین الملل قرار گرفت، وی نه تنها سخنی به میان نیاورد، بلکه با سکوت خود بر اقدامات بوش پسر مهر تایید نواخت. از این رو انتقاد فوکویاما از مردم و ومخاطبان نظریاتش قابل پذیرش نیست!
با این حال تفسیر فوکویاما و خودانتقادی وی از نظریه اش در نوع خود قابل تامل است. او ابتدا از سال ۲۰۱۴ میلادی و وقایع جاری در نظام بین الملل آغاز می کند: «سال ۲۰۱۴ مسلماً سال خوبی برای دموکراسی نبوده است، چون چین و روسیه به عنوان دو ابرقدرت تأثیرگذار در اوراسیا، مشغول تثبیت موقعیت خود هستند و در خاورمیانه هم آشوبهای زیادی در جریان است. من فکر نمیکنم که جهت تاریخ، هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آنچه من طی این ۲۵ سال به آن رسیدهام این است که ایجاد نهادهای دموکراتیک بسیار دشوار است،
بخصوص حکومتهای دموکراتیکی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند. اینگونه نظامها در دنیا بسیار نادر هستند.»
اما اوج سخنان فوکویاما آنجاست که وی برقراری دموکراسی ( دموکراسی مدنظر آمریکا) با استفاده از نیروی نظامی را شکننده و مخرب می داند. او در این خصوص به دو جنگ افغانستان و عراق استناد می کند.بر اساس اظهارات فوکویاما، آمریکا هنوز هم به ارتش خود دل بسته و یکی از دلایل شکست دموکراسی هم همین موضوع است. آمریکاییها فکر میکردند که میتوانند با قدرت نظامی، شکل دنیا را تغییر دهند.
فوکویاما اخیرا به کرات از شکننده بودن دموکراسی سخن به میان آورده است. از اینکه نظریه پایان تاریخ عملا دیگر نظریه ای مستند و موجه نیست و باید از آنچه طی یک دهه اخیر در افغانستان و عراق گذشته، درس عبرت گرفت. یکی از این درسهای عبرت از دید فوکویاما عبارت است از:
«باید از افغانستان و عراق و کشورهای مشابه آنها، یک درس گرفته باشیم و آن اینکه آمریکا قدرت، امکانات و تفکر لازم برای برقرار کردن دموکراسی در کشورهای خاورمیانه را ندارد. حتی نمیتواند بحرانی مثل وضعیت موجود در سوریه را حل و فصل کند.»
بدون شک در اینجا مفهوم « دموکراسی» از دید فوکویاما،به معنا و مفهوم دموکراسی مدنظر آمریکاست. بدیهی است که این نوع دموکراسی که خود بر مبنای شکنجه و مداخله گرایی
میلیتاریستی بنا نهاده شده است مورد پذیرش هیچ کس نیست. از سوی دیگر با فروپاشی نظام تک قطبی و از بین رفتن هژمونی آمریکا، چنانچه اکثر تحلیلگران و حتی سیاستمداران آمریکایی نیز نسبت به آن اذعان کرده اند دیگر فضایی برای مانور آمریکا در نظام بین الملل از جمله خاورمیانه وجودنخواهد داشت. عقب نشینی فوکویاما از نظریه پایان تاریخ در همین راستا قابلیت تفسیر دارد. این عقب نشینی به معنای نابودی یکی از مبنایی ترین نظریات نهفته در بطن سیاست خارجی ایالات متحده آمریکاست. در چنین شرایطی مداخله گری نظامی ایالات متحده آمریکا در نظام بین الملل و حمایت واشنگتن از گروههای تروریستی ( مانند داعش و النصره) با هدف بر هم زدن امنیت خاورمیانه از پایه و اساس مخدوش می باشد. بدیهی است که نتیجه این مداخله گرایی و اعمال زور چیزی جز شکست و افزایش
هزینه های سیاست خارجی واشنگتن نخواهد بود. هزینه هایی که هر روز به صورت تصاعدی افزایش می یابد.
با این حال پس از مدتی فوکویاما صراحتا پیش بینی ۲۵ سال قبل خود از آینده جهان و پایان تاریخ را اشتباه خواند. تئوریسین مشهور آمریکایی در این خصوص دو انتقاد را مطرح می کند. انتقاد نخست فوکویاما مربوط به مخاطبان نظریه وی است : «به نظر من، مردم در تفسیر کلمه «تاریخ» دچار اشتباه شدهاند. منظور من از پایان تاریخ، پایان حرکت تاریخ به یک سمت خاص بود نه پایان یکسری اتفاقات. سئوال کنونی این است که آیا تاریخ هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی پیش میرود و یا نظام جایگزینی پیدا شده که میتواند وضعیت را بهتر کند و مردم تمایل داشته باشند به طرف آن بروند؟ من فکر میکنم جواب این سئوال هنوز مشخص نیست.»
در نقد انتقاد فوکویاما از مردم باید گفت به نظر می رسد وی باید به جای مخاطبانش، خود را بابت عدم تشریح مفهوم تاریخ ( به عنوان بنیادی ترین متغیر نظریه خود) مورد خطاب قرار دهد.ادعای فوکویاما در خصوص کژفهمی مردم از مفهوم « تاریخ»می توانست با روشنگری وی در این خصوص برطرف شود. با این حال فوکویاما این اقدام را صورت نداد. حتی در دوران ریاست جمهوری بوش پسر ، مخصوصا در ابتدای حمله به عراق و افغانستان که نظریه وی مبنای عمل فکری بوش در مواجهه مستقیم با نظام بین الملل قرار گرفت، وی نه تنها سخنی به میان نیاورد، بلکه با سکوت خود بر اقدامات بوش پسر مهر تایید نواخت. از این رو انتقاد فوکویاما از مردم و ومخاطبان نظریاتش قابل پذیرش نیست!
با این حال تفسیر فوکویاما و خودانتقادی وی از نظریه اش در نوع خود قابل تامل است. او ابتدا از سال ۲۰۱۴ میلادی و وقایع جاری در نظام بین الملل آغاز می کند: «سال ۲۰۱۴ مسلماً سال خوبی برای دموکراسی نبوده است، چون چین و روسیه به عنوان دو ابرقدرت تأثیرگذار در اوراسیا، مشغول تثبیت موقعیت خود هستند و در خاورمیانه هم آشوبهای زیادی در جریان است. من فکر نمیکنم که جهت تاریخ، هنوز هم به سمت لیبرال دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آنچه من طی این ۲۵ سال به آن رسیدهام این است که ایجاد نهادهای دموکراتیک بسیار دشوار است،
بخصوص حکومتهای دموکراتیکی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند. اینگونه نظامها در دنیا بسیار نادر هستند.»
اما اوج سخنان فوکویاما آنجاست که وی برقراری دموکراسی ( دموکراسی مدنظر آمریکا) با استفاده از نیروی نظامی را شکننده و مخرب می داند. او در این خصوص به دو جنگ افغانستان و عراق استناد می کند.بر اساس اظهارات فوکویاما، آمریکا هنوز هم به ارتش خود دل بسته و یکی از دلایل شکست دموکراسی هم همین موضوع است. آمریکاییها فکر میکردند که میتوانند با قدرت نظامی، شکل دنیا را تغییر دهند.
فوکویاما اخیرا به کرات از شکننده بودن دموکراسی سخن به میان آورده است. از اینکه نظریه پایان تاریخ عملا دیگر نظریه ای مستند و موجه نیست و باید از آنچه طی یک دهه اخیر در افغانستان و عراق گذشته، درس عبرت گرفت. یکی از این درسهای عبرت از دید فوکویاما عبارت است از:
«باید از افغانستان و عراق و کشورهای مشابه آنها، یک درس گرفته باشیم و آن اینکه آمریکا قدرت، امکانات و تفکر لازم برای برقرار کردن دموکراسی در کشورهای خاورمیانه را ندارد. حتی نمیتواند بحرانی مثل وضعیت موجود در سوریه را حل و فصل کند.»
بدون شک در اینجا مفهوم « دموکراسی» از دید فوکویاما،به معنا و مفهوم دموکراسی مدنظر آمریکاست. بدیهی است که این نوع دموکراسی که خود بر مبنای شکنجه و مداخله گرایی
میلیتاریستی بنا نهاده شده است مورد پذیرش هیچ کس نیست. از سوی دیگر با فروپاشی نظام تک قطبی و از بین رفتن هژمونی آمریکا، چنانچه اکثر تحلیلگران و حتی سیاستمداران آمریکایی نیز نسبت به آن اذعان کرده اند دیگر فضایی برای مانور آمریکا در نظام بین الملل از جمله خاورمیانه وجودنخواهد داشت. عقب نشینی فوکویاما از نظریه پایان تاریخ در همین راستا قابلیت تفسیر دارد. این عقب نشینی به معنای نابودی یکی از مبنایی ترین نظریات نهفته در بطن سیاست خارجی ایالات متحده آمریکاست. در چنین شرایطی مداخله گری نظامی ایالات متحده آمریکا در نظام بین الملل و حمایت واشنگتن از گروههای تروریستی ( مانند داعش و النصره) با هدف بر هم زدن امنیت خاورمیانه از پایه و اساس مخدوش می باشد. بدیهی است که نتیجه این مداخله گرایی و اعمال زور چیزی جز شکست و افزایش
هزینه های سیاست خارجی واشنگتن نخواهد بود. هزینه هایی که هر روز به صورت تصاعدی افزایش می یابد.