هیلاری پس از ترک پست خود در وزارت خارجه آمریکا، در 10 ژوئن 2014 کتاب خاطراتش را تحت عنوان "انتخابهای سخت" منتشر کرد. این کتاب به موضوعاتی همچون کشته شدن اسامه بنلادن، سرنگونی رژیم قذافی در لیبی، خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان و عراق، انقلابهای عربی، سیاستهای مرتبط با ایران و کره شمالی، افزایش قدرت چین و روابط با متحدان آمریکا میپردازد.
فصل هجدهم کتاب به بیان خاطرات کلینتون با موضوع ایران میپردازد که این فصل، "ایران: تحریمها و رازها" نام دارد. گروه بینالملل مشرق قصد دارد طی روزهای آتی متن کامل فصل مربوط به ایران در کتاب "انتخابهای سخت" را در چند شماره منتشر کند.
هیلاری کلینتون در کنار کتاب تازهمنتشرشده "انتخابهای سخت"
پادشاه عمان، استعداد زیادی در نمایش و درام دارد. در کاخی که توسط خود او طراحی شده بود، در "مسقط" پایتخت عمان و نزدیک نوک شبه جزیره عربستان، دور میز ناهاری فوقالعاده اشرافی نشسته بودیم که صدای آشنای مارش "ناقوس آزادی" "ژان فیلیپ سوزا" را شنیدم. "سلطان قابوس" با قبای بلند و خنجر تشریفاتی روی کمربندش، و با عمامه رنگارنگ خود، لبخند زد و به بالای سرش نگاه کرد. در بالکن بالای سرمان، بخشی از ارکستر سمفونی سلطنتی عمان مشغول نواختن موسیقی بود.
این کار یک ژست عادی برای رهبری زیرک و مهربان بود که ارتباط خود با آمریکا را مغتنم میشمرد، عاشق موسیقی بود، و از قدرت مطلق خود برای مدرنسازی کشورش در طول بیش از چهار دهه حکومت، استفاده میکرد. با این حال، آنچه سلطان میخواست به من بگوید از نمایش گروه ارکست هم جذابتر بود.
12 ژانویه 2011 بود، درست چند روز قبل از آنکه بهار عربی، صفحه شطرنج جغرافیای سیاسی خاورمیانه را زیر و رو کند. من اندکی قبل، از یمن، همسایه جنوبی و بحرانزده عمان آمده بودم، و قرار بود به زودی در یک کنفرانس منطقهای در قطر شرکت کنم و به رهبران برخی کشورهای منطقه هشدار بدهم که بدون اصلاحات اقتصادی و سیاسی، رژیمهایشان "در شن و ماسه فرو خواهد رفت." اما امروز، تمرکز سلطان قابوس روی ایران بود.
مناقشه بر سر برنامه غیرقانونی هستهای ایران، روز به روز بیشتر میشد، مسئله به تهدیدی فوری برای امنیت منطقهای و جهانی تبدیل شده بود. دولت اوباما از سال 2009 استراتژی "دو رویکرد" فشار و تعامل را دنبال کرده بود، اما مذاکرات میان ایران و پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد به علاوه آلمان (گروه 5+1) به جایی نمیرسید. احتمال درگیری نظامی و شاید حمله اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران (به سبک حملاتش علیه عراق در سال 1981 و سوریه در سال 2007) بیشتر شده بود.
دیدار هیلاری کلینتون با سلطان قابوس
سلطان گفت: "من میتوانم کمک کنم." او یکی از معدود رهبرانی بود که همه طرفها به عنوان یک عنصر صادق قبول داشتند. روابط نزدیکی با واشنگتن، کشورهای خلیج [فارس]، و تهران داشت. پیشنهاد میزبانی مذاکرات مخفیانه و مستقیم میان آمریکا و ایران را برای حل موضوع هستهای مطرح کرد. تلاشهای قبلی برای مذاکره با رژیم دینی ایران شکست خورده بود، اما سلطان فکر میکرد او ممکن است شانسی برای تسهیل دستیابی به موفقیت داشته باشد. "محرمانه بودن" ضرورت داشت تا تندروها در هر دو کشور، نتوانند مذاکرات را قبل از آنکه به جایی برسد، از مسیر اصلی منحرف کنند. اما آیا من هم تمایلی داشتم که این راه را امتحان کنم؟
از یک طرف، هیچ دلیلی برای اعتماد به ایرانیها وجود نداشت. دلیلی هم نداشت تصور کنیم از هر فرصتی برای خریدن زمان و انحراف اذهان از فعالیتهایشان بهرهبرداری نخواهند کرد. مذاکرات جدید میتوانست به ایرانیها فرصت بدهد تا به سوی هدف خود در ساخت سلاح هستهای و تهدید اسرائیل، کشورهای همسایه، و جهان خیز بردارند. هر امتیازی که ما در مذاکره پیشنهاد میدادیم، میتوانست سالها کار دقیق و تشکیل اجماع بینالمللی برای تحریمهای شدید و افزایش فشار علیه رژیم تهران را خنثی کند. از سوی دیگر، پیشنهاد سلطان میتوانست بهترین شانس ما برای جلوگیری از تقابل نظامی و یا آیندهای غیرقابلقبول شامل یک ایران مسلح هستهای باشد. نادیده گرفتن روش دیپلماسی میتوانست ائتلاف گسترده بینالمللی را که برای اعمال و اجرای تحریمها علیه ایران ساخته بودیم، تضعیف کند.
اگرچه اتفاقاتی که طی سالهای اخیر افتاده، باور این مسئله را سخت میکند، اما ایران زمانی یک متحد جنگ سردی برای آمریکا بود. "شاه" این کشور، تاج و تخت خود را مدیون کودتای سال 1953 با حمایت دولت "آیزنهاور" و علیه دولت منتخب و دموکراتیکی بود که تصور میشد طرفدار کمونیسم است. این کار آیزنهاور، یک اقدام طبیعی در چارچوب جنگ سرد بود که بسیاری از ایرانیها هرگز آمریکا را به خاطر آن نبخشیدهاند. دولتهای دو کشور بیش از 25 سال روابط نزدیکی داشتند، تا زمانی که سال 1979 فرا رسید و شاه مستبد با یک انقلاب مردمی سرنگون شد. بنیادگرایان شیعه به رهبری آیتالله روحالله خمینی خیلی زود قدرت را قبضه کردند و نسخه دینی خود را از "جمهوری اسلامی" بر مردم ایران تحمیل نمودند.
کارکنان سفارت آمریکا در تهران که به گروگان گرفته شدهاند
حاکمان جدید ایران به شدت با آمریکا مخالف بودند و ما را "شیطان بزرگ" نامیدند. در ماه نوامبر سال 1979، رادیکالهای ایرانی به سفارت آمریکا در تهران یورش بردند و 52 آمریکایی را 444 روز گروگان گرفتند. این کار، نقض وحشتناک حقوق بینالملل و تجربهای دردناک برای کشور ما بود.
یادم هست که هر شب در شهر "لیتل راک" اخبار را دنبال میکردم و تعداد روزهایی را میشمردم که گروگانگیری ادامه پیدا کرده بود و بحران همچنان ادامه داشت، بدون آنکه بدانیم چه زمانی ممکن است پایان یابد. موضوع وقتی غمانگیزتر شد که مأموریت نجات ارتش آمریکا، با سقوط یک هلیکوپتر و هواپیما در بیابان و کشته شدن 8 نیروی ارتشی تمام شد.
انقلاب ایران به دهها سال تروریسم دولتی منتهی شد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و حزبالله (که نیروی نیابتی ایران بود)، در سراسر خاورمیانه و جهان حملاتی را انجام دادند. جنایات آنها شامل بمبگذاری آوریل سال 1983 در سفارت آمریکا در بیروت لبنان میشد که 63 نفر، از جمله 17 آمریکایی در این حادثه کشته شدند. اکتبر همان سال، به پادگان نیروی دریایی آمریکا حمله کردند که در جریان آن 241 آمریکایی کشته شدند. سال 1996 در برجهای "خبر" عربستان سعودی بمب گذاری کردند که منجر به کشته شدن 19 نفر از پرسنل نیروی هوایی آمریکا و زخمی شدن صدها نفر دیگر شد. ایران یهودیان و اسرائیلیها را هم هدف گرفت. در سال 1994 یک مرکز فرهنگی اسرائیلی را در "بوئنوس آیرس" آرژانتین منفجر کردند که به کشته شدن 85 نفر و زخمی شدن صدها نفر دیگر منجر شد.
وزارت امور خارجه آمریکا، بارها ایران را "فعالترین حامی تروریسم" در جهان معرفی نموده و اسناد ارتباط این کشور با بمبگذاریها، آدمرباییها، هواپیمارباییها، و دیگر اقدامات تروریستی را ثبت و ضبط کرده است. راکتها، سلاحهای اتوماتیک، و خمپارههای ایران نیز برای کشتن نیروهای آمریکایی و همچنین شرکا و شهروندان ما در عراق و افغانستان مورد استفاده قرار گرفته است.
با توجه به این سابقه، آیندهای شامل ایران مجهز به سلاح اتمی، یک تهدید امنیتی جدی برای اسرائیل، همسایگان ایران در خلیج، و تمام جهان بود. به همین دلیل شورای امنیت سازمان ملل 6 قطعنامه را از سال 2006 تصویب کرده و از ایران خواسته بود تا برنامه سلاحهای هستهای خود را متوقف کند و از پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای پیروی نماید. ایران هم مثل بیش از 180 کشور دیگر، پیمانی را امضا کرده است که به کشورها حق داشتن انرژی هستهای برای مقاصد صلحآمیز را میدهد، اما از کشورهایی که سلاح هستهای دارند میخواهد خلع سلاح شوند و از کشورهایی که سلاحهای هستهای ندارند میخواهد تلاش برای رسیدن به این سلاحها را کنار بگذارند. اجازه دادن به ایران برای رسیدن به سلاح هستهای و نقض این معاهده، میتوانست سیل گسترش این سلاحها را به راه بیندازد، اول در خاورمیانه و توسط حاکمان سنی رقیب ایران، و سپس در سراسر جهان.
جورج بوش با قرار دادن ایران در محور شرارت، فرصت گفتگو میان دو کشور را از بین برد
ما میدانستیم که ایران بهرغم محکومیتها و فشارهای جامعه بینالمللی، سالها برای رسیدن به فناوری و مواد لازم ساخت بمب، کار کرده است. اوایل سال 2003، این کشور حدود 100 سانتریفیوژ برای غنیسازی اورانیوم داشت. غنیسازی یکی از دو راه تأمین سوخت سلاحهای هستهای است. راه دیگر پلوتونیوم است. سانتریفیوژها با سرعت فوقالعادهای میچرخند و اورانیوم را به اندازهای غنیسازی میکنند که میتوان از آن برای ساخت بمب استفاده کرد. این کار، یک فرایند دشوار و دقیق است که نیاز به هزاران سانتریفیوژ دارد.
در طول شش سال بعد، اعضای جامعه جهانی دچار اختلاف شده بودند و ایران هم اجازه دسترسی بینالمللی به تأسیسات خود نمیداد و اطلاعات برنامه هستهای خود را نیز تحویل آژانس بینالمللی انرژی اتمی نمیکرد. همین باعث شد تا ایران دائماً برنامه هستهای خود را گسترش دهد. زمانی که اوباما وارد کاخ سفید شد، ایران حدود 5 هزار سانتریفیوژ داشت.
با وجود ادعای رهبران ایران مبنی بر اینکه برنامه هستهای این کشور برای مقاصد صرفاً صلحآمیز علمی، پزشکی، و تجاری است، دانشمندان ایران در صدها پناهگاه مخفی که در اعماق کوهها ساخته شده بود، مشغول به غنیسازی اورانیوم در سطح و مقداری بودند که منجر شد مردم عاقل درباره اهداف تهران دچار سوءظنهایی منطقی شوند.
طی یک دوره کوتاه در اواخر دهه 1990، این امید به وجود آمد که ایران ممکن است روش خود را تغییر دهد. در سال 1997، ایرانیها "محمد خاتمى" را که فردی نسبتاً میانهرو بود، به عنوان رئیسجمهور انتخاب کردند. وی در مصاحبه تلویزیونی با یک شبکه آمریکایی گفت میخواهد "دیوار بیاعتمادی" میان ایران و آمریکا را خراب کند. دولت "کلینتون" در پی حمله به برجهای "خبر" طبیعتاً محتاط شده بود، اما با قدمهای متقابل به این اظهارات پاسخ داد، از جمله در یک پیام ویدیویی به مناسبت عید فطر (جشنی در پایان ماه مبارک مسلمانان موسوم به رمضان) از ایران نام برد و گفت: "امیدوارم به زودی، روزی بیاید که بتوانیم بار دیگر از روابط خوب با ایران بهره ببریم."
دولت آمریکا چند بار امتحان کرد تا گفتگو با ایران را آغاز کند، از جمله نامهای که به دست پادشاه عمان (دوست دوجانبه ما) تحویل تهران شد. سال 2000، "مادلین آلبرایت" وزیر امور خارجه آمریکا، یک "شاخه زیتون" دیگر هم به شکلی عمومیتر به سمت ایران دراز کرد و به طور رسمی به خاطر نقش آمریکا در کودتای 1953 ایران عذرخواهی خود و برخی تحریمهای اقتصادی خاص علیه تهران را کاهش داد. این در حالی بود که ایران هرگز قدمی برای نزدیک شدن به آمریکا برنداشت که تا حدی به خاطر محدود شدن آزادی عمل خاتمى به وسیله تندروها بود.
"مادلین آلبرایت" وزیر امور خارجه اسبق آمریکا
زمینه برای تشویق خاتمى به ارتباط با آمریکا با امید همکاری با واشنگتن در افغانستان (که با ایران مرز مشترک داشت) پس از 11 سپتامبر میتوانست آماده شود، اما سخنرانی بوش در سال 2002 که ایران، عراق و کره شمالی را "محور شرارت" نامید، تمام فرصتها را برای ادامه گفتگو میان دو کشور در آن زمان از بین برد.
از این زمان، اروپاییها رهبری مذاکره با ایران بر سر برنامه هستهای را به عهده گرفتند، اما این مذاکرات هم در سال 2005 و زمانی متوقف شد که خاتمی، با محمود احمدینژاد جایگزین شد. احمدینژاد یک پرخاشگر منکر هولوکاست بود که تهدید کرده بود اسرائیل را از نقشه محو کند و در هر فرصتی به غرب توهین میکرد.
من به عنوان یک سناتور نماینده نیویورک در دوران ریاستجمهوری بوش، از افزایش فشارها بر رژیم تهران و عوامل نیابتیاش حمایت کردم، و به اعمال تحریمها علیه ایران و معرفی رسمی سپاه پاسداران به عنوان یک سازمان تروریستی رأی دادم. بارها و بارها اعلام کردم: "ما نمیتوانیم، به نفعمان نیست، نباید به ایران اجازه بدهیم سلاح هستهای بسازد یا به دست بیاورد." با این حال، تحریمهای یکجانبه آمریکا بدون اجماع گسترده بینالمللی تأثیر کمی در جلوگیری از اقدامات ایران داشت.
در مقاله سال 2007 خود در مجله "فارن افیرز" نوشتم: "دولت بوش حاضر به صحبت با ایران در مورد برنامه هستهایش نیست. ترجیح میدهد از رفتار بد چشمپوشی کند نه اینکه با آن مقابله کند... اگر ایران به تعهدات خود و اراده جامعه بینالمللی پایبند نباشد، تمام گزینهها باید روی میز باقی بماند." واژه "گزینهها" بدون آنکه معنای خاص داشته باشد، این برداشت را ایجاد میکرد که گزینهها شامل اقدام نظامی احتمالی نیز میشود، اگرچه من تأکید داشتم که گزینه اول باید دیپلماسی باشد. هر چه باشد، اگر آمریکا توانست با اتحاد جماهیر شوروی در اوج جنگ سرد و زمانی مذاکره کند که هزاران موشک خود را به سوی شهرهای ما نشانه رفته بود، نباید بترسیم از اینکه در شرایط مناسب، با دیگر دشمنان خود مثل ایران گفتگو کنیم.
صحبت درباره احتمال اقدام نظامی و در عین حال تلاش در جهت دیپلماسی و خویشتنداری، به معنای برقراری یک تعادل ظریف بود، اما به هیچ عنوان کار جدیدی محسوب نمیشد. سیاست خارجی مؤثر همیشه شامل استفاده همزمان از چوب و هویج بوده است و پیدا کردن توازن درست میان این دو بیشتر نیازمند هنر است تا علم.
بخش اول/فصل ایران: تحریمها و رازها