به گزارش مشرق، در میانه محیط بیرونی باغ گونهاش به ساختمانی زیبا میرسی که ناخودآگاه میتوان عمارت خواندش. از بدو ورود کنسولهای فاخر طلا فام و لوسترها و منبتکاریهای دیوار چشمنواز است و گویی وارد پشتصحنه یکی از فیلمهای مناسبتی دهه فجر شدهای. ریاست مرکز اسناد میگوید «این ساختمان خدمت شاه به انقلاب اسلامی است»، تعبیری که در نوع خود جالب است! شاید همین حال و هوا و البته هوای بهمنماه باعث شد که بحثم با حجتالاسلام روحالله حسینیان از خاطراتش در مدرسه حقانی و ناگفتههایش از شهید بهشتی و سید صاحب سبک مسجد کرامت شروع شد. خاطراتی که هم از اساتید و هم از همحجرهایهایش شنیدنیهایی در نوع خود گوشنواز را رقم زد.
بعد از گذر از کوچهپسکوچههای شنیدنی تاریخی، از در و دیوار مرکز اسناد بحثمان پیرامون این مرکز شروع شد. البته اعتراف میکنم گمان نمیکردم رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی با شجاعت، پشیمانی و اشتباهشان از انتشار کتابی را بهراحتی به زبان بیاورد.
در میانه، گپ و گفتمان با حجتالاسلام حسینیان آنقدر گل انداخت که با اینکه شیخالرئیس مرکز اسناد میخواست در مجلس ترحیمی شرکت کند، نیم ساعت وقتمان به حدود دو ساعت رسید. وحدت اصولگرایان، انتخابات پیشین و پسین، احمدینژاد، دولت تدبیر، مذاکرات و البته سکوتِ این روزهای حسینیانی که نطقهایی همیشه آتشین داشت، بحثهایی بود که نمیشد در گفتگو با نماینده تهران از آن چشمپوشی کرد.
آنچه در ادامه میآید حاصل بخشی از گفتگو با رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی است...
ظاهراً شما سال ۴۹ وارد مدرسه حقانی قم شدید که برهههای بسیار حساسی هم بوده است و از سال ۴۹ به بعد سرنخهای تحولات و انقلاب را بهخصوص در حوزه بسیار میشود جستجو کرد. اگر موافق هستید بحث را از آن سالها آغاز کنیم که تکاپوی انقلاب هم خیلی شدیدتر شد و در حوزه خیلی رشتههای اصلی انقلاب را میشود جستجو کرد از آن سالها بگویید. چه اتفاقی افتاد که وارد حوزه شدید و در مدرسه حقانی در خدمت چه اساتیدی بودید؟
شاید اگر با توجه به مسائل پیرامونی و حواشی بخواهم آشنایی خودم را با مسائل انقلابی طرح کنم؛ یادم هست سال ۱۳۴۲ وقتی سوم ابتدایی بودم با شنیدن اینکه امام در قم قیام کرده و طلاب مورد ضرب و شتم رژیم قرار گرفتند، اولین موضوعی بود که بهواسطه آن با انقلاب و امام آشنا شدم. در محافل و مجالس خانوادگی بحث زیادی پیرامون این مسائل میشد و ما هم در جریان قرار میگرفتیم. در سال ۱۳۴۳ یادم هست که بعدازاینکه حسنعلی منصور به دست بچههای مؤتلفه کشته شد اینگونه در محافل محلی ما بحث میشد که؛ چون حسنعلی منصور میخواست قدرت مافوق پیدا کند شاه او را ترور کرده است! تا یک روز در مکانی که معمولاً روزنامه کیهان و اطلاعات آورده میشد و یک نفر برای مردم میخواند؛ دیدیم که عکس یک روحانی را جزء عوامل قتل حسنعلی منصور منتشر کرده بودند. یادم هست که زیر آن نوشته بود انواری (همین آیتالله انواری که چند وقت پیش فوت نمودند) دستگیر شد و به قتل اعتراف کرد. از آنجا فهمیدیم که قتل حسنعلی منصور، توطئه شاه نبوده بلکه به دلیل تبعید حضرت امام و نقش حسنعلی منصور در این تبعید به قتل رسیده است. من از آنجا با مسائل انقلاب و امام آشنا شدم. یادم هست در دبیرستان یک کتابی به نام انقلاب سفید تدریس میشد که به شاه منسوب بود. یک روز این درس به این موضوع رسید که یکی از روحانیون مرتجع قم مخالفت کرد که ما او را تبعیدش کردیم. از معلمم پرسیدم که این روحانی کیست گفت که این روحانی آیتالله خمینی است که الآن در نجف تبعید هستند. خیلی سؤال پرسیدیم ولی معلممان میترسید که توضیح دهد و گفت بیش از این بحث نکنید. ولی در بین خود دوستان دبیرستانی این بحثها مطرح میشد. تا اینکه در روستای خودمان که یکی از روستاهای آباده است با یک روحانی که به روستا آمده بود به نام آقای محمدرضا ملکزاده آشنا شدم. روحانی بسیار متقی و سخنوری بود. تحت تأثیر ایشان تصمیم گرفتم که به قم بیایم. البته سال قبل از اینکه به قم بروم آیتالله بهشتی از هامبورگ آلمان آمده بودند و در آباده سخنرانی داشتند من هم پای سخنرانی ایشان رفتم. یادم هست که موضوع بحث راجع به یک کنفرانسی در مورد اسلام و مسیحیت و یهود بود؛ که ایشان میفرمودند که وقتی من صحبت کردم بسیاری از دانشمندانی که در کنفرانس شرکت کرده بودند از من تشکر کردند و گفتند که بحث شما از همه بهتر بود، شهید بهشتی هم در پاسخ به آنها گفته بودند که این به خاطر برتری اسلام هست که من توانستم در این کنفرانس بیش از دیگران جلوه کنم.
روح الله حسینیان در حاشیه مصاحبه اولین آشنایی من هم در قم با آیتالله قدوسی و آیتالله شهید بهشتی بود به دلیل اینکه مدیریت عالی در مدرسه حقانی توسط آیتالله بهشتی و مدیریت داخلی آن توسط آیتالله قدوسی شکل گرفته بود. واقعاً آقای بهشتی برای ما یک الگوی فکری، اخلاقی، رفتاری و عملی شناخته میشد. من یادم هست اولین برخوردی که با آقای بهشتی داشتم این بود که جلوی در ورودی مدرسه یک ستونی بود که بالکن طبقه بالا روی این ستون نصب شده بود برحسب همان روحیه بچگی، دکمه کت را از آنطرف این ستون بسته بودم و همینطور به کتم که آویزان شده بود تکیه داده بودم. یک مرتبه دیدم یک شخصیت بسیار خوشهیکل، خوشسیما که خیلی زیبا و بزرگ برایم جلوه کرد از در وارد شد. من هنوز دکمه را باز نکرده بودم که ایشان آمدند از راه دور سلامعلیک کردند. قبل از اینکه دکمه را باز کنم ایشان نزدیک شدند و دستشان را آوردند جلو و روبوسی کردند. من خیلی از نحوه برخورد صمیمی ایشان تعجب کردم. گمان کردم شاید ایشان از سخنرانی سال گذشته که در آباده داشتند مرا به یاد دارند بعد از مدتی که گذشت متوجه شدم رفتار آقای بهشتی با همه طلبهها اینگونه است و کاری به شناسایی قبلی ندارند. این الگوی رفتاری ایشان بود.
مباحثی را ایشان برای طلبهها مطرح میکردند که با سؤالات جدیدی که در جامعه نسبت به اسلام مطرح میشود آشنایی پیدا کنند. بعد هم نزدیک به انقلاب اسلامی که رسید ایشان برای اینکه مبادا تظاهرات از دست خارج شود و خدایی ناکرده افراد دیگری در رهبری تظاهرات دخالت کنند و به جهت ضرورت تأکید بر سازماندهی به قم میآمدند و از طلبهها میخواستند که مشغول سازماندهی نیروها باشند که انقلاب با سازماندهی حرکت کند؛ یعنی از اول چنین تفکری را آیتالله بهشتی داشتند. فضای مدرسه حقانی هم یک فضای انقلابی بود. بسیاری از طلبههای انقلابی در مدرسه حقانی رشد میکردند؛ بسیاری از طلبههایی که تحت تعقیب بودند در مدرسه حقانی زندگی میکردند و درس میخواندند. یکی از خاطرات ما از آن سالها این است که ساواک هر از چند گاهی یکبار به مدرسه حقانی حمله میکرد. گاهی اوقات ما خواب بودیم که در اتاقمان باز میشد و با توهین و پرخاشگری بیدار میشدیم که مثلاً ساواک آمده بود برای گشتن اتاقها، گاهی برای شناسایی و دستگیری افراد و ...
همدورهای یا همحجرهای شما در مدرسه حقانی چه کسانی بودند؟
از همدورهایهای ما آقای پورمحمدی بود که در حال حاضر وزیر دادگستری است، آقای اکبریان که معاون وزارت دادگستری، آقای حجازی مسئول دفتر رهبری بودند و یکی هم آقای محسنی اژهای که یک مدت اصلاً با ایشان هممباحثه و همدرس بودیم و درس خصوصی آیتالله میانجی را با آقای حجازی و آقای محسنی میرفتیم.
از دیگر اساتید تأثیرگذار در مدرسه حقانی چه کسانی بودند؟
از شخصیتهایی که استاد ما بودند و بسیار تأثیر معنوی و انقلابی داشتند؛ آیتالله جنتی بود. ایشان بهعنوان یک شخصیت انقلابی و معروف بود. از مدرسین انقلابی که بارها دستگیر و تبعید شد و نقش بسیار مهمی در انقلابی شدن طلبهها در مدرسه حقانی داشتند.
جزء اساتید شما از آیتالله خامنهای هم نام برده شده، با ایشان از چه زمانی آشنا شدید؟
آیتالله خامنهای در مشهد بودند. منتهی حدوداً از سال ۵۴ ایشان در بین طلبهها بهعنوان یک صاحبمکتب انقلابی مشهور بودند. درسهای ایشان در مسجد کرامت معروف بود. این درسها که یکی شناخت کلی از اصول و مبانی سیاسی اسلام بود و یکی هم روش جدیدی در امامشناسی طراحی کرده بودند. اینها به شکل جزوه منتشر میشد. معمولاً اکثر طلبهها اینها را مطالعه میکردند و جزوههای بالینی طلبهها بود. آیتالله خامنهای بهعنوان صاحب مکتب مسجد کرامت شهرت داشتند و از لحاظ فکری و ایدئولوژیک بسیار مؤثر بودند. لذا آیتالله خامنهای گرچه از لحاظ جسمی در قم نبود ولی از لحاظ فکری یک الگوی بسیار گسترده و قدرتمندی را در قم داشتند. اولین باری که من آیتالله خامنهای را دیدم زمانی بود که به مشهد رفتم و یکی از طلبههای مشهد گفت که آیتالله خامنهای درس مکاسب دارند من هم در کلاس شرکت کردم و از نزدیک ایشان را که یک طلبه جوان قدبلند ـ و یادم هست که تسبیح زردرنگ در دست داشتند ـ آنجا زیارت کردم. منتهی بعد از رهبری ایشان زمانی که درس خارج را شروع کردند من مدتها در درس خارج ایشان شرکت کردم.
قبل از انقلاب شهید بهشتی و آیتالله خامنهای پایههای حزب جمهوری را طراحی کرده بودند و بعد از انقلاب حزب جمهوری شکل گرفت. شما در حزب جمهوری بودید، با عقایدشان برای تأسیس این حزب آشنایی داشتید؟
زمانی که حزب اعلام موجودیت کرد بندرعباس بودم و از طرف شهید حقانی مسئول ثبتنام نیروها بودم. یادم هست که چند روز در مسجدی بودم و صفهای طولانی برای ثبتنام تشکیل شده بود که میخواستند عضو حزب جمهوری اسلامی شوند. بعد از اینکه آیتالله قدوسی بهعنوان دادستان کل منصوب شدند، ما هم که شاگردان ایشان بودیم بهتبع ایشان به تهران و دادستانی کل انقلاب آمدیم. از آن زمان ـ به دلیل مسئولیتی که داشتم و مسئول امور شهرستانهای دادستانی کل بودم که مجموعه دادسراهای انقلاب شهرستانها را مدیریت میکرد ـ روابط نزدیک ما با آیتالله بهشتی آغاز شد. به همین دلیل یک ارتباط تنگاتنگی هم با آیتالله بهشتی که ریاست دیوان عالی کشور بودند، داشتیم. البته ارادت و مریدی ما از همان قبل از انقلاب صورت گرفته بود.
با توجه به ارتباط نزدیکی که اشاره کردید، از شهید بهشتی خاطره ناگفتهای هم دارید؟
حالا بد نیست این خاطره گفته شود، سه روز قبل از شهادت آیتالله بهشتی من میخواستم بیایم تهران، پدر این آقای پورمحمدی خیاط لباس روحانی در قم بود. گفت داری میروی تهران لباسهای آقای بهشتی را هم ببر. دو دست قبا بود. بین قبا و لباده فرق هست. لباده از اینهایی است که رویهم انداخته میشود و بسته میشود و قبا یعنی اینکه باز است یقههفت مانند دارد. لباده در بین طلبهها لباس شیکی است و لباس قبا هم یک لباس سادهای است. حتی یادم هست گفتم پولش ۱۷ تومان شده بود که دادم به آقای پورمحمدی و لباس را آوردم. خدمت آقای بهشتی که رفتم یک کار دیگری هم در ارتباط با طرح و برنامه بایگانی دادستانی کل انقلاب داشتم. ولی چون آقای بهشتی از لحاظ لباس همیشه لباده میپوشید و این اولین بار بود که لباس قبا داده بودند بدوزند اولین سؤال من این بود که از ایشان پرسیدم که چرا لباس خودتان را تغییر دادید؟ طنین صدای ایشان در ذهنم هست که فرمود آقای حسینیان از وقتی که انقلاب به پیروزی رسیده همه دغدغه ما بر این است که همانند مردم زندگی کنیم و به همین جهت ما منزلمان را از زرگنده به قسمت مرکزی تهران منتقل کردیم و بعد فرمودند که یکی از چیزهایی که من احساس کردم یک نوع تمایزی هست بین من و دیگران همین پوشیدن لباده بود به همین خاطر قبا سفارش دادم که میپوشم. یادم هست همان قبا را هم پوشیدند و آخرین نمازی را هم که در حزب جمهوری اسلامی خواندند اگر شما عکس آن را دیده باشید با همان قباست و به شهادت رسیدند؛ یعنی به قول خودشان آخرین تمایزی که بین مردم عادی و طلبهها بود آن را هم برداشتند و منزلشان را تغییر دادند و به شهادت و لقاءالله رسیدند. خاطره بسیار بهیادماندی است از ایشان که همیشه در ذهن من مانده است.
مجموعه این صفات و خصوصیات و تأثیرگذاری ایشان روی بچهها به خاطر همین منش و برخورد بزرگوارانه خیلی زیاد بود. در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم هیچکس نبود که ایشان را ببیند و تحت تأثیر شعاع جاذبه ایشان قرار نگیرد. یادم هست که یک مرتبه خدمت آقای بهشتی بودم رئیس دفتر ایشان آن زمان یکی از طلبهها به نام آقای ازگلی بود. کسی بچهاش دستگیرشده بود آمده بود دفتر، خیلی از آقای بهشتی بد میگفت و با صدای بلند توهین میکرد. آقای ازگلی ایشان را پیش آقای بهشتی فرستادند. این خانم چنان تحت تأثیر آقای بهشتی قرارگرفته بودند که وقتی برگشتند از همهکسانی که آنجا بودند عذرخواهی کردند و گفتند به آقای بهشتی ظلم کردند، نمیدانستند که این انسان چقدر بزرگوار است.
یادم هست سران حزب توده از آقای بهشتی وقت گرفته بودند، زمانی که من داشتم وارد اتاق آقای بهشتی میشدم، آنها داشتند بیرون میآمدند. یادم هست که داشتند به همدیگر میگفتند که تنها کسی که میتواند این کشور را نجات دهد آقای بهشتی است؛ یعنی جاذبه ایشان حتی سران توده را هم تحت تأثیر قرار میداد. کمتر کسی بود که با آقای بهشتی ملاقات کند و تحت تأثیر قرار نگیرد. حتی شخصیتهایی مثل آیتالله قدوسی، آیتالله اردبیلی تحت تأثیر شخصیت آقای بهشتی قرار داشتند. من داستانی را هم از آقای قدوسی شنیدم و هم از آقای اردبیلی؛ آقای قدوسی این داستان را یک روز صبح بعد از شهادت آقای بهشتی که من رفته بودم خدمتشان گزارش بدهم نقل کردند، فرمودند من تاکنون که نزدیک به ۲۰ سال با آقای بهشتی روابط خانوادگی و حسنه رفتوآمد داریم، عصبانیت آقای بهشتی را ندیدم.
اگر موافق باشید قدری هم به مرکز تحت ریاست شما یعنی مرکز اسناد انقلاب اسلامی بپردازیم. در وهله اول و هنگام ورود زیبایی و تزئینات ساختمان اینجا جلبتوجه میکند...
این ساختمان از خدمات رژیم شاه به انقلاب اسلامی است!
اینجا در دوران ستمشاهی به چه عنوانی بوده؟
اینجا منزل هوشنگ دولو قاجار، رئیس شیلات ایران بوده؛ البته به اسم و در اصل مرکز فساد دربار و محل تریاککشی شاه بوده است.
اجناس فاخری هم که در اینجا قرار دارد مانند کنسولها و ... هم از همان زمان همینجا قرار داشته؟
بله. آیینهها و لوسترها و ... عتیقه است. آیینهها را از فرانسه میآوردند. حدود بیست سال پیش کسی را برای قیمتگذاری آوردیم روی یک آیینه قیمت ده میلیون و یا یکی از لوسترها را ۶۰ میلیون تومان قیمت گذاشت.
پس ساختمان اینجا بهنوعی یک موزه محسوب میشود...
موزه که نیست ولی اجناس گرانقیمتی دارد.
شما بهعنوان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی اگر بخواهید یکی از ارزندهترین آثار منتشرشده در این مرکز را نام ببرید، ـ البته شاید نام بردن از یک اثر قدری مشکل است ـ کدام اثر به نظرتان بسیار ارزشمند است؟
من اکثر منشورات مرکز را ارزشمند میدانم؛ اما اجازه بدهید که سؤالتان را اینگونه تغییر دهم؛ اگر بپرسید «یک کتاب جامع که همه ابعاد را بررسی و در راستای اصلی وظیفه اسناد مرکز انقلاب اسلامی باشد، چه چیزی را معرفی میکنید»، اگر حمل بر خودستایی نباشد، کتاب پنججلدی تاریخ انقلاب اسلامی را ـ که خودم نوشتم ـ نام خواهم برد. کتابی است که مطالعات آن تقریباً قریب به ۵ سال طول کشیده است. ۵ سالی که هر روز ۴، ۵ ساعتی مطالعه شده تا جمعآوری شود. به ریشههای تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته و حوادث را هم تا روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ آورده و کتابی است که دارای نظریه است. جلد اولش تقریباً تاریخ تشیع است که زمینههای انقلاب اسلامی را از امامت امام علی (علیهالسلام) تا غیبت کبری و تحولات، نوسانات و قیامهای متعدد شیعیان و چگونگی مدیریت شیعه توسط مراجع که آن زمان بهعنوان شیخالشیعه و امثال اینها معروف بوده تا سقوط رضاشاه را پرداخته است.
جلد دوم راجع به تحولاتی است که بعد از سقوط رضاشاه در ایران اتفاق افتاد، بازسازی شیعه و قدرت مجدد مرجعیت شیعه، نقشی که علما بخصوصی آیتالله کاشانی در ملی شدن صنعت نفت داشتند البته در اینجا اسناد جدید را منتشر کرده و یک بازخوانی جدیدی در نهضت ملی شدن صنعت نفت است؛
جلد سوم راجع به نهضت تا تبعید حضرت امام خمینی را مورد بحث قرار داده است؛
جلد چهارم هم مدت تبعید امام خمینی و نقشی را که روحانیت در ایران بازی میکرد و زمینههای انقلاب را و ایدئولوژیهای مختلفی که برای سرنگونی رژیم شاه با یکدیگر رقابت میکردند و اینکه چگونه ایدئولوژی شیعه در این رقابتها پیروز شد و شاه را سرنگون کرد و جلد پنجم هم یک سال مبارزه از قیام ۱۵ دی قم شروع میشود تا پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن.
این پنج جلد کتاب به نظر من جامعترین و مستندترین کتابی است که در مرکز اسناد اسلامی منتشرشده است.
کتاب یا سندی بوده که در مرکز اسناد منتشر شود و بعد از انتشار آن پشیمان شده باشید؟
نخیر...
یا اینکه مثلاً نسبت به آن اشکال یا إنقلتهایی وارد شود؟
بله، خیلی چیزها منتشرشده که مورد اشکال واقعشده است. یک کتابی را مرحوم دوانی نوشتند که مرکز اسناد انقلاب اسلامی طبق قراردادی که با ایشان داشتند کتاب را منتشر کرد. به نام مفاخر اسلام که مجموعه علمای اسلام از غیبت امام زمان تا امام خمینی آورده شده است. در جلد آخر که علمای معاصر زمان امام (ره) بودند مانند آیتالله گلپایگانی، آیتالله خوانساری، آیتالله نجفی، آیتالله قمی و شخصیتهای متعدد گفتهشده است. راجع به آقای شریعتمدار در سعی شده بود که یک مقدار تعریف و یک مقدار نسبت به رفتارش که با امام داشتند تبرئه شود! ما برحسب اعتمادی که به مرحوم دوانی داشتیم این کتاب را منتشر کردیم بعد هم که متوجه شدیم که خبطی در این کتاب شده، پشیمان شدیم و بلافاصله کتاب را جمعآوری کردیم و اصلاحش کردیم.
منبع: نماینده
بعد از گذر از کوچهپسکوچههای شنیدنی تاریخی، از در و دیوار مرکز اسناد بحثمان پیرامون این مرکز شروع شد. البته اعتراف میکنم گمان نمیکردم رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی با شجاعت، پشیمانی و اشتباهشان از انتشار کتابی را بهراحتی به زبان بیاورد.
در میانه، گپ و گفتمان با حجتالاسلام حسینیان آنقدر گل انداخت که با اینکه شیخالرئیس مرکز اسناد میخواست در مجلس ترحیمی شرکت کند، نیم ساعت وقتمان به حدود دو ساعت رسید. وحدت اصولگرایان، انتخابات پیشین و پسین، احمدینژاد، دولت تدبیر، مذاکرات و البته سکوتِ این روزهای حسینیانی که نطقهایی همیشه آتشین داشت، بحثهایی بود که نمیشد در گفتگو با نماینده تهران از آن چشمپوشی کرد.
آنچه در ادامه میآید حاصل بخشی از گفتگو با رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی است...
ظاهراً شما سال ۴۹ وارد مدرسه حقانی قم شدید که برهههای بسیار حساسی هم بوده است و از سال ۴۹ به بعد سرنخهای تحولات و انقلاب را بهخصوص در حوزه بسیار میشود جستجو کرد. اگر موافق هستید بحث را از آن سالها آغاز کنیم که تکاپوی انقلاب هم خیلی شدیدتر شد و در حوزه خیلی رشتههای اصلی انقلاب را میشود جستجو کرد از آن سالها بگویید. چه اتفاقی افتاد که وارد حوزه شدید و در مدرسه حقانی در خدمت چه اساتیدی بودید؟
شاید اگر با توجه به مسائل پیرامونی و حواشی بخواهم آشنایی خودم را با مسائل انقلابی طرح کنم؛ یادم هست سال ۱۳۴۲ وقتی سوم ابتدایی بودم با شنیدن اینکه امام در قم قیام کرده و طلاب مورد ضرب و شتم رژیم قرار گرفتند، اولین موضوعی بود که بهواسطه آن با انقلاب و امام آشنا شدم. در محافل و مجالس خانوادگی بحث زیادی پیرامون این مسائل میشد و ما هم در جریان قرار میگرفتیم. در سال ۱۳۴۳ یادم هست که بعدازاینکه حسنعلی منصور به دست بچههای مؤتلفه کشته شد اینگونه در محافل محلی ما بحث میشد که؛ چون حسنعلی منصور میخواست قدرت مافوق پیدا کند شاه او را ترور کرده است! تا یک روز در مکانی که معمولاً روزنامه کیهان و اطلاعات آورده میشد و یک نفر برای مردم میخواند؛ دیدیم که عکس یک روحانی را جزء عوامل قتل حسنعلی منصور منتشر کرده بودند. یادم هست که زیر آن نوشته بود انواری (همین آیتالله انواری که چند وقت پیش فوت نمودند) دستگیر شد و به قتل اعتراف کرد. از آنجا فهمیدیم که قتل حسنعلی منصور، توطئه شاه نبوده بلکه به دلیل تبعید حضرت امام و نقش حسنعلی منصور در این تبعید به قتل رسیده است. من از آنجا با مسائل انقلاب و امام آشنا شدم. یادم هست در دبیرستان یک کتابی به نام انقلاب سفید تدریس میشد که به شاه منسوب بود. یک روز این درس به این موضوع رسید که یکی از روحانیون مرتجع قم مخالفت کرد که ما او را تبعیدش کردیم. از معلمم پرسیدم که این روحانی کیست گفت که این روحانی آیتالله خمینی است که الآن در نجف تبعید هستند. خیلی سؤال پرسیدیم ولی معلممان میترسید که توضیح دهد و گفت بیش از این بحث نکنید. ولی در بین خود دوستان دبیرستانی این بحثها مطرح میشد. تا اینکه در روستای خودمان که یکی از روستاهای آباده است با یک روحانی که به روستا آمده بود به نام آقای محمدرضا ملکزاده آشنا شدم. روحانی بسیار متقی و سخنوری بود. تحت تأثیر ایشان تصمیم گرفتم که به قم بیایم. البته سال قبل از اینکه به قم بروم آیتالله بهشتی از هامبورگ آلمان آمده بودند و در آباده سخنرانی داشتند من هم پای سخنرانی ایشان رفتم. یادم هست که موضوع بحث راجع به یک کنفرانسی در مورد اسلام و مسیحیت و یهود بود؛ که ایشان میفرمودند که وقتی من صحبت کردم بسیاری از دانشمندانی که در کنفرانس شرکت کرده بودند از من تشکر کردند و گفتند که بحث شما از همه بهتر بود، شهید بهشتی هم در پاسخ به آنها گفته بودند که این به خاطر برتری اسلام هست که من توانستم در این کنفرانس بیش از دیگران جلوه کنم.
روح الله حسینیان در حاشیه مصاحبه اولین آشنایی من هم در قم با آیتالله قدوسی و آیتالله شهید بهشتی بود به دلیل اینکه مدیریت عالی در مدرسه حقانی توسط آیتالله بهشتی و مدیریت داخلی آن توسط آیتالله قدوسی شکل گرفته بود. واقعاً آقای بهشتی برای ما یک الگوی فکری، اخلاقی، رفتاری و عملی شناخته میشد. من یادم هست اولین برخوردی که با آقای بهشتی داشتم این بود که جلوی در ورودی مدرسه یک ستونی بود که بالکن طبقه بالا روی این ستون نصب شده بود برحسب همان روحیه بچگی، دکمه کت را از آنطرف این ستون بسته بودم و همینطور به کتم که آویزان شده بود تکیه داده بودم. یک مرتبه دیدم یک شخصیت بسیار خوشهیکل، خوشسیما که خیلی زیبا و بزرگ برایم جلوه کرد از در وارد شد. من هنوز دکمه را باز نکرده بودم که ایشان آمدند از راه دور سلامعلیک کردند. قبل از اینکه دکمه را باز کنم ایشان نزدیک شدند و دستشان را آوردند جلو و روبوسی کردند. من خیلی از نحوه برخورد صمیمی ایشان تعجب کردم. گمان کردم شاید ایشان از سخنرانی سال گذشته که در آباده داشتند مرا به یاد دارند بعد از مدتی که گذشت متوجه شدم رفتار آقای بهشتی با همه طلبهها اینگونه است و کاری به شناسایی قبلی ندارند. این الگوی رفتاری ایشان بود.
مباحثی را ایشان برای طلبهها مطرح میکردند که با سؤالات جدیدی که در جامعه نسبت به اسلام مطرح میشود آشنایی پیدا کنند. بعد هم نزدیک به انقلاب اسلامی که رسید ایشان برای اینکه مبادا تظاهرات از دست خارج شود و خدایی ناکرده افراد دیگری در رهبری تظاهرات دخالت کنند و به جهت ضرورت تأکید بر سازماندهی به قم میآمدند و از طلبهها میخواستند که مشغول سازماندهی نیروها باشند که انقلاب با سازماندهی حرکت کند؛ یعنی از اول چنین تفکری را آیتالله بهشتی داشتند. فضای مدرسه حقانی هم یک فضای انقلابی بود. بسیاری از طلبههای انقلابی در مدرسه حقانی رشد میکردند؛ بسیاری از طلبههایی که تحت تعقیب بودند در مدرسه حقانی زندگی میکردند و درس میخواندند. یکی از خاطرات ما از آن سالها این است که ساواک هر از چند گاهی یکبار به مدرسه حقانی حمله میکرد. گاهی اوقات ما خواب بودیم که در اتاقمان باز میشد و با توهین و پرخاشگری بیدار میشدیم که مثلاً ساواک آمده بود برای گشتن اتاقها، گاهی برای شناسایی و دستگیری افراد و ...
همدورهای یا همحجرهای شما در مدرسه حقانی چه کسانی بودند؟
از همدورهایهای ما آقای پورمحمدی بود که در حال حاضر وزیر دادگستری است، آقای اکبریان که معاون وزارت دادگستری، آقای حجازی مسئول دفتر رهبری بودند و یکی هم آقای محسنی اژهای که یک مدت اصلاً با ایشان هممباحثه و همدرس بودیم و درس خصوصی آیتالله میانجی را با آقای حجازی و آقای محسنی میرفتیم.
از دیگر اساتید تأثیرگذار در مدرسه حقانی چه کسانی بودند؟
از شخصیتهایی که استاد ما بودند و بسیار تأثیر معنوی و انقلابی داشتند؛ آیتالله جنتی بود. ایشان بهعنوان یک شخصیت انقلابی و معروف بود. از مدرسین انقلابی که بارها دستگیر و تبعید شد و نقش بسیار مهمی در انقلابی شدن طلبهها در مدرسه حقانی داشتند.
جزء اساتید شما از آیتالله خامنهای هم نام برده شده، با ایشان از چه زمانی آشنا شدید؟
آیتالله خامنهای در مشهد بودند. منتهی حدوداً از سال ۵۴ ایشان در بین طلبهها بهعنوان یک صاحبمکتب انقلابی مشهور بودند. درسهای ایشان در مسجد کرامت معروف بود. این درسها که یکی شناخت کلی از اصول و مبانی سیاسی اسلام بود و یکی هم روش جدیدی در امامشناسی طراحی کرده بودند. اینها به شکل جزوه منتشر میشد. معمولاً اکثر طلبهها اینها را مطالعه میکردند و جزوههای بالینی طلبهها بود. آیتالله خامنهای بهعنوان صاحب مکتب مسجد کرامت شهرت داشتند و از لحاظ فکری و ایدئولوژیک بسیار مؤثر بودند. لذا آیتالله خامنهای گرچه از لحاظ جسمی در قم نبود ولی از لحاظ فکری یک الگوی بسیار گسترده و قدرتمندی را در قم داشتند. اولین باری که من آیتالله خامنهای را دیدم زمانی بود که به مشهد رفتم و یکی از طلبههای مشهد گفت که آیتالله خامنهای درس مکاسب دارند من هم در کلاس شرکت کردم و از نزدیک ایشان را که یک طلبه جوان قدبلند ـ و یادم هست که تسبیح زردرنگ در دست داشتند ـ آنجا زیارت کردم. منتهی بعد از رهبری ایشان زمانی که درس خارج را شروع کردند من مدتها در درس خارج ایشان شرکت کردم.
قبل از انقلاب شهید بهشتی و آیتالله خامنهای پایههای حزب جمهوری را طراحی کرده بودند و بعد از انقلاب حزب جمهوری شکل گرفت. شما در حزب جمهوری بودید، با عقایدشان برای تأسیس این حزب آشنایی داشتید؟
زمانی که حزب اعلام موجودیت کرد بندرعباس بودم و از طرف شهید حقانی مسئول ثبتنام نیروها بودم. یادم هست که چند روز در مسجدی بودم و صفهای طولانی برای ثبتنام تشکیل شده بود که میخواستند عضو حزب جمهوری اسلامی شوند. بعد از اینکه آیتالله قدوسی بهعنوان دادستان کل منصوب شدند، ما هم که شاگردان ایشان بودیم بهتبع ایشان به تهران و دادستانی کل انقلاب آمدیم. از آن زمان ـ به دلیل مسئولیتی که داشتم و مسئول امور شهرستانهای دادستانی کل بودم که مجموعه دادسراهای انقلاب شهرستانها را مدیریت میکرد ـ روابط نزدیک ما با آیتالله بهشتی آغاز شد. به همین دلیل یک ارتباط تنگاتنگی هم با آیتالله بهشتی که ریاست دیوان عالی کشور بودند، داشتیم. البته ارادت و مریدی ما از همان قبل از انقلاب صورت گرفته بود.
با توجه به ارتباط نزدیکی که اشاره کردید، از شهید بهشتی خاطره ناگفتهای هم دارید؟
حالا بد نیست این خاطره گفته شود، سه روز قبل از شهادت آیتالله بهشتی من میخواستم بیایم تهران، پدر این آقای پورمحمدی خیاط لباس روحانی در قم بود. گفت داری میروی تهران لباسهای آقای بهشتی را هم ببر. دو دست قبا بود. بین قبا و لباده فرق هست. لباده از اینهایی است که رویهم انداخته میشود و بسته میشود و قبا یعنی اینکه باز است یقههفت مانند دارد. لباده در بین طلبهها لباس شیکی است و لباس قبا هم یک لباس سادهای است. حتی یادم هست گفتم پولش ۱۷ تومان شده بود که دادم به آقای پورمحمدی و لباس را آوردم. خدمت آقای بهشتی که رفتم یک کار دیگری هم در ارتباط با طرح و برنامه بایگانی دادستانی کل انقلاب داشتم. ولی چون آقای بهشتی از لحاظ لباس همیشه لباده میپوشید و این اولین بار بود که لباس قبا داده بودند بدوزند اولین سؤال من این بود که از ایشان پرسیدم که چرا لباس خودتان را تغییر دادید؟ طنین صدای ایشان در ذهنم هست که فرمود آقای حسینیان از وقتی که انقلاب به پیروزی رسیده همه دغدغه ما بر این است که همانند مردم زندگی کنیم و به همین جهت ما منزلمان را از زرگنده به قسمت مرکزی تهران منتقل کردیم و بعد فرمودند که یکی از چیزهایی که من احساس کردم یک نوع تمایزی هست بین من و دیگران همین پوشیدن لباده بود به همین خاطر قبا سفارش دادم که میپوشم. یادم هست همان قبا را هم پوشیدند و آخرین نمازی را هم که در حزب جمهوری اسلامی خواندند اگر شما عکس آن را دیده باشید با همان قباست و به شهادت رسیدند؛ یعنی به قول خودشان آخرین تمایزی که بین مردم عادی و طلبهها بود آن را هم برداشتند و منزلشان را تغییر دادند و به شهادت و لقاءالله رسیدند. خاطره بسیار بهیادماندی است از ایشان که همیشه در ذهن من مانده است.
مجموعه این صفات و خصوصیات و تأثیرگذاری ایشان روی بچهها به خاطر همین منش و برخورد بزرگوارانه خیلی زیاد بود. در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم هیچکس نبود که ایشان را ببیند و تحت تأثیر شعاع جاذبه ایشان قرار نگیرد. یادم هست که یک مرتبه خدمت آقای بهشتی بودم رئیس دفتر ایشان آن زمان یکی از طلبهها به نام آقای ازگلی بود. کسی بچهاش دستگیرشده بود آمده بود دفتر، خیلی از آقای بهشتی بد میگفت و با صدای بلند توهین میکرد. آقای ازگلی ایشان را پیش آقای بهشتی فرستادند. این خانم چنان تحت تأثیر آقای بهشتی قرارگرفته بودند که وقتی برگشتند از همهکسانی که آنجا بودند عذرخواهی کردند و گفتند به آقای بهشتی ظلم کردند، نمیدانستند که این انسان چقدر بزرگوار است.
یادم هست سران حزب توده از آقای بهشتی وقت گرفته بودند، زمانی که من داشتم وارد اتاق آقای بهشتی میشدم، آنها داشتند بیرون میآمدند. یادم هست که داشتند به همدیگر میگفتند که تنها کسی که میتواند این کشور را نجات دهد آقای بهشتی است؛ یعنی جاذبه ایشان حتی سران توده را هم تحت تأثیر قرار میداد. کمتر کسی بود که با آقای بهشتی ملاقات کند و تحت تأثیر قرار نگیرد. حتی شخصیتهایی مثل آیتالله قدوسی، آیتالله اردبیلی تحت تأثیر شخصیت آقای بهشتی قرار داشتند. من داستانی را هم از آقای قدوسی شنیدم و هم از آقای اردبیلی؛ آقای قدوسی این داستان را یک روز صبح بعد از شهادت آقای بهشتی که من رفته بودم خدمتشان گزارش بدهم نقل کردند، فرمودند من تاکنون که نزدیک به ۲۰ سال با آقای بهشتی روابط خانوادگی و حسنه رفتوآمد داریم، عصبانیت آقای بهشتی را ندیدم.
اگر موافق باشید قدری هم به مرکز تحت ریاست شما یعنی مرکز اسناد انقلاب اسلامی بپردازیم. در وهله اول و هنگام ورود زیبایی و تزئینات ساختمان اینجا جلبتوجه میکند...
این ساختمان از خدمات رژیم شاه به انقلاب اسلامی است!
اینجا در دوران ستمشاهی به چه عنوانی بوده؟
اینجا منزل هوشنگ دولو قاجار، رئیس شیلات ایران بوده؛ البته به اسم و در اصل مرکز فساد دربار و محل تریاککشی شاه بوده است.
اجناس فاخری هم که در اینجا قرار دارد مانند کنسولها و ... هم از همان زمان همینجا قرار داشته؟
بله. آیینهها و لوسترها و ... عتیقه است. آیینهها را از فرانسه میآوردند. حدود بیست سال پیش کسی را برای قیمتگذاری آوردیم روی یک آیینه قیمت ده میلیون و یا یکی از لوسترها را ۶۰ میلیون تومان قیمت گذاشت.
پس ساختمان اینجا بهنوعی یک موزه محسوب میشود...
موزه که نیست ولی اجناس گرانقیمتی دارد.
شما بهعنوان رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی اگر بخواهید یکی از ارزندهترین آثار منتشرشده در این مرکز را نام ببرید، ـ البته شاید نام بردن از یک اثر قدری مشکل است ـ کدام اثر به نظرتان بسیار ارزشمند است؟
من اکثر منشورات مرکز را ارزشمند میدانم؛ اما اجازه بدهید که سؤالتان را اینگونه تغییر دهم؛ اگر بپرسید «یک کتاب جامع که همه ابعاد را بررسی و در راستای اصلی وظیفه اسناد مرکز انقلاب اسلامی باشد، چه چیزی را معرفی میکنید»، اگر حمل بر خودستایی نباشد، کتاب پنججلدی تاریخ انقلاب اسلامی را ـ که خودم نوشتم ـ نام خواهم برد. کتابی است که مطالعات آن تقریباً قریب به ۵ سال طول کشیده است. ۵ سالی که هر روز ۴، ۵ ساعتی مطالعه شده تا جمعآوری شود. به ریشههای تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته و حوادث را هم تا روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ آورده و کتابی است که دارای نظریه است. جلد اولش تقریباً تاریخ تشیع است که زمینههای انقلاب اسلامی را از امامت امام علی (علیهالسلام) تا غیبت کبری و تحولات، نوسانات و قیامهای متعدد شیعیان و چگونگی مدیریت شیعه توسط مراجع که آن زمان بهعنوان شیخالشیعه و امثال اینها معروف بوده تا سقوط رضاشاه را پرداخته است.
جلد دوم راجع به تحولاتی است که بعد از سقوط رضاشاه در ایران اتفاق افتاد، بازسازی شیعه و قدرت مجدد مرجعیت شیعه، نقشی که علما بخصوصی آیتالله کاشانی در ملی شدن صنعت نفت داشتند البته در اینجا اسناد جدید را منتشر کرده و یک بازخوانی جدیدی در نهضت ملی شدن صنعت نفت است؛
جلد سوم راجع به نهضت تا تبعید حضرت امام خمینی را مورد بحث قرار داده است؛
جلد چهارم هم مدت تبعید امام خمینی و نقشی را که روحانیت در ایران بازی میکرد و زمینههای انقلاب را و ایدئولوژیهای مختلفی که برای سرنگونی رژیم شاه با یکدیگر رقابت میکردند و اینکه چگونه ایدئولوژی شیعه در این رقابتها پیروز شد و شاه را سرنگون کرد و جلد پنجم هم یک سال مبارزه از قیام ۱۵ دی قم شروع میشود تا پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن.
این پنج جلد کتاب به نظر من جامعترین و مستندترین کتابی است که در مرکز اسناد اسلامی منتشرشده است.
کتاب یا سندی بوده که در مرکز اسناد منتشر شود و بعد از انتشار آن پشیمان شده باشید؟
نخیر...
یا اینکه مثلاً نسبت به آن اشکال یا إنقلتهایی وارد شود؟
بله، خیلی چیزها منتشرشده که مورد اشکال واقعشده است. یک کتابی را مرحوم دوانی نوشتند که مرکز اسناد انقلاب اسلامی طبق قراردادی که با ایشان داشتند کتاب را منتشر کرد. به نام مفاخر اسلام که مجموعه علمای اسلام از غیبت امام زمان تا امام خمینی آورده شده است. در جلد آخر که علمای معاصر زمان امام (ره) بودند مانند آیتالله گلپایگانی، آیتالله خوانساری، آیتالله نجفی، آیتالله قمی و شخصیتهای متعدد گفتهشده است. راجع به آقای شریعتمدار در سعی شده بود که یک مقدار تعریف و یک مقدار نسبت به رفتارش که با امام داشتند تبرئه شود! ما برحسب اعتمادی که به مرحوم دوانی داشتیم این کتاب را منتشر کردیم بعد هم که متوجه شدیم که خبطی در این کتاب شده، پشیمان شدیم و بلافاصله کتاب را جمعآوری کردیم و اصلاحش کردیم.
منبع: نماینده