به گزارش مشرق، آلمانیها جشنوارهی فیلمی دارند که 64 سال است در ماه فوریه (بهمن) در کاخ برلیناله ی پایتختشان برلین برگزارش میکنند. این جشنواره همهساله میزبان فیلمهای مهمی از سراسر دنیا است و چون نماد شهر برلین خرس است، جوایز جشنواره به خرسهای طلایی و نقرهای مشهورند. در مراسم افتتاحیهی جشنوارهی امسالِ برلین، مونیکا گروترز «وزیر فرهنگ آلمان» بهعنوان سخنران افتتاحیه به چندین و چند چیز افتخار کرد و ازجمله گفت: «جشنوارهی فیلم برلین همیشه جشنوارهای سیاسی بوده. امسال نیز به مناسبت ۶۵ ساله شدن این فستیوال توجه ویژهای به سیاست میکنیم. اینکه قرار است فردا فیلم تاکسی ساختهی جعفر پناهی[1] در بخش مسابقه پخش شود نشانهای از همین نگاه است. من با دبیر جشنواره موافقم. باید جعفر پناهی را در هرسال دعوت کنیم تا زمانی که سرانجام موفق شود در جشنواره حاضر شود.»
سخنی در اینکه جعفر پناهی کیست نداریم. آن اندازهاش در اینجا موضوعیت و به بحث ارتباط دارد که او، پس از فتنهی 88 دستکم دومرتبه دستگیر و زندانی شد و نهایتاً نیز به دلیل فعالیت علیه نظام و ساخت فیلم به این منظور، بهحکم دادگاه رسمی ایران به اتهام «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» به سالها محرومیت از فیلمسازی و فیلمنامهنویسی و سفر به خارج از ایران و مصاحبه با رسانهها و مطبوعات داخلی و خارجی محکوم شد.
در اینکه وزیر فرهنگ آلمان در چه جایگاه حقوقی و سیاسی قرار دارد نیز سخنی نیست. در اینکه جشنوارهی فیلم برلین یکی از سه جشنوارهی معتبر فیلم در اروپاست نیز بحثی نیست. چیزی که اینجا مهم است و موردنظر است و خودش را بهخوبی نشان میدهد این است که مقامات رسمی سیاسی در کشورهای مخالفِ جمهوری اسلامی نهتنها به سیاسی بودن جشنوارههای فیلم خود افتخار میکنند، بلکه از ورود به مصداق نیز ابایی ندارند و مسئله را صرفاً به دبیر جشنواره یا هنرمندان آن واگذار نمیکنند و شخصاً وارد میدان میشوند و از یک متهمِ قطعی در یک کشور دیگر بهطور رسمی حمایت میکنند و اعلام میدارند که آنقدر از او تجلیل خواهند کرد که محدودیتهای او رفع شود!
ما البته از غرب تقلید نمیکنیم. دلمان به این معنا خوش نیست که چراغ راهمان غرب باشد! خوشبین نیستیم به اینکه از «تقلید از غرب» چیز دندانگیری نصیبمان بشود. اما همین «تقلید از غرب» هم اگر «به تمامیِ خود» در کسانی رخ میداد، چهبسا وضع و روزگار ایشان و ما فرق میداشت. مجریهای مراسم آخرین جایزه گلدن گلوب و مجری افتتاحیهی آخرین جشنواره فیلم برلین با اعتمادبهنفس بالا رهبر کرهی شمالی را به تمسخر میگیرند و بهعنوان نمونه انکه انگلکه مجری برنامه افتتاحیه فستیوال برلین پشت تریبون میگوید «حدود ۴۰۰ فیلم در این فستیوال هست. قول میدهم همهی این ۴۰۰ فیلم را که کره شمالی اجازه دیدنشان را به شما داده دوست خواهید داشت!» قضیه چیست؟ چرا از تنزه طلبیهای هنرمندانه خبری نیست؟ چطور است که آخرین مراسم گلدن گلوب به بهانهی اعتراض به کشتار چارلی هبدو به همایش سیاسی علیه تروریستهای غرب ساخته بدل میشود و مرکزی برای حمایت از نفرت پراکنان معدود و معدوم در تحریریهی آن نشریهی هتاک؟ چرا غرب در «واردکردن مستقیم امر سیاسی به فضای هنر» مورد الگو گیری قرار نمیگیرد؟
24 دیماه امسال خبری روی خروجی خبرگزاریها رفت: دیودونه دستگیر شد. چنانچه فارس به نقل از روزنامهی فیگارو و شبکهی آی تله گزارش میداد، کمدین و طنزپرداز ضد صهیونیست و مشهور فرانسوی به اتهام حمایت از تروریسم از سوی پلیس فرانسه بازداشت شده بود. فیگارو میگفت در پی آغاز تحقیقات قضائی دادگاه پاریس در خصوص درج مطلبی توسط «دیودونه امبالا امبالا» کمدین فرانسوی در حساب کاربری فیسبوک خود، او بازداشتشده است. شبکهی «آی تله» اتهام این طنزپرداز مشهور و مطرح را «دفاع و تمجید از تروریسم» عنوان کرد. دیودونه در پی حملهی اخیر به نشریه فرانسوی چارلی هبدو و گروگانگیری در فروشگاهی یهودی در پاریس که طی آن فردی به نام کولیبالی اقدام به گروگانگیری کرده بود، در صفحهی فیسبوک خود ازجمله نوشته بود: «من احساسی شبیه شارلی کولیبالی دارم![2]»
کاری که وزیر فرهنگ آلمان در افتتاحیه جشنوارهی برلین انجام داد شاید با مسامحه معادل این باشد که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ما در مراسم افتتاحیهی جشنوارهی فیلم فجر، وقتی پشت تریبون قرار میگیرد ضمن افتخار به «سیاسی بودن جشنوارهی فیلم فجر» بهطور مشخص از دیودونه نام ببرد و مثلاً بگوید «ما آنقدر به دیودونه جایزه میدهیم تا دولت فرانسه از محدود کردن این هنرمند انساندوست و ضد صهیونیست دست بردارد و این جسارت را به خود ندهد که با بهانههای واهی برای او مشکل درست کند»
ما از غرب تقلید نمیکنیم. دلمان هم به این معنا خوش نیست که چراغ راهمان غرب باشد! اما بررسیهای تطبیقی و مقایسهای همسطح فهم و دانش را رشد میدهند، هم نظریهها را جامعتر و تبیینها را دقیقتر میکنند، هم نگاهها را کلیتر و چشماندازها را فراختر مینمایند. ما اگر «فرش قرمز» را و دعوت مجزا از دستاندرکاران هر فیلم را وام میگیریم و اینکه «جشنواره باید کاخ داشته باشد!» را، «افتخار به سیاسی بودن» را نیز میتوانیم الگو بگیریم. «رسمی بودن پوشش حضار» را هم میتوانیم الگو بگیریم تا با هر سرووضع و ظاهری روی سن نرویم و توی چشم نباشیم و افراد مشهور مملکت در روز روشن مرتکب رفتارهای غیر مدنی و مشخصاً بیقانونی در زمینهی پوشش نشوند!
تا وقتی قرار است طرف مقابل - البته اگر ما آن را طرفِ مقابل خود در نظر بگیریم! - از هنر بهمثابهی اسلحهای سیاسی بهره بگیرد و به این کار خود مفتخر هم باشد و حتی در امور قضایی و سیاسی دیگر کشورها رسماً دخالت کند، بازی کاملاً نابرابر خواهد بود اگر چنانچه ما در این موارد برای خودمان محدودیتهای خودساخته و محرومیتهای خودخواسته بتراشیم.
جشنوارهی فیلم فجر جشنوارهای کاملاً انقلابی و سیاسی بوده است. اگر نبود، نامش فجر نبود و زمان برگزاریاش دههی فجر! خالی بودن این جشنواره از المانهای سیاسیِ تهاجمی - چنانکه برلین واجد آنهاست - نهتنها دور شدن از اصالتهای این جشنواره است، بلکه فاصله گرفتن از استانداردهای روز اروپا و آمریکاست! خوشمان بیاید یا نه، هنر غیرسیاسی دیگر مُد نیست! امروز سری ایکس-مِن هم در آخرین شمارهی خود به جهشیافتهای میرسد که عرب است و پیروانش دشداشه پوشند و او را تقدیس میکنند! امروز سریال هوملند خاک سیاست و امنیت در پاکستان را در ذهن و ضمیر مخاطب خود چنان به توبره میکشد که صدای مسئولین آن کشور را بهطور رسمی درمیآورد.[3] امروز، بازیگرِ سیاسی و کارگردانِ سیاسی و هنرمندِ سیاسی قدر میبیند و بر صدر مینشیند. امروز دیگر آن دورهای نیست که فرهنگیان به سفارشی و سیاسی کار نکردن خود افتخار کنند. هنوز یک ماه نشده است که جو بایدن معاون اول رئیسجمهور آمریکا برای عرض تبریک تولد به مجری همجنسگرای آمریکایی با دستهی گل به محل اجرای تاک شوی زندهی او رفت تا هم از او تشکر کند هم از برنامهی پرمخاطب او برای تبلیغ [4]ObamaCare بهره ببرد! و البته این برای تکمیل یک بده بستان ساده بود چراکه آن مجری نیز ازجمله اعلام داشته بود که برای خانوادههای نظامی در میان میهمانان برنامهی زندهاش حساب ویژهای باز میکند و بهعنوان نمونه چندی پیش یک سرباز آمریکایی که در کویت مشغول پیشبرد اهداف تجاوزکارانهی آمریکا بود را به برنامهی زندهی خود دعوت کرد و او و خانوادهاش را اصطلاحاً سورپرایز کرد و با دهها هزار دلار هدیه و کمکهزینهی سفر و غیره مورد تقدیر قرار دهد! «دادوستد هنر و سیاست» امروز دیگر حقیقتی مخفی و پوشیده نیست. اتفاقاً تصادفی هم نیست. کاملاً روزمره و کاملاً علنی است. امروز دموکراسیِ لیبرال نهتنها اهداف خود را با ابزار هنر پی میگیرد بلکه تمام رقبای خود را با ابزار هنر تهدید میکند و نهتنها هیچ ابایی از این کار ندارد بلکه پردهپوشی را نیز به کناری نهاده و شخصیتهای سیاسی رسمی خود را به میدان هنر میفرستد.
تنزه طلبی و فراغت گزینی با بهانهی «باز کردن فضا برای فیلم-اولی ها» یک ژست غیر امروزی و دنیا نشناسانه است. فیلم-اولی ها به اقتضای جوانی و جسارت و انگیزهشان بخواهیم یا نخواهیم خواهند آمد و وارثان این هنر و این صنعتاند. اما باتجربهها و باسابقهها و استخوان ترکاندهها اگر قرار باشد به بهانههای مختلف از حضور جدی شانه خالی کنند و به هر ترتیب، جشنوارهی فجر، سالانه دهها اثر مایهدار سیاسی و اجتماعی، مشخصاً با تمهای تهاجمی و مشخصاً در خدمت سیاستهای نظام جمهوری اسلامی نداشته باشد، هزینههایی که صرف آن میشود شوربختانه از جیبمان خواهند رفت.
ما نهتنها باید در هر جشنواره چندین فیلم سیاسی و اجتماعی قوی مخصوصاً در نقد مناسبات نظام سلطه داشته باشیم - چنانکه تنهای تنهای تنها اثر احسان عبدی پور چنین بود - بلکه باید مدام چشم بیندازیم و گوش تیز کنیم و آثار همسو با زاویهی دید سیاسی نظام و کشورمان را پیدا کنیم و حتی به طرح آنها نیز قانع نباشیم بلکه در یک برنامهی مشخص، چنانچه برای هنرمندان منتقد در غرب کوچکترین محدودیتی برقرار شد، از ابزار جشنواره و رسانهی جشنواره کاملاً استفاده کنیم و ضمن دعوت از آنها و تعیین جایزه برای آنها و ترویج آثارشان، بهطور رسمی و در سطح وزیر فرهنگ و ارشاد از آنان یاد کنیم، تا اگر چنین کنیم، تازه بازی برابر شود و رقابتی منصفانه دربگیرد!
فیگورهای «من سفارشی ساز نیستم» و «من نمیدانم سیاست چیست» قشنگاند اما جدید و امروزی نیستند. در جهان امروز، «هنر برای هنر» صرفاً یک معنای جذابِ موزهای و باستانی است! همه میدانند و این قاعده را هم قبول کردهاند که سرمایه میآید تا سودی کسب شود! هنر برای هنر اگر به این معناست که عدهای شروع به کار هنری کنند و مهم نباشد که کار و تلاششان در خدمت به کدام اندیشه است، بلکه صرفاً هنرمند بودن یا حتی مردمی بودنشان مهم باشد، این مقوله جز با اقتصادهای نفتی و «دولتهای رانتیر»[5] نسبتی نخواهد داشت. هنر، مخصوصاً سینما، اگر صنعت است – که هست – جذب سرمایهاش باید با بازگشت سرمایهاش متناسب باشد. بازگشت سرمایه را هم اگر منحصر در ابعاد مادی تعریف نمیکنیم نه به این خاطر است که با غربیها متفاوت باشیم بل به این خاطر است که بازیمان برابر باشد! کیست که نداند برداشت معنوی هالیوود در دنیای امروز چندین و چند برابر برداشت مادی این ابَرصنعت است؟ ما هم مثل آنها نگاهمان را به سود و به سرمایه غیرمادی میکنیم. ما هم فرض میکنیم وزیر فرهنگ آلمان حتماً هزینهی معنوی مهمی میکند وقتی نام کارگردان مجرم ایرانی را بر زبان میآورد. ما میدانیم که نه سرمایهگذاریها بهکلی مادیاند نه سودها. و راستی حیف است که صدها سال عقب باشیم و گمان کنیم که هنرِ اصیل، همان هنر بیطرف است! همان هنری که در وانفسای هزاران ظلم و جور، نهتنها قصد و ارادهای برای اعتراض یا حتی بازگفتن آنچه بر مردم میرود ندارد، بلکه مدام «چشمهایش» را میشوید تا شاید فرجی شود و «جورِ دیگر» ببیند!
اگر پایافزارِ «هنرِ دردمند[6]» به پایمان بزرگ است، دستکم لنگهکفشِ «هنرِ امروزین» را دریابیم که آنهم در بیابان نعمتی است! هنری که هرکس دوربین دست گرفت و قلم روی کاغذ گذاشت لزوماً ارجوقربی نمییابد. هنری که سیستم و سازمان آن به گونه ایست که افراد را به انتخاب تیم و حرکت هدفمند دعوت میکند. هنری که اگر دمیدن روح تعهد در انسانها نیست - تا اصیل باشد - دستکم هر فضولات ذهنی را نیز «همعرض» سوژههای مرتبط با حیات سیاسی و اجتماعی قرار نمیدهد! هنری که دستکم کارکردگراست و مدیران آن به هیچ قیمتی فریاد «لطفاً یکچیزی تولید کنید!» سر نمیدهند. هنری که برای خالی نبودن عریضه نیست. هنری که برای تنظیم و ارائهی بیلانهای کاری نیست. هنری که برای پوشاندن و مخفی کردن کمبودهای جدی در عرصهی هنر به وجود نیامده! هنری که نمیخواهد سر یا دل کسی را گرم کند. هنری که مجیز مخاطب و مردم را نمیگوید تا عیوبش را نبینند. هنری که وضعیت عناصر سازندهاش را از یاد نمیبرد و حمایت مادی و معنوی از فعال هنری را حیفومیل کردن بیتالمال نمیپندارد! هنری که هم جسارت خط دادن دارد و از سفارش دادن و سفارش گرفتن نمیهراسد، هم «تنبل» نیست و رسیدگی به امرِ معیشت هنرمند و فعال هنری را «برای خلوت کردن سرِ خود» به فراموشی نمیسپارد، هم دقیقاً میداند کجا مشغول هزینه شده است و حاضر نیست امر ادارهی تولید هنری را به کسانی واگذارد که در این مقوله تازهکار و آموزش ندیدهاند. سازمانی که در حوزهی مدیریت کاملاً آریستوکرات و سختگیر است و هیچکس را برای جایگاههای مدیریتی مناسب نمیداند مگر اینکه خلافش ثابت شود! و در تعامل با عناصر سازندهی آثار هنری همواره «حمایت جدی مادی و معنوی» را با «خط دهی روشن و واضح و بیتعارف» همراه میکند تا درنتیجه، نه به نیروی کار نابلد اما پرانگیزه بسنده کند و لزوم «رشد» او را از یاد ببرد، نه اهتمام به «معیشت» اهل هنر را با تنبلی و سادهسازی مسائل پشت گوش بیندازد، نه بیتالمال مسلمین را «بدون سفارش» و « بی خط دهی» و هدایت فکری هزینه کند، و نه بهرهمندی منطقی و ضابطه کند اهل هنر از آن را اتلاف و اسراف بپندارد.
اهتمام همزمان به رشد نیروهای هنری، ارتقاء معیشت آنها و خصوصاً هدایت فکری آنها بهویژه با کمک ابزارهایی مثل سفارش کار، کمینهی توقعی است که میتوان از مدیران نهادهای برگزارکنندهی یک جشنوارهی سینمایی مثل جشنوارهی فیلم فجر داشت. هرچند عموم جشنوارهها ویتریناند و مسئولیت مستقیمی در تولید آثار ندارند اما برگزارکنندگان جشنوارهی فجر فرقشان این است که فقط جشنواره برگزار نمیکنند، بلکه درواقع محصول مدیریتهای سالانهی خود را به معرض نمایش میگذارند. تولیدکنندگانِ ویترین دارِ عرصهی مدیریت فرهنگی که جشنوارههایشان کارنامهی سالانهشان است در هرکدام از این مقولات کمکاری کنند، چوبش را خواهیم خورد. اگر تربیت کارگردان و بازیگر و فیلمنامهنویس را نادیده بگیریم، اگر معیشت آنها را لحاظ نکنیم، یا اگر سفارش کار را از آنها دریغ کنیم و مثلاً متوقع و مفتخر باشیم که زیست هنری آنها خودجوش باشد، بهزعم نگارنده حتی یک مدیر فرهنگی امروزی هم نبودهایم تا چه رسد به اصیل و دردمند.
چه بسیار هنرمندانی که جذب رقیب شدند بهصرف اینکه سفارش گرفتند و سپس نیز تمجید و توجه و جایزه. چه بسیار هنرمندانی که چوب گرفتاری معیشتیشان را خوردند و از گردونه بیرون رفتند. چه بسیار هنرمندانی که درد اصلیشان نه سفارش و توجه بود نه معیشت، بلکه بهسادگی «خوب آموزش ندیده بودند»! ما برای داشتن یک هنرِ «صرفاً امروزی» که فقط کف نیازهای ما را تأمین کند و هنوز از هیچیک از مزیتهای نسبیمان رنگی در آن نباشد، دستکم نیازمند توجه ویژه به سه عنصر «آموزش»، «معیشت» و «سفارش» در عرصهی هنریم. ما باید هنرمندانمان را بهصورت روالمند آموزش دهیم. باید در این مورد که «آنها باید رشد کنند» شک و شبهه را کنار بگذاریم. دغدغههای معیشتی هنرمندان باید برای ما مسئلهی روز باشد. ارشادِ بیدغدغه ارشادِ بینتیجه است! ما باید برای هنر و هنرمند «سفارشِ کار» داشته باشم. یکی از راههای امنِ ایجاد علاقه، ایجاد «امکانِ پرداختِ هزینه» است! آدمیان ازجمله علاقهمند چیزهایی میشوند که برای آنها هزینه کرده باشند. هر مقدار مدیریت فرهنگی کشور ما برای هنرمندان هزینه کند، همان مقدار به آنها علاقهمندتر میشود. و هر مقدار هنرمندان روی کارهای سفارش شده و پیشنهادیِ مدیریت فرهنگی کار کنند و از وقت و انرژی و ذوق خود هزینه کنند، به انقلاب و نظام علاقهمندتر خواهند شد. هنرمندی که هنر انقلابی تولید کرد، خیلی سختتر جذب رقیب میشود! هزینه کرد دولت برای آموزش و رشد هنرمندان به علاقهمندی بیشتر نظام به اهالی هنر میانجامد، و فعالیتِ هنرمندان روی پروژههایی که سفارشدهندهی آنها نظام و دولت است، به علاقهمندی بیشتر هنرمندان به دولت و نظام ختم میشود.
تنزه طلبی در هر دو سو مضر بوده است. هم نزد هنرمندی که به اسم «استقلال» ترجیح داده امروزی نباشد و در هیچ کار سفارشی فعالیت نکند، هم نزد دولتمردی که به اسم «دخالت نکردن در امر هنر» تصمیم گرفته تنبلی کند و به رشد و تربیت و آموزش هنرمندان و خصوصاً «سفارش دادن کار به آنها» بیتوجه باشد.
رقبای ما با جدیت در حال ریشهکن کردن هر دو فرمِ تنزه طلبیهای ذکرشده در میان خود هستند. مروری بر آخرین وضعیت صنعتهای تولید فیلم سینمایی، تولید سریال و خصوصاً تولید شوهای زندهی تلویزیونی شواهد فراوانی از این معنا به دست میدهد. کاش اگر قرار گذاشتهایم بجای غرب گریز یا غربستیز بودن، عاقلانه و هوشمندانه «غرب گُزین» باشیم، دستکم اندکی نیز از فرش قرمز و کاخ جشنواره پیشتر بیاییم و تقلای غرب برای «پایان دادن به همهی انواع تنزه طلبی» را هم ببینیم و اگر سودمند است، آن را هم برگزینیم.
پانوشتها
[1] - فارس/ استقبال غربیها از فیلم ضدایرانی «تاکسی»
[2] - فارس/ «دیودونه» کمدین مطرح ضدصهیونیست فرانسوی بازداشت شد
[3] - ندیم هوتیانا، سخنگوی سفارت پاکستان در آمریکا: در سریال هوملند، اسلامآباد مانند یک منطقه جنگی نفرینشده و کثیف مملو از بمب و اجساد پراکنده تصویر شده است که یک تصویر کاملاً غیرحقیقی است... بدنام کردن کشوری که روابط نزدیکی با آمریکا دارد نهتنها برای علاقهمندیهای امنیتی آمریکا زیانآور است بلکه برای مردم آمریکا نیز زیانآور است! لینک
[4] - قانون «مراقبت مقرونبهصرفه» آمریکا که در سال 2010 به امضای اوباما رسید و بخشی از برنامههای انتخاباتی دموکراتها در راستای حمایت از بیماران است.
[5] - دولت رانتیر (rentier state) دولتی است که تمام یا بخش مهمی از درآمد خود را از طریق فروش منابع بومی - مانند نفت و گاز - به مشتریهای خارجی به دست آورد و درنتیجه چندان به اخذ مالیات و یا مشارکتهای مردمی در اقتصاد نیازمند نباشد.
[6] - تنها به هنرى بايد پرداخت كه راه ستيز با جهان خواران شرق و غرب، و در رأس آنان امريكا و شوروى، را بياموزد... هنرمندان ما در جبهه هاى دفاع مقدسمان اینگونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند. براى خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگيدند؛ و درراه پيروزى اسلام عزيز تمام مدعيان «هنرِ بىدرد» را رسوا نمودند./ صحيفه امام، جلد21، صفحه 145 و 146
منبع: فرهنگنیوز
سخنی در اینکه جعفر پناهی کیست نداریم. آن اندازهاش در اینجا موضوعیت و به بحث ارتباط دارد که او، پس از فتنهی 88 دستکم دومرتبه دستگیر و زندانی شد و نهایتاً نیز به دلیل فعالیت علیه نظام و ساخت فیلم به این منظور، بهحکم دادگاه رسمی ایران به اتهام «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» به سالها محرومیت از فیلمسازی و فیلمنامهنویسی و سفر به خارج از ایران و مصاحبه با رسانهها و مطبوعات داخلی و خارجی محکوم شد.
در اینکه وزیر فرهنگ آلمان در چه جایگاه حقوقی و سیاسی قرار دارد نیز سخنی نیست. در اینکه جشنوارهی فیلم برلین یکی از سه جشنوارهی معتبر فیلم در اروپاست نیز بحثی نیست. چیزی که اینجا مهم است و موردنظر است و خودش را بهخوبی نشان میدهد این است که مقامات رسمی سیاسی در کشورهای مخالفِ جمهوری اسلامی نهتنها به سیاسی بودن جشنوارههای فیلم خود افتخار میکنند، بلکه از ورود به مصداق نیز ابایی ندارند و مسئله را صرفاً به دبیر جشنواره یا هنرمندان آن واگذار نمیکنند و شخصاً وارد میدان میشوند و از یک متهمِ قطعی در یک کشور دیگر بهطور رسمی حمایت میکنند و اعلام میدارند که آنقدر از او تجلیل خواهند کرد که محدودیتهای او رفع شود!
ما البته از غرب تقلید نمیکنیم. دلمان به این معنا خوش نیست که چراغ راهمان غرب باشد! خوشبین نیستیم به اینکه از «تقلید از غرب» چیز دندانگیری نصیبمان بشود. اما همین «تقلید از غرب» هم اگر «به تمامیِ خود» در کسانی رخ میداد، چهبسا وضع و روزگار ایشان و ما فرق میداشت. مجریهای مراسم آخرین جایزه گلدن گلوب و مجری افتتاحیهی آخرین جشنواره فیلم برلین با اعتمادبهنفس بالا رهبر کرهی شمالی را به تمسخر میگیرند و بهعنوان نمونه انکه انگلکه مجری برنامه افتتاحیه فستیوال برلین پشت تریبون میگوید «حدود ۴۰۰ فیلم در این فستیوال هست. قول میدهم همهی این ۴۰۰ فیلم را که کره شمالی اجازه دیدنشان را به شما داده دوست خواهید داشت!» قضیه چیست؟ چرا از تنزه طلبیهای هنرمندانه خبری نیست؟ چطور است که آخرین مراسم گلدن گلوب به بهانهی اعتراض به کشتار چارلی هبدو به همایش سیاسی علیه تروریستهای غرب ساخته بدل میشود و مرکزی برای حمایت از نفرت پراکنان معدود و معدوم در تحریریهی آن نشریهی هتاک؟ چرا غرب در «واردکردن مستقیم امر سیاسی به فضای هنر» مورد الگو گیری قرار نمیگیرد؟
24 دیماه امسال خبری روی خروجی خبرگزاریها رفت: دیودونه دستگیر شد. چنانچه فارس به نقل از روزنامهی فیگارو و شبکهی آی تله گزارش میداد، کمدین و طنزپرداز ضد صهیونیست و مشهور فرانسوی به اتهام حمایت از تروریسم از سوی پلیس فرانسه بازداشت شده بود. فیگارو میگفت در پی آغاز تحقیقات قضائی دادگاه پاریس در خصوص درج مطلبی توسط «دیودونه امبالا امبالا» کمدین فرانسوی در حساب کاربری فیسبوک خود، او بازداشتشده است. شبکهی «آی تله» اتهام این طنزپرداز مشهور و مطرح را «دفاع و تمجید از تروریسم» عنوان کرد. دیودونه در پی حملهی اخیر به نشریه فرانسوی چارلی هبدو و گروگانگیری در فروشگاهی یهودی در پاریس که طی آن فردی به نام کولیبالی اقدام به گروگانگیری کرده بود، در صفحهی فیسبوک خود ازجمله نوشته بود: «من احساسی شبیه شارلی کولیبالی دارم![2]»
کاری که وزیر فرهنگ آلمان در افتتاحیه جشنوارهی برلین انجام داد شاید با مسامحه معادل این باشد که وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ما در مراسم افتتاحیهی جشنوارهی فیلم فجر، وقتی پشت تریبون قرار میگیرد ضمن افتخار به «سیاسی بودن جشنوارهی فیلم فجر» بهطور مشخص از دیودونه نام ببرد و مثلاً بگوید «ما آنقدر به دیودونه جایزه میدهیم تا دولت فرانسه از محدود کردن این هنرمند انساندوست و ضد صهیونیست دست بردارد و این جسارت را به خود ندهد که با بهانههای واهی برای او مشکل درست کند»
ما از غرب تقلید نمیکنیم. دلمان هم به این معنا خوش نیست که چراغ راهمان غرب باشد! اما بررسیهای تطبیقی و مقایسهای همسطح فهم و دانش را رشد میدهند، هم نظریهها را جامعتر و تبیینها را دقیقتر میکنند، هم نگاهها را کلیتر و چشماندازها را فراختر مینمایند. ما اگر «فرش قرمز» را و دعوت مجزا از دستاندرکاران هر فیلم را وام میگیریم و اینکه «جشنواره باید کاخ داشته باشد!» را، «افتخار به سیاسی بودن» را نیز میتوانیم الگو بگیریم. «رسمی بودن پوشش حضار» را هم میتوانیم الگو بگیریم تا با هر سرووضع و ظاهری روی سن نرویم و توی چشم نباشیم و افراد مشهور مملکت در روز روشن مرتکب رفتارهای غیر مدنی و مشخصاً بیقانونی در زمینهی پوشش نشوند!
تا وقتی قرار است طرف مقابل - البته اگر ما آن را طرفِ مقابل خود در نظر بگیریم! - از هنر بهمثابهی اسلحهای سیاسی بهره بگیرد و به این کار خود مفتخر هم باشد و حتی در امور قضایی و سیاسی دیگر کشورها رسماً دخالت کند، بازی کاملاً نابرابر خواهد بود اگر چنانچه ما در این موارد برای خودمان محدودیتهای خودساخته و محرومیتهای خودخواسته بتراشیم.
جشنوارهی فیلم فجر جشنوارهای کاملاً انقلابی و سیاسی بوده است. اگر نبود، نامش فجر نبود و زمان برگزاریاش دههی فجر! خالی بودن این جشنواره از المانهای سیاسیِ تهاجمی - چنانکه برلین واجد آنهاست - نهتنها دور شدن از اصالتهای این جشنواره است، بلکه فاصله گرفتن از استانداردهای روز اروپا و آمریکاست! خوشمان بیاید یا نه، هنر غیرسیاسی دیگر مُد نیست! امروز سری ایکس-مِن هم در آخرین شمارهی خود به جهشیافتهای میرسد که عرب است و پیروانش دشداشه پوشند و او را تقدیس میکنند! امروز سریال هوملند خاک سیاست و امنیت در پاکستان را در ذهن و ضمیر مخاطب خود چنان به توبره میکشد که صدای مسئولین آن کشور را بهطور رسمی درمیآورد.[3] امروز، بازیگرِ سیاسی و کارگردانِ سیاسی و هنرمندِ سیاسی قدر میبیند و بر صدر مینشیند. امروز دیگر آن دورهای نیست که فرهنگیان به سفارشی و سیاسی کار نکردن خود افتخار کنند. هنوز یک ماه نشده است که جو بایدن معاون اول رئیسجمهور آمریکا برای عرض تبریک تولد به مجری همجنسگرای آمریکایی با دستهی گل به محل اجرای تاک شوی زندهی او رفت تا هم از او تشکر کند هم از برنامهی پرمخاطب او برای تبلیغ [4]ObamaCare بهره ببرد! و البته این برای تکمیل یک بده بستان ساده بود چراکه آن مجری نیز ازجمله اعلام داشته بود که برای خانوادههای نظامی در میان میهمانان برنامهی زندهاش حساب ویژهای باز میکند و بهعنوان نمونه چندی پیش یک سرباز آمریکایی که در کویت مشغول پیشبرد اهداف تجاوزکارانهی آمریکا بود را به برنامهی زندهی خود دعوت کرد و او و خانوادهاش را اصطلاحاً سورپرایز کرد و با دهها هزار دلار هدیه و کمکهزینهی سفر و غیره مورد تقدیر قرار دهد! «دادوستد هنر و سیاست» امروز دیگر حقیقتی مخفی و پوشیده نیست. اتفاقاً تصادفی هم نیست. کاملاً روزمره و کاملاً علنی است. امروز دموکراسیِ لیبرال نهتنها اهداف خود را با ابزار هنر پی میگیرد بلکه تمام رقبای خود را با ابزار هنر تهدید میکند و نهتنها هیچ ابایی از این کار ندارد بلکه پردهپوشی را نیز به کناری نهاده و شخصیتهای سیاسی رسمی خود را به میدان هنر میفرستد.
تنزه طلبی و فراغت گزینی با بهانهی «باز کردن فضا برای فیلم-اولی ها» یک ژست غیر امروزی و دنیا نشناسانه است. فیلم-اولی ها به اقتضای جوانی و جسارت و انگیزهشان بخواهیم یا نخواهیم خواهند آمد و وارثان این هنر و این صنعتاند. اما باتجربهها و باسابقهها و استخوان ترکاندهها اگر قرار باشد به بهانههای مختلف از حضور جدی شانه خالی کنند و به هر ترتیب، جشنوارهی فجر، سالانه دهها اثر مایهدار سیاسی و اجتماعی، مشخصاً با تمهای تهاجمی و مشخصاً در خدمت سیاستهای نظام جمهوری اسلامی نداشته باشد، هزینههایی که صرف آن میشود شوربختانه از جیبمان خواهند رفت.
ما نهتنها باید در هر جشنواره چندین فیلم سیاسی و اجتماعی قوی مخصوصاً در نقد مناسبات نظام سلطه داشته باشیم - چنانکه تنهای تنهای تنها اثر احسان عبدی پور چنین بود - بلکه باید مدام چشم بیندازیم و گوش تیز کنیم و آثار همسو با زاویهی دید سیاسی نظام و کشورمان را پیدا کنیم و حتی به طرح آنها نیز قانع نباشیم بلکه در یک برنامهی مشخص، چنانچه برای هنرمندان منتقد در غرب کوچکترین محدودیتی برقرار شد، از ابزار جشنواره و رسانهی جشنواره کاملاً استفاده کنیم و ضمن دعوت از آنها و تعیین جایزه برای آنها و ترویج آثارشان، بهطور رسمی و در سطح وزیر فرهنگ و ارشاد از آنان یاد کنیم، تا اگر چنین کنیم، تازه بازی برابر شود و رقابتی منصفانه دربگیرد!
فیگورهای «من سفارشی ساز نیستم» و «من نمیدانم سیاست چیست» قشنگاند اما جدید و امروزی نیستند. در جهان امروز، «هنر برای هنر» صرفاً یک معنای جذابِ موزهای و باستانی است! همه میدانند و این قاعده را هم قبول کردهاند که سرمایه میآید تا سودی کسب شود! هنر برای هنر اگر به این معناست که عدهای شروع به کار هنری کنند و مهم نباشد که کار و تلاششان در خدمت به کدام اندیشه است، بلکه صرفاً هنرمند بودن یا حتی مردمی بودنشان مهم باشد، این مقوله جز با اقتصادهای نفتی و «دولتهای رانتیر»[5] نسبتی نخواهد داشت. هنر، مخصوصاً سینما، اگر صنعت است – که هست – جذب سرمایهاش باید با بازگشت سرمایهاش متناسب باشد. بازگشت سرمایه را هم اگر منحصر در ابعاد مادی تعریف نمیکنیم نه به این خاطر است که با غربیها متفاوت باشیم بل به این خاطر است که بازیمان برابر باشد! کیست که نداند برداشت معنوی هالیوود در دنیای امروز چندین و چند برابر برداشت مادی این ابَرصنعت است؟ ما هم مثل آنها نگاهمان را به سود و به سرمایه غیرمادی میکنیم. ما هم فرض میکنیم وزیر فرهنگ آلمان حتماً هزینهی معنوی مهمی میکند وقتی نام کارگردان مجرم ایرانی را بر زبان میآورد. ما میدانیم که نه سرمایهگذاریها بهکلی مادیاند نه سودها. و راستی حیف است که صدها سال عقب باشیم و گمان کنیم که هنرِ اصیل، همان هنر بیطرف است! همان هنری که در وانفسای هزاران ظلم و جور، نهتنها قصد و ارادهای برای اعتراض یا حتی بازگفتن آنچه بر مردم میرود ندارد، بلکه مدام «چشمهایش» را میشوید تا شاید فرجی شود و «جورِ دیگر» ببیند!
اگر پایافزارِ «هنرِ دردمند[6]» به پایمان بزرگ است، دستکم لنگهکفشِ «هنرِ امروزین» را دریابیم که آنهم در بیابان نعمتی است! هنری که هرکس دوربین دست گرفت و قلم روی کاغذ گذاشت لزوماً ارجوقربی نمییابد. هنری که سیستم و سازمان آن به گونه ایست که افراد را به انتخاب تیم و حرکت هدفمند دعوت میکند. هنری که اگر دمیدن روح تعهد در انسانها نیست - تا اصیل باشد - دستکم هر فضولات ذهنی را نیز «همعرض» سوژههای مرتبط با حیات سیاسی و اجتماعی قرار نمیدهد! هنری که دستکم کارکردگراست و مدیران آن به هیچ قیمتی فریاد «لطفاً یکچیزی تولید کنید!» سر نمیدهند. هنری که برای خالی نبودن عریضه نیست. هنری که برای تنظیم و ارائهی بیلانهای کاری نیست. هنری که برای پوشاندن و مخفی کردن کمبودهای جدی در عرصهی هنر به وجود نیامده! هنری که نمیخواهد سر یا دل کسی را گرم کند. هنری که مجیز مخاطب و مردم را نمیگوید تا عیوبش را نبینند. هنری که وضعیت عناصر سازندهاش را از یاد نمیبرد و حمایت مادی و معنوی از فعال هنری را حیفومیل کردن بیتالمال نمیپندارد! هنری که هم جسارت خط دادن دارد و از سفارش دادن و سفارش گرفتن نمیهراسد، هم «تنبل» نیست و رسیدگی به امرِ معیشت هنرمند و فعال هنری را «برای خلوت کردن سرِ خود» به فراموشی نمیسپارد، هم دقیقاً میداند کجا مشغول هزینه شده است و حاضر نیست امر ادارهی تولید هنری را به کسانی واگذارد که در این مقوله تازهکار و آموزش ندیدهاند. سازمانی که در حوزهی مدیریت کاملاً آریستوکرات و سختگیر است و هیچکس را برای جایگاههای مدیریتی مناسب نمیداند مگر اینکه خلافش ثابت شود! و در تعامل با عناصر سازندهی آثار هنری همواره «حمایت جدی مادی و معنوی» را با «خط دهی روشن و واضح و بیتعارف» همراه میکند تا درنتیجه، نه به نیروی کار نابلد اما پرانگیزه بسنده کند و لزوم «رشد» او را از یاد ببرد، نه اهتمام به «معیشت» اهل هنر را با تنبلی و سادهسازی مسائل پشت گوش بیندازد، نه بیتالمال مسلمین را «بدون سفارش» و « بی خط دهی» و هدایت فکری هزینه کند، و نه بهرهمندی منطقی و ضابطه کند اهل هنر از آن را اتلاف و اسراف بپندارد.
اهتمام همزمان به رشد نیروهای هنری، ارتقاء معیشت آنها و خصوصاً هدایت فکری آنها بهویژه با کمک ابزارهایی مثل سفارش کار، کمینهی توقعی است که میتوان از مدیران نهادهای برگزارکنندهی یک جشنوارهی سینمایی مثل جشنوارهی فیلم فجر داشت. هرچند عموم جشنوارهها ویتریناند و مسئولیت مستقیمی در تولید آثار ندارند اما برگزارکنندگان جشنوارهی فجر فرقشان این است که فقط جشنواره برگزار نمیکنند، بلکه درواقع محصول مدیریتهای سالانهی خود را به معرض نمایش میگذارند. تولیدکنندگانِ ویترین دارِ عرصهی مدیریت فرهنگی که جشنوارههایشان کارنامهی سالانهشان است در هرکدام از این مقولات کمکاری کنند، چوبش را خواهیم خورد. اگر تربیت کارگردان و بازیگر و فیلمنامهنویس را نادیده بگیریم، اگر معیشت آنها را لحاظ نکنیم، یا اگر سفارش کار را از آنها دریغ کنیم و مثلاً متوقع و مفتخر باشیم که زیست هنری آنها خودجوش باشد، بهزعم نگارنده حتی یک مدیر فرهنگی امروزی هم نبودهایم تا چه رسد به اصیل و دردمند.
چه بسیار هنرمندانی که جذب رقیب شدند بهصرف اینکه سفارش گرفتند و سپس نیز تمجید و توجه و جایزه. چه بسیار هنرمندانی که چوب گرفتاری معیشتیشان را خوردند و از گردونه بیرون رفتند. چه بسیار هنرمندانی که درد اصلیشان نه سفارش و توجه بود نه معیشت، بلکه بهسادگی «خوب آموزش ندیده بودند»! ما برای داشتن یک هنرِ «صرفاً امروزی» که فقط کف نیازهای ما را تأمین کند و هنوز از هیچیک از مزیتهای نسبیمان رنگی در آن نباشد، دستکم نیازمند توجه ویژه به سه عنصر «آموزش»، «معیشت» و «سفارش» در عرصهی هنریم. ما باید هنرمندانمان را بهصورت روالمند آموزش دهیم. باید در این مورد که «آنها باید رشد کنند» شک و شبهه را کنار بگذاریم. دغدغههای معیشتی هنرمندان باید برای ما مسئلهی روز باشد. ارشادِ بیدغدغه ارشادِ بینتیجه است! ما باید برای هنر و هنرمند «سفارشِ کار» داشته باشم. یکی از راههای امنِ ایجاد علاقه، ایجاد «امکانِ پرداختِ هزینه» است! آدمیان ازجمله علاقهمند چیزهایی میشوند که برای آنها هزینه کرده باشند. هر مقدار مدیریت فرهنگی کشور ما برای هنرمندان هزینه کند، همان مقدار به آنها علاقهمندتر میشود. و هر مقدار هنرمندان روی کارهای سفارش شده و پیشنهادیِ مدیریت فرهنگی کار کنند و از وقت و انرژی و ذوق خود هزینه کنند، به انقلاب و نظام علاقهمندتر خواهند شد. هنرمندی که هنر انقلابی تولید کرد، خیلی سختتر جذب رقیب میشود! هزینه کرد دولت برای آموزش و رشد هنرمندان به علاقهمندی بیشتر نظام به اهالی هنر میانجامد، و فعالیتِ هنرمندان روی پروژههایی که سفارشدهندهی آنها نظام و دولت است، به علاقهمندی بیشتر هنرمندان به دولت و نظام ختم میشود.
تنزه طلبی در هر دو سو مضر بوده است. هم نزد هنرمندی که به اسم «استقلال» ترجیح داده امروزی نباشد و در هیچ کار سفارشی فعالیت نکند، هم نزد دولتمردی که به اسم «دخالت نکردن در امر هنر» تصمیم گرفته تنبلی کند و به رشد و تربیت و آموزش هنرمندان و خصوصاً «سفارش دادن کار به آنها» بیتوجه باشد.
رقبای ما با جدیت در حال ریشهکن کردن هر دو فرمِ تنزه طلبیهای ذکرشده در میان خود هستند. مروری بر آخرین وضعیت صنعتهای تولید فیلم سینمایی، تولید سریال و خصوصاً تولید شوهای زندهی تلویزیونی شواهد فراوانی از این معنا به دست میدهد. کاش اگر قرار گذاشتهایم بجای غرب گریز یا غربستیز بودن، عاقلانه و هوشمندانه «غرب گُزین» باشیم، دستکم اندکی نیز از فرش قرمز و کاخ جشنواره پیشتر بیاییم و تقلای غرب برای «پایان دادن به همهی انواع تنزه طلبی» را هم ببینیم و اگر سودمند است، آن را هم برگزینیم.
پانوشتها
[1] - فارس/ استقبال غربیها از فیلم ضدایرانی «تاکسی»
[2] - فارس/ «دیودونه» کمدین مطرح ضدصهیونیست فرانسوی بازداشت شد
[3] - ندیم هوتیانا، سخنگوی سفارت پاکستان در آمریکا: در سریال هوملند، اسلامآباد مانند یک منطقه جنگی نفرینشده و کثیف مملو از بمب و اجساد پراکنده تصویر شده است که یک تصویر کاملاً غیرحقیقی است... بدنام کردن کشوری که روابط نزدیکی با آمریکا دارد نهتنها برای علاقهمندیهای امنیتی آمریکا زیانآور است بلکه برای مردم آمریکا نیز زیانآور است! لینک
[4] - قانون «مراقبت مقرونبهصرفه» آمریکا که در سال 2010 به امضای اوباما رسید و بخشی از برنامههای انتخاباتی دموکراتها در راستای حمایت از بیماران است.
[5] - دولت رانتیر (rentier state) دولتی است که تمام یا بخش مهمی از درآمد خود را از طریق فروش منابع بومی - مانند نفت و گاز - به مشتریهای خارجی به دست آورد و درنتیجه چندان به اخذ مالیات و یا مشارکتهای مردمی در اقتصاد نیازمند نباشد.
[6] - تنها به هنرى بايد پرداخت كه راه ستيز با جهان خواران شرق و غرب، و در رأس آنان امريكا و شوروى، را بياموزد... هنرمندان ما در جبهه هاى دفاع مقدسمان اینگونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند. براى خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگيدند؛ و درراه پيروزى اسلام عزيز تمام مدعيان «هنرِ بىدرد» را رسوا نمودند./ صحيفه امام، جلد21، صفحه 145 و 146
منبع: فرهنگنیوز