گروه فرهنگی مشرق ـ روز 21 بهمن، آخرین روز از جشنواره فیلم فجر بود و فقط پنج فیلم (چهار سینمایی و یک مستند) در این روز به نمایش درآمد. طرفه اینکه دو فیلم آخر، در ژانر کودک و نوجوان ساخته شدهاند. و به همین علت روز آخر جزو خلوتترین روزها بود. جالب توجه است که نمایش فیلمها در برج میلاد با یک فیلم کودک و نوجوان (قول/ محمدعای طالبی) آغاز شد و با دو فیلم دیگر از همین ژانر به پایان رسید.
پیشتر اعلام شده بود که افتتاحیۀ جشنواره فیلم «محمد رسولالله» است. اما مراحل فنی این فیلم تمام نشد. به هر حال جناب مجیدی و همکارانش نسخهای از فیلم را روز دوشنبه 20 بهمن در سینما فرهنگ رونمایی کردند و مقرر است در روز پنجشنبه نیز برای اهالی مطبوعات به نمایش درآید. به این ترتیب حسن ختام جشنوارۀ فجر، فیلمی دربارۀ پیامبر اکرم (ص) است، که جان جهانیان بخصوص راقم، به فدای خاک پاکش:
تو حسن مطلعِ غزل سبز خلقتی
حسن ختام قصۀ ناب نبوتی
در روز دهم، فیلمهای ذیل به ترتیب در سالن همایشهای برج میلاد به نمایش درآمدند:
روباه/ بهروز افخمی
مستند پناهگاه/ عباس سندی
چاقی/ راما قویدل
فرار از قلعه رودخان/ غلامرضا رمضانی
انیمیشن مبارک/ محمدرضا نجفی امامی
جاسوسبازی
روباه/ بهروز افخمی
خلاصه داستان: یک مأمور صهیونیست برای ترور دانشمندان هستهای به ایران میآید...
خدا را شکر میگویم که در زمانۀ مظلومیت انقلاب اسلامی، افرادی همچون بهروز افخمی و محمد پیرهادی یافت میشوند که فیلمی خوشساخت، قصهگو و البته مبتنی بر واقعیات در حمایت از جمهوری اسلامی بسازند. جناب افخمی، بیست سال بعد از ساخت روز شیطان (1373) دومین فیلم جاسوسی خود را ساخته است؛ یک فیلم صریح سیاسی بر مبنای خاطرات برخی از مأموران امنیتی کشور.
فیلم روز شیطان از رمان فردریک فورسایت اقتباس شده بود ولی فیلم روباه، کاملاً بومی و ایرانی است. فیلمنامه را نیز جناب افخمی نوشته و جناب محمد پیرهادی تهیه کننده آن بوده است. پیرهادی قبلاً تهیه کنندگی سه فیلم از ابراهیم حاتمیکیا را بر عهده داشته است: به نام پدر (1384)، دعوت (1386) و گزارش یک جشن (1389). به نظر میرسد که فیلم روباه نیز همچون عروس (1369) و شوکران (1378) نقطه عطفی در سینمای افخمی خواهد شد. و البته انتظار میرود به فروش فوق العادهای نیز دست یابد.
******
حیوانبازی
مستند پناهگاه/ عباس سندی
خلاصه داستان: دربارۀ پناهگاهی در حوالی شهر رشت که مأمن حیوانات اهلی و وحشی است.
چه کسی حوصله میکند یک فیلم 80 دقیقهای دربارۀ یک درمانگاه حیوانات ببیند؟ فیلم، واقعاً خستهکننده و کسالتآور بود. دو سه نفر از نسوان، در فیلم حضور داشتند که از این حیوانات همچون اعضای خانوادۀ خود نگهداری میکردند. یک ساعت بعد نیز ماجرا چندان توفیری نمیکرد، همان آش و همان کاسه. فیلمبرداری هم گوئیا با دوربین معمولی هندیکم انجام شده بود، نه کیفیتی و نه خلاقیتی. واقعاً چرا باید این مستند به جشنواره فیلم فجر راه مییافت؟
******
عشق مثلثی
چاقی/ راما قویدل
خلاصه داستان: امیر نریمان (علی مصفا) صدابردار سینما است که با همسرش بهار (لادن مستوفی) زندگی میکند. او کمکم عاشق زنی به نام شادی میشود (مهسا کرامتی) که نامزد دوستش رامین (حمید فرخنژاد) است. رابطۀ رامین با شادی به هم میخورد و در عوض رابطۀ امیر با او قوت میگیرد.
چاقی، نخستین ساختۀ راما قویدل است که پیش از این، دو جین فیلم تلویزیونی و سریال ساخته است که آخرین آنها، نیمی از کارگردانی سریال دولت مخفی (1393) بود.
واقعاً بنده با این فیلمهای آپارتمانی خیانتپیشه ارتباطی برقرار نمیکنم. نمیدانم چرا باید موضوعات عشق، ازدواج و زنان مطلقه تا این حد در سینمای ما جدی گرفته شود. این فیلم نیز ظاهراً درس اخلاق میدهد ولی در واقع بنیان خانواده را سست میکند.
در این فیلم یک صدابردار سینما از طریق صدای جذاب یک زن، به وی علاقهمند میشود. لکن ما نمیتوانیم این موضوع را درک کنیم. چون صدای خانم کرامتی بسیار معمولی است. به عبارت دیگر، انتخاب هنرپیشهها، غلط است. اولاً خانم مهسا کرامتی ـ همسر کارگردان ـ در تمام فیلمهای او بازی کرده است. چرا باید اینطور باشد؟ ثانیاً انتخاب علی مصفا به عنوان مردی که برای لاغر شدنش ورزش میکند غلط است. او حداکثر هفتاد کیلو وزن دارد و در این فیلم، 104 کیلو! مخاطبان که جناب مصفا را میشناسند نقش او را باور نخواهند کرد. ثالثاً که فرخنژاد نیز به مهسا کرامتی نمیآید. آنها حدود نیم متر تفاوت قامت دارند. احتمالاً انتخاب فرخنژاد به تأسی از نقش او در فیلم چهارشنبه سوری (1384) بوده است.
خلاصه اینکه ما رفتارهای امیر نریمان را نمیفهمیم؛ نه نفرت اولیۀ او را از شادی، و نه تبدیل نفرت به عشق را که با دکلمۀ غزلی از مرحوم حسین منزوی رخ میدهد: «همواره عشق بیخبر از راه میرسد/چونان مسافری که به ناگاه میرسد». آیا چگونه باید این مسئله را باور کرد.
شادی یک زن مطلّقه است و همانطور که قبلاً متذکر شدیم، حضور زنان مطلّقه در فیلمهای امسال بیداد میکند. آیا به نظر شما فیلمسازان با هم تبانی کردهاند؟ بعید نیست!
******
قلعۀ نادیدنی
فرار از قلعه رودخان/ غلامرضا رمضانی
خلاصه داستان: برنامۀ اردوی دانشآموزی، از دریا به بازدید از قلعهرودخان تغییر میکند. پنج نفر از بچهها فرار میکند تا به دریا بروند اما در راه، گرفتار سه خلافکار میشوند.
فرار از قلعهرودخان، در مهر امسال برندۀ پروانۀ زرین بهترین کارگردانی از بیست و هشتمین جشنوارۀ کودک اصفهان شد. و به همین سبب توانست به همراه فیلم قول (برندۀ پروانۀ زرین بهترین فیلم بلند) به جشنوارۀ فجر وارد شود. هر دوی این فیلمها برای مخاطب نوجوان ساخته شدهاند. ولی به نظرم بایست جوایز آنها در جشنواره کودک، عوض میشد. زیرا قول، فیلم افسردهکنندهای است و ابداً نمیتواند فیلم خوبی تلقی شود. اما کارگردانی خوبی دارد، خصوصاً که جناب طالبی توانسته یک حس عجیب را مداوماً در سراسر فیلم تسرّی دهد. در عوض، فرار از قلعهرودخان از آن نوع سینما است که کودکان و نوجوانان دوست دارند. چون به آنها قدرت و شجاعت میدهد.
آیا این تصادفی است که هر دو فیلم کودک امسال، در حاشیۀ قلعه رودخان میگذرند؟ خصوصاً که هیچکدام از آنها به داخل قلعه نمیروند و آن را معرفی نمیکنند. «قلعه» در فیلم قول، مقصد دو نوجوان است که به والدینشان قول دادهاند تا آنجا رکاب بزنند و برگردند و از جاده منحرف نشوند. اما آنها برای شنا به رودخانه میروند و یکی از آنها غرق میشود. والدین برای جستوجوی فرد گمشده به قلعه نیز سرک میکشند اما عجیب است که نام این قلعه در سرتاسر فیلم قول برده نمیشود. در فیلم فرار از قلعهرودخان نیز مخاطب بجز تیتراژ پایانی، تصویری از قلعه نمیبیند.
******
بازخوانی شاهنامه
انیمیشن مبارک/ محمدرضا نجفی امامی
خلاصه داستان: گلپری (الناز شاکردوست) نوۀ یک نقال (منوچهر آذر) به شاهنامه علاقه ندارد. اما اژیدهاک عروسکهای نقال را میرباید. آنها که باقی ماندهاند به نجات بقیه میشتابند و گلپری نیز به مدد آنها میرود.
فیلم مبارک، ترکیبی است از انیمیشن و فیلم زنده. جناب فیلمساز در هر دو بخش، موفق بوده است. مخصوصاً که انیمۀ فیلم، خیلی خوب از کار درآمده و به فیلمهای خارجی پهلو میزند؛ در طراحی کاراکتر، حرکات بدن و به خصوص راه رفتن که همواره نقطۀ ضعف فیلمهای انیمیشن ایرانی بود.
قصه فیلم نیز از قوت خوبی برخوردار است؛ همان جنگ دیرینۀ سنت و مدرنیته. عروسکهای مدرن در جناح اژدیهاک (ضحاک) ایستادهاند و عروسکهای سنتی نیز با شجاعت با آنها مقابله میکنند. عروسکهایی همچون: مبارک، رستم، رخش، فریدون، آرش، کاوه، و دو عروسک دیو که به کار نقالی پدربزرگ در حکایت رستم میآیند. داخل کردن این دیوها نیز جزو لطایف کار بوده است.
فیلم تا حدی موفق میشود شخصیتهای شاهنامه را معرفی کند. هرچند به عمق نمیرود. و این البته برای قدم اول خوب است.
دو ایراد فیلم را برمیشمرم. اول اینکه رستم و سایر عروسکهای سنگشده با یک قطره اشک گلپری که بر زمین میافتد و به طرز نامعقولی جاری میشوند جان میگیرند. بهتر بود گلپری عروسک رستم را در بغل میگرفت و او با اشک گلپری زنده میشد. سپس رستم سایر عروسکها را زنده و آزاد میکرد. دوم اینکه بنده از مکالمات پایانی گلپری و اژدیهاک چیزی نفهمیدم. آیا نمیشد این مکالمات به زبان سادهتری نوشته میشد؟
به محمدرضا و علی نجفی امامی که به ترتیب کارگردانی و تهیه کنندگی این فیلم را بر عهده داشتهاند تبریک میگوییم و ساخت فیلمهای بهتری برای آنها آرزو میکنیم.
امیر اهوارکی