به گزارش مشرق، انگار نه انگار که همین 6 - 25 روز پیش جنون غربی باز هم کار دست جان آدمیزاد داد و طیارهای را با آن همه آدم، آن همه جان، آن همه قلب، آن همه چشم، آن همه امید و عشق و آرزو، آن همه پدر و مادر و زن و بچه کوبید به کوه! هیچ هم صدایش را درنمیآورند. نامردها، آنجا که به نفعشان باشد، یک جنازه را صدبار هم حاضرند نبش قبر کنند تا بلکه 2کلمه به شخص خدا ناسزا بگویند: «خدا مرده است»، «تمدن غرب، مچ خدا را خوابانده»، «آنقدر که آدمیزاد، آفریننده بوده، خود خدا نبوده»، «خدا در این هماورد کم آورده» و هزاری دیگر از این خزعبلات، لیکن آنجا که به ضررشان باشد، همچین قشنگ روی حقیقت خاک میپاشند که بیا و ببین! در همین
6 - 25 روز اخیر کلهگندههای آلمانی بارها و بارها درباره عدد سانتریفیوژهای ایران، چرت و پرت سرهم کردند یک کلام اما عذرخواهی درست و حسابی از ایران نکردند که در آن غول آهنی، 2 نماینده جوان و جویای نام داشت، یک کلام اما از درد و مرض کمک خلبان دیوانه چیزی دقیق و مشخص بروز ندادند که دستآخر بفهمیم مردک غربی چه مرگش بود؟ براستی این همان غرب است که در تمدن کذاییاش، آدمی ایستاده در قله کمال، از هر غم و رنجی مبراست؟! پس ژرمنها هم با آن همه باد و بروت و غرور و تکبر، آدم افسرده دارند، حتی در میان قشر کلاس بالای خلبان! حقا که باید به بشریت غربزده شببخیر گفت! آن از بهار سال گذشته که در روز روشن طیاره گم میکنند، این هم از بهار امسال که طیاره را صاف میزنند به سینه کوه! نه آن طیاره پارسالی معلوم شد چی شد و چی بود و کار کی بود، نه این طیاره امسالی. فقط بسنده به این کردند که کمکخلبان مشکل روحی داشت! مشکل روحی! کمکخلبان! آلمان! طیاره آلمانی! خدای تکنولوژی! خدای همه چی! به ژرمنها وه که چقدر برمیخورد اگر ادعا کنی پایتخت تمدن غرب، آمریکاست! بدتر از ژرمنها، غربزدههای سوپردولوکساند که اگر آمریکا را کدخدا میدانند، لاجرم آلمان را بیهیچ تعارفی خود خدا فرض میکنند! «آلمان، خدای ماشین است» استعاره از آن است که آلمان، خدای آدمیزاد هم تشریف دارد! «لات» نام هر بتی است و این مهم دیروز و امروز ندارد. چه مینویسم که امروز، بتها، «لات»تر هم شدهاند! طیاره به آن بزرگی گم میکنند اما ادعا دارند همه جهان در تسخیرشان است! این هم از کمکخلبانی که خدای تکنولوژی روی دست آدمیزاد نگه داشته! باز گلی به جمال مشرقنشینان که اگر هم افسرده میشوند و مشکل روحی حاد پیدا میکنند، برای خود نسخه خودکشی تجویز میکنند، نه دیگرکشی! حیف که حضرت کمکخلبان، خودش هم از این دنیا رخت بربست و الا غرب، دقیقا و عینا همان بت لاتی است که اگر هواپیمای مسافری را هدف بگیری، ابایی از اعطای جایزه و درجه به تو ندارد! این بدبخت که خودش هم قربانی شد، لابد نزد «لات»های غربی مقربتر باید باشد! فقط حیف که نیست تا دمش را گرم کنند! صدراعظم آلمان آیا زیبندهتر نیست که به جای فضولی درباره سانتریفیوژهای ایرانی به امراض روحی خلبانهای آلمانی بپردازد؟ آنی تصور کنید این حادثه در همین ایران خودمان حادث میشد. واکنش صدراعظم اجنبی قابل پیشبینی نمیبود، لیکن به راحتی میشد تیتر یک غربزدههای داخلی را تصور کرد! ویژهنامه درمیآوردند n صفحه، پر از لگد به خودباوری! اکبر ترکان آبگوشت بزباش را به رخ خلبانهای بومی میکشید، صادق زیباکلام ضمن توجه دادن آقای رفسنجانی به وظیفه تاریخیاش در این باره، اینقدر استعدادش را لابد میداشت که 2 جمله هم در مدح کمکخلبانهای کاربلد اسرائیلی قلمی کند، احمد شیرزاد موضوع را به هستهای ربط میداد و مدعی میشد فلان و بهمان، بعد هم جناب عالیجناب پا وسط میگذاشت و بنا میکرد خاطرهگویی، پیرپاتالی هم بالاخره در آن بلبشوی فرضی پیدا میشد که حضرت را دعوت کند برای سفر به فلان قبرستان، ترجیحا عربستان تا مثلا کار را به کاردان سپرده باشد. حتم دارم رنگ لوگوی این ویژهنامه را اگر نه اینبار با رنگ طیارههای داعش که با قر و فر برند «لوفتهانزا» و زیرمجموعهاش «ژرمن وینگز» ست میکردند! آری! همچین غربزدههایی داریم ما! کجایی جلال آل قلم؟ که «غربزدگی» جلدهای قطورتری میخواهد! اما خب! چون حادثه در فرانسه اتفاق افتاده، طیاره غربی بوده، کمکخلبان هم آلمانی، پس مصلحت غربزدهها در سکوت است! حالا خدا نکند، از میان این همه اتوبوس راهیان نور، برای یکیاش اتفاقی رخ دهد؛ خواهان تعطیلی راهیان نور میشوند به کنار، رسماً فرهنگ شهادت را میزنند! این همه منافقند این جماعت! شما فکر میکنید همین شبهسنت مسخره چهارشنبهسوری، در این 50 سال اخیر چقدر قربانی گرفته؟! چند روز پیش خبرگزاریها از درگذشت آخرین قربانی چهارشنبهسوری 93، در بهار 94 خبری مخابره کردند. آیا یک یادداشت، یک خط، یک جمله، حتی یک کلمه حاضرند علیه این رسم بیرسم بنویسند؟! بیخود ادعا میکنند که ما پاسدار حریم خبریم و نگهبان حرمت خبرنگار! جالب است؛ آن 2 عزیز ایرانی که میهمان طیاره آلمانی بودند، از همین صنف قلم بودند و خبر و روزنامه. آیا حاضر شدند به پاس این 2 جان گرامی، فقط و فقط این سؤال را از ژرمنهای گندهدماغ بپرسند که؛ «اگر کمکخلبان، مشکل روحی داشت، پس او در طیاره چه کار میکرد؟!» به جد بر این باورم «مشکل روحی» از غرب به غربزدهها سرایت کرده! برای خبرنگاری که «مرض» دارد و مرضش فقط خلاصه در مشکل روحی نمیشود، الحق که «تیمارستان» جای بهتری است تا «روزنامه». روزنامه حرمت دارد. روزنامه تحریریه دارد. در اتاق تحریریه ورزشی ما حدود یک ماهی است جای حسین جوادی خالی است. هر چه هم شمع بگذاری، زود آب میشود! کجایی حسین؟! یادش بخیر! اولبار که در همین «وطن امروز»، «سیاست» را پیچاندم و از دیگو مارادونا نوشتم، سلام و علیکمان با هم گرمتر شد! البته واضح است که هم برای حسین و هم برای من، چپ پای آرژانتینی، نماد بلکه بهانهای بود برای آمریکاستیزی... و درست از همین زاویه بود که وقتی حسین جوادی، خبرنگار اعزامی «وطن امروز» به برزیل شد، غالباً «فوتبال» را – آن هم در جامجهانی! – میپیچاند تا از «عدالت» برایمان خبر مخابره کند! نگاه کنید به روزنامه «وطن امروز» زمان جامجهانی! حسین آنقدر که برای ما از حلقوم زخمی پایینشهریهای برزیل نوشت، از دریبلهای نیمار و مسی ننوشت! و آنقدر که در خیابانهای ریودوژانیرو بود، در «ماراکانا» نبود! راضی هست، راضی نیست، نمیدانم! مادر حسین دیروز به روزنامه زنگ زده بود: «همهاش گریه میکرد!» بچهها از قول مادر حسین میگفتند: «روزی چند بار زنگ میزنم به موبایلش! یک دفعه زد به سرم روزنامه را بگیرم! کاش میشد گوشی را میدادی به پسرم، مثل قبل!» و باز هم یادش بخیر! بعد از اولین مراسمی که برای حسین گرفته بودند، با سردبیر روزنامه آمدیم دفتر روزنامه. ایام عید بود و سوت و کور. وارد اتاق محل کارش شدیم. اولین عکس که مثل همیشه به چشممان خورد، تصویر پسران پابرهنه بود که نمیدانم در کدام زمین خاکی عالم، داشتند دنبال توپ میدویدند اما تصویر دوم، عکسی بود از حاجقاسم سلیمانی! بیاختیار یاد آن جمله معروفش در صفحه اجتماعیاش افتادیم که در وصف ژنرال ضدآمریکایی نوشته بود؛ «این مرد، ما را با صدر اسلام پیوند داده است». در میان روزنامههایی از جنس «وطنامروز» حسین هم که بود، بارها به خودش گفته بودم که هیچ روزنامهای مثل ما صفحه ورزشیاش را این همه قشنگ و حرفهای نمیبندد و این البته محصول نهایت عشق و علاقه حسین به کارش بود. گاهی 2 ساعت فکر میکرد که این عکس را چگونه و از کجا برش دهد، کجای صفحه بگذارد. آهای حسین جوادی! کار سختی داشتیم در فراق تو، آن روز که داشتیم فکر میکردیم عکس تو را چگونه برش دهیم، کجای صفحه بگذاریم. بد تا کردی با دل ما! شمع که جای تو را نمیگیرد! تو برعکس پرستوها، بهار را پیچاندی! و درست در موسم دید و بازدید عید، رفتی صلهرحم با خدا! به ما که بد گذشت، هر دو چشم مادرت بارانی است اما میدانم جای خوبی باید باشی! کدخدای تو آمریکا نبود! خدای تو آلمان نبود! تو اهل مسجد بودی! اهل هیأت! اهل «حسین(ع)». نام خدایی که تو او را پرستش میکردی، «الله» بود. خدا مثل خدایگان لات و دیگر بتها نیست که طیاره بسازد، نداند کجا رفته! خدا هوای تو را دارد! خدای تو، خدای ما، بالاتر از خدای غربزدههاست! تمدن غرب در این گمان است که تو را مثل یک توپ چهلتکه، پرت کرده در شکاف رشتهکوههای آلپ اما نشان به نشان اشکهای بچههای وطن، در همه این روزها جایت در قلب ماست برادر! خوب دنیا را پیچاندی! گریههایمان در فاطمیه، قاطی اشکهایمان برای تو شد! تا «او» نیاید، بهار، بهترین فصل برای پیچاندن دنیاست. الکلاسیکو را نشانمان دادی اما سر از آسمان درآوردی! و رفتی در آغوش خدای اصلکاری! پرستوها را نشانمان دادی اما توپ را انداختی این طرف بهار! اشک ما را درآوردی ولی اعتراف میکنیم دریبل قشنگی بود.
منبع: وطن امروز
6 - 25 روز اخیر کلهگندههای آلمانی بارها و بارها درباره عدد سانتریفیوژهای ایران، چرت و پرت سرهم کردند یک کلام اما عذرخواهی درست و حسابی از ایران نکردند که در آن غول آهنی، 2 نماینده جوان و جویای نام داشت، یک کلام اما از درد و مرض کمک خلبان دیوانه چیزی دقیق و مشخص بروز ندادند که دستآخر بفهمیم مردک غربی چه مرگش بود؟ براستی این همان غرب است که در تمدن کذاییاش، آدمی ایستاده در قله کمال، از هر غم و رنجی مبراست؟! پس ژرمنها هم با آن همه باد و بروت و غرور و تکبر، آدم افسرده دارند، حتی در میان قشر کلاس بالای خلبان! حقا که باید به بشریت غربزده شببخیر گفت! آن از بهار سال گذشته که در روز روشن طیاره گم میکنند، این هم از بهار امسال که طیاره را صاف میزنند به سینه کوه! نه آن طیاره پارسالی معلوم شد چی شد و چی بود و کار کی بود، نه این طیاره امسالی. فقط بسنده به این کردند که کمکخلبان مشکل روحی داشت! مشکل روحی! کمکخلبان! آلمان! طیاره آلمانی! خدای تکنولوژی! خدای همه چی! به ژرمنها وه که چقدر برمیخورد اگر ادعا کنی پایتخت تمدن غرب، آمریکاست! بدتر از ژرمنها، غربزدههای سوپردولوکساند که اگر آمریکا را کدخدا میدانند، لاجرم آلمان را بیهیچ تعارفی خود خدا فرض میکنند! «آلمان، خدای ماشین است» استعاره از آن است که آلمان، خدای آدمیزاد هم تشریف دارد! «لات» نام هر بتی است و این مهم دیروز و امروز ندارد. چه مینویسم که امروز، بتها، «لات»تر هم شدهاند! طیاره به آن بزرگی گم میکنند اما ادعا دارند همه جهان در تسخیرشان است! این هم از کمکخلبانی که خدای تکنولوژی روی دست آدمیزاد نگه داشته! باز گلی به جمال مشرقنشینان که اگر هم افسرده میشوند و مشکل روحی حاد پیدا میکنند، برای خود نسخه خودکشی تجویز میکنند، نه دیگرکشی! حیف که حضرت کمکخلبان، خودش هم از این دنیا رخت بربست و الا غرب، دقیقا و عینا همان بت لاتی است که اگر هواپیمای مسافری را هدف بگیری، ابایی از اعطای جایزه و درجه به تو ندارد! این بدبخت که خودش هم قربانی شد، لابد نزد «لات»های غربی مقربتر باید باشد! فقط حیف که نیست تا دمش را گرم کنند! صدراعظم آلمان آیا زیبندهتر نیست که به جای فضولی درباره سانتریفیوژهای ایرانی به امراض روحی خلبانهای آلمانی بپردازد؟ آنی تصور کنید این حادثه در همین ایران خودمان حادث میشد. واکنش صدراعظم اجنبی قابل پیشبینی نمیبود، لیکن به راحتی میشد تیتر یک غربزدههای داخلی را تصور کرد! ویژهنامه درمیآوردند n صفحه، پر از لگد به خودباوری! اکبر ترکان آبگوشت بزباش را به رخ خلبانهای بومی میکشید، صادق زیباکلام ضمن توجه دادن آقای رفسنجانی به وظیفه تاریخیاش در این باره، اینقدر استعدادش را لابد میداشت که 2 جمله هم در مدح کمکخلبانهای کاربلد اسرائیلی قلمی کند، احمد شیرزاد موضوع را به هستهای ربط میداد و مدعی میشد فلان و بهمان، بعد هم جناب عالیجناب پا وسط میگذاشت و بنا میکرد خاطرهگویی، پیرپاتالی هم بالاخره در آن بلبشوی فرضی پیدا میشد که حضرت را دعوت کند برای سفر به فلان قبرستان، ترجیحا عربستان تا مثلا کار را به کاردان سپرده باشد. حتم دارم رنگ لوگوی این ویژهنامه را اگر نه اینبار با رنگ طیارههای داعش که با قر و فر برند «لوفتهانزا» و زیرمجموعهاش «ژرمن وینگز» ست میکردند! آری! همچین غربزدههایی داریم ما! کجایی جلال آل قلم؟ که «غربزدگی» جلدهای قطورتری میخواهد! اما خب! چون حادثه در فرانسه اتفاق افتاده، طیاره غربی بوده، کمکخلبان هم آلمانی، پس مصلحت غربزدهها در سکوت است! حالا خدا نکند، از میان این همه اتوبوس راهیان نور، برای یکیاش اتفاقی رخ دهد؛ خواهان تعطیلی راهیان نور میشوند به کنار، رسماً فرهنگ شهادت را میزنند! این همه منافقند این جماعت! شما فکر میکنید همین شبهسنت مسخره چهارشنبهسوری، در این 50 سال اخیر چقدر قربانی گرفته؟! چند روز پیش خبرگزاریها از درگذشت آخرین قربانی چهارشنبهسوری 93، در بهار 94 خبری مخابره کردند. آیا یک یادداشت، یک خط، یک جمله، حتی یک کلمه حاضرند علیه این رسم بیرسم بنویسند؟! بیخود ادعا میکنند که ما پاسدار حریم خبریم و نگهبان حرمت خبرنگار! جالب است؛ آن 2 عزیز ایرانی که میهمان طیاره آلمانی بودند، از همین صنف قلم بودند و خبر و روزنامه. آیا حاضر شدند به پاس این 2 جان گرامی، فقط و فقط این سؤال را از ژرمنهای گندهدماغ بپرسند که؛ «اگر کمکخلبان، مشکل روحی داشت، پس او در طیاره چه کار میکرد؟!» به جد بر این باورم «مشکل روحی» از غرب به غربزدهها سرایت کرده! برای خبرنگاری که «مرض» دارد و مرضش فقط خلاصه در مشکل روحی نمیشود، الحق که «تیمارستان» جای بهتری است تا «روزنامه». روزنامه حرمت دارد. روزنامه تحریریه دارد. در اتاق تحریریه ورزشی ما حدود یک ماهی است جای حسین جوادی خالی است. هر چه هم شمع بگذاری، زود آب میشود! کجایی حسین؟! یادش بخیر! اولبار که در همین «وطن امروز»، «سیاست» را پیچاندم و از دیگو مارادونا نوشتم، سلام و علیکمان با هم گرمتر شد! البته واضح است که هم برای حسین و هم برای من، چپ پای آرژانتینی، نماد بلکه بهانهای بود برای آمریکاستیزی... و درست از همین زاویه بود که وقتی حسین جوادی، خبرنگار اعزامی «وطن امروز» به برزیل شد، غالباً «فوتبال» را – آن هم در جامجهانی! – میپیچاند تا از «عدالت» برایمان خبر مخابره کند! نگاه کنید به روزنامه «وطن امروز» زمان جامجهانی! حسین آنقدر که برای ما از حلقوم زخمی پایینشهریهای برزیل نوشت، از دریبلهای نیمار و مسی ننوشت! و آنقدر که در خیابانهای ریودوژانیرو بود، در «ماراکانا» نبود! راضی هست، راضی نیست، نمیدانم! مادر حسین دیروز به روزنامه زنگ زده بود: «همهاش گریه میکرد!» بچهها از قول مادر حسین میگفتند: «روزی چند بار زنگ میزنم به موبایلش! یک دفعه زد به سرم روزنامه را بگیرم! کاش میشد گوشی را میدادی به پسرم، مثل قبل!» و باز هم یادش بخیر! بعد از اولین مراسمی که برای حسین گرفته بودند، با سردبیر روزنامه آمدیم دفتر روزنامه. ایام عید بود و سوت و کور. وارد اتاق محل کارش شدیم. اولین عکس که مثل همیشه به چشممان خورد، تصویر پسران پابرهنه بود که نمیدانم در کدام زمین خاکی عالم، داشتند دنبال توپ میدویدند اما تصویر دوم، عکسی بود از حاجقاسم سلیمانی! بیاختیار یاد آن جمله معروفش در صفحه اجتماعیاش افتادیم که در وصف ژنرال ضدآمریکایی نوشته بود؛ «این مرد، ما را با صدر اسلام پیوند داده است». در میان روزنامههایی از جنس «وطنامروز» حسین هم که بود، بارها به خودش گفته بودم که هیچ روزنامهای مثل ما صفحه ورزشیاش را این همه قشنگ و حرفهای نمیبندد و این البته محصول نهایت عشق و علاقه حسین به کارش بود. گاهی 2 ساعت فکر میکرد که این عکس را چگونه و از کجا برش دهد، کجای صفحه بگذارد. آهای حسین جوادی! کار سختی داشتیم در فراق تو، آن روز که داشتیم فکر میکردیم عکس تو را چگونه برش دهیم، کجای صفحه بگذاریم. بد تا کردی با دل ما! شمع که جای تو را نمیگیرد! تو برعکس پرستوها، بهار را پیچاندی! و درست در موسم دید و بازدید عید، رفتی صلهرحم با خدا! به ما که بد گذشت، هر دو چشم مادرت بارانی است اما میدانم جای خوبی باید باشی! کدخدای تو آمریکا نبود! خدای تو آلمان نبود! تو اهل مسجد بودی! اهل هیأت! اهل «حسین(ع)». نام خدایی که تو او را پرستش میکردی، «الله» بود. خدا مثل خدایگان لات و دیگر بتها نیست که طیاره بسازد، نداند کجا رفته! خدا هوای تو را دارد! خدای تو، خدای ما، بالاتر از خدای غربزدههاست! تمدن غرب در این گمان است که تو را مثل یک توپ چهلتکه، پرت کرده در شکاف رشتهکوههای آلپ اما نشان به نشان اشکهای بچههای وطن، در همه این روزها جایت در قلب ماست برادر! خوب دنیا را پیچاندی! گریههایمان در فاطمیه، قاطی اشکهایمان برای تو شد! تا «او» نیاید، بهار، بهترین فصل برای پیچاندن دنیاست. الکلاسیکو را نشانمان دادی اما سر از آسمان درآوردی! و رفتی در آغوش خدای اصلکاری! پرستوها را نشانمان دادی اما توپ را انداختی این طرف بهار! اشک ما را درآوردی ولی اعتراف میکنیم دریبل قشنگی بود.
منبع: وطن امروز