حالا ادبیات روایی و خاطره گویی و گردآوری خاطرات و شکل های نوشتاری از این دست دست کم صاحبی به نام حوزه هنری دارد که خیلی جاهای دیگر را هم واداشته تا در این مسیر همراه شوند و آثار گران سنگی درباره دفاع مقدس و انقلاب و ...تدارک ببینند.
اما داستان و خصوصا داستان متعهدی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ظهور و بروز یافت، همچنان بی پناه است. چندسال پیش وقتی بنیاد ادبیات داستانی راه افتاد خیلی ها امیدوار بودند که جایی برای ساماندهی وضعیت ادبیات داستانی تشکیل شده است که می تواند بزرگان این حوزه را گرد هم جمع کند و با مدیریت مدیری توانا ( که قلم و کسوت یا دانش و توان مدیریتی اش برای نویسندگان پیشکسوت قابل قبول باشد) و تلاش گروهی از اهل ادبیات موجبات هم نشینی داستان نویسان فراهم شود.
محمد حسنی- مدیرعامل سابق بنیاد ادبیات داستانی
مهدی قزلی- مدیرعامل فعلی بنیاد ادبیات داستانی
در دوره جدید اما اوضاع کمی عوض شد. اگرچه مهدی قزلی از داستان نویسان خوش قریحه و جوان کشور در جایگاه مدیریت بنیاد قرار گرفته بود و طبیعتا هم نسبت به داستان تعصب داشت اما در نهایت، او چنان در محاصره مشکلات مالی و اعتباری قرار گرفت که چاره ای جز موافقت با چسبیده شدن پسوند شعر به بنیاد نداشت و حتی این شعر جایگاهی قبل از عنوان داستان در نام بنیاد پیدا کرد و از آن پس نام این بنیاد شد:" بنیاد شعر و ادبیات داستانی "ساختمان بنیاد ادبیات داستانی
قزلی اگرچه تلاش می کرد تا هم داستان نویسان جوان و هم پیشکسوت ها را دریابد و اگرچه از هیچ تلاشی برای تبدیل کردن بنیاد به پاتوق داستان نویسان و شاعران کوتاهی نمی کرد اما با دست هایی که احتمالا خالی بودند کاری نمی شد کرد.و تازه اتفاق های ناخوشایند هم یکی یکی از راه می رسیدند : عدم انتشار منظم و مرتب نشریات تا جایی که شائبه تعطیل شدن آنها به گوش می رسد، خاموشی انتشارات عصر داستان و محدود شدن جلسات و برنامه های ادبی و آموزشی و ...
دست آخر هم برای اینکه زنده بودن بنیاد نشان داده شود امورات دو جشنواره پروین و جلال به بنیاد واگذار شد. جایزه هایی که پیشتر توسط ارشاد و با کمک سایر جاها برگزار می شد و حالا احتمالا برای خالی نبودن عریضه به بنیاد سپرده می شد.
تا اینجای ماجرا عیبی ندارد. بالاخره می شود همه چیز را به وضعیت اقتصادی نه چندان مناسب فرهنگ ربط داد و این که باید چند صباحی را همینطور جلو رفت و از این دست قضایا . اما گاهی اوقات بعضی چیزها مثل همین ماجرای اردوی «پیاده تا دریا» و استدلال های پیرو آن نمی گذارد ساکت بمانی و می ترساندت از انتهای این مسیر گنگ و سنگلاخ.
البته در بعضی کشورها که همه چیزشان درمورد ادبیات داستانی روبه راه است مواردی شبیه این ( فقط شبیه) وجود دارد. در این کشورها اوضاع مالی و اقتصادی داستان نویسان خوب است . هم در بخش خصوصی کارشان رونق دارد و هم دولت حمایتشان می کند. تا دلتان بخواهد هم کلاس و آموزشگاه و برنامه و مجله و نشریه درباره داستان نویسی هست.همه خلا ها رفع شده اند و داستان پشت و پناهی چنان قدرتمند دارد که کسی جرات تعرض به آن را ندارد و ...
در این کشورها یک بخش از کلاس های آموزش داستان نویسی شان هم سفر است( کاری که در دهه 70 در حوزه هنری و پیک قصه نویسی انجام می گرفت و هنرجویان داستان به سفرهای سوژه یابی یا مکان سنجی و ... می رفتند) یعنی هنرجویان با راهبری یکی دو استاد به سفری می روند و در خلال سفر راه و رسم نوشتن را پیدا می کنند. نویسنده های حرفه ای هم که هیچ چیز را با تجربه های شخصی عوض نمی کنند و در بدترین شرایط هم از خیر تجربه های شخصی نمی گذرند.
این در کشورهایی از این دست منطقی و معقول است.اما وقتی می بینی در کشور ما که حتی تحمل یک بنیاد مستقل به اسم ادبیات داستانی هم نمی شود و هنوز هیچ ملجاء و پشتوانه ای برای داستان نویسان وجود ندارد که مثلا در صورت سرقت ادبی از آثارشان خیالشان از بابت پیگیری راحت باشد و حتی یک جایگاه صنفی سفت و سخت هم بر آنها روا ندیده اند یکباره برنامه ای مثل اردوی «پیاده تا دریا» میبینی کلافه می شوی.
اگرچه ضروری است که نویسندهها نزدیکتر با جغرافیا و فرهنگ ایرانزمین آشنا شوند و با تجربههای زیستی و هویّتی ایرانیان روبهرو شوند. اگرچه سفر مادر و مولد روایت است. سفر، مواجه پیشبینی نشده نویسندهاست با اتّفاقات و بودجهبندی و کنار هم قرار دادن منطقی این اتّفاقات روایتی داستانی میآفریند.
اما باور کنید این کارها برای کلاس های آموزش جواب می دهند. کاش کارشناس ها می دانستند که بنیاد باید به فکر معیشت و وضعیت صنفی نویسندگان باشد. باید پشتوانه بودن و حامی آنها باشد.کاش می دانستند که نویسندگان ادبیات داستانی این را می دانند که به جای نوشتن «از رودخانه رد شدن» باید با تجربه از میانِ برفآبِ دشتِ لار رد شدن ،تماس پایشان به سردی سنگهای تهِ رودخانه ولرزیدن زانوهایشان جوری بنویسند که دیگران را خیس و تَر کند . کاش می دانستند که اگر جایی مثل بنیاد قلم و کاغذ و شرایط نوشتن برای نویسنده ها مهیا کند جماعت داستان نویس امتحانشان را پس داده اند و بارها ثابت کرده اند که نوشتن را بیشتر و بهتر از خیلی ها می دانند.