به گزارش مشرق، انتخاب علی کریمی، فرهاد مجیدی و البته خداداد عزیزی به عنوان محبوبترین بازیکنان ایران و کورس شدید و نزدیکشان در برنامه نود یکی از جذابیتهای حاشیه ای فوتبال بود، از همان حواشی مهمتر از متن به ویژه آنکه هر سه بازیکن مذکور دیگر فوتبال بازی نمی کنند و در بورس خبری لیگ برتر و تیم ملی هم نیستند، با این وجود اما دو یا سه نکته وجود دارد که در هر سه بازیکن محبوب به چشم می خورد و در آنالیز این سه باید مد نظر قرار بگیرد:
اول: فوتبالیستهای کف خیابان
علی کریمی، فرهاد مجیدی و خداداد عزیزی هر سه به شدت شبیه به هم بازی میکردند، این سه هر سه فوتبالشان شبیه به بازیکنان آسفالت کف خیابان بود. نسلی چکیده از خیابانهای تهران و کرج و مشهد. برآمده از توپ پلاستیکی دورنگ و دولایه و آمیخته با آب جوب و روغن ماشین و دریبل توگل و بچه های کوچه پایینی و شبهای رمضان و البته ظهر تابستان.
اینها قدرتی نبودند، سر زن هم نه،سرعتی هم شاید نه، اینها تکنیکی بودند، از همانها که روی یک قاب دستمال دریبل می زدند و در یک چشم به هم زدن،لایی می انداختند.
این سه یک جور فوتبال بازی می کردند، چه علی کریمی که عادت داشت آلمانها را دریبل بزند، چه خداداد که میگویند هنوز تو سر توپ می زند و عربستانیها را در هجده قدم خودشان چمن می دهد، چه فرهاد مجیدی که دریبل با حرکتش نمونه نداشت. و ضربهاش چنان دقتی داشت که تو را به یاد آنهایی می انداخت که دم امجدیه می ایستادند و شرط می بستند که توپ دولایه را با شوت از لای نرده های سبز و تنگ بیرون ورزشگاه عبور بدهند.
دوم: عصیانگرها
این سه روحیات طغیانگری دارند، آنها زیر بلیط هیچ احدی نمی روند و بسیار مغرور هستند و این غرورشان و البته صراحت لهجه شان آنها را بالا می کشد. در واقع این سه مثل کانتونا، مارادونا، گتوزو، مالدینی و ... سرکش بوده و هستند و معمولا با دعواهایی که به راه می اندازند یک سری از مردم را طرفدار خود و یک سری دیگر را مخالف خود میکنند، اینها هرگز خنثی نبوده و نیستند و در هیچ چهار چوبی جا نمی گیرند.
تجربه دعوای کریمی با دایی نمونه مشابهی دارد مثل دعوای فرهاد با قلعهنویی و البته خداداد با بلاژویچ. این سه عصیانگرند و سر هر چیزی می توانند دعوا کنند و پیراهن از تن درآورند و بروند. اتفاقا هر سه هم لژیونر بوده اند هم در اروپا و هم در آسیا، اما حتی در بیرون از کشور هم همیشه دردسرهایی تولید کرده اند.
این سه با دایی مشکلاتی پیدا کرده اند و هرسه بارها کفر فوتبالدوستان را درآورده اند. هر سه اروپا را ترک کرده اند تا پول بیشتری به دست آورند، کلا هر سه شبیه به هم هستند..
سوم: انقراض فوتبال خیابانی
نسل اینها اما ورافتاده است، این هم نقطه مشترک آنهاست، در واقع دیگر آسفالت داغ خیابانهای شهرها نمی تواند نوجوانانی را ببیند که از بس دویده اند سیاه و کبود شدهاند، دیگر آنها که از زیر اتومبیل با یک تکل توپ را در می آوردند و با سنگ از زیر پل می خواستند توپشان را بیرون بکشند دیده نمی شوند و در واقع نیستند.
این نسل منقرض شده است امروز همه قدرتی فوتبال بازی می کنند و اگر خیلی فانتزی باشند، سرعتی اما دریبل کشویی و لایی و یک پا دو پا و ... وجود ندارد.
انقراض این نسل را باید به سوگ نشست چون زیبایی فوتبال حداقل برای ایرانی ها همین فوتبال خیابانی است. این روزها اکثر بازیکنان برای رسیدن به حقوق و دستمزد بیشتر حاضرند هر معضلی را تحمل کنند و عصیان نکنند و از حق دفاع نکنند، برخی از اینها اصلا رک گویی این سه را نمی شناسند و بعضی حتی برای یک پنالتی هم حاضرند دروغ بگویند.
اول: فوتبالیستهای کف خیابان
علی کریمی، فرهاد مجیدی و خداداد عزیزی هر سه به شدت شبیه به هم بازی میکردند، این سه هر سه فوتبالشان شبیه به بازیکنان آسفالت کف خیابان بود. نسلی چکیده از خیابانهای تهران و کرج و مشهد. برآمده از توپ پلاستیکی دورنگ و دولایه و آمیخته با آب جوب و روغن ماشین و دریبل توگل و بچه های کوچه پایینی و شبهای رمضان و البته ظهر تابستان.
اینها قدرتی نبودند، سر زن هم نه،سرعتی هم شاید نه، اینها تکنیکی بودند، از همانها که روی یک قاب دستمال دریبل می زدند و در یک چشم به هم زدن،لایی می انداختند.
این سه یک جور فوتبال بازی می کردند، چه علی کریمی که عادت داشت آلمانها را دریبل بزند، چه خداداد که میگویند هنوز تو سر توپ می زند و عربستانیها را در هجده قدم خودشان چمن می دهد، چه فرهاد مجیدی که دریبل با حرکتش نمونه نداشت. و ضربهاش چنان دقتی داشت که تو را به یاد آنهایی می انداخت که دم امجدیه می ایستادند و شرط می بستند که توپ دولایه را با شوت از لای نرده های سبز و تنگ بیرون ورزشگاه عبور بدهند.
دوم: عصیانگرها
این سه روحیات طغیانگری دارند، آنها زیر بلیط هیچ احدی نمی روند و بسیار مغرور هستند و این غرورشان و البته صراحت لهجه شان آنها را بالا می کشد. در واقع این سه مثل کانتونا، مارادونا، گتوزو، مالدینی و ... سرکش بوده و هستند و معمولا با دعواهایی که به راه می اندازند یک سری از مردم را طرفدار خود و یک سری دیگر را مخالف خود میکنند، اینها هرگز خنثی نبوده و نیستند و در هیچ چهار چوبی جا نمی گیرند.
تجربه دعوای کریمی با دایی نمونه مشابهی دارد مثل دعوای فرهاد با قلعهنویی و البته خداداد با بلاژویچ. این سه عصیانگرند و سر هر چیزی می توانند دعوا کنند و پیراهن از تن درآورند و بروند. اتفاقا هر سه هم لژیونر بوده اند هم در اروپا و هم در آسیا، اما حتی در بیرون از کشور هم همیشه دردسرهایی تولید کرده اند.
این سه با دایی مشکلاتی پیدا کرده اند و هرسه بارها کفر فوتبالدوستان را درآورده اند. هر سه اروپا را ترک کرده اند تا پول بیشتری به دست آورند، کلا هر سه شبیه به هم هستند..
سوم: انقراض فوتبال خیابانی
نسل اینها اما ورافتاده است، این هم نقطه مشترک آنهاست، در واقع دیگر آسفالت داغ خیابانهای شهرها نمی تواند نوجوانانی را ببیند که از بس دویده اند سیاه و کبود شدهاند، دیگر آنها که از زیر اتومبیل با یک تکل توپ را در می آوردند و با سنگ از زیر پل می خواستند توپشان را بیرون بکشند دیده نمی شوند و در واقع نیستند.
این نسل منقرض شده است امروز همه قدرتی فوتبال بازی می کنند و اگر خیلی فانتزی باشند، سرعتی اما دریبل کشویی و لایی و یک پا دو پا و ... وجود ندارد.
انقراض این نسل را باید به سوگ نشست چون زیبایی فوتبال حداقل برای ایرانی ها همین فوتبال خیابانی است. این روزها اکثر بازیکنان برای رسیدن به حقوق و دستمزد بیشتر حاضرند هر معضلی را تحمل کنند و عصیان نکنند و از حق دفاع نکنند، برخی از اینها اصلا رک گویی این سه را نمی شناسند و بعضی حتی برای یک پنالتی هم حاضرند دروغ بگویند.