قمر در گاهوارِ آسمان خفت
به تخت روز تا بنشست خورشید
تمام نورِ خود بر کعبه پاشید
شکرخند سحر در پردهی باد
بشارت برد از میلاد نوزاد
نه تنها کعبه شهد شوق میخورد
سراپای جهان را ذوق میبرد
به دور کعبه هاله هاله از نور
چنان بسیار ، تا شد واله از نور
به کعبه هست آری میهمانی
که حق او را نماید میزبانی
نسیم مهر ، خود بر کعبه میخورد
که مادر ، درد زا از یاد میبرد
طعامش میزبانان بهشتی
بیاوردند از خوان بهشتی
سه روز و شام مهمان خدا بود
در این ایّام از دنیا جدا بود
که ناگه کعبه را دیوار بشکافت
زنی نوزاد در آغوش بشتافت
لبش از خنده گویی انگبین داشت
که در دستش وجودی نازنین داشت
نهالی پاک در دامان او بود
گلُ ایثار در بُستان او بود
هنوز از وحی قرآن نارسیده
نه کس از کام پیغمبر شنیده
که بر رُخسار احمد چهره تاباند
فرازی چند را از مؤمنون خواند
علی فخر جهان آفرینش
علی از کارگاه حق گزینش
علی آن همسر زهرای اطهر
علی آن مونس جان پیمبر
زلال معرفت در جان او بود
پس از احمد قوی ایمان او بود
علی آن یکّه تازِ وادی علم
علی آن چشمه آبادی حلم
به شهر علم پیغمبر علی در
« سلونی» بارها فرمود حیدر
علی بود و لباس وصله داری
علی با آن مقام شهسواری
علی بود و بپا یک جفت موزه
که در نزدش به از ملک دو روزه
علی بود و غذایش نان جو بود
که آن هم گاه گاهی در گرو بود
علی بود و گلیم پارهاش فرش
از آن سیر و سفر میکرد در عرش
علی بود و همان تیغ کلامش
نفسها بود در گفتار رامش
چسان آن ناکسان اندر سجودت
به خون کردند آغشته وجودت
چسان ای تیز پر چرخ توحید
که از تو چشمه های علم جوشید
ترا در خانه ات کردند محبوس
که عدلت ای علی شد پرّ طاووس
گلویت را بکرده استخوان چاک ؟
به چشمانت نشسته خار و خاشاک ؟
بمیرم من که بودی بیکس و یار
وصیّ احمد و یک مشت بی عار
به دل آنقدر بودت غصّه و آه
که میگفتی تو درد خویش با چاه
علی دست تو دست قدرت حق
علی چشم تو چشم حق مطلق
علی شمشیر تو خشم خدایی
علی لبخند تو مهر سمایی
علی خود معنی اکمال دین است
علی اتمام نعمت در زمین است
علی مقصود از ایجاد هستی است
علی معیار تام حق پرستی است
علی میزان حق در روز موعود
علی مصداق خاص خیر موجود
علی حیران از او عدل است و انصاف
هِمال او کجا یابند اخلاف
علی در حیرتم از خالق او
کدامین خاک کردش لایق او ؟
علی حاکم به کلّ ماه و خورشید
علی نور و جمال و خیر و امید
علی قرآن ناطق جان احمد
علی پروردهی دامان احمد
علی یکیک همه آیات قرآن
که مدحش هلاتی آورد چندان
علی قَدرت ندانستند و ما نیز
نداند قدر دریا قطره ناچیز
به درک تو کُمیت انبیا لنگ
به وصف تو دهان یک جهان تنگ
قلم هنگام تحریر صفاتت
نخستین گام گردیدست ماتت
گلستان او و ما خاری به بستان
نه در بستان که اطراف گلستان
کتاب زندگانی او و ما قط
یکی نقطه نه در پایان هر خط
نه حتّی نقطه تا باشیم همرنگ
فشار کمترین کلکیم بر سنگ
فشار کمترین کلک از غلط بود
که گفتم نی ، تمنّایی ز خط بود
تمنّایی ز فردی خواب آلُود
چو شد بیدار هر چه بود نا بود
اگر او هستی و ما نیستی پس
همین جا چامه را باید کنم بس
نویسنده ، شاعر و استاد دانشگاه تهران