گروه دین مشرق- متن زیر سخنرانی آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در جمع عده ای از شعراء و مداحان اهل بیت در بهار سال 87 ایراد شده است. ایشان در این بحث اشاره می کنند که کار شعراء و هنرمندان رهبری احساس جامعه است و در واقع هنر ابزار این کار است و این در اختیار هنرمندان است. ایجاد این فضا در مردم ورهبری احساسات بسیار مهم است و در واقع به نحوی کار آنها وساطت در فیض است.
ضرورت تکیه هنرمند بر روایات، ادعیه و زیارات
ایشان در ادامه بحث اشاره می کنند که هنر باید ابزار رشد تولی و تبری باشد و این حب و بعض و جهت گیری را در درگیری بین جبهه حق و باطل باید سوق دهد. هنرمند با احساسی که نسبت به شئون این درگیری پیدا می کند، باید آنرا منتقل کند و در واقع بدنبال اقامه حق است. هنر اگر جهت دهی عواطف را در پی دارد هنرمند متعهد باید تمام عواطف را بر اساس یک احساس مرکزی همگام کند و این حس مرکزی، محبت خدا و اولیاء خدا و در مقابل هم دشمنی و بغض نسبت به طواغیت و جریان آنهاست.
شعر و هنر باید از این معنا جدا نشود. عاطفه های اصلی را در این فضاها جاری کند. امروز سینمای غرب هم در مقابل شما در همین مقیاس در حال کار کردن است. در انتهای بحث نیز اشاره دارند که برای هنر عاشورایی که بسیار مهم هم هست، باید هنرمند در کنار همه تحلیل هایی که شده است از روایات و... بهره ببرد. باید با منابع اصلی همراه شوند و در آن افق جامعه را سیراب کنند. معرفت باید پیدا شود تا زیبایی آن بشود منتقل شود. و البته معرفت هم از درایت در کلام معصوم ع بدست می آید. در پایان جلسه نیز به سوالات تعدادی از حضار پاسخ گفته و در باب خیال انگیزی و وسعت و... آن نکاتی را اشاره می کنند.
رهبری احساسات اجتماعی از سوی هنرمندان
هنرمند باید واجد چندین خصوصیت باشد؛ اولاً احساسی که هنرمند از پدیده ها دارد باید جلوتر و عمیق تر و لطیف تر از دیگران باشد تا با این سه خصوصیت بتواند در مقام احساس، دیگران را دستگیری کند. هنرمند باید احساسات دیگران را هم به بلوغ برساند.
رهبری احساسات اجتماعی تا حدود زیادی در دست هنرمندان است. هنر ابزاری است در خدمت هنرمند که می تواند از طریق آن به احساساتی که قبلا تجربه کرده است بُعد اجتماعی بدهد؛ و آن را به دیگران منتقل کند و در آنها احساس نوعی همدلی اجتماعی به وجود آورد. این یکی از خصوصیاتی است که هر هنری می بایست داشته باشد و از جمله هنر و فنون ادبی و به خصوص شعر باید واجد این خصوصیت باشد. این را هم می دانید که رهبری عواطف و احساسات اجتماعی به منزله رهبری قلوب و بسیار مهم است. اگر کسی بتواند این کار را بکند در واقع وساطت در فیض یا ـ خدای نکرده ـ واسطه در بسط ظلمت پیدا می کند. شاید آنجا هم که شهادت را هنر معرفی می کنند همین است؛ شهید کسی است که با فعل خودش احساسات اجتماعی را به بلوغ عبودیت و بندگی، گذر از دنیا و توجه به مسائل مهمتر سیر می دهد.
هنر، ابزار اقامه و جهت دهی به عواطف اجتماعی
احساسی که شما در مخاطب ایجاد می کنید ـ که خدای متعال ذوق آن را داده است ـ چند تا خصوصیت باید داشته باشد. خصوصیت محوری آن این است که باید در نهایت، تولی و تبری را رشد دهد؛ یعنی هنر باید ابزار بسط تولی و تبری باشد؛ قلوب را نسبت به یک جبهه متعلق و دلداده و نسبت به جبهه دیگر متنفر کند. هنری که فقط بسط محبت می دهد یک جانبه است و برای پردازش رشد جامعه کافی نیست. همچنین هنری که فقط نفرت ها را رشد دهد برای پرواز جامعه مناسب نیست. باید هردوی اینها را بتواند بسط دهد. خود هنرمند باید اول احساسی در این وادی پیدا کند، بعد به این جبهه ای از احساس که در وجودش پیدا می شود بعد اجتماعی دهد و دیگران را هم در آن احساسات شریک کند. به تعبیر دیگر احساس خودش را اقامه کند. هنر ابزار اقامه عواطف اجتماعی در جهت خاص است. هنر باید بتواند به عواطف اجتماعی جهت دهد؛ آن جهت هم این است که آن تولی و تبری محوری را که شرط اصلی کمال، بلوغ عواطف انسانی، حساسیت های انسانی و حالات قلبی انسان است و به تعبیر دیگر محور همه ملکات اخلاقی است در همه جا بسط دهد؛ یعنی هنر او هیچ کجا منفصل از آن احساس مرکزی نباشد و قدرت داشته باشد همه چیز را به آن محور (تولی و تبری مرکزی که همان محبت به خدای متعال و بغض نسبت به اعدای الهی است) برگرداند. در یک قدم در تجسد، به محبت به اولیای الهی و بیزاری از دشمنان محوری آنها تبدیل می شود؛ یعنی هیچ کجا نباید شعر شما فارغ از این دو کلمه یعنی کلمه حق و کلمه باطل باشد ایجاد نوعی بسط و گرایش نسبت به حق و تبری نسبت به دشمنان او.
رسالت هنرمند در یافتن مصادیق تاریخی تولی و تبری
بعضی از آقایان شعرا و یا حتی خطبا در مورد محبت وجود مقدس امیرالمومنین(ع) و نفرت جبهه مقابل خوب می توانند صحبت کنند، اما همین که تنزل پیدا می کند دیگر نمی توانند حرف بزنند؛ یعنی دیگر نمی تواند همان موضوع را در جریان تاریخی حق و باطل تنزل و بسط بدهند. به نظر می رسد از خصوصیات هنرِ پیشرو این است که بتواند عاطفه های اصلی را در مصادیق تاریخی خودش بسط بدهد؛ یعنی اگر به شما گفتند برای این استکان هم شعر بگویید باید همان جریان را در همین جا بتوانید جاری کنید.
باید بتوانید آن احساس را اینجا هم بیاورید. اگر هنرمند بتواند آن را خوب تجلی دهد، توانسته است راجع به این موضوع خوب بحث کند و رسالت هنری خودش را ایفا نماید. بنابراین باید بتوانیم آن را به مقوله های تاریخی و مقوله های کلان اجتماعی بسط دهیم. به عنوان مثال ـ با صرف نظر از فنون و هنرهای ادبی ـ سینمای سلطه و جریانی که از طریق هالیوود و امثال آنها هدایت می شود، یا سینمایی که شهوات مادی را بسط می دهد، الان در مقیاس جهت گیری های جهانی بروز پیدا کرده است. سینمایی که می خواهد مخاطب خودش را به موضع گیری خاصی بکشاند، جنگ جهانی سوم را (به اصطلاح خودشان جنگ اسلام و تجدد، اسلام و جریان مدرنیته) موضوع قرار می دهد و بعد هم عاطفه های جهانی را به سمت نفرت نسبت به اسلام و امیدواری نسبت به جریان تجدد و محور آن یعنی آمریکا پیش می برد. بنابراین هنرمندی که وارد این وادی می شود و در این وادی کار هنری می کند، خودش به یک نقطه احساسی رسیده است که می تواند این احساس را در رفتار هنری خود متجسد کند.
در نتیجه از طریق همان ابزار هنری که القائات غیرمستقیم دارد مخاطب را نسبت به مسائل کلانی که غفلت داشته است هوشیار و حساسیت هایش را بیدار می کند. کسی که پای این فیلم می نشیند احساس می کند که موجی از جریان ترور و تروریسم کور در جهان از طرف تمدن رقیب برپا شده است؛ و در این موج ترور کور، عاطفه، رحم و عقلانیت وجود ندارد. تکیه گاهی هم که می توان به آن تکیه کرد و نقطه امید و اتکاست، جریان غرب و به خصوص پنتاگون و امثال آن است. حالا شما ببینید این هنرمند کجا و آن هنرمند نوع اول کجا؟ ببینید درک این دو چقدر با هم تفاوت دارد؛ هر دو کار هنری می کنند؛ هر دو هم بر موج احساسات مخاطب خودشان سوار می شوند؛ و یک میل و یا نفرتی را ایجاد می کنند، سیر می کنند، رویشی در او ایجاد می کنند، اما این در چه مقیاسی و آن در چه مقیاس. یا فرض کنید وقتی احساسات اجتماعی را به دست اولی بدهید و بگویید «رهبری کن»، فیلم هایی می سازد که در حد رفتار اقشار و مناسبات آنها با یکدیگر است. حاصل آن نیز این است که برخوردهای سنتی یا مذهبی بین اقشار را به یک قاعده تبدیل کند.
بنابراین، خصوصیتی که هنرمند باید داشته باشد، قدرت بسط دادن آن نقطه مرکزی و قدرت تعالی دادن آن به مصادیق بزرگ در مقیاس جهانی و در مقیاس های کلان اجتماعی است. و اینکه بتواند آن افق ها را سیر کند و قاعدتاٌ باید بتواند روح مخاطب خودش را وارد فضاها و افت و خیزهایی کند و در پایان هم یک فرودگاهی را برای او در نظر بگیرد. البته نه در احساس او طمع خام ایجاد کند و نه احساس اورا مایوس کند، بلکه باید بتواند در او حرکت ایجاد کند و طمع خام را از او بگیرد.
الگوهای دینی در زمینه هنر و شعر / دعای ابوحمزه ثمالی
اینجا چون فضای شعر و شاعری دینی و انقلابی است، می شود این نکته را به عنوان یک الگو بیان کرد. دعای «ابوحمزه» مخاطب را از کجا تا کجا می برد. حالا تعبیر هنر هم در اینجا تعبیر قاصری است. واقعاً تجلی آن احساس معصوم(ع) توام با آن شهودی که در وسعت هستی دارد، انسان را در امواجی از احساس، متحول و متبدل می کند و یک فرودگاه امنی هم در آخر آن دارد. مثلاً اگر به کسی که قله دماوند را نمی شناسد و فقط یک چیزی از آن شنیده است یا فکر می کند که قله دماوند که رفتنی نیست، بگویند این چهار شاگرد را به قله برسان، از همان اول آنها را خسته می کند. یا اگر هم راهشان بیاندازد، اولین تپه ماهوری که رسید می گوید این همان دماوند است؛ چون نه دماوند را دیده و نه فهمیده که چه الزاماتی دارد، ولی امام سجاد(ع) انسان را در فراز و فرودها، در احساس خطرها، امنیت ها، تنهایی ها، غربت ها درک از جلال و جمال حق، درک از ضعف ها و واماندگی های خودش، رحمت حق در نقطه اوج احساس، امید، قرب و مطالبه که انسان احساس می کند هم آغوش خداست و واقعاً می تواند خدا را در بغل بگیرد همراهی می کند؛ او همه چیز را از خدا می خواهد «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِحَیِّنا وَ مَیِّتِنا، وَ شاهِدِنا وَ غآئِبِنا» چه احساسی در آدم موج می زند وقتی رحمتی را حاضر می بیند که می شود از این رحمت همه عالم را سیراب کرد.
یک تنه می خواهد از رحمت خدا مثلاً سقایی کند. در همان حال می بینید لسان دعا عوض می شود «مالى کُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَریرَتى، وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوَّابینَ مَجْلِسى»، ببینید از کجا آدم را به کجا می برد. این انسانی که در اوج وصال است را یک دفعه متوجه می کند که نه این خبرها نیست. اگر این تحول را در انسان ایجاد نکرده باشد؛ چرا این حرف ها را بگوید؟ چرا این دعاها با این فرازها شروع بشود. «وَ قُمْتُ لِلصَّلوةِ بَیْنَ یَدَیْکَ...» در این صورت، انسان از اول می گوید این راه اصلاً رفتنی نیست.
حضرت ابتدا شروع به بیان ضعف ها می کنند طوری که انسان از اول متوجه ضعف ها نیز می شود؛ شاید دیگر اصلاً گناهی کرده ام که پرونده ام بسته شده است. در بعضی روایات دارد که انسان یک گناهی می کند که می گویند «در خیر بسته شد هرکاری هم بکنید دیگر پرونده تو را بستیم». نکند که مرا ترک کردی، نکند که با بطالین نشستم. حضرت در فرازهای بعد راه حل ها را پیشنهاد می دهند و می فرمایند اگر این مشکلات هست، راه حل های آن هم این است؛ اینها را به خدا بگو و با همین درمیان گذاشتن، مشکلات خودت را رفع کن. این نگاه که این فضاهای بزرگ و لایتناهی را پیش روی انسان باز می کند، فضایی است که اگر امام سجاد(ع) نگوید اصلاً انسان معنی آن را نمی فهمد.
و یا مثلا حمدهای این دعای شریف را اگر انسان مورد توجه قرار دهد که می فرماید: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَکَلَنى اِلَیْهِ فَاَکْرَمَنى، وَ لَمْ یَکِلْنى اِلَى النَّاسِ فَیُهینُونى...» این افق ها را پیش روی انسان باز کردن آن هم در فضایی که فضای احساس و موج برداشتن روح و رشد است، و بعد هم اینها را در امواجی حرکت دادن، بعد هم به یک ساحل امن رساندن، کار هر کسی نیست. شما در این دعا فرودگاهی دارید «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى ، وَیَقیناً صادِقاً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنى اِلاَّ ما کَتَبْتَ لى...» هرکسی نمی تواند انسان را در آنجا بنشاند. اگر غیر از معصوم(ع) باشد آدم را پرواز می دهد، بعد وسط هوا رهایش می کند. حالا یا کرکس او را می خورد یا هنگام فرود آمدن به سرعت او را به زمین می زند؛ یا به اصطلاح وقتی می خواهد خیزهایی بردارد، امکان پرواز بعدی را غیرممکن می کند. بنابراین شما باید با یک لطافت او را در اوج، فراز و فرودها بیاورید؛ آخر هم در یک جای امنی این تحولات را سامان بدهید.
پس شعر هم باید به تبعیت از این موالی این کار را انجام دهد. اولاً افق های ناگشوده را مقابل احساس مخاطب خود باز کند؛ یعنی فضاهایی که در عالم احساس هست، ولی مخاطب با آنها آشنا نیست. آدم می تواند احساس امنیت کند: «فَرَبّى اَحْمَدُ شَى ءٍ عِنْدى وَ اَحَقُّ بِحَمْدى...» می تواند احساس غربت کند «ارْحَمْ فى هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتى وَ عِنْدَ الْمَوْتِ کُرْبَتى...»؛ یعنی این فضاها و افق هایی از احساس که مخاطب نمی فهمد و وارد آن فضا نشده است اما می تواند در روح ما شکل بگیرد را اول بیاییم و بعد این احساس ها را منتقل کنیم؛ البته به گونه ای که آن موج احساس واقعاً در لابلای ظرافت های فنی و ادبی ما گم و غرق نشود. طوری منتقل کنیم که بالاخره یک فرودگاهی داشته باشد؛ یعنی مخاطب را وسط راه رها نکنیم یا در تپه ماهورها سرگردان نسازد؛ و نگوییم قرب و ضیافت همین جاست. این کاری است که یک هنر متعالی باید انجام دهد؛ هم بتواند احساس ها را بر محور آن احساس های مرکزی بسط دهد، هم آنها را به محیط ها و موضوعات بزرگ و متعالی سرایت دهد و هم اینکه واقعاً افق ها، لایه های عمیق و لطافت هایی از احساس را تدریجاً در مخاطب ایجاد کند.
بنابراین شما به عنوان جامعه ادبا و شعرا، یک جامعه تاثیرگذار بر فضای فرهنگی جامعه هستید. هر کدام از شما یک انسان جمعی است؛ به عنوان یک محور جوشش عواطف اجتماعی که می خواهد بقیه عاطفه ها را سرشار و سقایت کند. پس باید این ویژگی ها را داشته باشد، و در خودش این ظرفیت ها را ایجاد کند. ولو این که این را به قطعات یک نقشه بزرگ تبدیل کنید؛ و هرکدام از عزیزان یا جمعی از عزیزان یک قطعه را به طور هماهنگ طراحی و برنامه ریزی کنید و کارهای فنی آن را انجام دهید و جلو بروید. اگر شما بخواهید رهبری عواطف اجتماعی را از طریق هنر به سمت عواطف رشید، بالغ و عواطفی که توام با تقوا و پروای الهی هستند جلو ببرید، نیاز به یک لُجنه های تخصصی جدی دارید. به خصوص اینکه خود شما باید حتماً به آن هنرهای اصیل و محوری که عواطف را در اوج قرار می دهند مانوس شوید، تا بتوانید همان هنر را تنزل دهید. مثلاً کسی که ابوحمزه نمی خواند و روحش با ابوحمزه صیقل نمی خورد، نمی تواند عواطف متناسب با ابوحمزه را در جامعه با ادبیات خودش القا کند؛ یعنی باید بتواند از سرچشمه ها بگیرد.
افق های احساس عاشورایی در «کامل الزیارات»
نسبت به عاشورا هم دقیقاً همین طوری است. هم افق هایی که نسبت به عاشورا باید گشوده شود و هم احساس هایی که باید مواج شود باید بر محور آن افق گشایی معصوم و آن جوشش عواطف معصومانه باشد. به عنوان مثال شما از عاشورا زیاد شنیده اید؛ از زوایای مختلف سیاسی، تاریخی، جامعه شناسی، کلامی و عرفانی درباره حادثه عاشورا بحث و تحلیل کرده اند. اما شما «کامل الزیارات» را مطالعه بفرمایید، نمی گویم به دقت بلکه مرور کنید؛ بعد افق هایی که پیش روی شما نسبت به عاشورا باز می کند با افق های دیگر مقایسه کنید. فرض کنید آنجایی که از مصیبت ها و جریان روضه خدا بر انبیا را می گوید. شما هنرمند هستید؛ یعنی احساس شما مثل من خشک نیست! کنار هر روایت آن شما اول باید یک مشک اشک بریزید.
من حتم دارم این طوری است، فضای مرثیه اش طوری است که گریه رسول الله(ص)، ائمه معصومین(ع) یا صدیقه طاهره(س) را به تصویر می کشد؛ مثلا در روایات دارد گاهی حضرت ناله ای می زنند که اگر ملائکه جهنم را نگیرند همه چیز را می سوزاند. ببینید این حد از احساس در آن حادثه در آن مقیاس که مثلاً حضور حضرت زهرا(س) و آن محاکمه و شوری که در فضای محشر ایجاد می کنند که اصحاب سیدالشهدا در صحنه محشر دور حضرت جمع هستند، این افق ها چه در افق عواطف و چه در افق عقلانیتی که باز می شود را ملاحظه کنید؛ شما افق ها را مقایسه کنید. وقتی حادثه را دیگران تحلیل می کنند جغرافیایش را مکه، مدینه، کوفه و حداکثر دنیای اسلام آن روز ملاحظه می کنند. می گویند حادثه ای است که در این جغرافیا و تاریخ آن هم نهایت تا سقیفه طراحی شده است.
ولی در «کامل الزیارات» تاریخ این حادثه قبل از خلقت عوالم دنیا شروع شده است. جغرافیای آن هم همه سماوات و ارض و حتی جهنم و بهشت و «ما یُری و ما لایُری» است. شما اگر با این سطح از حادثه و با این عمق از حادثه و تحولاتی که در کنار حادثه اتفاق افتاده است توجه کنید، حرم حضرت اباعبدالله «مُخْتَلَفِ الْمَلائِکَةِ» است 124 هزار پیغمبر هر شب جمعه می آیند. این یک حادثه است اما آن هم حادثه است. جریان رجوع حضرت در رجعت، شفاعت حضرت در قیامت، صحنه های تجلی حضرت در بهشت بر مومنین، اینهایی که در روایات آمده است، دامنه و گستره فعل حضرت از قبل از عالم ذر تا بعد از قیامت، و در همه مُلک و ملکوت و بالاتر از ملکوت که از روز اول بوده است. از همین افقی که محتشم به آن توجه کرده است: «باز این چه شورش است که در خلق آدم است * باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است * در بارگاه قدس که جای ملال نیست * سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» واقعاً انسان اگر خودش به این افق نرسیده باشد و این احساس در او پیدا نشده باشد که حادثه چه فضاهایی را در برگرفته است که نمی تواند احساس را منتقل کند.
ضرورت تکیه هنرمند بر روایات، ادعیه و زیارات
بنابراین اگر می خواهید در عشق و محبت اولیای خدا سخن بگویید، اگر می خواهید مرثیه یا مدح بگویید با آن افق ها و فضاها در موضوعات مختلف مأنوس شوید. اگر می خواهید تحلیل کنید و شعرتان تحلیل توصیفی باشد هر بُعدی را که ملاحظه می کنید از آن منابع اصلی که موضوع را خوب پرورش داده اند یعنی کلمات معصومین: استفاده کنید. آنها شما را سرشار می کند و می توانید از همان سرچشمه، دیگران را نیز سیراب کنید. اگر تنزل دادید شعرتان تنزل پیدا می کند؛ یعنی اگر از حافظ گرفتید شما شاگرد حافظ می شوید. کسی که در تولی از حافظ شعر می گیرد، شعرش در مقیاس ظل حافظ است. حداکثر یک ظل نور می شود، پس یک حجاب نور واسطه است. توجه به حوادثی که در باطن عالم است و اینها را در احساس خود سرشار کردن، بعد هم سیراب کردن جامعه رسالتی است که بر عهده دوستان است و اگر دوستان ما ان شاء الله دنبال قاعده مندسازی و تحقیقات لازم و فضاهای جانبی آن باشند می توانند این فضاها را سرشار کنند؛ می توانند احساس و درک جامعه را از عاشورا و افق های این حادثه و تاثیری که در عوالم گذاشته و طبیعتا به دنبال آن موضع گیری را که در جامعه نسبت به این حادثه ایجاد می کنند گسترش دهند. شما زیارت عاشورا را ببینید از توجه به سیدالشهدا با یک تعابیری شروع می کند که یا ابا عبدالله، یا ثارالله اینها هر کدامش برای انسانی که به زوایای کار توجه می کند معنا دارد. بعد احساس را به یک نقطه ای می رساند که «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِکَ عَلَیْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ» و بعد نتیجه آن چیست؟ این که موضع گیری را به یک تاریخ تعمیم می دهد، «فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ» نمی گوید یک نفر و دو نفر بلکه احساس را به یک جبهه تاریخی بسط می دهد و «بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَشْیَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ أَوْلِیَائِهِمْ» بعد احساس را در حد سلم و حرب تعمیق می کند. «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» بعد احساس را در حد خون خواهی لطیف تر می کند «أَنْ یَرْزُقَنِی طَلَبَ ثَارِکَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ»؛ ببینید چه افق هایی را باز می کند، شما را سیر می دهد و در کنار عاشورا پرورش ایجاد می کند. این پرورش چه پرورشی است؟
چه احساسی از سید الشهداء(ع) در انسان ایجاد می کند؟ با چه وسعت و چه احساسی از عمق عظمت و چه احساسی نسبت به جبهه تاریخی و چه موضع گیری هایی به وجود می آورد؟ و سیر این موضع گیری ها تا وجاهت عندالله و قرب و ثبات قدم و معیت ادامه می یابد؛ «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیَایَ مَحْیَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»، و در مخاطب این تمنیات را ایجاد می کند. با یک حادثه می شود این سیر روحی و پرورش را داشت و انسان را به یک مقصد رساند. این مطلب باید دقیقاً در هنر شما تعقیب شود و این می طلبد که در متون معارف، کار تخصصی شود ـ غیر از کار فنی ـ نسبت به فضاها و افق هایی باید ورود پیدا کنید و خلاصه، قبض و بسط روحی که با ادعیه و زیارات پیدا می شود باید مبنای هنر شما باشد، تا ان شاء الله این هنر هم خلوص و هم وسعت عمل پیدا کند. من با اینکه از فن شما خیلی سر در نمی آورم، ولی گمان می کنم عمق هنر شما همان اتصال به سرچشمه هایی است که احساسات از آنجا می جوشد.
خلاصه «مَنْ أخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِینَ صَباحاً جَرَتْ یَنابِیعُ الحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلیَ لِسانِهِ»(1) آن حکمتی که باید در قلب شما بجوشد و در زبان شما جاری شود و دیگران را حکیم و سیراب کند، حکمتی است که جز در سایه کلمات معصومین: به دست نمی آید. «عن أبی عبد الله الصادق علیه السلام فی قول الله عز وجل: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً؟ فقال علیه السلام: طاعة الله ومعرفة الامام»(2) امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند: «یَا بُنَیَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّیعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِیَ الدِّرَایَةُ لِلرِّوَایَةِ وَ بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ یَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ»(3) یعنی اوج احساس ایمانی با درایت روایت حاصل می شود. آن سرچشمه ای که شما باید در همه موضوعات از آن سیراب شوید اینها هستند که اگر شما ان شاء الله وصل شدید که بحمدلله هستید، و به صورت گسترده تری بهره مند شوید، فضای شعر شما وارد یک فضای دیگری از نورانیت و وارد یک افق گشایی های دیگری برای احساسات اجتماعی می شود.
از اشعار دوستان دقیقاً پیدا بود که از همان افق های روایی سیراب شده اند و وقتی این طور بشود ادبیات آن با ادبیات سایرین کاملاً متمایز می شود به لحاظ عمق و توجه به فضاهایی که اصلاً تخیل ما بدون تولی به کلمات نورانی آنها به آن فضاها نمی تواند پر بکشد و اصلاً آن فضاها جز در سایه نور کلام معصوم و «بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ» قابل رویت نیست. اوج احساس از طریق استضائه به نور روایت و درایت در روایت حاصل می شود، آن وقت این احساس ان شاء الله می تواند دیگران را هم سیراب کند.
جایگاه خیال در هنر
نکته دیگر این است که جایگاه خیال در این بسط دادن چیست و چقدر باید این خیال را بسط داد. اگر در معرفت شناسی (هم روان شناسی معرفت و هم فلسفه معرفت) که از آن بحث شده است که خیال چه نقشی دارد، و چطوری قبض و بسط پیدا می کند، و چقدر می توان آن را قبض و بسط داد، دقت شود و بعد توجه کنیم که برای رسیدن به یک هنر صحیح چقدر باید از قوه خیال مدد گرفت؟ جایگاه خیال کجاست؟ جایگاه عقلانیت کجاست؟ جایگاه حضور ایمان کجاست؟ سوم سؤال فقهی آن است که چقدر مُجاز هستیم از خیال استفاده کنیم؟ خیال در چه افق هایی حق دارد وارد شود؟ مثلاً در ساحت ذات ربوبی اصلاً خیال نباید وارد شود؛ «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ»(4) اصلاً جایی برای خیال نیست که انسان راجع به خدا با خیالش شعر بگوید. بنابراین یک ساحت هایی است که عقل ما اجازه ورود به آنجا را ندارد چه برسد به خیال از نظر ساحت. حتی در توصیف امیرالمومنین(ع) هم حق نداریم به هیچ وجه خیال را بیاوریم. این اصلاً یک ساحتی است که در آنجا هر چه خیال ما ترسیم کند غیر از امیرالمومنین(ع) است. اسم اعظم الهی است. خیال ما به آن دست نمی یابد. مقام و ساحتی است که «مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ»(5) عنقا شکار کس نشود دام بازگیر؛ اصلاً خیالات ما به آنجا راه پیدا نمی کند.
باید معین شود که در معرفت شناسی جایگاه خیال کجاست و تحت کدام قوه عمل می کند؟ نسبت آن با عقلانیت، احساس و حس چیست؟ نسبت آن با شهود چیست؟ نسبت آن با قلب و با ایمان چیست؟ ظرفیت نگارگری آن نسبت به حقایق چقدر است؟ به نظر من این یک بحث تخصصی است که به طور جدی باید وارد شد و هم بحث های عقلانی و هم نقلی آن را تمام کرد.
تقوای در عمل، تقوای در خیال
من فکر می کنم گاهی غفلت می شود که تقوای در خیال غیر از تقوای در عمل است. ممکن است یک آدمی در عمل متقی باشد، نماز شبش هم ترک نشود، اما تقوای در خیال نداشته باشد. مقصودم از تقوای در خیال این نیست که به صحنه های شهوت انگیز می پردازد؛ آن که پیداست هبوط می آورد. کسی که در آن وادی کار کند، دیگر نمی تواند شعر ملکوتی بگوید؛ آن که هیچ. واقعاً کسی که متوغل در آن احساسات شد ولو حلال آن، نمی تواند بالاتر از آن خیال کار کند و جامعه را به جایی برساند تقوای در تخیل ملکوتی غیر از بی تقوایی است. من می خواهم در مورد حضرت زهرا(س) خیال کنم؛ آیا اصلاً حق دارم ساحت خیالم را به آسمان کبریایی عصمت الله الاعظم بکشم؟ می توانم تخیل کنم که در پشت در چه اتفاقی افتاده است؟
از طرف دیگر هم اگر شما خیالتان را به آنجا نکشید، که قدم از قدم نمی توانید بردارید و شعر بگویید. علت اینکه گاهی ما روضه می خوانیم و حرف های عجیب و غریب می زنیم، این است که ما تقوای در خیال نداریم؛ خیالمان را به جایی می کشیم که نباید بکشیم؛ و بعد با خیال تصویر می کشیم، می گوییم این طوری شد، آنطوری شد. حال اگر در قالب شعر باشد معمولا آشکار است که اینها یک مقداری افق های خیالی است. به هرحال یک موقع باید روی آن کار و بحث جدی بگذاریم، این یک موضوع جدی است. من ندیده ام که مناسک تخیل در جایی بیان شده باشد. شما برای چشم مناسک می گویید؛ می گویید این نگاه حلال است؛ این نگاه مکروه است؛ این نگاه حرام است. بعد برای نگاه حرام مصادیق می آورید؛ می گویید نگاه غضب آلود به پدر و مادر حرام است؛ نگاه تحقیرآمیز به مومن حرام است؛ مصداق ها را هم می گویید. ولی آیا برای خیال هم شما دیده اید جایی این کار را کرده باشند؟ تخیل هم یک قوه است و معلوم نیست کارش کمتر از کار چشم باشد. اثرگذاری آن هم در وجود خود انسان همانطور که «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ...»(6) «الخیال سهم من سهام ابلیس» این طوری نیست که وقتی تخیل می کند آزاد باشد. حتی تخیلات قدسی گاهی همینطور است. تخیل هم گاهی لطافت بر می دارد، آدم گاهی مکاشفه می کند. خیلی از مکاشفات جز شهود خیالی چیزی نیست. می تواند خیالش را در عالم تجسم ببیند. این مکاشفه می شود. بعد آخر کار یک دفعه می بیند که تقوای در مکاشفه نیست؛ مثلاً در می آید که بعضی از رجبیون، روافض را در قالب خوک دیدند. امام(ره) به فتوحات یک حاشیه ای دارند می گویند این آقا از فرط لطافت، روح خودش را در مکاشفه اش دیده است. این بی تقوایی در مکاشفه است.
بی تقوایی در خیال است. بنابراین تقوای در خیال تا حد مکاشفات عرفانی و شهودهای عرفانی سرچشمه خیلی چیزها می شود. خیال در آن مقیاس که اوج بردارد بیش از مسئله شعر می شود. بنابراین مناسک خیال در سطوح مختلفش قابل دقت است. این که تقوای خیال چطور واقع می شود، آدم باید متقی باشد یا شاعر باید در خیالش متقی باشد؟ مناسک تقوای در تخیل این است که نگذاریم فکر به هرجایی برود. یک بنده خدایی می گفت وقتی دارید نماز می خوانید اگر یک ساختمان ساختی و به پنجره اش رسیدی دیگر نساز. خیلی کار سختی است که نسازد. در نماز می فهمد که نباید بسازد، ولی می سازد و بنا را تمام می کند. در عالم شعر هم همینطوری است. تخیل انسان راهی یک افقی می شود و می رود. از حضرت امیر(ع) یک نگارگری می کند که نمی دانم این چه حضرت امیری است؟ آیا انسان حق دارد و می تواند حضرت امیر(ع) را در خیال، معشوق خودش کند؟ حالا غزل بگوید، حق دارد اصلاً افق ما هست؟ آیا حق دارد در شعرش حضرت امیر(ع) را موضوع خیال خودش قرار دهد؟ یا آن ساحت کبریا خیلی رفیع تر از این است. نهیب به آدم می زنند «وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ»(آل عمران/28) به یک جایی که می رسد نسبت به ولی خدا «یحذرکم»؛ چه کاره هستی؟ یک کسی در محضر رسول خدا(ص) با امیرالمومنین(ع) شوخی کرد؛ حضرت ناراحت شدند، فرمودند: اصلاً شما چه حق دارید وارد مجامله با حضرت می شوید. افق شما این افق نیست. حالا پیغمبر یک موقعی با حضرت مزاحی می کنند به ما چه مربوط است. افق ورود خیال ما نسبت به معصوم کجاست؟ ما می توانیم به تخیل دلال بپردازیم؟ اینها به اصطلاح یا توقیفی است یا توقیفی نیست؟ اگر توقیفی است، حدش کجاست؟
لسان دلال آمیز و لسان طلب کارانه
در زیارات و در ادعیه کجا به ما اجازه داده اند که با معصوم دلال آمیز صحبت کنیم؟ دعای ندبه از آن دعاهایی است که در آن همه چیز هست، ولی حتی آنجایی که اظهار عشق است ادبیاتش، ادبیات عشق عاجزانه است؛ اخبات است؛ انکسار از عشق است؛ طلبکاری در عشق نیست. «اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ اِلَیْکَ والِهَةٌ...»؛ مقام شیدایی یعنی مقام عشقی که مقام اخبات و انکسار است که در آن هیچ طلبکاری نیست. شما مثلاً در لسان زیارات و ادعیه آنجایی که وارد دلال با معصوم می شوید حتماً لسان شیدایی است؛ حتی لسان عاشقی است؛ مطالبه نیست. حالا یک جاهایی یک تعریض ها کوچکی در آن در می آید. انسان یک مطالبه ای از سر عشق می کند، یک قهری هم می کند؛ مثلاً در مناجات شعبانیه ببینید به خدای متعال عرض می کند «وَاِنْ اَدْخَلْتَنی النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّی اُحِبُّکَ» لسان دلال است، ولی ذلت در آن موج می زند؛ خشوع محبت است و خشوع ایمان در آن موج می زند. نسبت به معصوم هم همین طور است. حالا شما یک قدم بیایید جلوتر، حافظ را ببینید. با اینکه حافظ است و خیلی شخصیت بزرگی هم هست، اما بعضی جاها طلبکاری هایش طوری است که بوی خوشی نمی دهد. جای این است که دست رد به سینه ات بزنند؛ ببین کجا داری پا می گذاری. به آن جا که می رسی که یک انگشت نمی شود بالاتر بروی، چطور یک دفعه سر می کشی.
خدا رحمت کند استاد ما را، خواب دیده بودند که دنبال سر حضرت امیر(ع) می رفته اند، حضرت جایی رفتند که مثلاً یک دری بود، استاد رفتند داخل آن را نگاه کنند، حضرت برگشته بودند و یک نگاه تندی کرده بودند. کجا نگاه می کنی؟ در خواب دستپاچه شده بود، عرض کرده بود آقا عقاب بلابیان می فرمایید؟ حضرت جوابی فرموده بودند. حالا غرض اینکه به یک جاهایی که برسی اگر بخواهی یک نگاه بکنی، می گویند، نباید نگاه کنی. حالا اشعار دلال آمیز امروز ما را هم ببینید. خیلی از آنها خوب است، اما این می طلبد که در مناسک تخیل، در حوزه های مختلف، افق ها و سطوح و موضوعات آن، کار تخصصی بشود. به نظر من این سؤال خیلی جدی است. اگر شاعر، خیال را آزاد گذاشت طبیعی است که خیال، بلندپروازی می کند. به تعبیر دیگر تخیل باید در سایه ولایت امیرالمومنین(ع) حرکت کند تا به اصطلاح مبدأ القائات رحمانی شود؛ و الا مبدأ القائات شیطانی می شود؛ حتی اگر وارد عالم مکاشفه و عرفان شد عرفان آن منحط می شود و هبوط می آورد.
قبلاً که عرض کردم یک حلقه های تخصصی درست کنید، مقصودم همین سنخ بحث ها بود که هم جنبه های معرفت شناختی و روان شناختی و هم جنبه های فقهی آن و هم جنبه های هنری آن موضوع را از زاویه فلسفه هنر به دقت مورد بحث قرار دهید. البته غربی ها در فلسفه هنر خیلی کار کرده اند و خیال هنرمند را مدیریت هم می کنند. آنها برای توسعه تخیل، قاعده درست می کنند؛ چون اگر خیال را رها کنید از آن، هیچ چیزی در نمی آید، باید مدیریت کنید تا نتیجه بدهد. فرق توهم با خیال چیست؟ توهم همان خیال رها شده است. هیچ چیزی هم از آن در نمی آید. حداکثر از آن افسانه در می آید. افسانه، تخیل رها و یله است و پرورشی در آن نیست؛ اگر پرورش منفی در آن نباشد مثبت هم نیست. از تخیل قاعده مند است که هنر مؤثر در می آید. لذا برای قاعده مندی تخیل در فلسفه هنر، غرب خیلی کار کرده است. با اصول، خیال را پرورش می دهند. چطور به خیال بپردازی، از کجا شروع کنی، به کجا ختم کنی، بعد از اینکه خودتان متخیل شدید، اینها همه قاعده دارد. اما ما قاعده مند نکردیم که خیال انگیزی یا بسط تخیل چگونه باید باشد. این قواعد خیلی جدی دارد اما ما آزاد گذاشتیم.
این است که در شعر ما بعضاً یک مقداری بی تقوایی حتی در سطح شعرای بزرگ وجود دارد، البته بی تقوایی نه به معنی تند و بد آن؛ فرض کنید فلان شاعر بزرگ راجع به پادشاه زمان خودش شعر می گوید و خیال را پرواز می دهد چرا راجع به امام زمان(عج) هم که شعر می گوید همان قدر خیال را پرواز می دهد؟ نام نمی برم چون خیلی شخصیت بزرگی است، آدم نمی تواند جسارت کند. شاه زمان خودش را به گونه ای تخیل کرده است که گویا دارد راجع به امام صادق(ع) شعر می گوید. اصلاً آدم حق دارد این طوری خیال پردازی کند. در این فضا خیال خودش را پرواز دهد؛ تملق گویی همین است دیگر؛ نوعی بی تقوایی در خیال، همان تملق می شود.
تخیل می تواند شهوت و غضب را تحریک کند. تخیل می تواند عرفان غلط درست کند. عرفان تخیل مربوط به نورانیت عقل نیست، مربوط به تخیل است. عرفان های باطل، خیال بافی است؛ از خدا یک موجود خیالی درست می کند. همه تشبیه هایی که در باب خدای متعال وجود دارد، معصیت خیال است. ائمه(ع) ما را نهیب داده و گفته اند مواظب باشید در باب خدای متعال تشبیه نشود. تشبیه، تخیل باطل است. بنابراین، مناسک خیال در فضای هنر به خصوص، هنرهای ادبی مثل شعر که دست هنرمند گاهی خیلی باز است نیاز به استنباط و کاری جدی دارد. کار اجتهادی آن هم در جای خودش لااقل روشن شدن صورت مسئله ها و با احتیاط برخورد کردن با آن است.
یک نکته دیگر هم اشاره کنم؛ معمولا زیاد به کار گرفتن خیال برای وقتی است که انسان به عوالم بالاتر راه پیدا نکرده است. اگر به عوالم بالاتر راه پیدا کرد، تلاش می کند که حتی المقدور خیال را محدود کند و نگذارد خیال دخالت کند. تا بتوان یک تصویری از آن عالم بالا ارائه داد. فرض کنید شما می خواهید بهشت را تصویر کنید، اگر پای خیال را باز کنید بهشتی مثل قمصر کاشان برای شما درست می شود. یا از آن بهشت های مصنوعی درست می شود. یا مثلاً جهنم به تخیل نیازی ندارد؛ آن قدر واقعیت آنجا سنگین است که شما باید تنزل بدهید تا فهم روی آن واقع بشود. نیازی به تخیل ندارد. تعابیری که از بیانات معصومین(ع) درباره جهنم آمده است که مثلاً در آن ماری چنین است، خیال انگیزی نیست، واقعیت است. یا تعابیر قرآن که می فرماید زبانه جهنم این طوری است، سر و صدای جهنم، آواز و دعوت آن و ... واقعیات است.
بنابراین، بین مشاهده ملکوت و از ملکوت سخن گفتن و خیال انگیزی فرق است. در کلمات معصومین: و قرآن فکر نکنید خیال انگیزی است، بلکه بیان ملکوت با ادبیاتی است که ما خیال می کنیم ادبیات تخیلی یا مبالغه آمیز است. مثال می زنم کسی که در رحم مادر است اگر در حد درک خودش از وقایع عالم دنیا برایش بگویند آیا این خیالی است؟ مثلاً فرض کنید آدم یک ذره است به او می گویند که به یک دنیایی می روی که در آنجا یک میوه ای هست که میلیونها برابر ابعاد وجودی تو است و آدم در یک لحظه آن را تناول می کند. آدم خیال می کند که تخیل است. اصلاً آن حور و قصوری که در قیامت است که مشرق است و مغرب است و بعضی ها این تعبیر را هم به طنز کشیده اند، این تخیل نیست، البته معلوم نیست که اندازه وجودی انسان در آن عالم و این عالم یکی باشد. بنابراین، فرق است بین مشاهده حقایق عوالم بالاتر و تنزل دادن آنها در ادبیات این دنیایی ما و خیال انگیزی نسبت به واقعیت. بعضی وقت ها واقعیت آن قدر بزرگ است که اگر شما به آن افق ها نزدیک بشوید باید همه خیال ها را تعطیل کنید. خیال رهزن آن افق ها است. به نظر می رسد نسبت به عاشورا نیز همین است.
خیلی از تحریف ها ناشی از تخیل است، آن هم به این علت که آن واقعیت با عظمت هایش درک نشده است. به تعبیر دیگر یک بار شما می خواهید رستم را توصیف کنید: که رستم یلی بود در سیستان، منش کرده ام رستم داستان. اگر به آن نپردازی و پیرایه نبندی که شاهنامه نمی شود. عاشورا شاهنامه نویسی در باب سید الشهداء(ع) نیست. هرچه ما عاشورا را بزرگ کنیم از واقعیتش بسیار کوچک تر است. ما زمینی ها می خواهیم یک حقیقت قدسی ملکوتی را که در اندازه و قد و قامت حضرت سیدالشهداست به تصویر بکشیم؛ چه می خواهیم بگوییم؟ آدم باید از طریق خود معصوم(ع) با افق ها آشنا بشود تا بعد بتواند خیال خودش را هم هدایت کند.
البته توجه شود که تخیل و خیلی از زبان حال ها به معنای ظاهریِ فقهیِ آن، اسناد کذب نیست؛ چون معلوم است که نمی خواهم نسبت بدهم که این طوری بوده است، ولی خیال انگیزی است که به یک معنا خروج از صدق است. صدق نه به معنی صدق در لسان، که مطابق با واقع گفتن است، صدق صدیقین، یعنی یک رنگی و تبعیت محض. بی ضابطه شدن زبان حال برابر با بندگی نیست. به این معنی صدق نیست؛ که «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...»(احزاب/23) فعلش با عهد بندگی اش برابر نیست، ولی ممکن است در کلام دروغ هم نباشد؛ یعنی اگر بخواهید بنده وار این سند را بگویید نباید این طوری بگویید.
یک مثال عرض می کنم می دانید موضوع عاشورا موضوع اعظم وسائل شفاعت نبی اکرم(ص) است. حالا اعظم هم نگوییم در رده اول است؛ اعظم مصیبت هایی است که بر حضرت پیش آمده است؛ اعظم عبادت های تاریخی نبی اکرم(ص) است؛ که در عاشورا ظهور پیدا کرد. پس شما می خواهید جامعه را از طریق توسل به این عبادت به قرب (شفاعت) برسانید. مناسک اعظم عبادات چیست؟ شیطان به شدت در این موضوع دخالت می کند. از لطیف ترین جاهایی که دخالت می کند، در عقلانیت و تخیل عاشورایی است؛ امام حسین(ع) را در حد یک امام زاده تنزل می دهد؛ خیلی آدم خوبی بود، در حد یک سیاست مدار که دنبال حکومت بود و اشتباه هم کرد و تحلیلش غلط در آمد تنزل می دهد. علم غیب هم که نداشت و اگر هم داشت ما به آن کاری نداریم. این دخالت شیطان در عقلانیت است. دخالت در خیال هم هنر می شود. و این از آن جاهایی است که شیطان با ظرافت دخالت می کند.
باز هم مثال می زنم: شما سحر ماه رمضان ابوحمزه بخوانید یا حافظ کدام بهتر است؟ اصلاً قابل مقایسه است؟ تفاوت آن در کجاست که ابوحمزه و حافظ قابل مقایسه نیست. یک قدم بیایید بالاتر ماه رمضان شبها به جای این که قرآن بخوانیم، قرآنِ حافظِ قرآن را بخوانیم. بعضی ها می گویند قرآن نازل (حافظ) می خوانیم قرآن حافظ می خوانیم. یک رفیقی داشتیم دانشجو بود و موهایش را خیلی بلند کرده بود؛ یک سال نیامد و رفتم دنبالش دیدم سر و ریش و همه را تیغ زده و در خانه نشسته است. یک چند سالی نشسته بود و بعد حافظ خوان شده بود؛ من یک دفعه رفتم پیشش گفت در خواب دیدم به من گفتی قرآن بده من به شما حافظ دادم. گفتم بله، گرفتاری ات همین است که من می گویم قرآن بده تو حافظ می دهی. من نمی خواهم حافظ را تحقیر کنم. حافظ جزء شخصیت های برجسته تاریخ ماست. واقعاً ارزشمند است؛ یعنی واقعاً در ایجاد عواطف معنوی جامعه شیعه خیلی موفق و اثرگذار بوده است. می خواهم فاصله افق ها را عرض کنم. بنابراین در پرواز دادن خیال اگر ادبیات معصوم(ع) مرز ما باشد و در حاشیه آن راه برویم خیلی موفق خواهیم شد.
بر این اساس، در مقتل خوانی فرق است بین این که آدم زیارت ناحیه مقدسه بخواند یا مثلاً شعر محتشم. در زیارت مقدسه هیچ تخیل غیرمعصومانه ای نیست. هرچه هست واقعیت است؛ ولی محتشم ناچار و مجبور است و نمی تواند تخیل نکند. ولی اگر مناسکش درست و قاعده مند شد، هیچ اشکالی ندارد. حتماً به این شعرِ دارای منسک، باید متولی بود و حتی برای یک طبقه ای شاید اصلاً بگویید مفید است؛ به شرطی که مناسک آن رعایت بشود. اگر مناسک آن رعایت نشد، به همان میزانی که رعایت نشده است شیطان از طریق خیال ما در خیال اجتماعی ورود پیدا می کند.
اجتماعی بودن تخیل و هنر
اگر طبقه هنرمند را در جامعه به صورت جزایر مستقل ببینید، شما یک انسان و من هم یک انسان هستم، ولی اگر به صورت وحدت اجتماعی ببینید شما به منزله خیال جامعه هستید. هنر تجسد تخیل اجتماعی است. همانطور که تخیل من جلوتر از من راه می رود و من را با خود می برد، تخیل هنرمندان خیال اجتماعی می شود و اجتماع را با خود می برد. خیال هنرمند تجسد خیال جامعه است. اگر در تجسد خیال تقوا و تولی موج بزند حتماً جامعه را جلو می برد، ولی اگر تولی در آن موج نزد به همان میزان مواجهه ما را با حوادث از مقام صدق تنزل می دهد. هنر شما تجسد تخیل جامعه است. جامعه وحدت دارد و به صورت جزایر مستقل نیست. اگر جامعه را یک ظرف مستقل ببینید، ارواح در جامعه با هم مرتبط هستند؛ تخیلات با هم مرتبط هستند؛ اندیشه ها مرتبط هستند. اگر منفصل بود که از آن تمدن بیرون نمی آمد، جامعه بیرون نمی آمد؛ نظام ادبی در نمی آمد؛ منطق در نمی آمد؛ هنر در نمی آمد؛ این به خاطر وحدت اجتماعی است. در وحدت اجتماعی وقتی نگاه کنید جایگاه اجتماعی هنرمندان به منزله خیال جامعه است؛ که اگر این خیال تهذیب شود، به بسط احساسات معنوی کمک می کند.
و به هر میزان که شیطان نفوذ پیدا کند؛ مسیر رشد عواطف را سد می کند. و این از مواضعی است که شیطان با لطافت وارد می شود؛ چون ما در آن حال اصلاً متوجه نیستیم که باید جلوی شیطان را بگیریم. البته مطالبیِ را خدمت شما عرض کنم؛ اگر شما واقعاً دنبال عاشورا و دنبال ائمه اطهار: باشید، امام حسین(ع) جهت شما را حفظ می کند؛ یعنی شیطان نمی تواند در جهت شما تصرف کند. جهت خیالتان سالم است، ولی کسی که دنبال شعر مبتذل می رود، جهت خیالش را هم شیطان به سمت دنیا برده است. شما بی تردید جهت تخیلتان سالم است. در این هیچ تردیدی نیست و این خیلی مهم است. جهت حرکت خیال مهذب است، ولی مناسک حرکت خیال در این جهت مناسکی است که تهذیب ساختار خیال را تامین می کند. شما جهتتان در تولی به سیدالشهداء(ع) جهت مهذبی است که تردید در آن نیست؛ شما هیچ وقت شعری نمی گویید که آن آن مدح یزید بیرون بیاید. محال است که یک شاعر شیعه چنین شعری بگوید. این معنایش آن است که شیطان در جهت دخالت نمی کند. اما دیگران می گویند؛ نه دیگران، غزالی یک جمله دارد که من مکرر گفته ام: «یحرم علی الواعظ و غیره روایه مقتل الحسین... فإنّه یهیج بغض الصحابه و الطعن فیهم، و هم أعلام الدین» می گوید واعظ روضه امام حسین(ع) نخواند؛ چون تحریک بغض بر علیه اولی، دومی و سومی می کند. آنها هم که جایز نیست. جهت این حرف باطل است. محال است یک شاعر شیعی جهت شعرش باطل باشد. از شعر شیعه یک کلمه مدح از دستگاه بنی امیه و سقیفه بیرون نمی آید. یک کلمه مذمت ائمه از آن در نمی آید، اما وقتی می خواهد به این خیال ساختار بدهد، ساختار آن ممکن است مشکل پیدا کند. ارزش چه چیزی را بالا ببرد، ارزش چه چیزی را پایین بیاورد؟ به هر موضوع چقدر اهمیت بدهد؟ آن وقت می بینید که دیگر نسبت هایش به هم نمی ریزد. فرق ابوحمزه با حافظ همین است. حافظ جهت تخیلش ثابت است، ولی ساختاری که درست می کند عصمت ندارد.
ابوحمزه نظامش هم عصمت دارد. هیچ وقت در موجی که در روح شما ایجاد می کند، هیچ کجا کم و زیاد ندارد. امیدش کمتر از خوفش نیست. یک ذره خوف اضافی ایجاد نمی کند. یک ذره یاس اضافی ایجاد نمی کند. یک ذره هم امید اضافی ایجاد نمی کند. طمع خام ایجاد نمی کند. معصومانه خیال و احساس شما را پیش می برد. ما به هر میزان که در شعرمان دنبال قاعده مند کردن حرکت و خیال اجتماعی (هنر اجتماعی)، به دنبال معصوم باشیم، به همان میزان این قوه متخیله جامعه یعنی هنر و هنرمندان (عقل و احساس هنرمندان) ما دنبال معصوم(ع) حرکت می کند؛ و به همان میزان قابل اعتماد می شود. مثل فقیهی که دنبال معصوم(ع) حرکت می کند. اگر یک جا هم اشتباه کرده باشد دنبال این اشتباه رفتن ثواب دارد. هنر هم اگر قاعده مند شد تبعیت از آن، عبادت می شود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
منبع: روضه
ضرورت تکیه هنرمند بر روایات، ادعیه و زیارات
ایشان در ادامه بحث اشاره می کنند که هنر باید ابزار رشد تولی و تبری باشد و این حب و بعض و جهت گیری را در درگیری بین جبهه حق و باطل باید سوق دهد. هنرمند با احساسی که نسبت به شئون این درگیری پیدا می کند، باید آنرا منتقل کند و در واقع بدنبال اقامه حق است. هنر اگر جهت دهی عواطف را در پی دارد هنرمند متعهد باید تمام عواطف را بر اساس یک احساس مرکزی همگام کند و این حس مرکزی، محبت خدا و اولیاء خدا و در مقابل هم دشمنی و بغض نسبت به طواغیت و جریان آنهاست.
شعر و هنر باید از این معنا جدا نشود. عاطفه های اصلی را در این فضاها جاری کند. امروز سینمای غرب هم در مقابل شما در همین مقیاس در حال کار کردن است. در انتهای بحث نیز اشاره دارند که برای هنر عاشورایی که بسیار مهم هم هست، باید هنرمند در کنار همه تحلیل هایی که شده است از روایات و... بهره ببرد. باید با منابع اصلی همراه شوند و در آن افق جامعه را سیراب کنند. معرفت باید پیدا شود تا زیبایی آن بشود منتقل شود. و البته معرفت هم از درایت در کلام معصوم ع بدست می آید. در پایان جلسه نیز به سوالات تعدادی از حضار پاسخ گفته و در باب خیال انگیزی و وسعت و... آن نکاتی را اشاره می کنند.
رهبری احساسات اجتماعی از سوی هنرمندان
هنرمند باید واجد چندین خصوصیت باشد؛ اولاً احساسی که هنرمند از پدیده ها دارد باید جلوتر و عمیق تر و لطیف تر از دیگران باشد تا با این سه خصوصیت بتواند در مقام احساس، دیگران را دستگیری کند. هنرمند باید احساسات دیگران را هم به بلوغ برساند.
رهبری احساسات اجتماعی تا حدود زیادی در دست هنرمندان است. هنر ابزاری است در خدمت هنرمند که می تواند از طریق آن به احساساتی که قبلا تجربه کرده است بُعد اجتماعی بدهد؛ و آن را به دیگران منتقل کند و در آنها احساس نوعی همدلی اجتماعی به وجود آورد. این یکی از خصوصیاتی است که هر هنری می بایست داشته باشد و از جمله هنر و فنون ادبی و به خصوص شعر باید واجد این خصوصیت باشد. این را هم می دانید که رهبری عواطف و احساسات اجتماعی به منزله رهبری قلوب و بسیار مهم است. اگر کسی بتواند این کار را بکند در واقع وساطت در فیض یا ـ خدای نکرده ـ واسطه در بسط ظلمت پیدا می کند. شاید آنجا هم که شهادت را هنر معرفی می کنند همین است؛ شهید کسی است که با فعل خودش احساسات اجتماعی را به بلوغ عبودیت و بندگی، گذر از دنیا و توجه به مسائل مهمتر سیر می دهد.
هنر، ابزار اقامه و جهت دهی به عواطف اجتماعی
احساسی که شما در مخاطب ایجاد می کنید ـ که خدای متعال ذوق آن را داده است ـ چند تا خصوصیت باید داشته باشد. خصوصیت محوری آن این است که باید در نهایت، تولی و تبری را رشد دهد؛ یعنی هنر باید ابزار بسط تولی و تبری باشد؛ قلوب را نسبت به یک جبهه متعلق و دلداده و نسبت به جبهه دیگر متنفر کند. هنری که فقط بسط محبت می دهد یک جانبه است و برای پردازش رشد جامعه کافی نیست. همچنین هنری که فقط نفرت ها را رشد دهد برای پرواز جامعه مناسب نیست. باید هردوی اینها را بتواند بسط دهد. خود هنرمند باید اول احساسی در این وادی پیدا کند، بعد به این جبهه ای از احساس که در وجودش پیدا می شود بعد اجتماعی دهد و دیگران را هم در آن احساسات شریک کند. به تعبیر دیگر احساس خودش را اقامه کند. هنر ابزار اقامه عواطف اجتماعی در جهت خاص است. هنر باید بتواند به عواطف اجتماعی جهت دهد؛ آن جهت هم این است که آن تولی و تبری محوری را که شرط اصلی کمال، بلوغ عواطف انسانی، حساسیت های انسانی و حالات قلبی انسان است و به تعبیر دیگر محور همه ملکات اخلاقی است در همه جا بسط دهد؛ یعنی هنر او هیچ کجا منفصل از آن احساس مرکزی نباشد و قدرت داشته باشد همه چیز را به آن محور (تولی و تبری مرکزی که همان محبت به خدای متعال و بغض نسبت به اعدای الهی است) برگرداند. در یک قدم در تجسد، به محبت به اولیای الهی و بیزاری از دشمنان محوری آنها تبدیل می شود؛ یعنی هیچ کجا نباید شعر شما فارغ از این دو کلمه یعنی کلمه حق و کلمه باطل باشد ایجاد نوعی بسط و گرایش نسبت به حق و تبری نسبت به دشمنان او.
رسالت هنرمند در یافتن مصادیق تاریخی تولی و تبری
بعضی از آقایان شعرا و یا حتی خطبا در مورد محبت وجود مقدس امیرالمومنین(ع) و نفرت جبهه مقابل خوب می توانند صحبت کنند، اما همین که تنزل پیدا می کند دیگر نمی توانند حرف بزنند؛ یعنی دیگر نمی تواند همان موضوع را در جریان تاریخی حق و باطل تنزل و بسط بدهند. به نظر می رسد از خصوصیات هنرِ پیشرو این است که بتواند عاطفه های اصلی را در مصادیق تاریخی خودش بسط بدهد؛ یعنی اگر به شما گفتند برای این استکان هم شعر بگویید باید همان جریان را در همین جا بتوانید جاری کنید.
باید بتوانید آن احساس را اینجا هم بیاورید. اگر هنرمند بتواند آن را خوب تجلی دهد، توانسته است راجع به این موضوع خوب بحث کند و رسالت هنری خودش را ایفا نماید. بنابراین باید بتوانیم آن را به مقوله های تاریخی و مقوله های کلان اجتماعی بسط دهیم. به عنوان مثال ـ با صرف نظر از فنون و هنرهای ادبی ـ سینمای سلطه و جریانی که از طریق هالیوود و امثال آنها هدایت می شود، یا سینمایی که شهوات مادی را بسط می دهد، الان در مقیاس جهت گیری های جهانی بروز پیدا کرده است. سینمایی که می خواهد مخاطب خودش را به موضع گیری خاصی بکشاند، جنگ جهانی سوم را (به اصطلاح خودشان جنگ اسلام و تجدد، اسلام و جریان مدرنیته) موضوع قرار می دهد و بعد هم عاطفه های جهانی را به سمت نفرت نسبت به اسلام و امیدواری نسبت به جریان تجدد و محور آن یعنی آمریکا پیش می برد. بنابراین هنرمندی که وارد این وادی می شود و در این وادی کار هنری می کند، خودش به یک نقطه احساسی رسیده است که می تواند این احساس را در رفتار هنری خود متجسد کند.
در نتیجه از طریق همان ابزار هنری که القائات غیرمستقیم دارد مخاطب را نسبت به مسائل کلانی که غفلت داشته است هوشیار و حساسیت هایش را بیدار می کند. کسی که پای این فیلم می نشیند احساس می کند که موجی از جریان ترور و تروریسم کور در جهان از طرف تمدن رقیب برپا شده است؛ و در این موج ترور کور، عاطفه، رحم و عقلانیت وجود ندارد. تکیه گاهی هم که می توان به آن تکیه کرد و نقطه امید و اتکاست، جریان غرب و به خصوص پنتاگون و امثال آن است. حالا شما ببینید این هنرمند کجا و آن هنرمند نوع اول کجا؟ ببینید درک این دو چقدر با هم تفاوت دارد؛ هر دو کار هنری می کنند؛ هر دو هم بر موج احساسات مخاطب خودشان سوار می شوند؛ و یک میل و یا نفرتی را ایجاد می کنند، سیر می کنند، رویشی در او ایجاد می کنند، اما این در چه مقیاسی و آن در چه مقیاس. یا فرض کنید وقتی احساسات اجتماعی را به دست اولی بدهید و بگویید «رهبری کن»، فیلم هایی می سازد که در حد رفتار اقشار و مناسبات آنها با یکدیگر است. حاصل آن نیز این است که برخوردهای سنتی یا مذهبی بین اقشار را به یک قاعده تبدیل کند.
بنابراین، خصوصیتی که هنرمند باید داشته باشد، قدرت بسط دادن آن نقطه مرکزی و قدرت تعالی دادن آن به مصادیق بزرگ در مقیاس جهانی و در مقیاس های کلان اجتماعی است. و اینکه بتواند آن افق ها را سیر کند و قاعدتاٌ باید بتواند روح مخاطب خودش را وارد فضاها و افت و خیزهایی کند و در پایان هم یک فرودگاهی را برای او در نظر بگیرد. البته نه در احساس او طمع خام ایجاد کند و نه احساس اورا مایوس کند، بلکه باید بتواند در او حرکت ایجاد کند و طمع خام را از او بگیرد.
الگوهای دینی در زمینه هنر و شعر / دعای ابوحمزه ثمالی
اینجا چون فضای شعر و شاعری دینی و انقلابی است، می شود این نکته را به عنوان یک الگو بیان کرد. دعای «ابوحمزه» مخاطب را از کجا تا کجا می برد. حالا تعبیر هنر هم در اینجا تعبیر قاصری است. واقعاً تجلی آن احساس معصوم(ع) توام با آن شهودی که در وسعت هستی دارد، انسان را در امواجی از احساس، متحول و متبدل می کند و یک فرودگاه امنی هم در آخر آن دارد. مثلاً اگر به کسی که قله دماوند را نمی شناسد و فقط یک چیزی از آن شنیده است یا فکر می کند که قله دماوند که رفتنی نیست، بگویند این چهار شاگرد را به قله برسان، از همان اول آنها را خسته می کند. یا اگر هم راهشان بیاندازد، اولین تپه ماهوری که رسید می گوید این همان دماوند است؛ چون نه دماوند را دیده و نه فهمیده که چه الزاماتی دارد، ولی امام سجاد(ع) انسان را در فراز و فرودها، در احساس خطرها، امنیت ها، تنهایی ها، غربت ها درک از جلال و جمال حق، درک از ضعف ها و واماندگی های خودش، رحمت حق در نقطه اوج احساس، امید، قرب و مطالبه که انسان احساس می کند هم آغوش خداست و واقعاً می تواند خدا را در بغل بگیرد همراهی می کند؛ او همه چیز را از خدا می خواهد «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِحَیِّنا وَ مَیِّتِنا، وَ شاهِدِنا وَ غآئِبِنا» چه احساسی در آدم موج می زند وقتی رحمتی را حاضر می بیند که می شود از این رحمت همه عالم را سیراب کرد.
یک تنه می خواهد از رحمت خدا مثلاً سقایی کند. در همان حال می بینید لسان دعا عوض می شود «مالى کُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَریرَتى، وَ قَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوَّابینَ مَجْلِسى»، ببینید از کجا آدم را به کجا می برد. این انسانی که در اوج وصال است را یک دفعه متوجه می کند که نه این خبرها نیست. اگر این تحول را در انسان ایجاد نکرده باشد؛ چرا این حرف ها را بگوید؟ چرا این دعاها با این فرازها شروع بشود. «وَ قُمْتُ لِلصَّلوةِ بَیْنَ یَدَیْکَ...» در این صورت، انسان از اول می گوید این راه اصلاً رفتنی نیست.
حضرت ابتدا شروع به بیان ضعف ها می کنند طوری که انسان از اول متوجه ضعف ها نیز می شود؛ شاید دیگر اصلاً گناهی کرده ام که پرونده ام بسته شده است. در بعضی روایات دارد که انسان یک گناهی می کند که می گویند «در خیر بسته شد هرکاری هم بکنید دیگر پرونده تو را بستیم». نکند که مرا ترک کردی، نکند که با بطالین نشستم. حضرت در فرازهای بعد راه حل ها را پیشنهاد می دهند و می فرمایند اگر این مشکلات هست، راه حل های آن هم این است؛ اینها را به خدا بگو و با همین درمیان گذاشتن، مشکلات خودت را رفع کن. این نگاه که این فضاهای بزرگ و لایتناهی را پیش روی انسان باز می کند، فضایی است که اگر امام سجاد(ع) نگوید اصلاً انسان معنی آن را نمی فهمد.
و یا مثلا حمدهای این دعای شریف را اگر انسان مورد توجه قرار دهد که می فرماید: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَکَلَنى اِلَیْهِ فَاَکْرَمَنى، وَ لَمْ یَکِلْنى اِلَى النَّاسِ فَیُهینُونى...» این افق ها را پیش روی انسان باز کردن آن هم در فضایی که فضای احساس و موج برداشتن روح و رشد است، و بعد هم اینها را در امواجی حرکت دادن، بعد هم به یک ساحل امن رساندن، کار هر کسی نیست. شما در این دعا فرودگاهی دارید «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ ایماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى ، وَیَقیناً صادِقاً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ یُصیبَنى اِلاَّ ما کَتَبْتَ لى...» هرکسی نمی تواند انسان را در آنجا بنشاند. اگر غیر از معصوم(ع) باشد آدم را پرواز می دهد، بعد وسط هوا رهایش می کند. حالا یا کرکس او را می خورد یا هنگام فرود آمدن به سرعت او را به زمین می زند؛ یا به اصطلاح وقتی می خواهد خیزهایی بردارد، امکان پرواز بعدی را غیرممکن می کند. بنابراین شما باید با یک لطافت او را در اوج، فراز و فرودها بیاورید؛ آخر هم در یک جای امنی این تحولات را سامان بدهید.
پس شعر هم باید به تبعیت از این موالی این کار را انجام دهد. اولاً افق های ناگشوده را مقابل احساس مخاطب خود باز کند؛ یعنی فضاهایی که در عالم احساس هست، ولی مخاطب با آنها آشنا نیست. آدم می تواند احساس امنیت کند: «فَرَبّى اَحْمَدُ شَى ءٍ عِنْدى وَ اَحَقُّ بِحَمْدى...» می تواند احساس غربت کند «ارْحَمْ فى هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتى وَ عِنْدَ الْمَوْتِ کُرْبَتى...»؛ یعنی این فضاها و افق هایی از احساس که مخاطب نمی فهمد و وارد آن فضا نشده است اما می تواند در روح ما شکل بگیرد را اول بیاییم و بعد این احساس ها را منتقل کنیم؛ البته به گونه ای که آن موج احساس واقعاً در لابلای ظرافت های فنی و ادبی ما گم و غرق نشود. طوری منتقل کنیم که بالاخره یک فرودگاهی داشته باشد؛ یعنی مخاطب را وسط راه رها نکنیم یا در تپه ماهورها سرگردان نسازد؛ و نگوییم قرب و ضیافت همین جاست. این کاری است که یک هنر متعالی باید انجام دهد؛ هم بتواند احساس ها را بر محور آن احساس های مرکزی بسط دهد، هم آنها را به محیط ها و موضوعات بزرگ و متعالی سرایت دهد و هم اینکه واقعاً افق ها، لایه های عمیق و لطافت هایی از احساس را تدریجاً در مخاطب ایجاد کند.
بنابراین شما به عنوان جامعه ادبا و شعرا، یک جامعه تاثیرگذار بر فضای فرهنگی جامعه هستید. هر کدام از شما یک انسان جمعی است؛ به عنوان یک محور جوشش عواطف اجتماعی که می خواهد بقیه عاطفه ها را سرشار و سقایت کند. پس باید این ویژگی ها را داشته باشد، و در خودش این ظرفیت ها را ایجاد کند. ولو این که این را به قطعات یک نقشه بزرگ تبدیل کنید؛ و هرکدام از عزیزان یا جمعی از عزیزان یک قطعه را به طور هماهنگ طراحی و برنامه ریزی کنید و کارهای فنی آن را انجام دهید و جلو بروید. اگر شما بخواهید رهبری عواطف اجتماعی را از طریق هنر به سمت عواطف رشید، بالغ و عواطفی که توام با تقوا و پروای الهی هستند جلو ببرید، نیاز به یک لُجنه های تخصصی جدی دارید. به خصوص اینکه خود شما باید حتماً به آن هنرهای اصیل و محوری که عواطف را در اوج قرار می دهند مانوس شوید، تا بتوانید همان هنر را تنزل دهید. مثلاً کسی که ابوحمزه نمی خواند و روحش با ابوحمزه صیقل نمی خورد، نمی تواند عواطف متناسب با ابوحمزه را در جامعه با ادبیات خودش القا کند؛ یعنی باید بتواند از سرچشمه ها بگیرد.
افق های احساس عاشورایی در «کامل الزیارات»
نسبت به عاشورا هم دقیقاً همین طوری است. هم افق هایی که نسبت به عاشورا باید گشوده شود و هم احساس هایی که باید مواج شود باید بر محور آن افق گشایی معصوم و آن جوشش عواطف معصومانه باشد. به عنوان مثال شما از عاشورا زیاد شنیده اید؛ از زوایای مختلف سیاسی، تاریخی، جامعه شناسی، کلامی و عرفانی درباره حادثه عاشورا بحث و تحلیل کرده اند. اما شما «کامل الزیارات» را مطالعه بفرمایید، نمی گویم به دقت بلکه مرور کنید؛ بعد افق هایی که پیش روی شما نسبت به عاشورا باز می کند با افق های دیگر مقایسه کنید. فرض کنید آنجایی که از مصیبت ها و جریان روضه خدا بر انبیا را می گوید. شما هنرمند هستید؛ یعنی احساس شما مثل من خشک نیست! کنار هر روایت آن شما اول باید یک مشک اشک بریزید.
من حتم دارم این طوری است، فضای مرثیه اش طوری است که گریه رسول الله(ص)، ائمه معصومین(ع) یا صدیقه طاهره(س) را به تصویر می کشد؛ مثلا در روایات دارد گاهی حضرت ناله ای می زنند که اگر ملائکه جهنم را نگیرند همه چیز را می سوزاند. ببینید این حد از احساس در آن حادثه در آن مقیاس که مثلاً حضور حضرت زهرا(س) و آن محاکمه و شوری که در فضای محشر ایجاد می کنند که اصحاب سیدالشهدا در صحنه محشر دور حضرت جمع هستند، این افق ها چه در افق عواطف و چه در افق عقلانیتی که باز می شود را ملاحظه کنید؛ شما افق ها را مقایسه کنید. وقتی حادثه را دیگران تحلیل می کنند جغرافیایش را مکه، مدینه، کوفه و حداکثر دنیای اسلام آن روز ملاحظه می کنند. می گویند حادثه ای است که در این جغرافیا و تاریخ آن هم نهایت تا سقیفه طراحی شده است.
ولی در «کامل الزیارات» تاریخ این حادثه قبل از خلقت عوالم دنیا شروع شده است. جغرافیای آن هم همه سماوات و ارض و حتی جهنم و بهشت و «ما یُری و ما لایُری» است. شما اگر با این سطح از حادثه و با این عمق از حادثه و تحولاتی که در کنار حادثه اتفاق افتاده است توجه کنید، حرم حضرت اباعبدالله «مُخْتَلَفِ الْمَلائِکَةِ» است 124 هزار پیغمبر هر شب جمعه می آیند. این یک حادثه است اما آن هم حادثه است. جریان رجوع حضرت در رجعت، شفاعت حضرت در قیامت، صحنه های تجلی حضرت در بهشت بر مومنین، اینهایی که در روایات آمده است، دامنه و گستره فعل حضرت از قبل از عالم ذر تا بعد از قیامت، و در همه مُلک و ملکوت و بالاتر از ملکوت که از روز اول بوده است. از همین افقی که محتشم به آن توجه کرده است: «باز این چه شورش است که در خلق آدم است * باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است * در بارگاه قدس که جای ملال نیست * سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است» واقعاً انسان اگر خودش به این افق نرسیده باشد و این احساس در او پیدا نشده باشد که حادثه چه فضاهایی را در برگرفته است که نمی تواند احساس را منتقل کند.
بنابراین اگر می خواهید در عشق و محبت اولیای خدا سخن بگویید، اگر می خواهید مرثیه یا مدح بگویید با آن افق ها و فضاها در موضوعات مختلف مأنوس شوید. اگر می خواهید تحلیل کنید و شعرتان تحلیل توصیفی باشد هر بُعدی را که ملاحظه می کنید از آن منابع اصلی که موضوع را خوب پرورش داده اند یعنی کلمات معصومین: استفاده کنید. آنها شما را سرشار می کند و می توانید از همان سرچشمه، دیگران را نیز سیراب کنید. اگر تنزل دادید شعرتان تنزل پیدا می کند؛ یعنی اگر از حافظ گرفتید شما شاگرد حافظ می شوید. کسی که در تولی از حافظ شعر می گیرد، شعرش در مقیاس ظل حافظ است. حداکثر یک ظل نور می شود، پس یک حجاب نور واسطه است. توجه به حوادثی که در باطن عالم است و اینها را در احساس خود سرشار کردن، بعد هم سیراب کردن جامعه رسالتی است که بر عهده دوستان است و اگر دوستان ما ان شاء الله دنبال قاعده مندسازی و تحقیقات لازم و فضاهای جانبی آن باشند می توانند این فضاها را سرشار کنند؛ می توانند احساس و درک جامعه را از عاشورا و افق های این حادثه و تاثیری که در عوالم گذاشته و طبیعتا به دنبال آن موضع گیری را که در جامعه نسبت به این حادثه ایجاد می کنند گسترش دهند. شما زیارت عاشورا را ببینید از توجه به سیدالشهدا با یک تعابیری شروع می کند که یا ابا عبدالله، یا ثارالله اینها هر کدامش برای انسانی که به زوایای کار توجه می کند معنا دارد. بعد احساس را به یک نقطه ای می رساند که «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِکَ عَلَیْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ» و بعد نتیجه آن چیست؟ این که موضع گیری را به یک تاریخ تعمیم می دهد، «فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ» نمی گوید یک نفر و دو نفر بلکه احساس را به یک جبهه تاریخی بسط می دهد و «بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَشْیَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ أَوْلِیَائِهِمْ» بعد احساس را در حد سلم و حرب تعمیق می کند. «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» بعد احساس را در حد خون خواهی لطیف تر می کند «أَنْ یَرْزُقَنِی طَلَبَ ثَارِکَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ»؛ ببینید چه افق هایی را باز می کند، شما را سیر می دهد و در کنار عاشورا پرورش ایجاد می کند. این پرورش چه پرورشی است؟
چه احساسی از سید الشهداء(ع) در انسان ایجاد می کند؟ با چه وسعت و چه احساسی از عمق عظمت و چه احساسی نسبت به جبهه تاریخی و چه موضع گیری هایی به وجود می آورد؟ و سیر این موضع گیری ها تا وجاهت عندالله و قرب و ثبات قدم و معیت ادامه می یابد؛ «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیَایَ مَحْیَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»، و در مخاطب این تمنیات را ایجاد می کند. با یک حادثه می شود این سیر روحی و پرورش را داشت و انسان را به یک مقصد رساند. این مطلب باید دقیقاً در هنر شما تعقیب شود و این می طلبد که در متون معارف، کار تخصصی شود ـ غیر از کار فنی ـ نسبت به فضاها و افق هایی باید ورود پیدا کنید و خلاصه، قبض و بسط روحی که با ادعیه و زیارات پیدا می شود باید مبنای هنر شما باشد، تا ان شاء الله این هنر هم خلوص و هم وسعت عمل پیدا کند. من با اینکه از فن شما خیلی سر در نمی آورم، ولی گمان می کنم عمق هنر شما همان اتصال به سرچشمه هایی است که احساسات از آنجا می جوشد.
خلاصه «مَنْ أخْلَصَ لِلّهِ أرْبَعِینَ صَباحاً جَرَتْ یَنابِیعُ الحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلیَ لِسانِهِ»(1) آن حکمتی که باید در قلب شما بجوشد و در زبان شما جاری شود و دیگران را حکیم و سیراب کند، حکمتی است که جز در سایه کلمات معصومین: به دست نمی آید. «عن أبی عبد الله الصادق علیه السلام فی قول الله عز وجل: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً؟ فقال علیه السلام: طاعة الله ومعرفة الامام»(2) امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند: «یَا بُنَیَّ اعْرِفْ مَنَازِلَ الشِّیعَةِ عَلَى قَدْرِ رِوَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ فَإِنَّ الْمَعْرِفَةَ هِیَ الدِّرَایَةُ لِلرِّوَایَةِ وَ بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ یَعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَاتِ الْإِیمَانِ»(3) یعنی اوج احساس ایمانی با درایت روایت حاصل می شود. آن سرچشمه ای که شما باید در همه موضوعات از آن سیراب شوید اینها هستند که اگر شما ان شاء الله وصل شدید که بحمدلله هستید، و به صورت گسترده تری بهره مند شوید، فضای شعر شما وارد یک فضای دیگری از نورانیت و وارد یک افق گشایی های دیگری برای احساسات اجتماعی می شود.
از اشعار دوستان دقیقاً پیدا بود که از همان افق های روایی سیراب شده اند و وقتی این طور بشود ادبیات آن با ادبیات سایرین کاملاً متمایز می شود به لحاظ عمق و توجه به فضاهایی که اصلاً تخیل ما بدون تولی به کلمات نورانی آنها به آن فضاها نمی تواند پر بکشد و اصلاً آن فضاها جز در سایه نور کلام معصوم و «بِالدِّرَایَاتِ لِلرِّوَایَاتِ» قابل رویت نیست. اوج احساس از طریق استضائه به نور روایت و درایت در روایت حاصل می شود، آن وقت این احساس ان شاء الله می تواند دیگران را هم سیراب کند.
جایگاه خیال در هنر
نکته دیگر این است که جایگاه خیال در این بسط دادن چیست و چقدر باید این خیال را بسط داد. اگر در معرفت شناسی (هم روان شناسی معرفت و هم فلسفه معرفت) که از آن بحث شده است که خیال چه نقشی دارد، و چطوری قبض و بسط پیدا می کند، و چقدر می توان آن را قبض و بسط داد، دقت شود و بعد توجه کنیم که برای رسیدن به یک هنر صحیح چقدر باید از قوه خیال مدد گرفت؟ جایگاه خیال کجاست؟ جایگاه عقلانیت کجاست؟ جایگاه حضور ایمان کجاست؟ سوم سؤال فقهی آن است که چقدر مُجاز هستیم از خیال استفاده کنیم؟ خیال در چه افق هایی حق دارد وارد شود؟ مثلاً در ساحت ذات ربوبی اصلاً خیال نباید وارد شود؛ «کُلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ»(4) اصلاً جایی برای خیال نیست که انسان راجع به خدا با خیالش شعر بگوید. بنابراین یک ساحت هایی است که عقل ما اجازه ورود به آنجا را ندارد چه برسد به خیال از نظر ساحت. حتی در توصیف امیرالمومنین(ع) هم حق نداریم به هیچ وجه خیال را بیاوریم. این اصلاً یک ساحتی است که در آنجا هر چه خیال ما ترسیم کند غیر از امیرالمومنین(ع) است. اسم اعظم الهی است. خیال ما به آن دست نمی یابد. مقام و ساحتی است که «مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ»(5) عنقا شکار کس نشود دام بازگیر؛ اصلاً خیالات ما به آنجا راه پیدا نمی کند.
باید معین شود که در معرفت شناسی جایگاه خیال کجاست و تحت کدام قوه عمل می کند؟ نسبت آن با عقلانیت، احساس و حس چیست؟ نسبت آن با شهود چیست؟ نسبت آن با قلب و با ایمان چیست؟ ظرفیت نگارگری آن نسبت به حقایق چقدر است؟ به نظر من این یک بحث تخصصی است که به طور جدی باید وارد شد و هم بحث های عقلانی و هم نقلی آن را تمام کرد.
تقوای در عمل، تقوای در خیال
من فکر می کنم گاهی غفلت می شود که تقوای در خیال غیر از تقوای در عمل است. ممکن است یک آدمی در عمل متقی باشد، نماز شبش هم ترک نشود، اما تقوای در خیال نداشته باشد. مقصودم از تقوای در خیال این نیست که به صحنه های شهوت انگیز می پردازد؛ آن که پیداست هبوط می آورد. کسی که در آن وادی کار کند، دیگر نمی تواند شعر ملکوتی بگوید؛ آن که هیچ. واقعاً کسی که متوغل در آن احساسات شد ولو حلال آن، نمی تواند بالاتر از آن خیال کار کند و جامعه را به جایی برساند تقوای در تخیل ملکوتی غیر از بی تقوایی است. من می خواهم در مورد حضرت زهرا(س) خیال کنم؛ آیا اصلاً حق دارم ساحت خیالم را به آسمان کبریایی عصمت الله الاعظم بکشم؟ می توانم تخیل کنم که در پشت در چه اتفاقی افتاده است؟
از طرف دیگر هم اگر شما خیالتان را به آنجا نکشید، که قدم از قدم نمی توانید بردارید و شعر بگویید. علت اینکه گاهی ما روضه می خوانیم و حرف های عجیب و غریب می زنیم، این است که ما تقوای در خیال نداریم؛ خیالمان را به جایی می کشیم که نباید بکشیم؛ و بعد با خیال تصویر می کشیم، می گوییم این طوری شد، آنطوری شد. حال اگر در قالب شعر باشد معمولا آشکار است که اینها یک مقداری افق های خیالی است. به هرحال یک موقع باید روی آن کار و بحث جدی بگذاریم، این یک موضوع جدی است. من ندیده ام که مناسک تخیل در جایی بیان شده باشد. شما برای چشم مناسک می گویید؛ می گویید این نگاه حلال است؛ این نگاه مکروه است؛ این نگاه حرام است. بعد برای نگاه حرام مصادیق می آورید؛ می گویید نگاه غضب آلود به پدر و مادر حرام است؛ نگاه تحقیرآمیز به مومن حرام است؛ مصداق ها را هم می گویید. ولی آیا برای خیال هم شما دیده اید جایی این کار را کرده باشند؟ تخیل هم یک قوه است و معلوم نیست کارش کمتر از کار چشم باشد. اثرگذاری آن هم در وجود خود انسان همانطور که «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ...»(6) «الخیال سهم من سهام ابلیس» این طوری نیست که وقتی تخیل می کند آزاد باشد. حتی تخیلات قدسی گاهی همینطور است. تخیل هم گاهی لطافت بر می دارد، آدم گاهی مکاشفه می کند. خیلی از مکاشفات جز شهود خیالی چیزی نیست. می تواند خیالش را در عالم تجسم ببیند. این مکاشفه می شود. بعد آخر کار یک دفعه می بیند که تقوای در مکاشفه نیست؛ مثلاً در می آید که بعضی از رجبیون، روافض را در قالب خوک دیدند. امام(ره) به فتوحات یک حاشیه ای دارند می گویند این آقا از فرط لطافت، روح خودش را در مکاشفه اش دیده است. این بی تقوایی در مکاشفه است.
بی تقوایی در خیال است. بنابراین تقوای در خیال تا حد مکاشفات عرفانی و شهودهای عرفانی سرچشمه خیلی چیزها می شود. خیال در آن مقیاس که اوج بردارد بیش از مسئله شعر می شود. بنابراین مناسک خیال در سطوح مختلفش قابل دقت است. این که تقوای خیال چطور واقع می شود، آدم باید متقی باشد یا شاعر باید در خیالش متقی باشد؟ مناسک تقوای در تخیل این است که نگذاریم فکر به هرجایی برود. یک بنده خدایی می گفت وقتی دارید نماز می خوانید اگر یک ساختمان ساختی و به پنجره اش رسیدی دیگر نساز. خیلی کار سختی است که نسازد. در نماز می فهمد که نباید بسازد، ولی می سازد و بنا را تمام می کند. در عالم شعر هم همینطوری است. تخیل انسان راهی یک افقی می شود و می رود. از حضرت امیر(ع) یک نگارگری می کند که نمی دانم این چه حضرت امیری است؟ آیا انسان حق دارد و می تواند حضرت امیر(ع) را در خیال، معشوق خودش کند؟ حالا غزل بگوید، حق دارد اصلاً افق ما هست؟ آیا حق دارد در شعرش حضرت امیر(ع) را موضوع خیال خودش قرار دهد؟ یا آن ساحت کبریا خیلی رفیع تر از این است. نهیب به آدم می زنند «وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ»(آل عمران/28) به یک جایی که می رسد نسبت به ولی خدا «یحذرکم»؛ چه کاره هستی؟ یک کسی در محضر رسول خدا(ص) با امیرالمومنین(ع) شوخی کرد؛ حضرت ناراحت شدند، فرمودند: اصلاً شما چه حق دارید وارد مجامله با حضرت می شوید. افق شما این افق نیست. حالا پیغمبر یک موقعی با حضرت مزاحی می کنند به ما چه مربوط است. افق ورود خیال ما نسبت به معصوم کجاست؟ ما می توانیم به تخیل دلال بپردازیم؟ اینها به اصطلاح یا توقیفی است یا توقیفی نیست؟ اگر توقیفی است، حدش کجاست؟
لسان دلال آمیز و لسان طلب کارانه
در زیارات و در ادعیه کجا به ما اجازه داده اند که با معصوم دلال آمیز صحبت کنیم؟ دعای ندبه از آن دعاهایی است که در آن همه چیز هست، ولی حتی آنجایی که اظهار عشق است ادبیاتش، ادبیات عشق عاجزانه است؛ اخبات است؛ انکسار از عشق است؛ طلبکاری در عشق نیست. «اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ اِلَیْکَ والِهَةٌ...»؛ مقام شیدایی یعنی مقام عشقی که مقام اخبات و انکسار است که در آن هیچ طلبکاری نیست. شما مثلاً در لسان زیارات و ادعیه آنجایی که وارد دلال با معصوم می شوید حتماً لسان شیدایی است؛ حتی لسان عاشقی است؛ مطالبه نیست. حالا یک جاهایی یک تعریض ها کوچکی در آن در می آید. انسان یک مطالبه ای از سر عشق می کند، یک قهری هم می کند؛ مثلاً در مناجات شعبانیه ببینید به خدای متعال عرض می کند «وَاِنْ اَدْخَلْتَنی النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّی اُحِبُّکَ» لسان دلال است، ولی ذلت در آن موج می زند؛ خشوع محبت است و خشوع ایمان در آن موج می زند. نسبت به معصوم هم همین طور است. حالا شما یک قدم بیایید جلوتر، حافظ را ببینید. با اینکه حافظ است و خیلی شخصیت بزرگی هم هست، اما بعضی جاها طلبکاری هایش طوری است که بوی خوشی نمی دهد. جای این است که دست رد به سینه ات بزنند؛ ببین کجا داری پا می گذاری. به آن جا که می رسی که یک انگشت نمی شود بالاتر بروی، چطور یک دفعه سر می کشی.
خدا رحمت کند استاد ما را، خواب دیده بودند که دنبال سر حضرت امیر(ع) می رفته اند، حضرت جایی رفتند که مثلاً یک دری بود، استاد رفتند داخل آن را نگاه کنند، حضرت برگشته بودند و یک نگاه تندی کرده بودند. کجا نگاه می کنی؟ در خواب دستپاچه شده بود، عرض کرده بود آقا عقاب بلابیان می فرمایید؟ حضرت جوابی فرموده بودند. حالا غرض اینکه به یک جاهایی که برسی اگر بخواهی یک نگاه بکنی، می گویند، نباید نگاه کنی. حالا اشعار دلال آمیز امروز ما را هم ببینید. خیلی از آنها خوب است، اما این می طلبد که در مناسک تخیل، در حوزه های مختلف، افق ها و سطوح و موضوعات آن، کار تخصصی بشود. به نظر من این سؤال خیلی جدی است. اگر شاعر، خیال را آزاد گذاشت طبیعی است که خیال، بلندپروازی می کند. به تعبیر دیگر تخیل باید در سایه ولایت امیرالمومنین(ع) حرکت کند تا به اصطلاح مبدأ القائات رحمانی شود؛ و الا مبدأ القائات شیطانی می شود؛ حتی اگر وارد عالم مکاشفه و عرفان شد عرفان آن منحط می شود و هبوط می آورد.
قبلاً که عرض کردم یک حلقه های تخصصی درست کنید، مقصودم همین سنخ بحث ها بود که هم جنبه های معرفت شناختی و روان شناختی و هم جنبه های فقهی آن و هم جنبه های هنری آن موضوع را از زاویه فلسفه هنر به دقت مورد بحث قرار دهید. البته غربی ها در فلسفه هنر خیلی کار کرده اند و خیال هنرمند را مدیریت هم می کنند. آنها برای توسعه تخیل، قاعده درست می کنند؛ چون اگر خیال را رها کنید از آن، هیچ چیزی در نمی آید، باید مدیریت کنید تا نتیجه بدهد. فرق توهم با خیال چیست؟ توهم همان خیال رها شده است. هیچ چیزی هم از آن در نمی آید. حداکثر از آن افسانه در می آید. افسانه، تخیل رها و یله است و پرورشی در آن نیست؛ اگر پرورش منفی در آن نباشد مثبت هم نیست. از تخیل قاعده مند است که هنر مؤثر در می آید. لذا برای قاعده مندی تخیل در فلسفه هنر، غرب خیلی کار کرده است. با اصول، خیال را پرورش می دهند. چطور به خیال بپردازی، از کجا شروع کنی، به کجا ختم کنی، بعد از اینکه خودتان متخیل شدید، اینها همه قاعده دارد. اما ما قاعده مند نکردیم که خیال انگیزی یا بسط تخیل چگونه باید باشد. این قواعد خیلی جدی دارد اما ما آزاد گذاشتیم.
این است که در شعر ما بعضاً یک مقداری بی تقوایی حتی در سطح شعرای بزرگ وجود دارد، البته بی تقوایی نه به معنی تند و بد آن؛ فرض کنید فلان شاعر بزرگ راجع به پادشاه زمان خودش شعر می گوید و خیال را پرواز می دهد چرا راجع به امام زمان(عج) هم که شعر می گوید همان قدر خیال را پرواز می دهد؟ نام نمی برم چون خیلی شخصیت بزرگی است، آدم نمی تواند جسارت کند. شاه زمان خودش را به گونه ای تخیل کرده است که گویا دارد راجع به امام صادق(ع) شعر می گوید. اصلاً آدم حق دارد این طوری خیال پردازی کند. در این فضا خیال خودش را پرواز دهد؛ تملق گویی همین است دیگر؛ نوعی بی تقوایی در خیال، همان تملق می شود.
تخیل می تواند شهوت و غضب را تحریک کند. تخیل می تواند عرفان غلط درست کند. عرفان تخیل مربوط به نورانیت عقل نیست، مربوط به تخیل است. عرفان های باطل، خیال بافی است؛ از خدا یک موجود خیالی درست می کند. همه تشبیه هایی که در باب خدای متعال وجود دارد، معصیت خیال است. ائمه(ع) ما را نهیب داده و گفته اند مواظب باشید در باب خدای متعال تشبیه نشود. تشبیه، تخیل باطل است. بنابراین، مناسک خیال در فضای هنر به خصوص، هنرهای ادبی مثل شعر که دست هنرمند گاهی خیلی باز است نیاز به استنباط و کاری جدی دارد. کار اجتهادی آن هم در جای خودش لااقل روشن شدن صورت مسئله ها و با احتیاط برخورد کردن با آن است.
یک نکته دیگر هم اشاره کنم؛ معمولا زیاد به کار گرفتن خیال برای وقتی است که انسان به عوالم بالاتر راه پیدا نکرده است. اگر به عوالم بالاتر راه پیدا کرد، تلاش می کند که حتی المقدور خیال را محدود کند و نگذارد خیال دخالت کند. تا بتوان یک تصویری از آن عالم بالا ارائه داد. فرض کنید شما می خواهید بهشت را تصویر کنید، اگر پای خیال را باز کنید بهشتی مثل قمصر کاشان برای شما درست می شود. یا از آن بهشت های مصنوعی درست می شود. یا مثلاً جهنم به تخیل نیازی ندارد؛ آن قدر واقعیت آنجا سنگین است که شما باید تنزل بدهید تا فهم روی آن واقع بشود. نیازی به تخیل ندارد. تعابیری که از بیانات معصومین(ع) درباره جهنم آمده است که مثلاً در آن ماری چنین است، خیال انگیزی نیست، واقعیت است. یا تعابیر قرآن که می فرماید زبانه جهنم این طوری است، سر و صدای جهنم، آواز و دعوت آن و ... واقعیات است.
بنابراین، بین مشاهده ملکوت و از ملکوت سخن گفتن و خیال انگیزی فرق است. در کلمات معصومین: و قرآن فکر نکنید خیال انگیزی است، بلکه بیان ملکوت با ادبیاتی است که ما خیال می کنیم ادبیات تخیلی یا مبالغه آمیز است. مثال می زنم کسی که در رحم مادر است اگر در حد درک خودش از وقایع عالم دنیا برایش بگویند آیا این خیالی است؟ مثلاً فرض کنید آدم یک ذره است به او می گویند که به یک دنیایی می روی که در آنجا یک میوه ای هست که میلیونها برابر ابعاد وجودی تو است و آدم در یک لحظه آن را تناول می کند. آدم خیال می کند که تخیل است. اصلاً آن حور و قصوری که در قیامت است که مشرق است و مغرب است و بعضی ها این تعبیر را هم به طنز کشیده اند، این تخیل نیست، البته معلوم نیست که اندازه وجودی انسان در آن عالم و این عالم یکی باشد. بنابراین، فرق است بین مشاهده حقایق عوالم بالاتر و تنزل دادن آنها در ادبیات این دنیایی ما و خیال انگیزی نسبت به واقعیت. بعضی وقت ها واقعیت آن قدر بزرگ است که اگر شما به آن افق ها نزدیک بشوید باید همه خیال ها را تعطیل کنید. خیال رهزن آن افق ها است. به نظر می رسد نسبت به عاشورا نیز همین است.
خیلی از تحریف ها ناشی از تخیل است، آن هم به این علت که آن واقعیت با عظمت هایش درک نشده است. به تعبیر دیگر یک بار شما می خواهید رستم را توصیف کنید: که رستم یلی بود در سیستان، منش کرده ام رستم داستان. اگر به آن نپردازی و پیرایه نبندی که شاهنامه نمی شود. عاشورا شاهنامه نویسی در باب سید الشهداء(ع) نیست. هرچه ما عاشورا را بزرگ کنیم از واقعیتش بسیار کوچک تر است. ما زمینی ها می خواهیم یک حقیقت قدسی ملکوتی را که در اندازه و قد و قامت حضرت سیدالشهداست به تصویر بکشیم؛ چه می خواهیم بگوییم؟ آدم باید از طریق خود معصوم(ع) با افق ها آشنا بشود تا بعد بتواند خیال خودش را هم هدایت کند.
البته توجه شود که تخیل و خیلی از زبان حال ها به معنای ظاهریِ فقهیِ آن، اسناد کذب نیست؛ چون معلوم است که نمی خواهم نسبت بدهم که این طوری بوده است، ولی خیال انگیزی است که به یک معنا خروج از صدق است. صدق نه به معنی صدق در لسان، که مطابق با واقع گفتن است، صدق صدیقین، یعنی یک رنگی و تبعیت محض. بی ضابطه شدن زبان حال برابر با بندگی نیست. به این معنی صدق نیست؛ که «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...»(احزاب/23) فعلش با عهد بندگی اش برابر نیست، ولی ممکن است در کلام دروغ هم نباشد؛ یعنی اگر بخواهید بنده وار این سند را بگویید نباید این طوری بگویید.
یک مثال عرض می کنم می دانید موضوع عاشورا موضوع اعظم وسائل شفاعت نبی اکرم(ص) است. حالا اعظم هم نگوییم در رده اول است؛ اعظم مصیبت هایی است که بر حضرت پیش آمده است؛ اعظم عبادت های تاریخی نبی اکرم(ص) است؛ که در عاشورا ظهور پیدا کرد. پس شما می خواهید جامعه را از طریق توسل به این عبادت به قرب (شفاعت) برسانید. مناسک اعظم عبادات چیست؟ شیطان به شدت در این موضوع دخالت می کند. از لطیف ترین جاهایی که دخالت می کند، در عقلانیت و تخیل عاشورایی است؛ امام حسین(ع) را در حد یک امام زاده تنزل می دهد؛ خیلی آدم خوبی بود، در حد یک سیاست مدار که دنبال حکومت بود و اشتباه هم کرد و تحلیلش غلط در آمد تنزل می دهد. علم غیب هم که نداشت و اگر هم داشت ما به آن کاری نداریم. این دخالت شیطان در عقلانیت است. دخالت در خیال هم هنر می شود. و این از آن جاهایی است که شیطان با ظرافت دخالت می کند.
باز هم مثال می زنم: شما سحر ماه رمضان ابوحمزه بخوانید یا حافظ کدام بهتر است؟ اصلاً قابل مقایسه است؟ تفاوت آن در کجاست که ابوحمزه و حافظ قابل مقایسه نیست. یک قدم بیایید بالاتر ماه رمضان شبها به جای این که قرآن بخوانیم، قرآنِ حافظِ قرآن را بخوانیم. بعضی ها می گویند قرآن نازل (حافظ) می خوانیم قرآن حافظ می خوانیم. یک رفیقی داشتیم دانشجو بود و موهایش را خیلی بلند کرده بود؛ یک سال نیامد و رفتم دنبالش دیدم سر و ریش و همه را تیغ زده و در خانه نشسته است. یک چند سالی نشسته بود و بعد حافظ خوان شده بود؛ من یک دفعه رفتم پیشش گفت در خواب دیدم به من گفتی قرآن بده من به شما حافظ دادم. گفتم بله، گرفتاری ات همین است که من می گویم قرآن بده تو حافظ می دهی. من نمی خواهم حافظ را تحقیر کنم. حافظ جزء شخصیت های برجسته تاریخ ماست. واقعاً ارزشمند است؛ یعنی واقعاً در ایجاد عواطف معنوی جامعه شیعه خیلی موفق و اثرگذار بوده است. می خواهم فاصله افق ها را عرض کنم. بنابراین در پرواز دادن خیال اگر ادبیات معصوم(ع) مرز ما باشد و در حاشیه آن راه برویم خیلی موفق خواهیم شد.
بر این اساس، در مقتل خوانی فرق است بین این که آدم زیارت ناحیه مقدسه بخواند یا مثلاً شعر محتشم. در زیارت مقدسه هیچ تخیل غیرمعصومانه ای نیست. هرچه هست واقعیت است؛ ولی محتشم ناچار و مجبور است و نمی تواند تخیل نکند. ولی اگر مناسکش درست و قاعده مند شد، هیچ اشکالی ندارد. حتماً به این شعرِ دارای منسک، باید متولی بود و حتی برای یک طبقه ای شاید اصلاً بگویید مفید است؛ به شرطی که مناسک آن رعایت بشود. اگر مناسک آن رعایت نشد، به همان میزانی که رعایت نشده است شیطان از طریق خیال ما در خیال اجتماعی ورود پیدا می کند.
اجتماعی بودن تخیل و هنر
اگر طبقه هنرمند را در جامعه به صورت جزایر مستقل ببینید، شما یک انسان و من هم یک انسان هستم، ولی اگر به صورت وحدت اجتماعی ببینید شما به منزله خیال جامعه هستید. هنر تجسد تخیل اجتماعی است. همانطور که تخیل من جلوتر از من راه می رود و من را با خود می برد، تخیل هنرمندان خیال اجتماعی می شود و اجتماع را با خود می برد. خیال هنرمند تجسد خیال جامعه است. اگر در تجسد خیال تقوا و تولی موج بزند حتماً جامعه را جلو می برد، ولی اگر تولی در آن موج نزد به همان میزان مواجهه ما را با حوادث از مقام صدق تنزل می دهد. هنر شما تجسد تخیل جامعه است. جامعه وحدت دارد و به صورت جزایر مستقل نیست. اگر جامعه را یک ظرف مستقل ببینید، ارواح در جامعه با هم مرتبط هستند؛ تخیلات با هم مرتبط هستند؛ اندیشه ها مرتبط هستند. اگر منفصل بود که از آن تمدن بیرون نمی آمد، جامعه بیرون نمی آمد؛ نظام ادبی در نمی آمد؛ منطق در نمی آمد؛ هنر در نمی آمد؛ این به خاطر وحدت اجتماعی است. در وحدت اجتماعی وقتی نگاه کنید جایگاه اجتماعی هنرمندان به منزله خیال جامعه است؛ که اگر این خیال تهذیب شود، به بسط احساسات معنوی کمک می کند.
و به هر میزان که شیطان نفوذ پیدا کند؛ مسیر رشد عواطف را سد می کند. و این از مواضعی است که شیطان با لطافت وارد می شود؛ چون ما در آن حال اصلاً متوجه نیستیم که باید جلوی شیطان را بگیریم. البته مطالبیِ را خدمت شما عرض کنم؛ اگر شما واقعاً دنبال عاشورا و دنبال ائمه اطهار: باشید، امام حسین(ع) جهت شما را حفظ می کند؛ یعنی شیطان نمی تواند در جهت شما تصرف کند. جهت خیالتان سالم است، ولی کسی که دنبال شعر مبتذل می رود، جهت خیالش را هم شیطان به سمت دنیا برده است. شما بی تردید جهت تخیلتان سالم است. در این هیچ تردیدی نیست و این خیلی مهم است. جهت حرکت خیال مهذب است، ولی مناسک حرکت خیال در این جهت مناسکی است که تهذیب ساختار خیال را تامین می کند. شما جهتتان در تولی به سیدالشهداء(ع) جهت مهذبی است که تردید در آن نیست؛ شما هیچ وقت شعری نمی گویید که آن آن مدح یزید بیرون بیاید. محال است که یک شاعر شیعه چنین شعری بگوید. این معنایش آن است که شیطان در جهت دخالت نمی کند. اما دیگران می گویند؛ نه دیگران، غزالی یک جمله دارد که من مکرر گفته ام: «یحرم علی الواعظ و غیره روایه مقتل الحسین... فإنّه یهیج بغض الصحابه و الطعن فیهم، و هم أعلام الدین» می گوید واعظ روضه امام حسین(ع) نخواند؛ چون تحریک بغض بر علیه اولی، دومی و سومی می کند. آنها هم که جایز نیست. جهت این حرف باطل است. محال است یک شاعر شیعی جهت شعرش باطل باشد. از شعر شیعه یک کلمه مدح از دستگاه بنی امیه و سقیفه بیرون نمی آید. یک کلمه مذمت ائمه از آن در نمی آید، اما وقتی می خواهد به این خیال ساختار بدهد، ساختار آن ممکن است مشکل پیدا کند. ارزش چه چیزی را بالا ببرد، ارزش چه چیزی را پایین بیاورد؟ به هر موضوع چقدر اهمیت بدهد؟ آن وقت می بینید که دیگر نسبت هایش به هم نمی ریزد. فرق ابوحمزه با حافظ همین است. حافظ جهت تخیلش ثابت است، ولی ساختاری که درست می کند عصمت ندارد.
ابوحمزه نظامش هم عصمت دارد. هیچ وقت در موجی که در روح شما ایجاد می کند، هیچ کجا کم و زیاد ندارد. امیدش کمتر از خوفش نیست. یک ذره خوف اضافی ایجاد نمی کند. یک ذره یاس اضافی ایجاد نمی کند. یک ذره هم امید اضافی ایجاد نمی کند. طمع خام ایجاد نمی کند. معصومانه خیال و احساس شما را پیش می برد. ما به هر میزان که در شعرمان دنبال قاعده مند کردن حرکت و خیال اجتماعی (هنر اجتماعی)، به دنبال معصوم باشیم، به همان میزان این قوه متخیله جامعه یعنی هنر و هنرمندان (عقل و احساس هنرمندان) ما دنبال معصوم(ع) حرکت می کند؛ و به همان میزان قابل اعتماد می شود. مثل فقیهی که دنبال معصوم(ع) حرکت می کند. اگر یک جا هم اشتباه کرده باشد دنبال این اشتباه رفتن ثواب دارد. هنر هم اگر قاعده مند شد تبعیت از آن، عبادت می شود. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
منبع: روضه