یادگاریهایی قشنگ، اراده قویی انسانهایی از لابلای خاطرات گذشته را یادآورمان شد که یک پارچه به شکرانه برکتی بزرگ به پا خاسته بودند.برکتی به بزرگی انقلاب و سرزمینی اسلامی، که آن را هدیهای از سوی خداوند بزرگ می دانستند، یادگاری هایی که بعد از گذشت سالها از دل مفاتیحها و قرآنهای سرشار از برکت و صندوق های پر از خاطره بیرون آمده است.
سالهای ابتدایی دهه 60 بود که با هدف حفظ اعتقادات دینی و پناه بردن از دشمنان شیطان صفت به سرزمینی اسلامی پناه آوردند.فشارجنگ سختی روزهای مهاجرت را دو برابر میکرد. در شرایطی که کار اوضاع نابسامانی داشت اغلب مهاجران مشغول کارهایی مثل کانالکنی، آجرپزی و گاهی بنایی بودند. ساخت و ساز کساد بود و شاید دو سه روز کار داشتند و بعد تا یکی دو هفته کارشان تعطیل بود. نداشتن کوپن و دفترچه در آن زمان؛ سختی امرار معاش و هزینه خرج و مخارج را بیشتر میکرد.
زنان هم برای کمک به امرار معاش خانواده کارهایی مثل گلیمبافی و سبزیپاککنی و ... رادرخانه هایشان انجام میدادند. اما آنچه که برایشان بسیار پراهمیت جلوه میکرد و تحملشان را در برابر سختیها بالا میبرد اعتقادی بود که به خاطرش سالها غربت و سختی را با عشق، به جان خریدند.
و در سرزمین آرمانیاش جنگ اتفاق افتاد. برایمان تعریف میکنند که چگونه در آن سالها به یکباره با واقعیت جنگ روبرو شدند و چگونه جنگ، به خطر افتادن آرمانشهرشان، برای آنها هم تبدیل به مساله حیاتی شد و مهاجرین افغانستانی هم در 8 سال دفاع مقدس سهیم شدند. با افتخار. هر آنکس که میتوانست به جبهه برود و رو در رو به ستیز با دشمنان بپردازد عازم جبهه میشد. در ماههای اخیر یاد و خاطره 2000 هزار شهید و جانباز افغانستانی برای اولین بار بعد از سالها سکوت در رسانهها به چشم میخورد، اما این همه واقعیت حضور مهاجرین در 8 سال دفاع مقدس نبود. آنانی که دورتر بودند در پشت جبهه ها با کمکهای نقدی و غیر نقدی، با زمزمههای دعا و یاری از خداوند متعال برادرانشان را یاری میکردند.
میگویند که هر بار رادیو حملهای و عملیاتی را اعلام میکرد، زمزمههای دعا برای پیروزی و سلامتی رزمندگان اسلام بر لبانشان جاری میشد وهر بار که شهیدی را میآوردند اشکهای چشمانشان بود که به پیشواز مردان بزرگ خدا می رفت.انچه بیشتر عجیب بود صحبت از دلتنگی برای روزهایی بود که میگفتند: صفا ، صمیمیت و محبت در بین ادمهایش بیشتر موج میزد.
برایمان تعریف میکنند که درآمد زیادی نداشتند، زمان جنگ بود و کار نبود و ساخت و ساز هم که خوابیده بود، اما فکر کمک به جبهههای نبرد اسلام علیه کفر رهایمان نمیکرد:" میدیدیم که ایرانیهایی که در کنار ما زندگی میکنند، برنج و روغن وقند و شکر تهیه میکنند و میبرند و ما مهاجرین که معمولا خودمان هم این موارد را برای امرار معاش خود کمتر داشتیم برای کمک به رزمندگان جبهه های جنگ کمپوت،بسکویت و کیک تهیه میکردیم و میبردیم.
صحبت از روزهایست که در مدارس چرخ خیاطی می گذاشتند و زنان افغانستانی همراه با زنان ایرانی پابه پای هم برای دوختن چادرها و لباسهای رزمندگان تلاش می کردند و یاد آن روزها هنوز هم شوقی عجیبی رادر چشمانشان نمایان می کند.
مهاجران مسلمان افغانستانی علاوه براین فعالیت ها در آن زمان سعی می کردند با تقسیم در امدهای خود بصورت نقدی نیز به پیروزی رزمندگان در جبههها کمک کنند.کمکهای بیچشمداشتی که خیلی از مهاجرین هنوز برای تبرک، رسیدهای آنها را نگه داشتهاند، رسیدهایی که امروز سندهای افتخاری برای نزدیکی دو ملت ایران و افغانستان هستند. همانند همین قبضهایی که توسط پدری 80 ساله که چند سالی است دار فانی را وداع گفته به یادگار نزد فرزندانش باقی مانده است و نشان میدهد که شوق سهم داشتن در 8 سال دفاع مقدس، چگونه حتی برای کسانی که توانایی حضور فیزیکی را نداشتهاند نیز وجود داشته است.پدر پیرشان این رسیدها را حفظ کرده بود و نشان کسی نمیداد.
اسامی مختلف از آدمهای مختلف در تاریخهای متفاوت در این برگ ها دیده میشود همه حاکی از ان است که در طی سالهای جنگ مهاجران افغانستانی همراه با برادران ایرانی از هر نهاد و موسسه ای مثل استان قدس, نهضت سواد اموزی ,مساجد و...همدلانه به یاری و همکاری می پرداختند.
شاید خودشان هم خیال نمیکردند، اما رسیدها وبرگههای کمک به جبهههای جنگ، که عدهای از مهاجرین، هنوز تعدادی از آنها را به عنوان یادگاری از روزهای به زعم آنها شیرینتر از امروز نگهداشتهاند، سندهای بزرگی به درازای تاریخ مشترک دو ملت است.
مهاجرین افغانستانی، میگویند زندگیمان از این روزها سختتر بود، وضع مادی و معیشتمان، تنگتر و امیدمان به بهبود شرایط اقتصادی کمتر، اما دلهایمان زندهتر و حال و روزمان بهتر که دوران شیرین آرمانگرایی، ایرانی و افغانستانی نداشت و لقمه نانی بود که با هم میخوردیم و دلمان خوش بود که زیر سایه جمهوری اسلامی نفس میکشیم و همچنان هم به همین امید زندهایم و ماندهایم.