به گزارش مشرق، مولوی در کتاب فیه ما فیه، این گونه آورده است که: حقّ تعالى منزّه است از خویش و از اقربا لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، هیچکس به او راه نیافت الا به بندگى. الله اَلْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ. ممکن نیست که بگویى آن کس را که به حق راه یافت او از من خویش تر و آشناتر بود و او متعلّقتر بود از من. پس قربت او میسّر نشود الا به بندگى. او معطى على الاطلاق است. دامن دریا پر گوهر کرد و خار را خلعت گل پوشانید و مشتى خاک را حیات و روح بخشید بىغرض و سابقهاى و همۀ اجزاى عالم از او نصیب دارند.
کسى چون بشنود که در فلان شهر کریمى هست که عظیم بخشها و احسان مىکند، بدین امید البتّه آنجا رود تا ازو بهرهمند گرد. پس چون انعام حقّ چنین مشهور است و همۀ عالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدایى نکنى و طمع خلعت و صله ندارى؟ کاهلوار نشینى که «اگر او خواهد، خود مرا بدهد» و هیچ تقاضا نکنی؟ سگ که عقل و ادراک ندارد، چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو مىآید و دنبک مىجنباند یعنى «مرا نان ده که مرا نان نیست و تو را هست.» اینقدر تمیز دارد. آخر تو کم از سگ نیستى که او به آن راضى نمىشود که در خاکستر بخسبد و گوید که «اگر خواهد مرا خود نان بدهد ؟» لابه مىکند و دم مىجنباند. تو نیز دم بجنبان و از حق بخواه و گدایى کن که پیش چنین معطى گدایى کردن عظیم مطلوب است.
منبع: فیه ما فیه، صفحه 194، مولانا جلال الدین محمد بلخی
کسى چون بشنود که در فلان شهر کریمى هست که عظیم بخشها و احسان مىکند، بدین امید البتّه آنجا رود تا ازو بهرهمند گرد. پس چون انعام حقّ چنین مشهور است و همۀ عالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدایى نکنى و طمع خلعت و صله ندارى؟ کاهلوار نشینى که «اگر او خواهد، خود مرا بدهد» و هیچ تقاضا نکنی؟ سگ که عقل و ادراک ندارد، چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو مىآید و دنبک مىجنباند یعنى «مرا نان ده که مرا نان نیست و تو را هست.» اینقدر تمیز دارد. آخر تو کم از سگ نیستى که او به آن راضى نمىشود که در خاکستر بخسبد و گوید که «اگر خواهد مرا خود نان بدهد ؟» لابه مىکند و دم مىجنباند. تو نیز دم بجنبان و از حق بخواه و گدایى کن که پیش چنین معطى گدایى کردن عظیم مطلوب است.
منبع: فیه ما فیه، صفحه 194، مولانا جلال الدین محمد بلخی