کفاف کی دهد این باده ها به مستی ما
من بلوطم!
همسفره ی شبانان بی معجزه، پیامبران بی امت، آغوش پنهان پوش کودکانم در سالهای بی باران در روزهای بمباران....
نگران شناسنامه ام نیستم ریشه های پنهان در خاک نخواهند سوخت ...
اما
این آبها برای فرو نشاندن آتش درونم کافی نیست
هزار ها سال در پیراهنم پنهان کرده بودم آتشی که اکنون به مردمکهای تو رسیده... نمی توانستم تن گر گرفته ی دخترکانم را ببینم وخاموش باشم
من بلوطم!بلوط خاموش
حیف است بلوطی که گرفتار بروید
در حاشیه ی آهن و دیوار بروید
حیف است بلوطی که جنون را نشناسد
در خاک زند پنجه و خون را نشناسد
حیف است بلوطی که گریزد رمه از او
او از همه دلتنگ نشیند همه از او
حیف است بلوطی که بسوزد بر و بارش
خاکستر خورشید شود سنگ مزارش