گروه جهاد و مقاومت مشرق - غروب 5 آبان ماه 1359
.... غم سنگینی بر دلها حکمفرما گشت. دیروز آنجا بودیم و امروز دیگر از درونش خبر نداریم افق خرمشهر در کنار شط عزا گرفته بود. وای بر ما خرمشهر از دست مان رفت. خانه من، خانه تو، خانه او، خانه ما، همه در دست دشمن است... عراق بر ویرانی دل ما و بر ویرانی خانههایمان جشن پیروزی گرفته بود.
طلوع 3 خردادماه 1361
... پس از 19 ماه که کوچه پس کوچههای خرمشهر زیر لگدهای خصم له شده بود و از خیابانها و خانههای این شهر صدای قهقهه و خنده کودکان به گوش نمیرسید. در اثر رشادت سلحشوران اسلام، ملت ایران یکپارچه شور و هیجان گردید. خرمشهر آزاد شد. در این روز از فراز مناره نیمه ویران مسجد جامع این سنگر پایداری و مقاومت ندای الله اکبر و صدای اذان به گوش میرسید، شهری که 19 ماه در اسارت بود اکنون سرود آزادی میخواند و اشک شوق میریخت.
خرمشهر قلب ایران
از دوران طفولیت با خرمشهر مأنوس شدم، بوی نم و رطوبت، هوای گرم و شرجی، ساحل زیبای کارون و اروند رود، خیابان ساحلی، کوتشیخ، ناوچههای نیروی دریایی، لنج ها، کشتیهای تجاری و اسکلههای بندر، صدای گوش نواز بوق کشتیها که در بندر کنار اسکلهها پهلو میگرفتند، صدای بلند ناخداها و دستورات پیاپی که به جاشوها و ملوانان میدادند و میدان راه آهن حرکت دسته جمعی مردم با کیفها و ساکها و کیسههای در دست که دیرشان شده بود و دوان دوان به سمت واگنهای قطار میرفتند.
خرمشهر ریشه در تاریخ دارد. مناطق فلکه دروازه، گمرک، بندر، فیلیه، کاخ شیخ خزعل، شاه آباد(طالقانی فعلی)، خیابان آرش، کوی نخل، کوی آریا، کوی بهروز، بازار سیف، دیزل آباد، خیابان فردوسی، مساجد، حسینیهها و مسجد جامع خرمشهر؛ سنگر مقاومت و پایدار زمانه در طول هشت سال دفاع مقدس، نخلستان، شلمچه زیارتگاه مطهر یادگار شهدای عزیزمان... من با خرمشهر مأنوسم، قلبم برایش میتپد. خرمشهر قلب ایران است.
نام خرمشهر به دلیل مبارزات و مقاومتش در برابر تجاوز رژیم بعث عراق و جانفشانی مردمانش که با چنگ و دندان خرمشهر را از اسارت آزاد ساختند و در برگهای زرین بردفترتاریخ میدرخشد.
وقتی که در 31 شهریور ماه 1359 به خرمشهر حمله شد و دشمن از مرز شلمچه با لگد کردن خاک مقدس کشورمان از روستاهای مرزی نهریوسف، خین، پل نو و صد دستگاه خرمشهر گذشت و به میدان راه آهن نزدیک شد، در آن زمان قلب 36 میلیون ایرانی به درد آمد. در 19 ماه اسارت این شهر مقدس و ایثارگر و مقاوم، خون گریه میکردیم. خرمشهر زیبای ما با کارون پر خروش ونخلهای بلند بالایش، این بندر مهم راهبردی و تجاری خاورمیانه، تبدیل به خونین شهر شد.
پیر و جوان میهن اسلامی ایران از پای ننشستند و خرمشهر را لحظهای رها نکردند. بچههای خرمشهری کوچه به کوچه و خانه به خانه در برابر تجاوز بیگانه مبارزه و مقاومت کردند و تا توان و نفس داشتند، جنگیدند.
در این میان، مساجد خرمشهر از جمله مسجد جامع هر یک به ستاد عملیات و تدارکات جنگ تبدیل شده بود. هر نوع کمکی که از شهرهای دیگر میرسید به مساجد میرفت و در آنجا آماده توزیع میشد. زنان شیردل خرمشهری همپای مردان در مصاف با دشمن میجنگیدند. خبر رسید که دشمن از میدان راه آهن گذشته و به طرف دروازههای گمرگ و بندر در حال حرکت است. مردم و پرسنل نیروی دریایی پایگاه خرمشهر و بچههای سپاه و مردم با سلاحهای سبک قادر نبودند جوابگوی توپخانه سنگین دشمن باشند. صدای شوم پاهای مزدوران بر خیابانهای خرمشهر شنیده میشد. اما هنوز از رسیدن نیروهای کمکی خبری نبود. بنی صدر رئیسجمهور وقت مرتب برای اعزام نیرو به خرمشهر امروز و فردا میکرد. در شهر و اطراف آن جوانان و مردم خرمشهر به همراه سایر رزمندگانی که از شهرهای دیگر برای نجات خرمشهر آمده بودند با ایمانو تفنگهای سبکشان و با همین سلاحهای اولیه نشانهگیری میکردند و قلب دشمن را که قلب شیطان بود، میشکافتند. هیچ کس آرام و قرار نداشت خون همه به جوش آمده بود. شرف و حیثیت و ناموس و دین و مذهب و اعتقادات یک شهر، یک استان و یک کشور اسلامی بهنام ایران عزیز در خطر بود. عدهای مشغول ساختن کوکتل مولوتف شدند که این تجربه را از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی داشتند. مردم خرمشهر از زن و مرد میدانستند برای دفاع از زادگاهشان اگر تفنگ، خمپاره و تانک نیست لااقل با کوکتل مولوتف میشود مدتی ولو کوتاه مبارزه کرد تا نیروهای کمکی برسد.
روز 24 مهرماه روزی که در خیابان 40متری مزدوران بعثی نخستین روحانی شهید دفاع مقدس حجتالاسلام شریف قنوتی را اسیر کردند و با سرنیزه کاسه سرش را برداشتند ما خون گریه میکردیم. در آن روز خرمشهر تبدیل به خونین شهر شده بود بیهدف در خیابانهای مملو از جنازه شهدای عزیزمان راه میرفتیم نمیدانستیم در کدام کوچه و خیابان، بعثیها هستند و درکدام مناطق مردم عزیز خرمشهری. در افکار و خاطرات خودم غرق بودم و عذاب میکشیدم پس کی میخواهند نیروهای کمکی را به خرمشهر اعزام کنند. مادران خرمشهری شبها در زیر نور شمع جگر گوشه هایشان را دفن میکردند. آیا ما میتوانیم حال و روز آن مادرانی را تجسم کنیم که شبانه در زیر آتش صدامیان با حالی زار و گریان با دستهایشان عزیزان شان را به خاک میسپارند. سری به بیمارستان ولیعصر(عج) زدم تا از حال مجروحان و دیگر دوستانم با خبر شوم، ماشینی با سرعت در خیابان حرکت میکرد با دست جلویش را گرفتم. یکی از آنها را شناختم شهید محمد جهان آرا بود. به محض دیدنش بغضم ترکید و اشک هایم جاری شد.
گفتم محمد دیدی بدبخت شدیم؟ دیدی گل هامون پر پر شدند. دیگه هیچ کس را نداریم؟ دیدی بچههای شهرمان یکی یکی دارند یتیم میشوند؟ محمد مرا در آغوش کشید و با من گریه میکرد: با صدای بغض آلود گفت ناراحت نباش... ما خدا را داریم.. تو ناراحت نباش.. ما امام خمینی را داریم.. برای نخستین بار بود که گریه کردن جهان آرا را میدیدم.
آزادسازی خرمشهر
خرمشهر سرانجام پس از 575 روز اشغال، در ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 در عملیات بیت المقدس آزاد شد. در آن روز مقابل مسجد جامع همه جمع شدیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و اشک شوق ریختیم. بلافاصله خبر آزادسازی خرمشهر را به تحریریه روزنامه کیهان دادم. خرمشهر آزاد شد. خرمشهر آزاد شد.
حضرت امام خمینی(ره) معمار کبیر انقلاب اسلامی در همان روز به مناسبت آزادی خرمشهر پیامی خطاب به ملت ایران صادر کرد. در بخش هایی از این پیام آمده است: «سپاس بیحد بر خداوند قادر که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکاران آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرار داد و نصر بزر گ خود را نصیب ما فرمود... مبارک باد بر ملت عظیمالشأن ایران اینچنین فرزندان سلحشور جان بر کفی که نام آنان و کشورشان را جاویدان کردند و مبارک باد بر اسلام بزرگ این متابعانی که در دو جبهه جنگ با دشمنان باطنی و دشمن ظاهری پیروزمندانه امتحان خویش را دادند و برای اسلام سرافرازی آفریدند.»
منبع: ایران
گفتم محمد دیدی بدبخت شدیم؟ دیدی گل هامون پر پر شدند. دیگه هیچ کس را نداریم؟ دیدی بچههای شهرمان یکی یکی دارند یتیم میشوند؟ محمد مرا در آغوش کشید و با من گریه میکرد: با صدای بغض آلود گفت ناراحت نباش... ما خدا را داریم..