گروه بینالملل مشرق- رابطه ویژه
آمریکا با انگلیس یک پدیده سیاسی و متضمن یک سری واقعیات اساسی است. به منظور
ارزیابی آینده این رابطه، و نحوه تأثیرگذاری اتحادیه اروپا بر آن، باید از چگونگی
آغاز این رابطه مطلع شویم. برای پدید آمدن این رابطه، آمریکا و انگلیس باید دو شرط
لازم اما ناکافی را برآورده می ساختند. سرنوشت این رابطه به تداوم این دو شرط
اساسی بستگی داشت. در وهله نخست، انگلیس می بایست باور کند ضمن آنکه قادر نیست به
تنهایی بطور کامل از منافع جهانی اش دفاع کند، درعین حال باید یک نقش مهم را هم در
جهان ایفا کند. روابط قوی اواخر قرن 19 بین آمریکا و انگلیس، یعنی زمانی که
این رابطه ویژه آغاز شد، اساسا به نفع انگلیس بود. به این خاطر که انگلیس متوجه شده
بود در صورت همکاری با آمریکا بطور مؤثرتری می تواند از منافعش دفاع کند.
انگلیس باید باور کند قادر نیست به تنهایی از منافعش دفاع کند
البته
منافع آمریکا و انگلیس یکسان نیستند. به دنبال افزایش شکاف بین منافع به رسمیت شناخته شده انگلیس
و قدرتش، این رابطه ویژه گسترش یافت، آن هم در عصری که انگلیس قطعا باور داشت
دارای یک نقش جهانی است. شرط دوم ساده است: آمریکا می بایست رشد پیدا کند. بخش
قابل ملاحظه ای از این دوره زمانی یعنی بین سال های 1776 و 1941، آمریکا بنا به
دلایل تاریخی کاری به واقعیت موجود یعنی شریک سردش در رابطه انگلیس-آمریکا نداشت.
البته در انگلیس در حزب راست (نه چپ) یک موج ضدآمریکایی وجود داشت، اما بیزاری و ترس
از انگلیسی ها در بین مردمان آمریکا به مراتب قویتر بود و تا سال 1941 همچنان
پابرجا ماند.
وقتی در سال 1944 از مردم آمریکا تحقیق به عمل آمد. یک سوم از آنهایی که از گستره همکاری میان سه قدرت بزرگ ناراضی بودند، 54 درصد انگلیس را سرزنش می کردند، در حالی که تنها 18 درصد اتحادیه جماهیر شوروی را مقصر تلقی می کردند. اواخر دهه 1950 بود که ترس و بیزاری از انگلیسی ها دیگر یک عامل مهم در زندگی سیاسی آمریکا تلقی نمی شد. امروزه، وقتی می بینیم انگلیس دومین کشور بعد از کاناداست که آمریکاییها بیشترین علاقه را به آن دارند، به یادآوردن آن واقعیت بسیار سخت می شود و به راحتی می توان این شرط دوم را یک منفعت کاملا تاریخی تلقی کرد اما این مسئله صرفا به تاریخ مربوط نمی شود، به این خاطر که چیز مهم تغییر کرده است.
از سال 1776، سرنوشت رابطه انگلیس-آمریکا معمولا در دستان آمریکا قرار داشت، به این خاطر که این احساسات آمریکایی ها بود که امکان برقراری رابطه را فراهم کرد. اما اکنون، دقیقا به این دلیل که دید آمریکا نسبت به انگلیس مثبت شده است، سرنوشت این رابطه برای نخستین بار در طول تاریخ اساسا در دستان انگلیس قرار گرفته است. هیچ رأیی در آمریکا وجود ندارد که بتوان با انتقاد از انگلیس آن را به دست آورد. با این حال، رأیهایی در انگلیس وجود دارند که بتوان با انتقاد از آمریکا، آنها را از آن خود کرد. البته، افکار عمومی میتوانند به شدت منفی (یا مثبت) اما نه برجسته باشند: این افکار و باورها احساس می شوند اما اغلب اهمیت چندانی ندارند. این بار، افکار عمومی در انگلیس محدوده این رابطه ویژه را تعیین می کنند.
نظر سنجی یوگاو در سال 2014 نشان داد که تنها 17 درصد مردم انگلیس خود را به شدت اروپایی معرفی می کنند. این درصد در فرانسه دو برابر بیشتر است، هرچند نیمی از مردم فرانسه می خواهند اتحادیه اروپا را ترک کنند. نارضایتی انگلیسی ها محدود به اروپا نیست: نظرسنجی سال 2008 نشان داد که دید مردم انگلیس نسبت به بسیاری از کشورهای غربی یا کشورهای خارجی متحد غربی نظیر هند، ژاپن و آلمان به شدت منفی یا به ندرت مثبت است. تنها استثنائات قابل توجه استرالیا، سوئد و ایرلند هستند. این نظرسنجی نشان داد که آمریکا در انگلیس به اندازه آلمان محبوب است که با توجه به جام های جهانی متعدد این کشور در فوتبال، قابل توجه است.
بطور خلاصه، نگرش ها نسبت به آمریکا و اتحادیه اروپا هرچند پیچیده هستند اما جدید نیستند: این نگرش ها یک تفکر سنتی خونین را در مورد خارجی ها منعکس می سازند. اما در عین حال نشان دهنده باورهای عمیق در مورد هویت ملی انگلیس هستند، باورهایی که اساسا لیبرال هستند. همین باورها هستند که رویکرد انگلیس را نسبت به نقش جهانی اش، رابطه ویژه و روابطش با اروپا یا با نهاد سیاسی همچون اتحادیه اروپا شکل داده و همچنان شکل خواهند داد. درک انگلیس از نقش جهانی و هویت ملی اش همیشه و منحصرا سیاسی بوده است.
در قرن نوزدهم، پنج مؤسسه کامل در جهان وجود داشت: مقام پاپی ایتالیا، باله روسی، اپرا روسی، کارکنان معمول آلمان، و پارلمان انگلیس. جوزف چمبرلین به عنوان یک از دین برگشته رادیکال، به صراحت انگلیس را به عنون "نژاد بزرگ و حاکم" توصیف می کرد. مخرب ترین اتفاقی که در قرن بیستم در انگلیس رخ داد این بود که مردم انگلیس اعتقاد خود را به این واقعیت از دست دادند که دیگران در هر چه خوب باشند، انگلیس در حکومت کردن خوب است. اما هرچند این اعتقاد آسیب دیده اما نابود نشده است. به همین دلیل است که مردم انگلیس بسیار به اروپا شکاک و بدبین هستند: دقیقا به این خاطر که پارلمان در وست مینیسر نقش اساسی در ساخت هویت انگلیس به عنوان یک کشور لیبرال و نقش جهانی آن داشت، مردم انگلیس به هرچیزی که وست مینیستر را زیردست سازد حساس هستند (هرچند حتی نسبت به خود وست مینیستر شکاک هستند).
اعتراضات مردمی در انگلیس علیه سیاستهای ریاضت اقتصادی
سیاستمداران انگلیس مصرانه به دنبال رهبری در اتحادیه
اروپا، یافتن یک نقش جهانی جدید از طریق اتحادیه اروپا و هدایت کردن پیامدهای
اتحادیه اروپا برای وست مینیستر هستند دقیقا به این خاطر که به قدرت این باور که
تاحدودی در همه شان مشترک است، اعتقاد دارند. ممکن است تصور شود، با توجه به عدم
موفقیت انگلیس برای کسب رأی در شورای وزیران از سال 1996 (از بین 55 وزیر به صفر
رسید، یک رکورد بی سابقه از بیهودگی برای کشوری که تظاهر به رهبری میکند) این
توهمات فرو بریزند. اما این توهمات همچنان پایدار هستند تاحدودی به این خاطر که
دولت وقت دامن زدن به این توهمات را مناسب و مقتضی می بیند. به عنوان مثال، اخیرا
دولت کامرون ادعاهایی در مورد مذاکره مجدد درباره قواعد اتحادیه اروپا در خصوص رفت و آمد
آزاد مردم مطرح ساخت، تنها برای اینکه آلمان بگوید این ادعا "قابل مذاکره" نیست.
تنشهای ماندگار بین انگلیس و اتحادیه اروپا اغلب به عنوان یک همکاری بیدست و پا توصیف میشوند اما این غایتشناسی است نه تاریخ. بنا به دلایل احتمالی، مشکل این است که اتحادیه اروپا به نحوی تکامل یافته که سازگاری چندانی با منافع جهانی انگلیس یا هویت ملیاش ندارد. این مسئله دولتهای پس از جنگ آمریکا را از تشویق رهبری برای اتحادیه اروپا متوقف نکرده است. دولت اوباما به این سند پایبند بوده است؛ این مسئله با این ادعای وزیر امور خارجه وقت هیلاری کلینتون در سال 2009 آغاز شد که "یکپارچگی سیاسی به نفع اروپا است و من باور دارم که این یکپارچگی به نفع آمریکا هم هست به این خاطر که ما یک اروپای قدرتمند میخواهیم"، این دولت اولویتهای خود را شفافسازی کرده است. اما فقط به این خاطر که یک سیاست سنتی است به این معنا نیست که عاقلانه است یا برای یک رابطه ویژه خوب است.
از سال 1945، دو مکتب فکری در آمریکا در رابطه با یکپارچگی اروپایی وجود داشته است. طرفداران پیمان آتلانتیک باور دارند که یک اروپای به لحاظ سیاسی متحد یک متحد جهانی بهتر برای آمریکاست، درحالی که طرفداران اروپا باور دارند که یک چنین اروپایی بطور مؤثرتر می تواند از منافعش حمایت کند و در نتیجه نیاز به حمایت ارزان تر از جانب آمریکا دارد. فرضیه هر دو مکتب این است که یک اروپای متحد امن تر و مرفه تر است و هر دو مکتب پذیرفته اند که بنا به دلایل سیاسی و اقتصادی، اگر انگلیس در اروپای سیاسی حضور داشته باشد، اهداف آمریکا در اروپا بهتر محقق خواهند شد.
مشکل خط مشی آمریکا این است که جواب نداده است. وضعیت خطرناک هزینه های دفاعی اروپا کاملا شناخته شده است؛ ترغیب معمول و دو حزبی مقامات دفاعی آمریکا که درصدد افزایش هزینه های اروپا هستند نتیجه ای نداشته است و در ادامه هم نتیجه ای نخواهد داشت. اما از آنجا که این وضعیت ناامید کننده است، امنیت بخش خوب تصویر اروپاست. بخش ناخوشایند، اقتصاد است: جدای از ثروتمند تر ساختن اروپا، علت حفظ یورو عمدا اروپا را فقیر تر می سازد. هم اینکه این وضعیت به معنای کندتر شدن رشد اروپا و فشار بیشتر و شدیدتر بر رابطه انگلیس-اروپا است، به این خاطر که اتحادیه اروپا درصدد است وارد دژ تامین مالی ملی شود.
بطور خلاصه، چشمانداز آمریکا این است که اتحادیه اروپا امنیت و رفاه بیشتری در اروپا فراهم می سازد اما از آنجا که محرک وحدت سیاسی بر خوش فکری و منطق اقتصادی پیشی گرفته است، خلاف آن را انجام داده است. حتی بدون فشار برای یکپارچگی بیشتر، رابطه انگلیس-اتحادیه اروپا هرگز آرام نخواهد گرفت. تفاوت های اساسی بین دید فراملی اتحادیه اروپا نسبت به منافع اروپایی و منافع جهانی انگلیس و فرهنگ سیاسی را تاحدودی می توان مدیریت کرد اما نمی توان برطرف کرد. همچنین هیچ گریزی در رفراندوم برای عضویت انگلیس در اتحادیه اروپا وجود ندارد. نتیجه رأی جایگزین و رفراندوم های اسکاتلندی حاکی از این است که انگلیس مایل است وضعیت موجود حفظ شود اما دادن رای برای حفظ وضعیت موجود یک مسئله است و راضی بودن از آن مسئله دیگری است.
کامرون بارها بر برگزاری رفراندوم خروج انگلیس از اتحادیه اروپا تأکید کرده است
برای انگلیس، اتحادیه اروپا همیشه نماد نوسازی پس از جنگ نیست
بلکه نماد رکود ملی است و این مسئله هرگز محبوب نبوده است. انگلیس اغلب نقش خود را
در اتحادیه اروپا پلی بین آمریکا و اتحادیه اروپا تلقی می کند. اما کشورها در
انتهای دیگر این پل در حال حرکت هستند و انگلیس خواهد فهمید که این نقش بسیار چالش
برانگیز است به این خاطر که آمریکا چشم به آسیا دوخته است (که جدای از فراز و نشیب
های دولت اوباما، این کار را خواهد کرد) و اتحادیه اروپا به نحوی که اساسا برای
انگلیس غیرقابل تحمل است بر پروژه نجات داخلی خود تمرکز دارد. این باور که مشارکت
دوسوی اتلانتیک برای بازرگانی و سرمایه گذاری می تواند جایگزین ساختارهای عمیق و
گسترده همکاری اروپا و آمریکا شود یک خیال باطل است و این باور که انگلیس می تواند
از طریق این مشارکت و سرمایه گذاری اتحادیه اروپا را رهبری کند، متوهمانهتر است.
دقیقا به این خاطر که آمریکا دوست انگلیس است، سرنوشت رابطه ویژه در دستان انگلیس قرار دارد و مشکل اساسی این رابطه این است که اگر قرار باشد پایدار بماند، باید از یک فرهنگ سیاسی داخلی گسترده و خوش بینانه برخوردار باشد- به عبارت دیگر، یک فرهنگ بطور سنتی لیبرال چرا که لیبرالیسم باعث شد انگلیس درک عمیقی از نقش جهانی اش پیدا کند. اما گرایش به حفظ وضع موجود، وحشت تشکیلات از چشم انداز خروج از اتحادیه اروپا و مشکلاتی که انگلیس در حفظ "ریاضت" خفیف 5 سال اخیر خود داشته است حاکی از این هستند که فرهنگ سیاسی انگلیس نه گسترده و نه خوش بینانه است.
به عبارت ساده تر، انگلیس در حال از دست دادن لیبرالیسم خود است. انگلیس همچنان دارای منافع جهانی است و حمایت مردمش از نقش جهانی انگلیس بطور نظری، قدرتمند باقی مانده اما انگلیس فاقد تمایل به ایفای آن نقش در عمل است- و اگر هیچ نقش جهانی وجود نداشته باشد، هیچ رابطه ویژه ای هم وجود نخواهد داشت. در همین راستا، اتحادیه اروپا خطر مستقیمی برای حاکمیت وست مینیستر و در واقع برای دموکراسی انگلیس است، بنابراین اتحادیه اروپا اساسا هم برای هویت ملی انگلیس و هم برای موجودیت سیاست های مستقل انگلیس در هر حوزه مشکلساز است. بنابراین انگلیس هم از اتحادیه اروپا و هم از آمریکا دور شده است؛ یک نارضایتی ناراحتکننده نسبت به تمام گزینه های در دسترس وجود دارد و سیاست خارجی و دفاعی دیگر به عنوان مسائل جدی در سیاست انگلیس تلقی نمی شوند.
از قبل یک سری فراز و نشیب هایی در رابطه ویژه وجود داشته است و عمق روابط خصوصی و رسمی آمریکا و انگلیس را به راحتی می توان دست کم گرفت اما در تمام فراز و نشیب های پیشین، انگلیس میل بیشتری به ایفای یک نقش جهانی داشته است و اتحادیه اروپا را می توان به عنوان یک اقدام برای تایید مجدد خوش بینانه، گسترده و پس از جنگ نه به عنوان یک سد دفاعی و داخلی در برابر یک جهان در حال تغییر ملاحظه کرد.
انگلیس باید باور کند قادر نیست به تنهایی از منافعش دفاع کند
وقتی در سال 1944 از مردم آمریکا تحقیق به عمل آمد. یک سوم از آنهایی که از گستره همکاری میان سه قدرت بزرگ ناراضی بودند، 54 درصد انگلیس را سرزنش می کردند، در حالی که تنها 18 درصد اتحادیه جماهیر شوروی را مقصر تلقی می کردند. اواخر دهه 1950 بود که ترس و بیزاری از انگلیسی ها دیگر یک عامل مهم در زندگی سیاسی آمریکا تلقی نمی شد. امروزه، وقتی می بینیم انگلیس دومین کشور بعد از کاناداست که آمریکاییها بیشترین علاقه را به آن دارند، به یادآوردن آن واقعیت بسیار سخت می شود و به راحتی می توان این شرط دوم را یک منفعت کاملا تاریخی تلقی کرد اما این مسئله صرفا به تاریخ مربوط نمی شود، به این خاطر که چیز مهم تغییر کرده است.
از سال 1776، سرنوشت رابطه انگلیس-آمریکا معمولا در دستان آمریکا قرار داشت، به این خاطر که این احساسات آمریکایی ها بود که امکان برقراری رابطه را فراهم کرد. اما اکنون، دقیقا به این دلیل که دید آمریکا نسبت به انگلیس مثبت شده است، سرنوشت این رابطه برای نخستین بار در طول تاریخ اساسا در دستان انگلیس قرار گرفته است. هیچ رأیی در آمریکا وجود ندارد که بتوان با انتقاد از انگلیس آن را به دست آورد. با این حال، رأیهایی در انگلیس وجود دارند که بتوان با انتقاد از آمریکا، آنها را از آن خود کرد. البته، افکار عمومی میتوانند به شدت منفی (یا مثبت) اما نه برجسته باشند: این افکار و باورها احساس می شوند اما اغلب اهمیت چندانی ندارند. این بار، افکار عمومی در انگلیس محدوده این رابطه ویژه را تعیین می کنند.
نظر سنجی یوگاو در سال 2014 نشان داد که تنها 17 درصد مردم انگلیس خود را به شدت اروپایی معرفی می کنند. این درصد در فرانسه دو برابر بیشتر است، هرچند نیمی از مردم فرانسه می خواهند اتحادیه اروپا را ترک کنند. نارضایتی انگلیسی ها محدود به اروپا نیست: نظرسنجی سال 2008 نشان داد که دید مردم انگلیس نسبت به بسیاری از کشورهای غربی یا کشورهای خارجی متحد غربی نظیر هند، ژاپن و آلمان به شدت منفی یا به ندرت مثبت است. تنها استثنائات قابل توجه استرالیا، سوئد و ایرلند هستند. این نظرسنجی نشان داد که آمریکا در انگلیس به اندازه آلمان محبوب است که با توجه به جام های جهانی متعدد این کشور در فوتبال، قابل توجه است.
بطور خلاصه، نگرش ها نسبت به آمریکا و اتحادیه اروپا هرچند پیچیده هستند اما جدید نیستند: این نگرش ها یک تفکر سنتی خونین را در مورد خارجی ها منعکس می سازند. اما در عین حال نشان دهنده باورهای عمیق در مورد هویت ملی انگلیس هستند، باورهایی که اساسا لیبرال هستند. همین باورها هستند که رویکرد انگلیس را نسبت به نقش جهانی اش، رابطه ویژه و روابطش با اروپا یا با نهاد سیاسی همچون اتحادیه اروپا شکل داده و همچنان شکل خواهند داد. درک انگلیس از نقش جهانی و هویت ملی اش همیشه و منحصرا سیاسی بوده است.
در قرن نوزدهم، پنج مؤسسه کامل در جهان وجود داشت: مقام پاپی ایتالیا، باله روسی، اپرا روسی، کارکنان معمول آلمان، و پارلمان انگلیس. جوزف چمبرلین به عنوان یک از دین برگشته رادیکال، به صراحت انگلیس را به عنون "نژاد بزرگ و حاکم" توصیف می کرد. مخرب ترین اتفاقی که در قرن بیستم در انگلیس رخ داد این بود که مردم انگلیس اعتقاد خود را به این واقعیت از دست دادند که دیگران در هر چه خوب باشند، انگلیس در حکومت کردن خوب است. اما هرچند این اعتقاد آسیب دیده اما نابود نشده است. به همین دلیل است که مردم انگلیس بسیار به اروپا شکاک و بدبین هستند: دقیقا به این خاطر که پارلمان در وست مینیسر نقش اساسی در ساخت هویت انگلیس به عنوان یک کشور لیبرال و نقش جهانی آن داشت، مردم انگلیس به هرچیزی که وست مینیستر را زیردست سازد حساس هستند (هرچند حتی نسبت به خود وست مینیستر شکاک هستند).
اعتراضات مردمی در انگلیس علیه سیاستهای ریاضت اقتصادی
تنشهای ماندگار بین انگلیس و اتحادیه اروپا اغلب به عنوان یک همکاری بیدست و پا توصیف میشوند اما این غایتشناسی است نه تاریخ. بنا به دلایل احتمالی، مشکل این است که اتحادیه اروپا به نحوی تکامل یافته که سازگاری چندانی با منافع جهانی انگلیس یا هویت ملیاش ندارد. این مسئله دولتهای پس از جنگ آمریکا را از تشویق رهبری برای اتحادیه اروپا متوقف نکرده است. دولت اوباما به این سند پایبند بوده است؛ این مسئله با این ادعای وزیر امور خارجه وقت هیلاری کلینتون در سال 2009 آغاز شد که "یکپارچگی سیاسی به نفع اروپا است و من باور دارم که این یکپارچگی به نفع آمریکا هم هست به این خاطر که ما یک اروپای قدرتمند میخواهیم"، این دولت اولویتهای خود را شفافسازی کرده است. اما فقط به این خاطر که یک سیاست سنتی است به این معنا نیست که عاقلانه است یا برای یک رابطه ویژه خوب است.
از سال 1945، دو مکتب فکری در آمریکا در رابطه با یکپارچگی اروپایی وجود داشته است. طرفداران پیمان آتلانتیک باور دارند که یک اروپای به لحاظ سیاسی متحد یک متحد جهانی بهتر برای آمریکاست، درحالی که طرفداران اروپا باور دارند که یک چنین اروپایی بطور مؤثرتر می تواند از منافعش حمایت کند و در نتیجه نیاز به حمایت ارزان تر از جانب آمریکا دارد. فرضیه هر دو مکتب این است که یک اروپای متحد امن تر و مرفه تر است و هر دو مکتب پذیرفته اند که بنا به دلایل سیاسی و اقتصادی، اگر انگلیس در اروپای سیاسی حضور داشته باشد، اهداف آمریکا در اروپا بهتر محقق خواهند شد.
مشکل خط مشی آمریکا این است که جواب نداده است. وضعیت خطرناک هزینه های دفاعی اروپا کاملا شناخته شده است؛ ترغیب معمول و دو حزبی مقامات دفاعی آمریکا که درصدد افزایش هزینه های اروپا هستند نتیجه ای نداشته است و در ادامه هم نتیجه ای نخواهد داشت. اما از آنجا که این وضعیت ناامید کننده است، امنیت بخش خوب تصویر اروپاست. بخش ناخوشایند، اقتصاد است: جدای از ثروتمند تر ساختن اروپا، علت حفظ یورو عمدا اروپا را فقیر تر می سازد. هم اینکه این وضعیت به معنای کندتر شدن رشد اروپا و فشار بیشتر و شدیدتر بر رابطه انگلیس-اروپا است، به این خاطر که اتحادیه اروپا درصدد است وارد دژ تامین مالی ملی شود.
بطور خلاصه، چشمانداز آمریکا این است که اتحادیه اروپا امنیت و رفاه بیشتری در اروپا فراهم می سازد اما از آنجا که محرک وحدت سیاسی بر خوش فکری و منطق اقتصادی پیشی گرفته است، خلاف آن را انجام داده است. حتی بدون فشار برای یکپارچگی بیشتر، رابطه انگلیس-اتحادیه اروپا هرگز آرام نخواهد گرفت. تفاوت های اساسی بین دید فراملی اتحادیه اروپا نسبت به منافع اروپایی و منافع جهانی انگلیس و فرهنگ سیاسی را تاحدودی می توان مدیریت کرد اما نمی توان برطرف کرد. همچنین هیچ گریزی در رفراندوم برای عضویت انگلیس در اتحادیه اروپا وجود ندارد. نتیجه رأی جایگزین و رفراندوم های اسکاتلندی حاکی از این است که انگلیس مایل است وضعیت موجود حفظ شود اما دادن رای برای حفظ وضعیت موجود یک مسئله است و راضی بودن از آن مسئله دیگری است.
کامرون بارها بر برگزاری رفراندوم خروج انگلیس از اتحادیه اروپا تأکید کرده است
دقیقا به این خاطر که آمریکا دوست انگلیس است، سرنوشت رابطه ویژه در دستان انگلیس قرار دارد و مشکل اساسی این رابطه این است که اگر قرار باشد پایدار بماند، باید از یک فرهنگ سیاسی داخلی گسترده و خوش بینانه برخوردار باشد- به عبارت دیگر، یک فرهنگ بطور سنتی لیبرال چرا که لیبرالیسم باعث شد انگلیس درک عمیقی از نقش جهانی اش پیدا کند. اما گرایش به حفظ وضع موجود، وحشت تشکیلات از چشم انداز خروج از اتحادیه اروپا و مشکلاتی که انگلیس در حفظ "ریاضت" خفیف 5 سال اخیر خود داشته است حاکی از این هستند که فرهنگ سیاسی انگلیس نه گسترده و نه خوش بینانه است.
به عبارت ساده تر، انگلیس در حال از دست دادن لیبرالیسم خود است. انگلیس همچنان دارای منافع جهانی است و حمایت مردمش از نقش جهانی انگلیس بطور نظری، قدرتمند باقی مانده اما انگلیس فاقد تمایل به ایفای آن نقش در عمل است- و اگر هیچ نقش جهانی وجود نداشته باشد، هیچ رابطه ویژه ای هم وجود نخواهد داشت. در همین راستا، اتحادیه اروپا خطر مستقیمی برای حاکمیت وست مینیستر و در واقع برای دموکراسی انگلیس است، بنابراین اتحادیه اروپا اساسا هم برای هویت ملی انگلیس و هم برای موجودیت سیاست های مستقل انگلیس در هر حوزه مشکلساز است. بنابراین انگلیس هم از اتحادیه اروپا و هم از آمریکا دور شده است؛ یک نارضایتی ناراحتکننده نسبت به تمام گزینه های در دسترس وجود دارد و سیاست خارجی و دفاعی دیگر به عنوان مسائل جدی در سیاست انگلیس تلقی نمی شوند.
از قبل یک سری فراز و نشیب هایی در رابطه ویژه وجود داشته است و عمق روابط خصوصی و رسمی آمریکا و انگلیس را به راحتی می توان دست کم گرفت اما در تمام فراز و نشیب های پیشین، انگلیس میل بیشتری به ایفای یک نقش جهانی داشته است و اتحادیه اروپا را می توان به عنوان یک اقدام برای تایید مجدد خوش بینانه، گسترده و پس از جنگ نه به عنوان یک سد دفاعی و داخلی در برابر یک جهان در حال تغییر ملاحظه کرد.