آقای طالبی جزء کسانی است که نگاه تند و تفکر خاصی دارد،‌ اصلاً‌ تفکر من با آقای طالبی و تفکر خانواده‌ی من به تفکر ایشان شبیه نیست. اما سال‌های سال است که او جزء دوستان خوب من است. باور کنید خیلی اوقات که دچار مشکلی می‌شوم اولین رفیقی‌ست که از او کمک می‌گیرم.

 گروه فرهنگ و هنر مشرق- گفت و گو با آدم‌های صریح و بی‌تعارف، در هر پست و مقامی که باشند، هم سخت و هم جذاب است؛ مریلا زارعی هم از این قاعده مستثنی نسیت. اهل سانسور کردن خودش و عقیده‌اش نیست حتی اگر بعد از هر گفت و گو جنجال‌های زیادی را متحمل شود.  با یک نگاه به کارنامه‌ی سینمایی مریلا زارعی، قطعاً یکی از چند انتخاب محدودی می‌شد که بتوان با آن‌ها در این باره به گپ و گفت نشست.کارنامه‌ای که نام‌هایی به لحاظ کارگردانی را کنار هم نشانده، که شاید به سختی بتوان آن‌ها را در واقعیت، در یک قاب دید.کنار گپ و گفت‌مان در این باره، از خودش، دل نگرانی‌هایش، شادی‌ها و اعتراض‌هایش حرف زدیم.


*تا حالا در گوگل سرچ کردید: «مصاحبه مریلا زارعی؟» امکان ندارد پیشوند اسم مریلا زارعی کلمات «جنجالی» «مصاحبه‌ی هیجان انگیز»، «مصاحبه‌ی تند» یا چنین چیزی نبینید. این همه واکنش از مریلا زارعی از کجا آمده؟


واقعاً تعدادش زیاد نیست، هست؟

مریلا زارعی: آیا نماینده‌های مجلس ما ، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌!/من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم

*می‌توانیم با هم مرورش کنیم. برای‌تان مثال می‌زنم؛ مصاحبه‌تان با رضا رشیدپور به جنجال کشیده شد؛ مصاحبه‌تان با فریدون جیرانی و برنامه‌ی هفت،‌ در زمان آقای گبرلو به جنجان کشیده شد؛ کنفرانس مطبوعاتی «شیار 143» با اشک ریختن شما همراه بود. شاید این مصاحبه هم به لیستی که گفتم اضافه شود!

نه بعید می‌دانم. ماه رمضان است و من هم رمق ندارم. گذشته از شوخی،‌ واقعاً دلیلش را نمی‌دانم. شاید یک ویژگی ذاتی یا ژنی باشد. واقعاً همین الان دارم به آن فکر می‌کنم. هیچ وقت برایم دل مشغولی نبوده و همه چیز برایم عادی بوده. همیشه اگر حرفی زدم واقعاً نگاهم بوده، فکر هم نمی‌کردم که جمله‌ای را بگویم که این اتفاق بیفتد. در لحظه‌ی نگاهم به آن مسئله، سوال یا موقعیت بوده. اهل سانسور کردن خودم نیستم و این از خانواده با من آمده است. خانواده هیچ وقت ما را سانسور نکرده و همیشه حرف‌مان را زده‌ایم، مخالف یا موافق.

من در فضایی باز بزرگ شدم و توقعم از جامعه‌ام این است که باز باشد. اگر فضای بازی برای زندگی نداشته باشیم. تنفس سخت می‌شود. من گاهی اوقات برای این که بتوانم نفس بکشم، حرفم را صریح می‌زنم، شاید حکم یک جابه‌جایی هوا را برایم؛ انگار نفس کشیدم و نفسم باز شد. نکته‌ی بعدی این است که من سینما و فضای رسانه‌ای را به این دلیل دوست دارم که انگار مردم تو را در جایگاه یک نماینده برمی‌گزینند. مثل کسانی که در انتخابات از مردم رأی می‌گیرند. مردم به آن‌ها رأی می‌دهند،‌ نماینده می‌شوند؛‌ آن گاه وارد ساختمانی می‌شوند که دیگر مردمی وجود ندارد. نمایندگان باید حواس‌شان باشد چه کسانی آن‌ها را انتخاب کردند و چه مسئولیتی به آن‌ها دادند. فکر می‌کنم هنرمند،‌ نویسنده، کسی که قلم به دست دارد و هر کسی که در کار خودش مطرح می‌شود، به نوعی مردم با خواندن مطالبش، با دیدن فیلم‌هایش او را تأیید می‌کنند؛ پس از آن وظیفه‌اش دو برابر است.

یعنی هم باید خودش را داشته باشد و هم مردمش را. اگر در موقعیتی شما از من سوالی کنید و من احساس کنم پاسخ این سوال با پژواک صدای بیش از یک نفر یا پژواک صدای صد نفر است، قطعاً پاسخ صد نفر را می‌دهم. درباره‌ی جنجال‌ها و بحث‌های حرفه‌ای و ژورنالیستی، گاهی در آن‌ها شیطنت وجود داشته؛‌ مثلاً یادم است آقای رشیدپور همیشه از میهمان‌ برنامه یک سوال جنجال‌‌انگیز می‌پرسیدند و مهمان‌شان هم واکنش تندی نشان می‌دادند. در صورتی که همه رفقای من بودند، میزانسنی چیده شده بود که آن‌ها حرفی درباره‌ی من بزنند. آقای رشیدپور هم دائم روی آنتن من را دعوت می‌کردند و من واقعاً دلم نمی‌خواست در آن فضا قرار بگیرم و جنجال‌ها را زیاد کنم.

دیگر به جایی رسید که هر کسی به من می‌رسید می‌گفت،‌ خانم زارعی به این برنامه نمی‌روید؟‌ در واقع مردم می‌پرسیدند جریان شما با این‌ها چیست؟ واقعاً‌ مثل همین الان که جلوی شما نشسته‌ام و خیلی نای حرف زدن ندارم، در صحبت با آقای رشیدپور هم همین طور بودم. سرماخورده و مریض و ... این‌ها را مردم نمی‌دانند. نشستم؛ خواهش کردم برای من کمی آب ولرم بیاورند، گفتم سرماخورده‌ام و گلویم خشک است. گفتند بله، چشم حتماً. اما من نشستم،  نشستم، نشستم. نه آب ولرم آمد و نه حتی مجری‌ای که حداقل گپی با هم بزنیم. تیتراژ برنامه که پخش شد،‌ آقای رشیدپور آمد و جلوی من نشست. فکر می‌کردم به برنامه‌ای می‌روم که قرار است حرف‌های مهمی در آن زده شود؛ درباره‌ی مسائل جامعه؛ درباره‌ی مشکلاتی که در آن مقطع زمانی درگیرش بودیم. آماده بودم که حرف‌های جدی بزنیم. با این حال در پلان اول دیدم که ای داد بی‌داد! من با مصاحبه‌ای شبه زرد و فضای دیگری مواجهم. آقای رشیدپور سوالاتی مطرح کردند که به نظرم اصلا قشنگ نبود و این من را عصبی کرد. فکر می‌کردم چه‌طور می‌توانم عصبانیتم را نشان دهم. خودشان پرسیدند نظرتان راجع به برنامه‌ی ما چه بود؟ من هم پاسخ دادم اصلا شیشه‌ای نبود. و ادامه دادم که موجب جنجال و حسن ختام آن برنامه شد! در مواقعی، جملات من جریان‌هایی را ایجاد می‌کند. همیشه هم با یک جمله کتک خورده‌ام! مثلا درباره‌ی چیزی مثال زدم، مثال تیتر شده و حرف من فراموش!

*از اولین نقش‌هایی که در آن،‌ شما زنی ماجراجو و فعال دیده شدید؛ «دو زن» خانم میلانی بود و آن‌جا هم خلاف نقش‌تان، که دختری امروزی را بازی می‌کردید، لایه‌های کنش‌گرانه‌ای داشتید. ما معمولا شما را در نقش‌ بانویی که صرفا زن یا مادر خانه است ندیده‌ایم. این انتخاب‌ها چه طور پیش ‌می‌آید؟‌به نظرتان پرداختن به زنان زیادی که در جامعه منفعل نیستند چه‌قدر امکان پذیر است؟

می‌دانید که واقعاً دست خود آدم نیست، من معتقدم که انسان در تقدیر، برخورد و اتفاق اول هر دلیلی، تعیین کننده و تأثیرگذار نیست. چیزهایی تقدیر آدم است. مثلاً مواجهه‌ی من با خانم میلانی به نظرم، جزئی از تقدیرم بود. چون اگر من قصه‌ی رسیدنم به فیلم «دو زن» را برای شما تعریف کنم،‌خودش داستان بسیار جذابی می‌شود که هیچ وقت درباره‌اش حرف نزدم و ترجیح می‌دهم به جای حرف زدن، زمانی درباره‌اش بنویسم و مردم آن را بخوانند. من تقدیر و دست سرنوشت و خواست خدا را در زندگی حرفه‌ای خودم لمس کرده‌ام. به آن هم اعتقاد دارم و شعار هم نمی‌دهم. قطعاً وقتی شما وارد دفتری می‌شوید و با کارگردانی مواجهه می‌شوید.

مریلا زارعی: آیا نماینده‌های مجلس ما ، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌!/من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم

 همان سلام و علیک اول، مدل نشستن روی صندلی، مدل نوشیدن چای و همه‌ی این‌ها، یک شناسنامه از شما روی میز کارگردان می‌گذارد. در این‌باره، حتی از آقای کیمیایی هم شنیدم که می‌گفتند بازیگر با ورودش به فضای حرفه‌ای یک جور زیست را اعلام می‌کند. ممکن است به زعم شما شخصیت‌های صرفاً معشوقه، صرفاً عشق، صرفاً زن از من کم‌تر دیده شده باشد؛‌ دلیل آن نخستین قدمی است  که من به دفتر کارگردان گذاشتم. آیا من آن را بازی کردم یا من همین هستم؟ این چیزی است که در آینده می‌توان درباره‌اش صحبت کرد. چون به شخصه، احساسم درباره‌ی خودم این است که به شدت زنم ولی آنچه چهره‌ی بیرونی من را ساخته، این است که جزء زن‌های کنش‌گر و تأثیرگذار و دارای ری‌اکشن باشم، تصمیم گرفتم این بخش را قوی کنم، این برای من همیشه مثل یک زره بوده است، زرهی که زنانگی من را حفظ کرده.

زنانگی من زیر لایه‌ای از مبارزه و مبارزه طلبی رفته. مال خودم است و آن را با سینما شریک نشدم. قطعاً کسانی که من را می‌شناسند و خیلی به من نزدیک‌اند، تنها کسانی هستند که آن بخش از وجود من را درک می‌کنند. چیزی که از من دیده می‌شود، وجه دیگری‌ست که در سینما و نقش‌هایم آمده است. شما گفتید آغاز این مسیر از «دو زن» بوده،‌ به نظرم در «واکنش پنجم»‌ هم وجود داشت. شاید فقط وجهی از آن در واکنش پنجم برجسته شد که من هم با آن در زندگی‌ام شیطنت می‌کردم و برایم جدی نبود. مثلا صحنه‌ای با آقای هاشم‌پور دارم. ایشان می‌گویند «فوتت کنم که می‌افتی» من می‌گویم «فوت کن ببینم!»‌ واقعاً همان لحظه این را گفتم و دیالوگ خانم میلانی نبود. یک جور حس لج و لج‌بازی و حس کودکانه‌ای که من با آن تفریح کردم و کم‌کم برایم جدی شد و ابزاری شد تا بتوانم با آن در جامعه، به سلامت کارم را ادامه دهم.


*راجع به پرونده‌ی کاری‌تان صحبت کنیم؛ معمولا آنچه به تجربه در سینمای ایران ثابت شده،‌ انتخاب‌های طیف‌دار در سینمای ایران است. یعنی بازیگری انتخاب می‌کند که با چه طیفی از سینمای ایران کار کند و این عملا انتخاب‌های دیگر از طیف‌های دیگر را از جلوی پایش برمی‌دارد و نه آن‌ها سمت او می‌آیند. پرونده‌ی کاری شما، پرونده‌ی عجیب و غریبی است که کم‌تر دیده می‌شود، چون از مسعود ده‌نمکی و طالبی در آن دیده می‌َ‌شود و به اصغر فرهادی و تهمینه میلانی هم می‌رسد. در آن میان، مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمی‌کیا را هم داریم که سلیقه‌‌های جناحی، رفتاری و سینمایی‌شان با همدیگر بسیار متفاوت است.

مریلا زارعی: آیا نماینده‌های مجلس ما ، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌!/من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم

این‌ها را باید کنار هم بگذارید. در یک پروسه اتفاق‌هایی می‌افتد که مثلا بازیگری می‌گوید من هرگز با آقای ایکس کار نمی‌کنم. به این دلیل که چنین گذشته یا حرکتی داشته است. ولی مثلاً اگر من به شما قسم بخورم و بگویم که من اصلا آقای ده‌نمکی را نمی‌شناختم،‌ چه کسی باور می‌کند؟ مثل این که یک نفر در این مملکت زندگی کند و یک آدم خیلی معروف سیاسی را در خیابان ببیند و از او آدرس فلان کوچه را بگیرند و آدرس بدهد. در حالی که طرف در دل خود بگوید آیا من را نشناخت؟

*احساس می‌کنم از جایی به بعد نخواستید وارد موج‌هایی شوید که شاید بشود اسمش را همراهی مردم با سینماگران و بالعکس نامید. این موضوع تبعاتی هم برای شما داشته؛ یادم است جایی گفته‌اید از کلمه‌ی «چرخش» بدم می‌آید اما در مورد شما استفاده شده و برخی اصرار داشتند که مریلا زارعی دچار چرخش شده است.


من نوعی زیست،‌ منش و روشنی در زندگی شخصی‌ام دارم. ممکن است در مواجهه با شما متبلور شود و در مواجهه با فرد دیگری،‌متبلور نشود. مثلاً شما نگاهی مذهبی دارید ممکن است طرف مقابلت کسی باشد که نگاه مذهبی ندارد. به من یاد داده‌اند که احترام بگذار، نه خودت را تحمیل کن و نه بگذار دیگران خودشان را تحمیل کنند. پس من در مواجهه با آن آدمی که مذهبی نیست قطعاً نه او را کتک زدم و نه خودم را نمایان کرده‌ام که من با تو متفاوتم. ولی در مقابل کسی که نگاه مذهبی دارد، قطعاً راحت بودم چون وجهه‌ی مذهبی من باز نمایش داده می‌شود. آن وقت مخاطب بدون این که گذشته‌ی یک واقعه را بداند، اسمش را «چرخش»‌می‌گذارد. مثلاً ممکن است حرکتی بکنم و یک نفر علی‌رغم میل باطنی من بگوید که خانم زارعی فلان! اگر من می‌خواستم خودم می‌گفتم، اما کسی دیگر این را می‌گوید. همین که او این را می‌گوید، من باید دائم در موردش صحبت کنم؛ که این خود نقیض حرکتی است که من می‌کنم. بهتر است سکوت کنم و بگویم هر کس هر طور دوست دارد، قضاوت کند. در نهایت من هستم و خودم و وجدانم.

*یعنی می‌‌گویید تغییری نکرده‌اید که بابتش قضاوت شوید.

مگر می‌َشود طی زمان ثابت بمانی! قطعاً تغییر می‌کنی، اما ممکن است این تغییر جابه‌جایی در اولویت‌های تو باشد؛ اسمش چرخش نیست. زمانی من در خفا عبادت می‌کردم، اما حالا حال خودم برایم مهم است، و به این نتیجه رسیده‌ام که قضاوت دیگران نباید باعث شود خودم را سانسور کنم با این حال بابت این کارم کتک هم خوردم. فقط این که بعضی مواقع این کتک‌ها، خیلی طولانی و زیاد شده و گاهی اوقات برای تحملش بیش از حد از خدا مدد گرفتم، ولی در مواقعی هم می‌شود از کنارش گذشت.

 من قوانین مربوط به خودم را دارم که باز از تربیت خانوادگی من نشات می‌‌گیرد و من براساس تجربه و داده‌هایی که از  بزرگ‌ترهایم گرفتم خودم درک می‌کنم  که روش زندگی‌ام چگونه باید باشد و چه درست است. الکی پشت سر کسی هم نماز نمی‌خوانم به محض این که فکر کنم به یک موجود می‌توان اعتماد کرد و این موجود وارسته، پاک،‌ شایسته و فوق العاده انسان است، پشت او هستم. اما به محض این که احساس کنم در او خلل و ریا و تظاهر و دروغ است به همان اندازه هم می‌توانم آن را تخریب کن. یعنی دیگر به این کار ندارم که شما بگویید خانم زارعی شما که تا پارسال می‌گفتید فلان و الان چه شد که حرف دیگری می‌زنید. نه، بشر تجربه می‌کند.

به نقطه‌ای می‌رسم و می‌گویم؛‌ مردم عزیز ببخشید اشتباه کردم. همان که شما گفتید، صحیح بود. یا می‌گویم مردم عزیز اشتباه می‌کنید، چیزی که شما می‌گویید، درست نیست. من خودم دارم زندگی می‌کنم. واقعیت این است که علی‌رغم اینکه مردم برایم خیلی محترم‌اند ولی این اجازه را به خودم می‌دهم برای این که همواره با مردم باقی بمانم، خودم تجربه کنم و خودم لمس کنم و خودم تصمیم بگیرم. ولی آن‌قدر با مردم شفاف و واضح هستم که بگویم ببخشید یا بگویم نه شما اشتباه می‌کردید. مثلاً‌ همین آقای طالبی جزء کسانی است که نگاه تند و تفکر خاصی دارد،‌ اصلاً‌ تفکر من با آقای طالبی و تفکر خانواده‌ی من به تفکر ایشان شبیه نیست. اما سال‌های سال است که او جزء دوستان خوب من است. باور کنید خیلی اوقات که دچار مشکلی می‌شوم اولین رفیقی‌ست که از او کمک می‌گیرم. او واقعا برادرانه، مهربان، منطقی و مستدل من را راهنمایی می‌کند. این بخش از وجود ایشان ربطی به تفکر سیاسی‌شان ندارد. مهم این است که خصلتی در آقای طالبی وجود دارد که در خیلی از دوستان روشنفکرمان نیست. تحمل شنیدن صدای مخالف و دادن پاسخ منطقی!

*این گستره‌ی انتخاب شما از کارگردان‌ها و فیلم‌هایشان چقدر به شما استقلال می‌دهد؟

شاید یک جور اعتماد به نفس می‌دهد. مگر وقتی همیشه با کسی کار می‌کنیم یعنی همه‌ی عقاید او را پذیرفته‌ایم؟ نه، گاهی یک نگاه،‌ کار یا تکنیکش را دوست داریم یا به لحاظ اعتباری فکر می‌کنیم کار کردن با این آدم خوب است و از او یاد می‌گیریم. من می‌گویم وقتی با آقای طالبی کار می‌کنم، مردم در جریان نوع رویارویی‌ ما نیستند. من ممکن است به آقای طالبی الزاماً «چشم» بگویم و ایشان هم الزاماً‌ نگویند هر چه شما بگویید. چالشی این وسط وجود دارد، اما مهم این است که ما به هم احترام می‌گذاریم همین که یک نفر به شما احترام می‌گذارد، خوب است. من موظفم به مردم بگویم براساس نگاه یک سویه به انسان‌ها نگاه نکنید.

 انسا‌ن‌ها لایه‌هایی دارند که آن لایه‌ها قابل احترام است. مثلاً اگر ایشان اعتقادی دارد و شما می‌گویید که به این دلایل، این اعتقاد ایشان را قبول ندارید، خب اعتقادش است؛ تحقیق کرده و به این نقطه رسیده، من و شما اعتقادمان این نیست ولی برای ایشان هست. من وجوه دیگر ایشان را می‌بینم و به خاطر یک وجه ایشان، باقی وجوهش را نقض نمی‌کنم. چون وجوه انسانی زیادی دارد. پس کار کردن با آدم‌ها با تفکرات متفاوت، احوال متفاوتی را در من به چالش می‌آورد. وقتی با آدمی مثل اصغر فرهادی کار می‌کنید، تجربیاتی را به دست می‌آورید. آقای فرهادی وقتی با یک بازیگر خاص کار کند، تجربیاتی را کسب می‌کند. آقای طالبی وقتی با من کار می‌کند، چیزهایی را کشف می‌کند. ما به هم اجازه می‌دهیم که دنیاهای هم را بشناسیم.

مریلا زارعی: آیا نماینده‌های مجلس ما ، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌!/من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم

*در صحبت‌هایی که با آقای جیرانی داشتید، راجع به آقای فرهادی و حاتمی‌کیا گفتید: «‌آقای فرهادی سیاست خاصی را درصحبت‌هاشان پیش می‌گیرند» در حالی که این صحبت پیش از عید بود و حالا بعد از ماجرای کن،‌ آقای فرهادی خیلی با صراحت صحبت کردند و حرف‌هایی زدند که آن سیاستی که از آن صحبت کردید، در حرف‌هایشان نیست. و بالعکس آقای حاتمی‌کیا سکوت در پیش گرفته‌اند. حالا نظرتان درباره‌ی این دو کارگردان و مقایسه‌شان با همدیگر چیست؟

الان برعکس شدند.(با خنده)

*الان یک مقدار آقای حاتمی‌کیا آرام‌تر شدند و موضع‌گیری‌های یک مقدار تندشان دیگر وجود ندارد ولی آقای فرهادی با مواضع شفافی صحبت می‌کنند.

اتفاقاً این سوال برای خود من هم پیش آمده. واقعیت این است که مشتاق بودم حرف‌های آقای فرهادی را بشنوم. چون می‌دانم کارگردانی است که حرف برای گفتن زیاد دارد و خیلی هم خوب بلد است حرفش را بزند و آن‌قدر خوب می‌تواند بگوید که در عین حال می‌توانید از یک جمله برداشت‌هایی که لازم است را بکنید بدون این که کسی ناراحت شود یا به کسی توهین شود. ببینید سیاست نیست، هنرمند است و هنرمند براساس همین رفتارهایش هنرمند می‌شود.

*شاید باید افراد را در شرایط، سنجید.

نه، نه. اصلا بحث شرایط نسیت. گاهی اوقات ما روش‌مان را برا اساس اتفاق‌هایی که می‌افتد، اتخاذ می‌کنیم. این که سکوت کنیم یا حرف نزنیم. مهم این است که چه کسی را چگونه قبول داریم. آیا این آقای فرهادی که با صراحت حرف می‌زند جذاب است یا آیا آقای حاتمی‌کیایی که سکوت کند جذاب است؟‌ الان فکر می‌کنم که خیلی خوب است که آقای فرهادی صحبت کند و  نظریاتش را بگوید ولی انگار سکوت ملموس‌ترش می‌کرد و جذاب‌تر بود. آقای حاتمی کیا هم به نظرم وقت سکوت کند، دیگر حاتمی‌کیا نیست.

من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم به سینمای حاتمی کیا هم علاقه‌مند بودم تا امروز. به شخصه انتظار شنیدن بعضی جملات و اظهارنظرها را از آقای حاتمی‌کیا نداشتم، احساس می‌‌کردم حاتمی‌کیایی که پشت دوربین می‌بینم و آن ایدئولوژی‌ای که از خودش به من نشان می‌دهد برایم جذاب‌تر است. این که با فیلمش حرفش را می‌زند و مانیفستش را صادر می‌کند. ایشان مدتی برون‌ریزی‌شان بیشتر شد و بعضی از حرف‌هایش را در فیلم نمی‌زد و بیرون می زد. کار کردن شما با آقای حاتمی‌کیا قطعاً‌ یک ارتباط فکری به شما می‌دهد. مشخصاً می‌خواهم راجع به اتفاقی که برای حاتمی‌کیا افتاده از شما در جایگاه بازیگری که در چهار کار او پشت سر هم، حضور داشتید بپرسم.

آقای حاتمی کیا برایم کارگردان سینماست که من هم مثل شما به بعضی ازآثارشان علاقه‌مند بودم و در همان موقع تحت تأثیر هم قرار گرفتم. نمونه‌ی خیلی بارز آن «آژانس شیشه‌ای»‌است که جایی در موردش حرفی زدم و یکی از همکاران گفت که:‌ «واقعاً این اتفاق برایت افتاده؟ از چشمم افتادی!» گفتم به خدا بله. حقیقت را گفتم. ابراهیم حاتمی‌کیا برایم کارگردان-مؤلف در سبک و سیاق خودش است و کار کردن با او نکات خیلی خوبی را در بحث تکنیک سینما به من یاد داده است. با خانم میلانی سه کار انجام دادم، با آقای فخیم‌زاده سه کار کردم و با آقای فتحی و با خود آقای فرهادی کار کردم و زمان‌های طولانی با آن‌ها گذراندم.


بعد از آن که با هم کار می‌کنیم، تحلیلی از شخصیت این آدم‌ها به دستم می‌آید؛ این که آن‌ها چه شخصیتی دارند و نگاه‌شان چه‌قدر درست یا نادرست است. در مورد آقای حاتمی‌کیا اصلا به خودم اجازه نمی‌دهم که قضاوت‌شان کنم. ولی چیزی که برایم مهم بوده این است که آدم‌ها همیشه باید خودشان باشند. یعنی اگر روش و سیاق شما جنگیدن است باید همیشه بجنگید. اگر شما برای مخاطب نمایند‌ه‌ی یک مرد تنهای خسته‌ی حاصل سال‌های مظلومیت یک قشر خاص،‌ در سینما هستید، همیشه باید همان باشید. تفکر نباید در اصل ماجرا تغییر کند. تفکر اگر تغییر کند آدم‌ از این شاخه به آن شاخه می‌برد. یادم است زمانی که «دعوت» را با او کار می‌کردم هجمه‌ی زیادی به ایشان شد که چرا چنین فیلمی ساختید و من هم از شانسم، اولین بار با کارگردانی که دوست داشتم کار کنم، در فیلمی کار کردم که همه آن را نقد کردند. به زعم آقای کارگردان، نکته‌ای که در فیلم «دعوت‌» مطرح می‌شد حکم جهاد داشت،‌ چون به پدیده‌ی سقط جنین و مشکلات اجتماعی آن پرداخته بود. به ذات، این نکته خیلی خوب است و اگر کارگردان دیگری بسازد ممکن است به او آفرین و بارک‌الله هم بگویید. چرا با او برخورد می‌شود؟ برای این که ایشان پتانسیلی دارد و در فضایی می‌تواند حرف بزند که آن پتانسیل نباید از دست برود. من می‌گویم مثلاً‌ اگر کارگردانی یک شخصیت معتاد در فیلمش می‌آورد یا باید آن را دیده باشد یا زندگی کرده باشد یا آن موضوع دل‌نگرانی او باشد و فردی که در زندگی خود حتی کسی که سیگار هم می‌کشد را ندیده باشد نمی‌تواند درباره‌ی اعتیاد حرفی بزند!

مریلا زارعی: آیا نماینده‌های مجلس ما ، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌!/من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم

اصلاً این معنی ندارد. در نهایت می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که به لحاظ تفکر و اعتقاد، تفکری که آقای حاتمی‌کیا دارد قطعاً تفکر منحصر به فرد ایشان است. قطعاً یک ایدئولوژی را نمایندگی می‌کند و نمی‌تواند از زیر بار آن شانه خالی کند برای نمایندگی آن ایدئولوژی قطعاً‌ گاهی اوقات باید صدایت را بلندتر کنی و گاهی اوقات باید فریاد بزنی. به نظرم فریاد به آقای حاتمی‌کیا می‌آید. همان‌طور که به نظرم سکوت به ایشان نمی‌آید. البته نه این سکوت  بد باشد، من معتقدم آدم می‌تواند فریاد بزند، طوری که توهین نکند و کسی را تحقیر نکند،‌ می‌تواند حرفش را بزند با صدای بلند.

*چه‌طور شد که شما بازی‌گردان بادیگارد شدید؟

این را باید از خود آقای حاتمی‌کیا بپرسید.

*شاید با این انتخاب‌ها خیلی نرم به سمت کارگردانی می‌روید.

نه،‌ دیگر دارم جدی می‌روم. کارگردانی در امتداد بازیگری نیست و دنیای دیگری دارد. می‌دانید چه می‌شود که آدم دلش می‌خواهد کارگردانی کند؟‌ وقتی قصه و سناریویی را می‌خوانید و بعد می‌بینید هیچ چیز نیست. من بیست سال از عمرم را گذاشتم که چه کار کنم‌؟ کمی سرد می‌شوم. نکته‌ی بعدی این است که با تجاربی که کسب می‌کنی، وقتی در صحنه خودت را در اختیار کارگردان دیگری قرار می‌دهی، احساس می‌کنی که ممکن است این کارگردان صددرصد توانایی‌های تو را نداند و نتواند آنچه که باید را بیرون بکشد؛ احساس ضرر می‌کنی. از آن گذشته،‌ پس از مدتی انگار قالب بازیگری برای آدم کوچک می‌شود.


 یعنی احساس می‌کنی وقتی پشت دوربین می‌روی، دیده نشدن و این که با آدم‌های بیشتری مواجه شوی، مجبورت می‌کند دریک قصه و مسائل دیگری غرق شوی. انگار از تو انرژی بیشتری می‌گیرد و این موضوع آدم را خالی می‌کند. در روزگاری که امروزه در آن زندگی می‌کنیم حداقل در بخش بازیگری زن،‌ اتفاقات عجیب و غریب و پیچیده‌ای نمی‌افتد. یعنی صرفا کار است:‌ یا ارادتی به گروه سازنده یا کارگردان داریم،‌ یا نقش بارقه‌هایی دارد  و فکر می‌کنیم که اشکالی ندارد و کار می‌کنیم. ولی اتفاقی که تو را به وجد بیاورد و احساس کنی که وای دارم چه کار می‌کنم، وجود ندارد. حس یک کارمند به آدم دست می‌دهد. درباره‌ی بازی گردان هم که شما از آن صحبت می‌کنید آقای حاتمی‌کیا  باید توضیح بدهند. ولی بازی‌گردان این پروژه فرد دیگری بود و بنا بر دلایلی نشد و آقای حاتمی‌کیا این پیشنهاد را به من دادند در شرایطی که من بازیگری هستم که وقتی در یک پروژه کار می‌کنم الزاماً باید روی نقش خودم متمرکز باشم.

حتی آدم مقابلم هم خیلی باید رفیقم باشد تا کاری را ببینم و روی او حساس باشم. پیشنهادی که آقای حاتمی‌کیا دادند برایم غیرقابل تصور بود. ولی در آن موقعیت بحرانی، احساس کردم شرایطی وجود دارد که باید بگویم باشد و این مسئولیت را به دوش بکشم تا بار ایشان کمی کم‌تر شود. چون خیلی به ایشان استرس وارد شده بود. بعد هم به نوعی به خودم گفتم شاید یک جور هول دادن من به فضایی دیگر باشد،‌ و گفتم شاید کار خداست. چون همه‌ی زندگی من خدایی بوده  همیشه اتفاقات جوری دست به دست هم داده که من را به سمتی هول داده. احساس کردم که مریلا دارد هول داده می‌َشود. وقتی هم که وارد این ماجرا شدم، اصلا فکر نکردم که واقعاً بازی‌گردانم بکله سعی می‌کردم تجربه کنم. هم‌زمان از تجربیات آقای پرستویی خیلی استفاده کردم. در این باره خیلی با هم گپ می‌زدیم و خیلی تعامل داشتیم. بعد هم  وقتی وسط کار رفتم، متوجه شدم که لحن آقای حاتمی‌کیا، لحن من نیست.

مریلا زارعی: آیا نماینده‌های مجلس ما ، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌!/من به سینمای جنگ خیلی علاقه‌مندم

لحنی که ایشان در بازیگری جلوی دوربین‌شان می‌پسندند، سلیقه نیست. چون آقای حاتمی‌کیا یک نوع اغراق و نمایش‌گری را ذاتاً در کار دوست دارند اما من دوست دارم که آدم را به آن پشت‌ها و عقب‌ها هول دهد. به قول آقای فرهادی، فقط به آن نقطه فکر کن و هیچ کاری نمی‌خواهد بکنی. این جمله‌ای است که من به گوشم آویزان کرده‌ام ولی جلوی دوربین آقای حاتمی‌کیا نمی‌توانید فقط به موضوع فکر کنید، باید یک بالی یا دستی هم بزنید! البته گپ‌های زیادی با استاد داشتیم،‌ خود گفتن دیالوگ‌هایی که حاتمی کیا می‌نویسد نیازمند این است که رگ گردن‌تان باد کند تا بتوانید بگویید‌شان و عادی نمی‌توانید آن‌ها را بگویید. چون خودش زهر و درد و سوز دارد. زندگی عادی و رئال نیست و برای من واقعاً‌ سخت بود. وقتی ایشان وارد کار می‌شوند، بحث تکنیک خیلی درگیرشان می‌کند، معمولاً گروه بازیگرها یک نماینده در پشت دوربین دارند که مثل چشم سوم عمل و مراقبت می‌کند و مدافع حقوق بازیگران است.

 چون واقعاً آقای حاتمی‌کیا وقتی احساس کنند که صحنه‌ی بازی ایده‌آل‌َشان در نیامده، دیگر خیلی برای این که بازی در بیاید وقت نمی‌گذارند و جای دوربین،‌ دکوپاژ عوض می‌شود و یک پلان دیگر اضافه می‌شود. یعنی خیلی فنی و تکنیکی به این قضیه نگاه می‌کنند. در نتیجه کار کردن با ایشان خیلی سخت بود و به جرأت می‌توانم بگویم در کل مدت فیلم بادیگارد، خیلی ایشان را آزار دادم و در واقع یک جورهایی سوهان روح ایشان بودم. خود آقای پرستویی خیلی آدم احساسی و با غیرتی است و با عرق وارد پروژه می‌َشود و ترکیب ایشان با آقای حاتمی‌کیا مثل دوقلوهای افسانه‌ای است و من دائم سعی می‌کردم که دست‌هایشان به هم بخورد که حرقه‌ای از آن درنیاید! به هر حال بازی‌گردانی در این فیلم چالشی میان من و آقای حاتمی‌کیا بود تجربه‌ی خیلی خوبی بود.

 همراهی بازیگران فوق العاده بود؛ بابک حمیدیان و امیر آقایی و شیلا خداداد فوق العاده بودند و اعتماد کردند. اوایل برایشان سخت بود و از آن جا که ما خانم هستیم و یاد گرفتیم که وقتی اول، وارد عرصه‌ای می‌شویم همه کج نگاه می‌کنند! یک زن اگر حرکتی را آغاز کند، حتی نگاه زنانه هم به او کج می‌شود و این‌طور نیست که حتی زن‌های اطرافش هم قبولش کنند و ما دیگر به این عادت کردیم! من هم این را حس می‌کردم که همه کج نگاه می‌کنند. ولی برایم واقعاً در هیچ مقطعی از زندگی کج نگاه کردن دیگران مهم نبوده و مهم خودم بودم که احساس کنم می‌توانم از پسش بربیایم یا نمی‌توانم. خود آقای حاتمی‌کیا هم خیلی زحمت کشیدند و همین که من را تحمل کردند به نظرم باید به ایشان جایزه داد.


*به کنش‌گری و نگاهی که به شما می‌شد،‌ برگردیم، این که دخترانی که اکنون در سینما هستند را چه‌قدر واقعی می‌بینیم و تا کجا قرار است در سینما ببینیم‌شان و آینده‌ی این قضیه را چه طور می‌بینید. آینده‌ی نقش‌هایی که از خانم تسلیمی تا خانم بایگان و معتمدآریا گذشته تا فرآیندی که امروز به شما و چند بازیگر دیگر رسیده را چه‌طور می‌بینید؟


آینده بسیار تاریک است! البته تحلیل‌گر نیستم و منتقدین و کسانی که تاریخ سینما را دنبال می‌کنند باید به این سوال پاسخ دهند. اما نظر شخصی‌ام این است که آنچه در جامعه وجود دارد را به هیچ وجه در سینما و تلویزیون نمی‌بینیم. همین الان که داشتم به این مکان می‌آمدم در فاصله‌ای صدمتری که مجبور شدم از ماشین تا این جا را پیاده بیایم، سه صحنه‌ی وحشتناک دیدم. در روز روشن در ماه مبارک رمضان، درفضایی بسیار باز سه اتفاقی دیدم که مجبورشدم چشم‌هایم را ببندم. من دارم در چنین جامعه‌ای زندگی می‌کنم. حالا شما کدام‌یک را در سینما می‌بییند؟
 
*ببینیم هم اسمش سیاه‌نمایی است!

البته این را هم بگوییم نگاه تند منتقدان به وضع موجود سینما تا جایی برایم متبوع است که باعث تزلزل و تضعیف هویت و اصالت هم وطنانم نشود؛ فقط تا حدی که با نگاهی دل سوزانه، دردها گفته شود. این دیگر سیاه‌نمایی نیست. نقش‌هایی که نوشته می‌َشود، نقش‌های خنثایی است و آن نقش‌ها از بازیگر‌ها آدم‌های خنثی و بی‌خاصیتی می‌سازد و بازیگر به آن عمق نمی‌رسد.

بنابراین شما بعد از سی چهل سال نمادش را هنوز سوسن تسلیمی می‌دانید. معذرت می‌خواهم،‌ این را بگویم که فضا و سیستمی که داریم این ادعا را دارد که هنرمندانش را درست هدایت می‌کند. در صورتی که من معتقدم که به شدت درد هنرمندانش را به سطح می‌کشاند و خودش می‌گوید که عزیزان من هر طور که می‌دانید بروید خودتان را نشان دهید.

مگر ما در سینمایمان مریل استریپ داریم؟ برای این که آن جا دنیایی است که هنرمند درآن می‌تازاند. شما خانم مریل استریپ را در نقش خانم تاچر می‌بینید. یعنی همه‌ی حوزه‌ها را با هم مخلوط کرده و پاره می‌کنند و جلو می‌رود. چنین جامعه‌ای است که یک‌باره از آن مریل استریپ در می‌آید. در این حال، شما می‌خواهید همه‌ی کارهای مریل استریپ را کنار هم بگذارید. در حالی که یک کار کمدی، فانتزی و جنایی و مادرانه دارد. او در این جا می‌ایستد و بعد شما می‌خواهید ملاک و استانداردتان این باشد و بعد درباره‌ی ما صحبت کنید! اصلا به نظرم کمدی است، وقتی جسارت پیدا می‌کنید که رئیس جمهور یک مملکت را بازی کنید. یعنی به شما این اجازه را می‌دهند که وارد آن حوزه شوید، یعنی دانش سیاسی،‌ دانش اجتماعی  و این تفکر در تو هست که یک زن سیاست‌مدار را بازی کنی. پس آن آدم می‌تواند مؤثر باشد و روی نگاه سیاسی و جهت دادن به جامعه‌اش تأثیر بگذارد. اما درباره‌ی ما اصلا این شوخی است!




*وضعیت اجتماعی هنرمندان چه‌طور است؟ مثلاً سردم‌داران جنبش ضد جنگ ویتنام موزیسین‌ها و سینماگران بودند.

البته ما هم می‌توانیم کارهایی بکنیم...

*فقط کنش‌گری نیست و نمایه‌های بیرونی هم باید داشته‌ باشد. مثلا این همه درباره‌ی آلودگی هوا حرف زده می‌شود اما کسی کاری نمی‌کند.

من درباره‌ی آلودگی هوا حرف می‌زنم و بعد خودم سوار  ماشینم می‌شوم و تک‌سرنشین از این جا به آن‌جا می‌روم. من سوار دوچرخه نمی‌شوم تا حرفم نافذ باشد.

*با توجه به این شرایط و تفکرات، فیلمی که قرار است از مریلا زارعی ببینیم، اولا چقدر زنانه است و بعد چقدر احساس می‌کنید که این آرمان‌گرایی را می‌تواند در سینمای خودش نشان دهد.

آرزوی محال که محال نیست! خب آرزو می‌کنم که بتوانم در حواشی خط قرمزها فیلم بسازم. قطعا از دنیای زنانه‌ی خودم و حرف‌ها و احساسات ناگفته‌ام.


*می‌خواهم چند سوال بپرسم که خیلی به حال و هوای این لحظه‌ی شما مربوط است. شما الان که روبه‌روی ما نشسته‌اید، روزه دارید و ماه رمضان است. کسی در دل‌تان هست که تا حالا او را نبخشیده باشید و الان از شما بخواهیم که او را ببخشید.


تا به حال نه. بگذارید فکر کنم؛ دروغ نگویم. خیلی آدم‌ها را می‌دانم که باید من را ببخشند و من باید بخشیده شوم ولی خصلت خودم طوری است که اگر دلم بشکند،‌ به خدا واگذار  و رهایش می‌کنم. بعد چند سال هم یادم می‌رود این آدم همان آدمی است که از دست او آن قدر ناراحت شدم و دلم شکست. چون خدا خودش خوب جواب داده و من در خانه نشسته‌ام و جوابم را گرفته‌ام. دیگر نیازی به نبخشیدن ندارد. هر بار از دست آدم‌ها، عصبانی یا غمگین می‌شوم واگذارشان می‌کنم به خدا.

*اولین کتابی که پدرتان به دست‌‌تان داد چه کتابی بود؟

من اصلا اولین‌ها را در زندگی‌ام یادم نیست. نمی‌دانم چرا؟ اتفاقا به خواهرم می‌گفتم؛ مثلا سه سالگی‌ام را به یاد دارم و از آن خاطره دارم ولی اولین روز مدرسه‌ام را یادم نیست. اولین بار که سوار دوچرخه شدم را یادم نیست. در حالی که همه‌شان هم برایم هیجان‌انگیز بوده. فکر می‌کنم در شش سالگی، پدرم سعی می‌کرد رانندگی را به من بیاموزد و با پدرم رانندگی می‌کردم تا زمانی که پایم به کلاج و ترمز رسید. یا مثلا خیلی کارهای دیگر که اگر اولین بارش را به یاد داشتم خوب می‌شد. اما اولین روز مدرسه‌ام را یادم نیست. چون وقتی به کلاس اول رفتم، تا کلاس پنجم سواد داشتم. یعنی تا پنجم دبستان را بلد بودم و واقعا همه‌ی لحظات مدرسه برایم مثل شکنجه‌ بود. فکرش را بکنید به آدمی که فقط جدول مندلیف را بلد نیست می‌گویند خط کج بکش! برایم شوخی بوده و معلم‌هایم خیلی هم از این بابت که من خیلی جلوتر از کلاس بودم ناراحت بودند. اولین باری که پدرم به من کتاب داد را یادم نیست؛ اما کتاب‌هایی را یادم است که برایم خیلی جذاب بوده. «تن تن»‌را به یاد دارم که مادرم یک سری از آن را برایم گرفت.

«پینوکیو» و «سیندرلا‌» بوده، «سفید برفی»‌ و «آئینه‌ی جادویی‌» از سری کتاب‌هایی بودند  که مادرم برایم می‌گرفت و قصه‌هایی فانتزی از این دست  و از زمانی به بعد هم از کانون پرورش فکری برایم قصه می‌آمد. یادم است پدرم کتاب‌های خودش را  بسیار سنگین بودند مثل «فلسفه‌ی غرب»‌ و «فیلسوفان غربی»‌ در اختیارم می‌گذاشتند. کتاب‌هایی در پنج یا شش سالگی به من می‌دادند و از من می‌خواستند با مداد زییر کلماتی که حروفش را بلدم، خط بکشم و من با کتاب‌هایی از این دست، کتاب خواندن را شروع کردم و همیشه عکس‌های روی جلد این سری کتاب‌ها برایم جذاب بود.

*فکر می‌کنم هم‌زمان با انتشار مجله، شما فیلم در حال اکران دارید؛ فیلم «دختر» آقای میرکریمی که قرار است در ماه رمضان به اکران درآید. از آن نقش و حمایتی که نقش شما از برادرزاده‌اش دارد و ارتباط‌تان با نسل جدید و از این که نسل جدید را با توجه به آن قصه، چگونه می‌بینید، برایمان بگویید.


اولاً امیدوارم اکران موفقی داشته باشد چون با شرایطی که اکنون در سینما حاکم است،‌ نه جای تبلیغ می‌دهند و نه می‌گذارند که در مورد چیزی حرف بزنیم، پارادوکسی وجود دارد که متأسفانه به سینما لطمه می‌زند. امیدوارم که حداقل فیلم موفقی باشد. بگذارید بگویم که حضورم در این فیلم اول به خاطر آقای میرکریمی بود و دوم به خاطر کار کردن چندباره با فرهاد اصلانی است که به نظرم فوق العاده است و بازیگرانی که با فرهاد کار می‌کنند، این حرف من را خیلی خوب درک می‌کنند.

 نکته‌ی بعدی هدف کلی ماجرا و تفکر سناریو بود که برایم قابل احترام و جذاب بود. هر چند احساس می‌کنم نگاه آقای میرکریمی متعادل و معقول و خیلی نرم است. منم قصه را خیلی تند می‌دیدم ولی ایشان خیلی نرم از کنار ماجرا گذشتند و عبور کردند. با این حال می‌دانم خیلی‌ها با قصه ارتباط برقرار می‌کنند. به ویژه آن وجهش که نشان می‌داد رابطه‌ی نسل قدیم با نسل جدید چگونه باید باشد و چه تعریفی دارد. ماجرا از این قرار است که نسل‌های قبلی، نسل بعدی را شاید خیلی درک نمی‌کنند و همین درک نکردن باعث می‌شود ما در روابط اجتماعی‌مان مشکل داشته باشیم. چون آدم‌ها با آنچه هستند و نیازی که دارند و براساس مقتضیات اطراف‌شان تربیت نمی‌شوند یا اجازه‌ی شکوفایی ندارند.

*وضعیت سینما‌ی‌مان در حال حاضر با اتفاق‌ها و نوسانات بسیار شدید روبه‌روست. الان احساس می‌کنم به صورت ناخواسته با ورود و دخالت‌های نهادهای دیگر به سینما، تقابلی ایجاد می‌شود که باعث می‌شود رابطه‌ی میان متولیان فرهنگی و فرهنگ‌دوستان و کسانی که دست‌اندرکاران سینما هستند خراب شود، شما در جایگاه کسی که می‌دانم اخبار را دنبال می‌کنید، احساس می‌کنید راه حل این مسیر چیست؟


به نظرم فایده‌ای ندارد. با مجلسی که اکنون داریم، مدتی پیش در خبرها خواندیم چند نامزد حضور در کمیسیون فرهنگی مجلس بودند؟

تا الان چهار نفر!

دلیلش چه می تواند باشد؟‌ همین را آسیب‌شناسی کنیم به جواب می‌رسیم. آیا نماینده‌ها که نماینده‌های ما هستند، دل نگرانی فرهنگی ندارند؟‌ آیا تأثیری که هنر روی فرهنگ ملت دارد، لمس نشده؟ که لمس شده و حس هم شده و بزرگان مملکت هم هر بار توصیه می‌کنند که بحث فرهنگی را جدی بگیریم. خود هنرمندان و فرهنگیان کسانی هستند که تریبون دوستان سیاست‌مدار، برای تبلیغ می‌شوند. احساسم این است که خیل دل‌مشغولی‌ نداریم و وقتی هم که دل‌مشغولی ما نباشد، پایگاه‌مان صاحب پیدا نمی‌کند و قلعه‌ای هم که صاحب و نگهبان نداشته باشد، هر کسی که در را باز ببیند وارد می‌شود. وقتی تعریفی از قلعه نداشته باشید و این برج و باروت را محکم نکرده باشید، خودتان، خودتان را قبول نداشته باشید، هر بنده‌ی خدایی می‌تواند وارد شود و همه‌تان را گروگان بگیرد و برایش هم کاری ندارد، وقتی این طور است، متأسفانه این هجمه هم به آن وجود دارد، استعداد‌ها در آن سوخته می‌شود و سرمایه‌هایی که بیت‌المال است از بین می‌رود.

 مجبور می‌شویم خوراک فرهنگی‌مان را از دیگران بگیریم. خوراکی که آن‌ها به ما می‌دهند برای ما قابل هضم نیست. برای جامعه‌ی ما قابل هضم نیست و در تربیت نسل آینده‌مان ایجاد تناقض،‌ بیماری  و روان پریشی می‌کند و ... آمار خودکشی و آسیب‌ها بالا می‌رود. همه‌ی این‌ها از همین است. متأسفانه انگار بی‌کارترین و بی‌حوصله‌ترین افراد را برای بخش فرهنگ می‌گذارند.

در صورتی که بخش فرهنگی حیطه‌ی بسیار مهمی است و نگهبان آن باید آدم قدری باشد و باید جامعه‌ی هنری‌اش را خوب بشناسد و بتواند به آن جامعه اتکا کند و به پشتوانه‌ی آن جامعه، جلوی ورود نیروهایی که به ساحت هرن یا فرهنگ خدشه وارد می‌کنند یا در آن ایجاد انحراف می‌کنند، یا شیطنت می‌کنند تا آدم‌ها دیگر نتوانند در سینما هم حرف‌شان را بزنند و محدودشان می‌کنند را، بگیرد. متأسفانه این آدم‌ها سر کار می‌آیند و فرهنگ‌مان هم از دست‌مان می‌رود و چاره‌ای نداریم.

منبع: ماهنامه فرهنگی اجتماعی تبار

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • علی ۱۷:۴۲ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۸
    0 0
    خیلی مَرد واله

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس