گروه بینالملل مشرق- جنبشهای ضدجنگ در آمریکا به دلایل مختلفی نظیر تسلط تبلیغاتی دولت بر جامعه و اختلافات داخلی میان این گروهها، پراکنده شدهاند و وحدت لازم را ندارند. این در حالی است که در گذشته، علیه جنگهایی مانند جنگ ویتنام، مخالفتهای گسترده و مؤثری صورت میگرفت. مایکل کازین، تاریخدان و کارشناس جنبش های اجتماعی و سیاسی آمریکا، طی مطلبی در مجله "دیسنت" توضیح می دهد که چرا جنبش قابل ملاحظه ای برای خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و افغانستان صورت نگرفته است: بیش از یک دهه است که نیروهای نظامی آمریکا در آنسوی جهان در دو کشوری در حال مبارزه هستند که همسایگان آنها اهمیت چندانی به سرنوشتشان نمی دهند. تقریبا 8 هزار آمریکایی در طول جنگ در افغانستان و عراق کشته شده اند؛ ده ها هزار نفر به شدت و برای همیشه مجروح شده اند.
سال ها پیش، بیشتر آمریکایی ها به این نتیجه رسیدند که جنگ در عراق دیگر ارزش مبارزه ندارد. این تصمیم به انتخاب اوباما به عنوان رئیس جمهور در سال 2008 کمک کرد. سال گذشته، برای نخستین بار، اکثریت افراد نظرسنجی شده گفتند که "اعزام نیرو به افغانستان هم اشتباه بوده است." از زمان روی کار آمدن اوباما یعنی سال 2008، حمایت از هر دو جنگ پیوسته رو به کاهش بوده است.
اما چرا، با وجود عدم محبوبیت دخالتهای خارجی آمریکا، هرگز جنبش قابل ملاحظه ای برای حمایت از عقب نشینی ارتش آمریکا از هر دو کشور صورت نگرفته است؟ نبود یک چنین حرکتی، پدیده ای غیرعادی است: دو مورد از طولانی ترین جنگ ها (در عراق و افغانستان) در تاریخ آمریکا که هیچ مخالفت پایدار و سازمان یافته ای با آنها نمیشود. این در حالی است که مخالفت گسترده تقریبا علیه تمام دخالت های مسلحانه خارجی آمریکا طی بیش از دو قرن گذشته وجود داشته است.
البته یک سری اقدامات هرچند کم برای ابراز نارضایتی صورت می گیرد. اعضای گروه "کد پینک" گهگاهی به خاطر ایجاد مزاحمت و سخنان طعنه آمیز در جلسات کنگره بازداشت شده اند و چندین وب سایت نظیر پایگاه "آنتیوار" به عنوان محفلی برای بحث و تبلیغات ضدجنگ، عمل میکنند، اما سالهاست که دیگر عمل اعتراضی بزرگ یا خلاقانه ای صورت نگرفته تا توجه شخصیت های خارج از حلقه کوچک چپ گرایانی را جلب کند که خود را وقف آرمان مخالفت با جنگ کرده اند.
در فوریه سال 2003، چند هفته پیش از یورش ارتش آمریکا به عراق، صدها هزار آمریکایی در خیابان های واشنگتن، نیویورک و سایر شهرها گرد هم آمدند تا با هم صدا شدن با میلیون ها معترض دیگر در سراسر جهان، جنگ را محکوم کنند. اما اقدامات اعتراضی از آن زمان به بعد دیگر کوچک و نادر شده اند. ماه مارس امسال، در دوازدهمین سالگرد حمله آمریکا به عراق، رویدادی تحت عنوان "اقدام ضد جنگ: آغاز بهار" که تبلیغات زیادی هم پیرامون شد، تنها چندصد تظاهر کننده را به پایتخت کشاند و هیچکدام از رسانههای عمده آن را پوشش نداد. شاید بارزترین و مهمترین دلیل برای نبود یک جنبش ضد جنگ بزرگ و پایدار، ماهیت دشمنانی است که آمریکا از پاییز سال 2001 با آنها جنگیده است.
البته تمایزات زیادی بین القاعده و طالبان، حکومت صدام و داعش وجود دارد. اما تقریبا تمام آمریکایی ها، و بیشتر شهروندان دیگر کشورهای ناتو و اسرائیل از تمام این گروه ها (و در گذشته از صدام) نفرت دارند. بنابراین، توجه فعالان ضدجنگ بطور منطقی بر "بیگناهان" است؛ بر اینکه چگونه اقدامات نظامی آمریکا خیل کثیری از غیرنظامیان را کشته یا به آنها صدمه رسانده است علی الخصوص با پهپهادهایی که اغلب از ساختمانی در شمال ویرجینیا هدایت می شوند.
اما این استراتژی تبلیغاتی، از سوال مهمی طفره می رود که مخالفان جنگ های پیشین آمریکا می توانند با اطمینان به آن پاسخ دهند: اگر آمریکا کشوری را که به آن حمله کرده، ترک کند چه خواهد شد؟ در دهه 1840، "آبراهام لینکلن" و دیگر منتقدان حمله به مکزیک، کاملا معتقد بودند که مکزیکی ها باید کشور خود را اداره کنند؛ ضمن اینکه کشور مکزیک آن زمان، مناطقی را شامل میشد که الآن آمریکاییها به آنها میگویند کالیفرنیا، آریزونا و نیومکزیکو.
جنگ آمریکا با مکزیک - حمله سربازان آمریکایی به نیروهای مکزیکی که عقبنشینی میکنند
در طول جنگ جهانی اول، ائتلاف گسترده ای از مخالفان جنگ معتقد بودند که پیروزی آلمان یا یک بن بست در جبهه های غربی و شرقی بین قدرت های مرکز (آلمان، امپراتوری اتریش-مجارستان، امپراتوری عثمانی و پادشاهی بلغارستان) و تفاهم مثلث (روسیه، فرانسه و انگلیس) بهتر از مرگ میلیون ها جوان در هر دو جبهه است.
در طول دوران جنگ ویتنام، معترضان ضد جنگ، یا عواقب بد پیروزی نیروهای بومی تحت رهبری کمونیست ها را کم اهمیت جلوه می دادند یا با خوشحالی، شعار "جبهه آزادیبخش ملی [ویتنام] پیروز خواهد شد" را سر می دادند.
بیشتر آمریکاییها از جنگ در کشورهای خاورمیانه خسته شده اند؛ اما این خستگی به مردم انگیزه نمی دهد تا در گردهمایی ها حضور پیدا کنند، سخنرانی کنند، در خیابان ها تظاهرات کنند یا در کنگره لابی تشکیل دهند.
مخالفت گسترده با جنگ ویتنام در زمانی رخ داد که سازمان نظام وظیفه، عدم تمایل مردان 18 تا 26 ساله آمریکایی را برای خدمت نظامی گزارش کرده بود. بنابراین، منطقی به نظر می رسد که یک ارتش عمدتا متشکل از سربازان وظیفه که از هر دو جنس باشند، مقاومت بیشتری را نسبت به جنگ در عراق و افغانستان خواهد داشت و احتمالا خروج کامل را از این دو کشور میخواهند. این اتفاق، چهار دهه پیش درباره هندوچین هم رخ داد.
ارتش "کاملاً داوطلبانه" امروز در آمریکا، به این معنی است که بیشتر مردم به سرنوشت افرادی که در ارتش ثبت نام کرده اند، اهمیتی نمیدهند. این امر همچنین باعث می شود بسیاری از شهروندان، چه از صمیم قلب و چه تحت تاثیر دیگران و بیاطلاعی، بگویند از سربازان کشورمان حمایت میکنیم. بخشی از این واکنش، تحت تاثیر احساس گناه نسبت به برخورد با کهنهسربازان جنگ ویتنام است؛ اکثر این کهنهسربازان، اگرچه به ضدقهرمان تبدیل نشدند، اما نادیده گرفته شدند و یا مردم به حالشان تأسف میخورند.
در شکل گرفتن این احساسات، یک عامل دیگر هم نقش داشته است: خاطرات گرم اما کمرنگ از همبستگی حماسی آمریکایی ها طی ماههای بعد از حملات 11 سپتامبر. در پارک ها در سراسر کشور، طرفداران همچنان شعار "خدا نگهدارِ آمریکا باد" را سر میدهند یا دستکم زیر لب زمزمه میکنند.
در رمان نیشدار و ضدجنگ "پیاده رویِ طولانی نیم روزی بیلی لین" (انتشار سال 2012) اثر "بن فانتین"، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که به تازگی از جنگ عراق بازگشته، در یکی از بازیهای گاوچرانهای دالاس، توسط مالک یکی از تیم ها و دوستان محافظهکار او، مورد تقدیر و قدردانی قرار میگیرد. وی سپس به تفاوت این برخورد با آنچه در مورد کهنهسربازان جنگ هندوچین شنیده بود، می اندیشد:
"بن فانتین" و کتابش - اقتباسی از این کتاب در قالب فیلم، هماکنون در دست ساخت است
هیچکس به سوی او آب دهان پرتاب نمیکند؛ هیچکس او را بچه کش نمی خواند. به عکس، مردم، بیش از حد به وی احترام گذاشته و با وی مهربان هستند، با این حال بیلی دائما این برخوردها را عجیب و غریب و ترسناک میداند. یک چیز خشن و ناملایم در هموطنان آمریکایی اش میبیند: مشتاق، نئشه و سوزان؛ که ناشی از عمیق ترین نوع احتیاج است. احساس او این است: همه آنها از او چیزی میخواهند؛ مجموعه ای از وکلای نیمه ثروتمند، دندان پزشکان، مادرها و نایب رئیسان شرکتها، همه برای یک سرباز که سالی 14800 دلار درآمد دارد، دندان تیز کردهاند.
جنبش علیه جنگ ویتنام اولین تظاهرات جمعی خود را در 17 آوریل سال 1965 برگزار کرد. حدودا 25 هزار نفر در کنار بنای یادبود واشنگتن گرد هم آمدند؛ کلاس های آموزشی در محوطه ده ها دانشگاه، بهار آن سال برگزار شد که استقبال خوبی هم از آنها به عمل آمد. این در حالی بود که تنها حدود 30 هزار نیروی نظامی آمریکا در جنوب ویتنام حضور داشتند. تعداد کمی از آنها سربازان وظیفه بودند و تازه شروع به ایفای نقش فعال در مبارزه کرده بودند. از سال 1940 که کنگره طرح نظام وظیفه را احیا کرد، اعتراضات هرچند اندکی نسبت به آن صورت گرفت. حتی تعداد کمی از صلح طلبان که از خدمت در طول جنگ جهانی دوم و جنگ کره خودداری کرده بودند به زندان فرستاده شدند.
اما در اواخر دهه 1960، مخالفت با سرباز گیری همراه با گسترش تظاهرات ضدجنگ و از سوی دیگر افزایش بمب گذاری های بیفایده (برای توقف اعتراضات) و تقویت ارتش که رئیس جمهور لیندون جانسون دستور داده بود، افزایش پیدا کرد. صدها هزار جوان آمریکایی در دوران جنگ ویتنام قوانین نظام وظیفه را نقض کردند؛ برخی از آنها با نوعی مصونیت از مجازات دست به یک چنین اقدامی زدند. شکوفایی جنبش صلح در دهه 1960 صرفا به متوقف کردن یک جنگ منفور وابسته نبود. بسیاری از فعالان با استعداد و متعهد از دیگر جنبش های چپگرای ضدفقر و خواهان آزادی های مدنی، خلع سلاح هستهای و به خصوص آزادی سیاه پوستان به این جنبش پیوستند.
این تجارب به آنها یاد داد تا برای آرمانهای برجسته و محبوبی که همچنان مورد حمایت قرار می دادند، سازمان دهی شوند. یاد گرفته بودند که سیاست خود را به عنوان یک تعهد اخلاقی تعریف کنند که هم باید و هم می تواند دنیا را دگرگون کند. شعارهایی که مطرح میشد از جمله شعار کمیته هماهنگ کننده دانشجویان غیرخشونت آمیز بود: "یک فرد، یک رأی - میسیسیپی، ویتنام" بود و این گفته "محمد علی" [بوکسور مشهور آمریکایی] هنگام درخواست معافیت از جنگ که "من با ویتکنگها [نیرو چریک ویتنامی] نمی جنگم. هیچ ویتکنگی تا کنون مرا "نیگرو" [توهین به سیاهپوستان] نخوانده است." همین شعارها به ایجاد ارتباط بین جنبش های صلح طلب کمک کرد.
و همانطور که از این گفته ها مشهود است، اینترناسیونالیسم یک مفهوم عمومی تلقی میشد. جهان مملو از دوستان و رفقایی بود که مصمم بودند بشریت را آزاد سازند، هر چند اغلب با روش های کاملا متفاوت؛ مثلاً ویتکنگها عادت به برگزاری راهپیمایی های گسترده نداشتند. تعداد کمی از ضدجنگهای کنونی که بیشترشان در خفا مبارزه میکنند، می توانند ادعا کنند چنین متحدانی دارند. درحالیکه بیشتر فعالان فمنیسیت و حقوق جنسی نسبت به میزان بودجه نظامی، معترض هستند، تنها کمی از آنها وقت خود را صرف ایجاد رابطه بین خشونت وحشتناک در خاورمیانه و بی عدالتی هایی می کنند که در کشورشان می بینند.
سال 2007، معترضین به جنگ عراق به سوی ساختمان کنگره راهپیمایی میکنند
اگر یک سخنران برجسته در جنبش "زندگی سیاه پوستان اهمیت دارد" یا جنبش "توقف تغییرات آب و هوایی" برای خارج ساختن تمام نیروهای خارجی از افغانستان تلاش کرده باشد، همان یک نفر هم به تنهایی این کار را کرده و با بقیه هم عقیدههای خودش ارتباطی برقرار نکرده است. تنها استثنا نسبت به این الگو، کمپین "بایکوت، عدم سرمایه گذاری و تحریم اسرائیل" است. این کمپین توسط فلسطینی ها در کرانه باختری و نوار غزه آغاز شد و اکنون به جنبش اصلی ضدامپریالیستی تبدیل شده است.
احتمالا یکی از دلایل اینکه بیشتر چپ گرایان وقت خود را صرف مخالفت با مداخله نظامی آمریکا در خارج از کشور نمی کنند این است که این مسئله را صرفا به عنوان یکی از داراییهای حزب چپ تلقی نمی کنند. "رند پال" و دیگر آزادی خواهان جناح راست، به همان اندازه جناح چپیهایی مانند "کد پینک" علیه "گسترش بیش از حد امپریالیسم" و جاسوسی آژانس امنیت ملی صحبت میکنند، به علاوه اینکه بیش از همتایان جناح چپ شان توجه رسانه ها را جلب میکنند.
در پایگاه آنتیوار، می توان مقالهای از "پاتریک باچانان" را بخوانید که از جنگ نیابتی ولادیمیر پوتین در اوکراین دفاع میکند و در کنار این مقاله، مصاحبهای با "نوام چامسکی" ببینید که جنگ نیابتی آمریکا را که موجب سرنگونی دستنشانده شوروی در افغانستان شد، عامل به قدرت رسیدن طالبان در این کشور در دهه 1990 می داند.
نه باچانان و نه چامسکی نماینده قشر بزرگی نیستند و پیروانشان هم به شدت به یکدیگر بی اعتماد هستند. مخالفان راستی و چپی مداخلهجویی آمریکا، هر دو قبول دارند که قدرت نظامی این کشور هیچ کار مثبتی در جهان انجام نداده است، اما در خصوص دلیل این مسئله اتفاق نظر ندارند. نمی توان بر مبنای چنین انگیزه های متناقضی، یک جنبش ماندگار را بنا کرد.
متأسفانه هم باراک اوباما و هم جانشین وی، بدون مخالفت شدید در آمریکا، احتمالا سیاست های نظامی خود را در خاورمیانه ادامه خواهند داد. بیشتر آمریکاییها هم در خوشبینانهترین حالت، بدون پیوستگی و اتحاد با این سیاستها مخالفت می کنند. "جنگ با تروریسم" احتمالاً بدون هیچ نشانه قابل قبولی از رسیدن به نتیجه، وارد سومین دهه خود میشود. چپ گرایانی که علاقه ای به این آینده ندارند، مجبور خواهند شد توضیح دهند چگونه مداخله آمریکا، شکست خورده است و احتمالا در ادامه هم با شکست مواجه خواهد شد و به اهدافش نخواهد رسید. همچنین باید از تلاش های مسلمانان و غیرمسلمانانی در منطقه پشتیبانی کنند که در اوج مشکلات، آرمان های "پذیرش مذهبی" و حکومت دموکراتیک را حمایت کرده اند.
مانند همیشه، ترقی خواهان باید به همان اندازه که به نحوه توقف خشونت های معاصر اهمیت میدهند، به نحوه ایجاد یک آینده انسانی هم اهمیت دهند. در شرایط کنونی، "تقاضا" از دولت آمریکا برای خروج از کشورهایی که درگیر جنگ در آنهاست، نه یک راه حل مفید است و نه یک راه حل اخلاقی.