گروه بینالملل مشرق- برخی کارشناسان غربی معتقدند نظام امپریالیستی آمریکا بهرغم قدرت نظامی که دارد، رو به زوال است، به گونهای که برای ترویج سیاستهایش در خاورمیانه به خدمات و کمکهای تروریستهای جهادی نیازمند است؛ تروریستهایی که در عین حال، برای جلوگیری از قدرت گرفتن بیش از حدشان، باید با آنها مبارزه هم بکند. متحدان اصلی آمریکا از جمله اسرائیل در حال فاصله گرفتن از واشنگتن هستند و این یعنی آمریکا دیگر نمیتواند به صورت یکجانبه اراده خود را، نه بر متحدانش نظیر اسرائیل و نه بر دشمنان دیرینهاش نظیر ایران تحمیل کند.
دانیل هایفونگ مورخ و تاریخدان آمریکایی در مطلبی می نویسد: فعالان و مورخان چپگرا چندین دهه است در دام این روایت تاریخی افتادهاند که "آمریکا یک قدرت حاکم و همیشگی در جهان است و بیش از سه دهه، توسعه استعماری و وحشیانه، تأییدی بر این ادعاست. دوره نئولیبرال نیز بیشتر به این باور دامن زده است که شالوده کاپیتالیستی و نژادپرستانه امپریالیسم آمریکا، میتواند پایدار باقی بماند.
سال 2015، افرادی که حاکمیت همیشگی آمریکا را پیشبینی کرده بودند به این مسئله توجه نداشتند که چگونه این نظام امپریالیستی شرایط زوال خود را مهیا ساخته است. این تحول، دو وجهی است. از یک سو، استثمار مردم برای منفعت، موجب بروز بحرانهای اقتصادی و سیاسی شد که توانایی این نظام امپریالیستی را برای احیای خود تضعیف ساخت. از سوی دیگر، استثمار میلیاردها نفر موجب تقویت مقاومتها و تقاضا برای عدالت، آزادی و صلح شد. وقتی بحران امپریالیسم، با مقاومت جمعی و انبوه مواجه میگردد، مبارزه قهرمانانه مردم مظلوم، یک پتانسیل انقلابی پیدا میکند.
در این میان، مشخصاً زوال امپریالیسم آمریکا در اشکال مختلف ظاهر میگردد. یکی از اشکال آن، رکود اقتصادی است. اقتصاد سوسیالیستی چین، نظام کاپیتالیستی و درنده آمریکا را به شدت تحتالشعاع قرار داده است. اقتصاد کاپیتالیستی آمریکا که تحت سلطه والاستریت است، اگرچه سودهای کلان اقلیت یکدرصدی از جمعیت این کشور را (که تعدادشان هر روز هم کمتر میشود) حفظ کرده و حتی افزایش داده، اما ماهیت مولد خود را از دست داده است.
شرکتهای چندملیتی تحت حاکمیت آمریکا و والاستریت در تلاش هستند تا سلطه اقتصادی خود را از طریق حمله وحشیانه به ستمدیدگان از طریق خصوصیسازی، اتوماسیون و ظلم، حفظ کرده و گسترش دهند. این وضعیت منجر به افزایش شدید نابرابری ثروت در سرتاسر جهان شده است. در آمریکا، کاهش ثروت سیاهپوستان و رشد فقر کودکان سیاهپوست طی سه دهه گذشته، گویای هزینههایی است که نظام سرمایهداری آمریکا مایل است برای ثروتمند نگه داشتن حاکمانش، بر استثمارشدگان تحمیل کند.
انگیزه اقتصادی طبقه حاکم مستقیماً با بحرانهای سیاسی نظام امپریالیستی مرتبط است. وضعیت نظامی امپریالیسم آمریکا در جهان، یک جزء اصلی از استراتژی فعلیاش برای حفظ سلطه اقتصادی است. بودجه نظامی تریلیون دلاری واشنگتن از رژیمهای آپارتاید نظیر اسرائیل و حکومتهای تروریستی و جنگطلب نظیر عربستان سعودی حمایت میکند. ماشین جنگی امپریالیسم آمریکا به کودتاهای مالی در اوکراین و جنگهای نیابتی در کشورهایی نظیر لیبی و سوریه با پیامدهای مرگبار برای میلیونها نفر دامن میزند.
حدود یک هزار پایگاه نظامی آمریکا در سرتاسر جهان، پیمانکاران نظامی خصوصی آمریکا را شاد نگه داشته و به هرج و مرج و ناامیدی همیشگی در جهان منتهی میشود. در آمریکا، نظارت جمعی و حبس همگانی سیاهپوستان با بودجه چند میلیارد دلاری (دولتی و خصوصی) نشانه این است که وضعیت نظامی امپریالیسم رو به وخامت است و عواقبش دامنگیر خودش شده است. دستگاه نظامی امپریالیسم آمریکا چه به صورت داخلی و چه بینالمللی، برای ترویج جنگ ضدشورش در برابر تمام جنبشهای مقاومتی مشروع علیه حاکمیت این دستگاه طراحی شده است.
دستگاه نظامی امپریالیسم آمریکا برای جنگ علیه جنبشهای مقاومتی طراحی شده است
با این حال، گسترش جایگاه و موقعیت نظامی آمریکا تضادهای آشتیناپذیری خلق کرده است و به تضعیف جایگاه این نظام امپریالیستی در جهان سرعت بخشیده است. توافق گروه 1+5 با ایران یک مثال مهم در این خصوص است. از سال 1953، امپریالیسم آمریکا مخالف حاکمیت ایران بوده است، اما امتناع ایران از کنار گذاشتن حق خود در تعیین سرنوشت داخلی و بینالمللیاش آمریکا را مجبور کرد تا یک توافق تاریخی برای لغو تحریمهای اقتصادی و نظامی در ازای محدود کردن برنامه هستهای ایران امضا کند.
اسرائیل که از پیروزی ایران خشمگین شد، از آمریکا درخواست کرد تا برای ادامه جنگ علیه ایران، فلسطین و منطقه، کمک مالی خود به اسرائیل را به 1.5 میلیارد دلار در سال افزایش دهد و آمریکا هم این درخواست را پذیرفت. بنابراین، در حالی که از یک سو امپریالیسم آمریکا رابطه بدون تنش با ایران را برای منافع اقتصادیاش سودمند میبیند، از سوی دیگر دستان واشنگتن به واسطه رابطه الزامآورش با اهداف توسعهطلبانه اسرائیل در منطقه، بسته شده است. به عبارت دیگر، امپریالیسم آمریکا دیگر نمیتواند به صورت یکجانبه اراده خود را نه بر متحدانش نظیر اسرائیل و نه بر دشمنان دیرینهاش نظیر ایران تحمیل کند.
یک چنین مسئلهای در خصوص سوریه، روسیه، چین، کوبا و تعدادی از میزبانان دیگر جنگ امپریالیستی آمریکا صدق میکند. با وجود روابط اقتصادی نزدیک روسیه با متحدان سرسخت امپریالیسم آمریکا در اتحادیه اروپا، واشنگتن جنگ خطرناکی با روسیه از طریق محاصره نظامی و تحریم، به راه انداخته است. همچنین امپریالیسم آمریکا به دنبال نهایی کردن موافقتنامه "مشارکت ترنسپسیفیک" (TPP) است که به شرکتها اجازه میدهد چنانچه منافعشان به خاطر تصویب یک قانون به خطر بیفتد، از دولتهای مستقل به خاطر تصویب آن سیاست، شکایت کنند.
شراکت ترنسپسیفیک، سیاست اقتصادیِ محور گستردهتر امپریالیسم آمریکا برای آسیاست و هدف نهاییاش انزوا و بیثباتسازی چین است. با این وجود، اقتصاد کاپیتالیستی آمریکا به شدت به چین وابسته است؛ دلیل آن هم فضای جذاب چین برای سرمایهگذاری و تجارت است. در عین حال، مانورهای جنگی امپریالیسم آمریکا علیه روسیه و چین، هم یک فاجعه بالقوه برای نظم جهانی در مقیاس بزرگ محسوب میشود و هم یک نشانه از فروپاشی و زوال همان نظام امپریالیستی که این مانورها را به راه انداخته است.
نکته آخر اینکه اخیراً مقاومت سوریه و کوبا در برابر امپریالیسم، بارها تیتر اخبار شده است. اوایل امسال، کوبا توانست موافقتنامهای مبنی بر آزاد کردن 5 زندانی کوبایی و رفع محدودیتهای تجاری، با آمریکا امضا کند. البته آمریکا تحریمهای غیرقانونی علیه کوبا را حفظ کرده است و قصد ندارد به این کشور اجازه دهد دولت سوسیالیستی خود را در صلح و آرامش تشکیل دهد، اما این پیروزی اخیر کوبا نشاندهنده جایگاه منفور و منزوی امپریالیسم آمریکا در منطقه است.
از طرفی، دولت سوریه، در حال بازپسگیری خاک این کشور از تروریستهای تحت حمایت خارجی در تدمر و دیگر شهرهای کلیدی است. از سال 2011 اتحاد اسرائیل-ناتو-آمریکا با امید بیثباتسازی دولت اسد، از جناحهای مختلف داخل سوریه حمایت و پشتیبانی کرده است. امپریالیسم آمریکا ادعا میکند با همان شبهنظامیان جهادی در حال مبارزه است که اتفاقاً در سوریه از آنها حمایت میکند. واقعیت این است که امپریالیسم آمریکا برای تحقق اهدافش در منطقه به تروریستهای جهادی نیاز دارد، با این حال نمیتواند به آنها اجازه دهد مانند آنچه در لیبی اتفاق افتاد، در سوریه هم قدرت را به دست بگیرند. این وضعیت چیزی فراتر از یک باتلاق است و نشانه واضحی است از شکست اجتنابناپذیر امپریالیسم آمریکا.
کشتی سازمان ملل از آمریکا میخواهد تحریمها علیه کوبا را لغو کند
نتیجهگیری
این وقایع و رویدادها همراه با بحران اقتصادیِ کاپیتالیسم، وضعیت رو به زوال نظام امپریالیستی را روشنتر کردهاند. در هر صورت، امپریالیسم مجبور است یا استراتژی شکست خورده خود را کنار گذارد یا با از دست دادن نفوذ اقتصادی و ژئوپلتیک خود مواجه شود. حمایت امپریالیسم آمریکا از تروریسم برایش گران تمام شده است، به این خاطر که شبهنظامیان جهادی وابسته به داعش تهدید کردهاند، حکومتی شبیه به نظام تحمیل شده در لیبی برقرار خواهند کرد.
توافق هستهای با ایران، برنامه امپریالیسم برای بیثباتسازی این کشور را با شکست مواجه ساخته است. پیروزی دیپلماتیک ایران، اسرائیل را خشمگین کرده و تضمین میکند که اسرائیل هر کاری خواهد کرد تا واشنگتن را وادار به نقض توافق کند. همچنین در مورد روسیه و چین، تحریکات نظامی و اقتصادی خطرناک امپریالیسمِ آمریکا نسبت به این قدرتهای در حال پیشرفت، ممکن است منجر به آغاز یک سناریوی جنگ جهانی دیگر شود. با این حال، نظام امپریالیستی میان دو گزینه گرفتار شده است: اول اینکه هرج و مرج در تمام دنیا ایجاد کند و دوم اینکه به نیروهای جهانی اجازه دهد مستقل از امپریالیسم رشد کنند. امپریالیسم در این شرایط، قطعاً گزینه اول را انتخاب خواهد کرد.
با این حال، همین واقعیت که اینها تنها گزینههای پیش روی نظام امپریالیستی هستند به چیزی فراتر از مرگ خودکرده امپریالیسم اشاره دارد. نیروهای جهانی باید در مقاومت فعال خود نسبت به این حکومت امپریالیستی به اعتبار، و مهمتر از آن، همبستگی دست یابند. از بسیاری جهات، مردم مظلوم و عادی هستند که حکومت امپریالیستی را محدود ساختهاند. ملتهای سوریه و ایران از حق حاکمیت ملی خود چشمپوشی نمیکنند. روسیه و چین همچنان مسیرهای پیشرفت خود را از طریق پروژههای عظیم و انبوه مانند سازمان "بریکس" و جاده جدید ابریشم ترسیم میکنند. علاوه بر این، آمریکای لاتین به واسطه جنبشهای انقلابی به رهبری مردم فقیر و کارگری متحول شده است که از سلب مالکیت و بدبختیهایی که کاپیتالیسم و امپریالیسم نئولیبرال برایشان آورده، خسته شدهاند.
خاستگاه تحول واقعی، همین مبارزه مردم ستمدیده و طبقه کارگر است. زوال امپریالیسم هم فرصت این تحول را فراهم میکند. این مسئله اغلب در آمریکا به خاطر جایگاه و موقعیت ضعیف چپگرایان، به شکل نادرستی برداشت میشود. چپگرایان در آمریکا اغلب با حامیان اوباما، "برنی ساندرز" [باسابقهترین نماینده "مستقل" در کنگره] یا نمایندههای دموکرات که در پیشبرد جناح مترقی امپریالیسم مؤثر بودهاند، اشتباه گرفته میشوند.
رسانههای گروهی آمریکا، مردم مظلوم و طبقه کارگر در این کشور را فاقد صفات انسانی توصیف میکنند و در نتیجه، این قشر به ندرت قادر به ایجاد تحولات انقلابی تلقی میشوند. علاوه بر این، حمله امپریالیسم به ایدهها و استانداردهای زندگی باعث ایجاد فاصله زیادی میان جنبشهای انقلابی گذشته و مبارزههای فعلی علیه برتری نژاد سفید، تبعیض جنسی و امپریالیسم شده است. این وضعیت، احساس انزوا را میان گروههای چپ گرا تقویت کرده و باعث شده چپگرایان هنگام مخاطب قرار دادن مردم جهان سوم، تعصبات وطنپرستانه و نژادپرستانه داشته باشند. خلق و توسعه یک آینده انقلابی درون مرزهای آمریکا، به تلاش افراد و سازمانهای متعهد وابسته است تا مبارزه علیه برتری نژادی و امپراتوری را مجدداً با انقلاب جهانی در گذشته و حال پیوند دهند.