محمد باقر ساور علیا در 10 اردیبهشت 1339 در روستای ایلوار از توابع شهرستان کردکوی در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. تحصیلات دوران ابتدایی را در روستا و مقطع راهنمایی را در شهر کردکوی و مقطع دبیرستان را تا زمان انقلاب در گرگان ادامه داد. دوران انقلاب با دوره جوانی محمدباقر مصادف بود. او با شرکت در راهپیمایی و انجام خدمت سربازی نقش مثبت خود را در پیروزی انقلاب ایفا کرد. بعد از خدمت سربازی ازدواج کرد و در رشته اقتصاد اجتماعی دیپلم گرفت. حاصل ازدواج او نیز یک دختر و دو پسر شد.
محمد باقر ساور علیا برای تداوم انقلاب و پیشگیری از تجاوز دشمنان انقلاب به جبهه های نبرد رفت. در اوایل فروردین سال 1363 در جبهه کوشک مجروح شد و بار دوم نیز در منطقه عملیات فاو در تاریخ 66/1/20 بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه دست و پا مجروح شد.
یکی از دوستان و همرزمان او می گوید: پرکاری و پر تحرکی ایشان از مهمترین خصوصیاتی است که از او سراغ دارم. شبها، مخصوصاً شبهای جمعه را به سرکشی از رزمنده ها و انجام دعا و مناجات با پروردگار مشغول بود. هیچ وقت در او ترس را ندیدم و این به خاطر توسل و توکلی بود که به خدا داشت. محمد باقر ساور علیا در تاریخ 1367/3/19 در اثر پاتک دشمن بعثی عراق در باز پس گیری منطقه عملیاتی فاو در حالیکه فرماندهی گردان را به عهده داشت به شهادت رسید.
شهید بزرگوار به روایت مادر بزرگوارش:
رفتارش با من و پدرش خیلی خوب بود و بسیار احترام می گذاشت. شب های عزاداری جوانها را دور هم جمع می کرد و شب زنده داری می کردند. عاشق امام خمینی بود، در جنگ گنبد شرکت کرد و بسیار از جبهه و جهاد دفاع می کرد. هنگامی که مجروح شده بود نذر کرده بود که زودتر خوب شود و دوباره برای خدمت به وطن به جبهه برود. به خانواده شهدا خیلی احترام می گذاشت. دوستانش می گفتند در جبهه به تمام سنگرها سر می زد و برای بچه هایی که شام نداشتند شام می برد و نیازهای آنان را تامین می کرد. وقتی به جبهه می رفت انگار به عروسی می رفت و وقتی به مرخصی می آمد برای رزمندگان وسیله جمع می کرد و با کامیون برای آنها می فرستاد.
شهید بزرگوار به روایت ابراهیم ملا محمد زمانی (همرزم):
در عملیات والفجر8 و شلمچه با هم بودیم. ایشان نیرویی بودند که همیشه میل به کار و فعالیت داشتند و از بیکاری بیزار بودند. در عملیات فاو دشمن غالبا از آتش سنگینی بر علیه ما استفاده می کرد و استفاده از ادوات شیمیایی هم به آن اضافه می شد. در آن حال برای تردد و جابه جایی نیاز شدیدی به راننده با جرأت بود و بیشتر راننده ها هم برای خدمات رسانی و انتقال مهمات به خط مقدم لازم بودند. من به خاطر دارم وقتی ایشان پذیرفته بودند که به وسیله یک تویوتا وانت خدمات رسانی کنند خصوصا انتقال مهمات به خط، ملاحظه کردم که تمام ماشین از در و پیکر ترکش خورده و شیشه های ماشین خرد شده و در همان حال مجروح شیمیایی هم شده بودند. ایشان پس از آن چند ماهی در بیمارستان تهران تحت درمان بودند و بعد از یک بهبودی نسبی از تلاش دست نکشیدند و خانه نشینی را بر خود حرام می دانستند و مجددا به جبهه اعزام شدند و در بیشتر عملیاتها سعی می کردند در نوک پیکان باشند.
بیان خاطره به روایت سید قربان سیاه بالایی (همرزم):
در عملیات کربلای 5 موقع عقب نشینی نیروهای ایران در یک کانال مشغول دفاع بودند که نیروهای عراقی همزمان وارد کانال شدند و یکی از نیروهای عراقی با شهید درگیر شد و بر روی کمر شهید نشست، ناگهان شهید نا امید شد و کار خود را تمام شده دید در همین حین ناگهان عکس فرزند بزرگش امین از جیبش بر روی خاک افتاد وقتی چشم شهید به عکس فرزند و لبخندش افتاد، ناگهان نوری از امید در دلش روشن شد طوری که قدرت شهید چند برابر شد و در حالی که نیروی عراقی بر روی کمر ش نشسته بود، شهید او را به حالت سینه خیز به جلو برد و خود را به آرپی جی آماده و گلوله گذاری شده ای که در فاصله نزدیک به آنها داخل کانال افتاده بود رساند و آنرا کشید و از حال رفت و بیهوش شد.
کمتر از یک ساعت بعد که به هوش آمد مشاهده کرد که جنازه سوخته عراقی روی بدن ایشان است و متوجه شد آتش عقب آرپی جی او را سوزانده، آنگاه از تاریکی هوا استفاده کرده و خود را به نیروهای ایرانی رساند.