به گزارش مشرق، منصور نظری مثنوی قبیله عشق را به سردار رشید سپاه اسلام "ابو منتظر المحمداوی" تقدیم کرده است.
قبیلۀِ عشق
سردار سپاه بدر و خیبر - شوریده سری ز عشق حیدر
دُلدُل چو علی سوارِ مستی - عباسِ علم گرفته دستی
سردار فلوجه، حاتم عشق - آلالۀِ غرقِ شبنم عشق
نوشیده شرابِ زمزمِ عشق - شوریدۀِ غرقه در یمِ عشق
بر آبِ بلا، کویرِ مشتاق - از فاطمه بر دلش بسی داغ
از عشق علی اباذری مست - پیمانۀِ لا گرفته در دست
بر فاطمه شیعه مردِ عاشق - نوشیده ز کوثرِ حقایق
مست آمده از شرابِ آتش - بگرفته به کربلا بَراتش
بگذشته ز هر چه غیر زهرا - آوارۀِ کوه و دشت و صحرا
پروانه صفت به گردِ محبوب - شوریدۀِ عشقِ عالم آشوب
در کرب و بلایِ گشته تکرار - مردانه یلی علم نگهدار
اَشتَر صفتِ علی تباری - در کف بگرفته ذوالفقاری
بر دُلدُل حق، سوارِ مستی - عباسِ علم گرفته دستی
سردار سپاهِ حق پرستی - منصورِ بَری ز هر شکستی
از باده صفدری شده مست - مردانه علم گرفته در دست
بر دشتِ بلا به خون بتازد - خون بیرق کربلا فرازد
در آتش عاشقی گدازد - گلبانگ حماسه ها بسازد
خون غصۀِ عاشقی نگارد - بر نیزه سر از جنون گذارد
تا زنده کند دوباره یادی - از فاتح آسمان نهادی
شیر اوژنِ بیشۀِ ولایت - سردار دلیر باکفایت
آن غرقۀِ در یمِ عنایت - فاتح به دیارِ بینهایت
دلدادۀِ آل ماه و خورشید - در چشمۀِ خون، رخِ خدا دید
بگذشته ز نیلِ لنترانی - پوشیده ردایِ ارغوانی
غلتیده به خون، تنِ شقایق - در مقتلِ راویِ حقایق
در طورِ بلا کلیم نوری - لب تشنۀِ جرعۀِ ظهوری
بگذشته ز بحرِ آتش و خون - بر لشکرِ شب زده شبیخون
بگرفته به کف علم دلیری - بر قومِ دلاوران امیری
از عشقِ حسین، بیقراری - تمّار همیشه سر به داری
فرماندۀِ لشکر بهاران - افسانۀِ حیدری نگاران
سردارِ نجف به جنگ بغداد - بشکسته از او سپاهِ الحاد
فاتح به فلوجه و دیالی - بر شهرِ غریب عشق، والی
بر شاه نجف، امیرِ لشکر - سردار سپاهِ بدرِ حیدر
بر تارک شیعه ماه رخشان - خورشید به ظلم شب درخشان
نوشیده می از خم بلا چون - افتاده به خاک و غرقه در خون
در کرب و بلای گشته تکرار - مردانه یلی علم نگهدار
شوریده و دل پریش از عشق - غلتیده به خونِ خویش از عشق
سردارِ دلیرِ لشکرِ بدر - رخشنده مهِ لیالیِ قدر
از شورِ قَبَس به وادی طور - شب را شکند طلیعۀِ نور
سردار دلیر لشکر بدر - در مجلس حق نشسته بر صدر
آزاده مسیحِ بر صلیبی - در گلشنِ عشق، عندلیبی
بر دشتِ بلا به چشمِ لاله - از ماتمِ او نشسته ژاله
خون میچکد از رخ سپیده - غم وَسمه به روی مَه کشیده
در ماتمِ ساقیِ میِ عشق - پوشیده سیه قبیلۀِ عشق
عمار علی به خون تپیده - تمّارِ به دار، سر کشیده
افتاده ز پا ابوذر عشق - هستی بنهاده بر سر عشق
خورشید قبیلۀ شقایق - مجنونِ همیشه بوده عاشق
سردارِ سپاهِ آلِ طاها - گم شد به غبارِ کربلاها
بگرفته به دوش خود علم را - تا پاسِ به جان دهد، حرم را
بر گِردِ حرم طواف داری - منزل به ستیغ قاف داری
جانبرکف و سر به دار و عاشق - تفتیدۀ داغ، چون شقایق
گردیده رها ز محبَسِ تن - پوشیده به تن ردای رفتن
افتاده چو لاله بسترِ خاک - غلتیده به خون خود، جگر چاک
ره پوی طریقتِ سعادت - نوشیده می از خُمِ شهادت
از عشق علی جگر خراشی - در کعبۀِ عشق، بت تراشی
مست آمده از می ولایت - نوشیده ز می برون ز غایت
سردار عرب، محمدآوی - ره برده به جَنتُ المَآوی
آن عاشق منتظر ولی را - بگذشته ز خان و مان علی را
بر رنج و بلا شده پذیرا - این کرب و بلای منجلی را
آن حاتمِ یاورِ ولی، رفت - سردار دلاورِ علی، رفت
دید آنچه که باید او ببیند - تا مجلس کربلا نشیند
خون سرمه کِشَد بلا به عینش - جان هدیه کند بَرِ حسینش
از قوم عرب دلاوری رفت - مشهور عرب به صفدری رفت
کرد او ز شُکوهِ عشق، اعجاز - رفت او که بماند عاشقی باز
رفت او که حرم بهجا بماند - تا شیعه و کربلا بماند
تا فرق علی دوتا نگردد - تا وعدۀِ حق خطا نگردد
بر اهل حرم جفا نگردد - بر نیزه سرِ جدا نگردد
او رفت و ز رفتن قریبش - از جسم کشیده بر صلیبش
با ما سخن از شقایقی گفت - با شیعه ز سِرِّ عاشقی گفت
کهی شیعه، دریغت از اسارت - تسلیم و مذلت و حقارت
باید که به کربلا سفر کرد - لب از میِ سرخِ عشق، تَر کرد
در وادی عاشقی خطر کرد - از جان بگذشت و ترک سر کرد
شولایِ شفق چو لاله بَر کرد - مردانه ز نیلِ خون گذر کرد
در سر چو هوای یار داری - باید که به نیزه سر گذاری
در مسلخِ عشق جان سپاری - منصورِ ذبیحِ سربِداری
مسحور سری که در تنور است - شیعه همه عشق و شعر و شور است
ره گر که عدو کند بر او سَد - شیعه ز بلا کجا هراسد
در مقتلِ عاشقی بمیرد - ذلت نفسی نمیپذیرد
سردارِ دیارِ عشقِ زهرا - صف کرده به عاشقی، سپه را
سر لشکرِ خیلِ شهسواران - همپایِ شفق زِ داغِ یاران
اندر پی او کمان گُزاران - بگرفته به کف کمان هزاران
آورده ز تیر و نور و ناران - بر لشکر شب ستاره باران
بر قوم همیشه بوده خُفاش - بر زخمِ دلِ علی نمک پاش
سیلی زدگانِ بر رخ یاس - بر نیزه نموده رأس عباس
بر خیل سعودیان مُرتَد - آورده هجوم و حمله، «اَسوَد»
مردانه تقاص یاس گیرد - دشمن بِکُشد و یا بمیرد
میرد نه که او شهید آید - باب ازلی به رو گشاید
کی کشته عاشقی بمیرد؟ - اویی که سبوی عشق گیرد!
مست از می لمیزل شود او - در هالۀِ عشق حل شود او
جاوید و همیشه است اویی - کز جام ولا خورد سبویی
چون ذره ز چشمِ آفتابی - نوشد ز غدیرِ خُم شرابی
وز بادۀِ لا شود قدح نوش - حوریِ بلا کشد در آغوش
سرمست بلا به وادی سُکر - سر بر سرِ نی کند خدا شکر
بُبریده به نیزه سر نشاند - آواز بلا به نیزه خواند
صد پرده حجاب دل دَرَد او - ره تا به ورای جان بَرَد او
در مجلس بزمِ حق نشیند - هم چشمِ سحر، شفق ببیند
کی عاشق حیدر او بمیرد؟! - کی رنگ فنا ازل بگیرد؟!
هر عاشقِ مستِ بویِ یاسی - هر کُشتۀِ لاله گون لباسی
هر کرب و بلا گزیدهای مست - بگذشته ز هر چه بوده و هست
هر گِردِ حرم فتاده از پا - در کرب و بلا گزیده مأوا
هر والۀِ کِشته بر صلیبی - در وادیِ نینوا غریبی
هر عاشق مست بویِ سیبی - شوریدۀِ یاسِ دلفریبی
هر بر سرِ نی اذان سُرایی - اَشبَه به خدای سر جُدایی
او را نَبُوَد به سر، مگر عشق - بیتابی او به ترکِ سر، عشق
از بادۀِ کربلا شدن مست - مبنا و اساس شیعه عشق است
ساقی چو می از بلا بریزد - از شیعه بهجز ولا نخیزد
اینگونه بود طریقِ مستان - این کُشتۀِ کربلا، پرستان
آن میر و امیر لشکر عشق - سجاده نشین محضر عشق
شوریده غزل، به دفتر عشق - هستی بنهاده بر سر عشق
بر کرب و بلا به خون سفر کرد - دل را بِسِپُرد و ترک سر کرد
در بزم بلا سبو کش درد - شولای شقایقی به بَر کرد
شد غرقه به خون خویشتن او - گردیده رها ز ما و من او
آلاله صفت به رنگ خون شد - سرمست ز بادۀ جنون شد
گردیده ز بویِ کربلا مست - مردانه علم گرفته در دست
میخانه نشینِ چشمِ عباس- قامت بشکسته از غمِ یاس
همپایِ علی به کوچۀِ درد - در شهرِ سپیده مردِ شبگرد
سر بندۀ یا حسین بر سر - سرمستِ خروشِ حیدر حیدر
بگرفته به کف دو دم نیامی - آورده ز خون به پا قیامی
لب تشنۀِ جرعه انتقامی - از دشمنِ فاسقِ حرامی
از قومِ شکسته حرمتِ یاس - افکنده علم ز دستِ عباس
از آنکه بریده سر ز خورشید - تاراج خدا به کربلا دید
از فرق علی دو تا نموده - خون بر دل مرتضی نموده
از قومِ وهابیِ سعودی - مشهورِ جهان به بیوجودی
از کرده جهان پر از فواحِش - از دد صفتان پست داعش
لب تشنۀِ آب انتقامیم - مردانِ مدافعِ خیامیم
سردار سپاه عشقبازان - ای مایۀِ فخرِ سر فرازان
ای میر و امیر لشکر حق - ره پویِ حریمِ عشقِ مطلق
بر دار بلا کشیدهای سر - شولای سپیده کرده در بَر
از داغ تو آسمان سیه پوش - افکنده ردایِ گریه بر دوش
در سوگ فراغت ای مهِ بدر - پوشیده سیه قبیلۀِ صدر
ابرو بکشیده عشق در هم - بر چشم سحر نشسته شبنم
تا کرده به تن سیه ز داغت - آوارۀ در بلا عِراقت
از زخمۀ تیر و سوز تَرکش - پیمانۀ کربلا به سَر کش
همپای قبَس به ناقۀِ نور - مستانه بیا به وادیِ طور
از نیل بلا گذر کن از عشق - مست آمده ترکِ سر کن از عشق
زن غوطۀِ خون تو در یمِ عشق - ای کُشته، مسیحِ مریمِ عشق
تا در یم لا اِلا شوی غرق - خورشیدِ ولا زند سر از شرق
بر خوان خدا به میهمانی - ای کُشتۀِ حق تو جاودانی
کی کشتۀ حق فنا پذیرد - آن مرده که جز ره تو گیرد
ما رهرو راه کربلاییم - بر عشقِ حسین، مبتلاییم
دردا که ولی رها نماییم - هم مسلک کوفیان درآییم
بر گرد حرم مدافعانیم - بگذشته ز جان و خان و مانیم
از خصم پدید از او فواحِش - از دَد صفتان زشت داعِش
از دشمن اینچنین لئیمی -ما را نه هراس و ترس و بیمی
«گو سر بِبُرد به تیغ ما را - غفلت ز حرم دریغ ما را»
دوم مرداد ماه 1394 –تهران-منصورنظری
کد خبر 444638
تاریخ انتشار: ۳ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۹
- ۱ نظر
- چاپ
مثنوی عاشقانۀ «قبیلۀِ عشق» تقدیم به سردار رشید اسلام، شهید "حاتم اسود محمد" ملقب به «ابومنتظر المحمداوی» فرمانده ارشد سپاه بدر عراق و تمامی همرزمان این شهید و مدافعان حرم آل الله.