به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ مسئله بحرین و استقلال و یا جدایی آن از ایران یکی از مسائل سیاسی مهم در دوره پهلوی دوم به شمار می آید. انگلیس که در طی تاریخ استعماری خود بارها با نقض حاکمیت ایران بر بحرین، این کشور را تحت الحمایه خود کرده بود، با خروج نیروهایش از منطقه خلیج فارس در سال 1971، فرصت طرح مجدد حاکمیت ایران بر بحرین را به رژیم پهلوی داد. دولت ایران نیز ضمن استقبال از این تصمیم، اعلام كرد كه از حق حاكمیت خود بر بحرین منصرف نشده است.
اما اندکی بعد از این مواضع، شاه با بیان این که اگر مردم بحرین نمی خواهند به ما ملحق شوند، ما سرنوشت آنها را به سازمان ملل واگذار می کنیم، بدون مقاومت و دفاع از حاکمیت ارضی و سیاسی کشور، عملا موجب جدایی بحرین از ایران گردید. استدلال شاه در این اقدام بر این اساس بود که بحرین بیش از یک قرن است که از ایران جدا گردیده و از طرفی فاقد منابع اقتصادی و استراتژیک می باشد. وی که خواهان ایفای نقش ژاندارمی در منطقه با همکاری کشورهای عربی چون عربستان بود، چنین میاندیشید که ادعای حاکمیت بر بحرین، جدال و جنگ با کشورهای عربی را در پی خواهد داشت. شاه گمان میکرد میتواند در ازای از دست دادن بحرین، حاکمیت بر سه جزیره واقع در دهانه خلیج فارس را تثبیت نماید. از این رو با این تفکرات، سرنوشت نهایی بحرین را تنها به نظرخواهی توسط سازمان ملل واگذار نمود که در این نوشته کوتاه به تحلیل و تفصیل این جریانات پرداخته می شود:
*نقش انگلیس در جدایی بحرین از ایران:
«مجمع الجزایر بحرین در ورودی خلیج سالوا بین ایالات الحسا و قطر قرار گرفته و با هیچ کشوری مرز خاکی ندارد.» [1] این کشور تا قبل از سال 1970 قسمتی از سرزمین ایران بود. تنها در قرن شانزدهم و در زمان شاه اسماعیل صفوی، بحرین به تصرف پرتغال درآمد. اما بعدها پرتغالیها توسط شاه عباس از خلیج فارس و بحرین بیرون رانده و حاکمیت دوباره ایران بر آن اعاده گردید. این کشور از سال ۱۷۸۳ تحت حکومت آل خلیفه که عمدتا از اعراب عربستان بودند، قرار گرفت. با این حال حکومتهای بعدی ایران از جمله قاجار، بحرین را جزئی از خاک ایران میدانستند و بسیاری از حکام این کشور نیز از ایران تبعیت میکردند. البته در این دوره به تدریج، با شکل گرفتن رقابت استعماری روسیه و انگلستان در آسیا تحت عنوان «بازی بزرگ»، انگلستان درصدد گسترش نفوذ خود در نقاط مختلف خاورمیانه و از جمله بحرین برآمد.
بازی بزرگ، به «رقابت انگلستان و روسیه جهت تسلط بر قفقاز و آسیای مرکزی در قرن نوزدهم میلادی به کار رفته است.» [2] که تا اوایل قرن بیستم نیز ادامه داشت. روسیه که بنا به وصیت پطرکبیر، درصدد دستیابی به آبهای گرم خلیج فارس بود، همواره بر سرزمینهای جنوب روسیه، آسیای مرکزی و هند چشم طمع داشت و درصدد بود با تسلط بر نقاط استراتژیک منطقه ونیز با حمله به هندوستان، به رقیب اصلی منطقه یعنی بریتانیا ضربه زده و به قدرت برتر تبدیل گردد. همین موضوع، یعنی مسئله پیشروی روسیه در ایران و افغانستان باعث گردید تا بریتانیا نیز به فکر تسلط بیشتر بر ایران و بحرین برآید، زیرا بحرین بر سرراه تجارت هندوستان قرار داشت که همین مسئله، موقعیتی استراتژیک برای انگلستان فراهم می کرد.
از این رو انگلیس توانست به موجب قراردادهایی با شیوخ بحرین، به تدریج بر نفوذ خود در این سرزمین بیفزاید. چنانچه «در سال 1820 قراردادی میان انگلستان و شیخ سلمان بن احمد آل خلیفه بسته شد و به دنبال آن نیز قراردادهایی در 1829م/ 1244ق و 1880م/ 1297ق با شیخ عیسی منعقد گردید که بدون اجازه ی آنها بحرین با هیچ دولتی قرارداد نبندد و به هیچ کشوری حق تأسیس نمایندگی سیاسی ندهد.» [3]
در طول دوران حاکمیت ایران بر بحرین، این اولین باری بود که انگلیس بدون اجازه دولت ایران، با حاکمان بحرین، ارتباط برقرار کرد. با این حال بحرین، رسماً از ایران جدا نشده بود و دولت ایران، بحرین را بخشی از خاک خود می دانست. شیوخ بحرین نیز بر این امر اذعان داشته و از ایران تبعیت میکردند.
اما انگلیس در گام بعدی قراردادی را با شیخ محمد بن خلیفه (شیخ بحرین) منعقد میکند که به موجب آن «مجمع الجزایر بحرین رسماً تحتالحمایه انگلیس شد. انگلیس استدلال میکرد که هدف از این اقدامات این است که حفظ نظم و امنیت در خلیج فارس برقرار گردد و اگر ایران بتواند خود رأساً چنین اقدامی را متقبل گردد، دولت متبوع وی از چنین تکلیف و مسؤولیت سنگینی آزاد خواهد شد.» [4]
در دوره رضا شاه نیز انگلستان به روند افزایش نفوذ خود در بحرین ادامه داد، اما از آنجا که پهلوی اول ادامه حیات خود را در گرو ارتباط و تبعیت از قدرتهایی چون انگلیس میدانست، تلاشی جهت تحکیم و تثبیت حاکمیت کشور بر بحرین انجام نداد.
در دوره پهلوی دوم نیز «از شهریور 1320 تا اوایل سال 1335 هیچ اقدام اساسی از طرف حکومت ایران به منظور اعاده حاکمیت کشور بر بحرین به عمل نیامد و تنها مطبوعات کشور هرازگاهی به مسئولین مملکتی موضوع تعیین تکلیف بحرین و احقاق حقوق ایران را یادآوری می کردند.» [5]
بعد از این برهه زمانی، مهمترین اقدام عملی در این زمینه، واکنش برخی از سیاسیون کشور چون علیقلی اردلان بود که در نهایت منجربه تصویب لایحه تقسیمات جدید کشوری گردید. این لایحه که در سال 1336 به تصویب مجلس شورای ملی رسید، بحرین را به عنوان استان چهاردهم ایران معرفی نمود.
این اقدام، واکنش انگلستان را به دنبال داشت، چنانچه این کشور اعلام نمود، «همچنان بر تعهدات خود برای حفظ استقلال بحرین ادامه خواهد داد.» [6] انگلستان که در این دوره با همراهی فرانسه به کانال سوئز حمله و وجهه سیاسی خود را نزد اعراب از دست داده بود، تلاش میکرد با حمایت از استقلال بحرین، چهره خود را نزد اعراب بهبود ببخشد.
مواضع انگلستان در قبال ادعای ایران بر بحرین، با استقبال شدید کشورهای عربی و موضعگیری آنها علیه ایران مواجه گردید. بعد از این قضایا، ماجرای بحرین به مدت یک دهه به بوته فراموشی سپرده شد تا این که «در دوران خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس، ایران بار دیگر با فرصت اثبات سلطه خود بر منطقه مواجه شد و بلافاصله ادعای تاریخی خود مبنی بر احیای حاکمیتش بر بحرین را ارائه کرد. عربستان سعودی با این ادعا مخالف بود. در واقع، مورد بحرین یکی از موارد اختلاف دو کشور تا سال 1979بود.» [7] عربستان، ادعا می کرد گذشته از آن که بحرین سرزمینی عرب زبان است، مدت زیادی است که توسط حکام منسوب به عربستان نیز اداره میشود.
منظور عربستان از این ادعا در واقع، اشاره به شیخ احمد بن خلیفه (از اعراب عربستان) بود که توانست با شکست ایرانیان در اواخر قرن هجدهم، به حکومت بحرین دست یابد. اما واقعیت آن است که عربستان به خوبی از موقعیت استراتژیک بحرین آگاهی داشت و تلاش میکرد با حمایت از بحرین مستقل، در این کشور نفوذ یابد. چنانچه بعد از اعلام استقلال بحرین، عربستان توانست با احداث پلی به طول 25 کیلومتر، با این کشور ارتباط زمینی پیدا کند.
از سویی انگلیس نیز در راستای حفظ نفوذ خود، تلاش کرد بعد از خروج از منطقه، فدراسیونی متشکل از نُه شیخ نشین از جمله قطر و بحرین تشکیل دهد تا از این طریق سلطه خود را بر منطقه حفظ و اعمال نماید، اما این مسأله با اعتراض ایران عملی نگردید.
اما در نهایت با مذاکراتی که میان سر ویلیام لوس نماینده انگلیس و مبتکر طرح تشکیل «امارات متحده عربی» انجام گردید، قرار بر این شد که بحرین و قطر از اتحادیه کنار گذاشته شودند. بعد از این اتفاقات، شاه با سفر به عربستان و کویت، با کمال تعجب در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو، از تصمیم خود منصرف و اعلام می کند: ایران به اراده و خواست مردم بحرین، در صورتی که مورد شناسایی بینالمللی نیز واقع شود، احترام خواهد گذاشت.
با اعلام این خبر «در بحرین، افرادی که هنوز هم وفادار به ایران بودند، وقتی دولت ایران از ادعای خود به این جزیره چشم پوشید و استقلال آن را در سال 1971 پس از همه پرسی سازمان ملل متحد به اجرا گذارد، دچار شگفتی شدند.» [8] البته در این مورد یعنی جدایی بحرین از ایران، نباید از نقش و نفوذ افرادی چون عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات غافل شد. چنانچه گفته میشود وی در بحرین با سفارت انگلیس مرتباً دیدار کرده و «تماس هایی با عوامل انگلیسی نیز داشت که همین موضوع باعث دلتنگی ایرانیان جزیره بحرین گردیده بود.» [9] علاوه بر این، بعد از تصمیم شاه مبنی بر واگذاری بحرین، مسعودی مسئول آن شد تا اهمیت بحرین را از نظر اقتصادی، استراتژیک و... کم اهمیت جلوه دهد.
در نهایت نماینده سازمان ملل در سال 1349 به جای رفراندوم، با نظر خواهی «به گونه ای از پیش تعیین شده، با چند تن از بزرگان بحرین ملاقات کرد و نظر آنها را درباره استقلال بحرین به منزله نتیجه همه پرسی اعلام کرد. این گزارش ساختگی که بر اثر تبانی با حاکمان وقت و دولت انگلستان صورت گرفته بود، در 21/2/1349 در شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح گردید و به اتفاق آرا به تصویب رسید.» [10] بعد از صدور قطعنامه، مجلس شورای اسلامی نیز درصدد بررسی قطعنامهی شورای امنیت برآمد. زمانی که قطعنامه تقدیم مجلس گردید، محسن پزشکپور، یکی از اعضای حزب پان ایرانیسم به مخالفت علنی علیه این اقدام پرداخت و نطق معروفی را نیز ایراد کرد. وی دولت هویدا را نیز به استیضاح کشانید، با این حال قطعنامه با اکثریت آرا به تصویب مجلس رسید و مجلس شورای ملی بر آن صحه گذارد.
با انجام همه پرسی، بحرین در تاریخ 22 مرداد 1350 رسما استقلال خود را اعلام کرد و حکومت در دست آل خلیفه جنبه رسمی پیدا کرد و رژیم پهلوی نیز یک ساعت بعد از اعلام استقلال بحرین، آن را به رسمیت شناخت. حال سوالی که مطرح می شود این است که علل جدایی بحرین از ایران چه بود و آیا استدلال های مطرح شده توسط رژیم پهلوی در جریان این موضوع از نظر سیاسی موجه و درست می باشد یا خیر؟
در پاسخ باید اشاره کرد که برخی از این دلایل ریشه در اقدامات کشورهای خارجی چون دخالت انگلستان داشت، اما بخش عمده این موضوع به بلندپروازیهای شاه و استدلال های نادرست او در این زمینه بازمیگردد:
*دلایل جدایی بحرین از ایران
بی شک نمیتوان فشار و نفوذ انگلیس را در ماجری جدایی بحرین از ایران نادیده گرفت. زیرا انگلستان بر آن بود تا بحرین استقلال ظاهری پیدا کند و «این استقلال را ایران بشناسد. دولت ایران هم جز تمکین نمیتوانست نظری ابراز کند. به خصوص این که همواره کوشش داشت در خارج از مرزها، تبلیغی علیه رژیم صورت نگیرد و درگیری به وجود نیاید.» [11] و همانطور که ذکر آن رفت، این کشور در طی دوران حضور خود در منطقه توانست با انعقاد قراردادهای مختلف با شیوخ بحرین، زمینه تحت الحمایگی این کشور در برابر انگلیس را آماده کند.
عامل بعدی دخیل در این موضوع، که به نوعی ریشه در تحولات جهانی و سیاستهای آمریکا نیز داشت، به دکترین سیاسی نیکسون- کیسینجر و تأثیر آن بر افکار و سیاست های رژیم پهلوی مربوط می گردد.
در واقع آمریکا که در این دوره درگیر جنگ با ویتنام بود و توان حضور مستقیم در منطقه را نداشت، با اجرای این دکترین، ایران و عربستان را به عنوان متحدان استراتژیک خود جهت اجرای سیاستهای خود برگزید تا ضمن کاهش هزینههای مستقیم حضور در منطقه، منافع خود را نیز تأمین نماید. در واقع آمریکا میتوانست با اجرای این سیاست، علاوه بر حفظ امنیت در منطقه، هزینه حفظ سلطه خود را نیز به دولت های منطقه تحمیل نماید. محمدرضا شاه که ایفای این نقش را در راستای رسیدن به اهداف بلندپروازانه خود می دانست و از اینکه آمریکا چنین نقشی را به او داده بود احساس غرور میکرد، بر این باور بود که مخالفت با استقلال بحرین، خصومت و جنگ اعراب علیه ایران را در پی خواهد داشت. بروز خصومت میان ایران و کشورهایی چون عربستان نیز می توانست مانعی در برابر نقش ژاندارمی ایران و عربستان باشد، چرا که ایفای چنین نقشی مستلزم روابط عادی با عربستان و تفاهم با کشورهای عرب بود.
همچنین شاه استدلال میکرد که منابع اقتصادی بحرین از جمله نفت و مروارید در حال تمام شدن است و این منطقه از نظر اقتصادی و استراتژیک اهمیتی ندارد. وی معتقد بود: «نفت بحرین تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد. از نظر اهمیت استراتژیکی و سوق الجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز آن جزایر ارزشی ندارد. از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست.»[12]
اما برخلاف تفکرات شاه، باید گفت: بحرین از نظر استراتژیک و سوق الجیشی در خلیج فارس از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است. «واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظه ای را برای ایران به دنبال داشته است. هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیکی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا می کرد.»[13]
از آنجا که استقلال بحرین با حمایت و نفوذ کشورهای بیگانه صورت گرفت، امور داخلی این کشور نیز به راحتی دستخوش دخالت قدرتهای بزرگ قرار گرفت. چنانچه «آمریکا در پایگاه جفیر این کشور طبق موافقنامهای که چهار ماه پس از اعلام استقلال بحرین و خروج انگلستان از آنجا در تاریخ (3 دسامبر 1971) منعقد شد، حضور داشت. که علیرغم اعتراض مردم و به اوج رسیدن آن با جنگ اعراب- اسرائیل و فسخ یکجانبه آن تسط بحرین، همچنان یکی از مراکز مهم نیروهای دریایی » [14] و مرکز اطلاعات آمریکا به شمار میرود. حضور و نفوذ مستقیم و یا غیرمستقیم کشورهای بیگانهای چون آمریکا یا عربستان، که بعضاً در رقابت و یا دشمنی با ایران نیز به سر میبرند، بی شک میتواند امنیت ایران را با چالشهایی مواجه سازد. این موضوع خود به خوبی بیانگر آن است که در صورت عدم جدایی بحرین، تسلط ایران بر منطقه و بحرین افزایش می یافت و چه بسا مانع به قدرت رسیدن نظام های دیکتاتور در این کشور نیز می گردید.
در نهایت شاه معتقد بود، بحرین در بسیاری از مجامع بین المللی از جمله یونسکو قبول گردیده و دولت، حکومت و پارلمان نیز دارد و عملاً از دست ایران خارج گردیده. از این رو با چشم پوشی از این جزیره و جلب رضایت اعراب، می تواند به کمک انگلیس، حاکمیت ایران بر سه جزیره واقع در دهانه خلیج فارس (تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی) تثبیت نماید.
اما واقعیت آن است که شاه موضوع جزایر سه گانه را با موضوع بحرین مرتبط کرد تا بتواند از طریق آن بی آبرویی خود در قبال از دست دادن بحرین را جبران نماید. زیرا کاملا مشهود بود که جزایر سه گانه از نظر حقوقی بخشی از ایران بوده و بسیاری از کشورهای عربی نیز به آن اذعان داشتند. از سویی کشورهای عربی در صورت عدم قبول این موضوع، قدرت مطالبه آن جزایر را نداشتند. چنانچه امیر دبی در دیدار با شاه در رابطه با وضعیت کشورش می گوید: «من مطمئنم كه اعلیحضرت هرگز تصور تحت فشار قرار دادن كشور ضعیفی مثل ما را هم نمیكنند. اما شما هر چه صلاح میدانید انجام بدهید، كاملا در اختیار شما هستیم.» [15]
علاوه بر این انگلیسیها نیز پس از حتمی شدن استقلال بحرین، درباره حل وفصل مساله جزایر سهگانه، «سیاست «تعلل و تأنی» را آغاز کردند. بر این اساس، مورخان نوشتهاند که انگلستان پس از شناسایی استقلال بحرین توسط ایران علاقه زیادی به حل مساله جزایر سهگانه نداشت و از سیاست چانهزنی و ابنالوقتی پیروی میکرد.» [16]
سخن نهایی پیرامون موضوع استقلال بحرین از ایران نشان داد که این مسئله پیش از این که اقدامی استراتژیک و متأثر از منافع ملی کشور باشد، ناشی از سیاست های استعماری انگلستان و بی کفایتی سیاسی شاه در این زمینه بود. گرچه انگلیس مدتها قبل از استقلال بحرین، این کشور را تحت الحمایه خود ساخته بود اما شاه جهت بالا بردن وجهه و پرستیژ عمومی خود در انظار اعراب و جهانیان بدون هیچ گونه مقاومتی، سرنوشت این بخش از ایران را به نظرخواهی توسط سازمان ملل سپرد. شاه استدلال می کرد می تواند در ازای از دست دادن بحرینی که سالهاست از دست ایران خارج شده و فاقد منافع اقتصادی و استراتژیک است، حاکمیت کشور بر جزایر سه گانه را تثبیت نماید. اما دلیل اصلی وی در واقع واهمه از جنگ با اعراب و از دست دادن موقعیت ژاندارمی منطقه و در نتیجه از بین رفتن پرستیژ وی بود.
فهرست منابع و مأخذ:
[1] الهی، همایون؛ (1384) خلیج فارس و مسائل آن، نشر قومس، ص: 127.
[2] آقا بخشی، علی و افشاری راد، مینو؛ (1383) فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، ص: 287.
[3] قائم مقامی، جهانگیر، 1341، بحرین و مسائل خلیج فارس، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران، ص: 15.
[4] هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ (1385) تاریخ روابط خارجی ایران (از ابتدای صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، چاپ چهارم، امیرکبیر، ص: 294.
[5] ازغندی، علیرضا؛ (1384) روابط خارجی ایران 1320-1357، نشر قومس، ص: 391
[6] ازغندی، همان. ص: 392.
]7] Mabon, Simon (2012) The Battle for Bahrain: Iranian-Saudi Rivalry, Middle East Policy Council, Journal Essay, Volume XIX, Number 2
]8] McCoy, Eric Andrew, (2008) Iranians in Bahrain and the united Arab emirates, migration, minorities, and identities in the Persian gulf Arab states , department of near eastern studies, p: 30.
[9] خسروی، ابوذر و علیمردانی، علی اکبر؛ (1390) «استعمار انگلیس و جدایی بحرین از ایران» فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 33، ص: 174
[10] جهان اسلام، ج 1، ص: 368.
[11] مدنی، جلال الدین؛ (1391) تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد دوم، دفتر انتشارات اسلامی، ص: 197.
[12] گفت و گوهای من با شاه، به كوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوي، ج 1، ص: 43.
[13] همان.
[14] الهی، همان، ص: 290
[15] گفت و گوهای من با شاه، همان.
[16] ازغندی، همان، ص: 396
اما اندکی بعد از این مواضع، شاه با بیان این که اگر مردم بحرین نمی خواهند به ما ملحق شوند، ما سرنوشت آنها را به سازمان ملل واگذار می کنیم، بدون مقاومت و دفاع از حاکمیت ارضی و سیاسی کشور، عملا موجب جدایی بحرین از ایران گردید. استدلال شاه در این اقدام بر این اساس بود که بحرین بیش از یک قرن است که از ایران جدا گردیده و از طرفی فاقد منابع اقتصادی و استراتژیک می باشد. وی که خواهان ایفای نقش ژاندارمی در منطقه با همکاری کشورهای عربی چون عربستان بود، چنین میاندیشید که ادعای حاکمیت بر بحرین، جدال و جنگ با کشورهای عربی را در پی خواهد داشت. شاه گمان میکرد میتواند در ازای از دست دادن بحرین، حاکمیت بر سه جزیره واقع در دهانه خلیج فارس را تثبیت نماید. از این رو با این تفکرات، سرنوشت نهایی بحرین را تنها به نظرخواهی توسط سازمان ملل واگذار نمود که در این نوشته کوتاه به تحلیل و تفصیل این جریانات پرداخته می شود:
*نقش انگلیس در جدایی بحرین از ایران:
«مجمع الجزایر بحرین در ورودی خلیج سالوا بین ایالات الحسا و قطر قرار گرفته و با هیچ کشوری مرز خاکی ندارد.» [1] این کشور تا قبل از سال 1970 قسمتی از سرزمین ایران بود. تنها در قرن شانزدهم و در زمان شاه اسماعیل صفوی، بحرین به تصرف پرتغال درآمد. اما بعدها پرتغالیها توسط شاه عباس از خلیج فارس و بحرین بیرون رانده و حاکمیت دوباره ایران بر آن اعاده گردید. این کشور از سال ۱۷۸۳ تحت حکومت آل خلیفه که عمدتا از اعراب عربستان بودند، قرار گرفت. با این حال حکومتهای بعدی ایران از جمله قاجار، بحرین را جزئی از خاک ایران میدانستند و بسیاری از حکام این کشور نیز از ایران تبعیت میکردند. البته در این دوره به تدریج، با شکل گرفتن رقابت استعماری روسیه و انگلستان در آسیا تحت عنوان «بازی بزرگ»، انگلستان درصدد گسترش نفوذ خود در نقاط مختلف خاورمیانه و از جمله بحرین برآمد.
بازی بزرگ، به «رقابت انگلستان و روسیه جهت تسلط بر قفقاز و آسیای مرکزی در قرن نوزدهم میلادی به کار رفته است.» [2] که تا اوایل قرن بیستم نیز ادامه داشت. روسیه که بنا به وصیت پطرکبیر، درصدد دستیابی به آبهای گرم خلیج فارس بود، همواره بر سرزمینهای جنوب روسیه، آسیای مرکزی و هند چشم طمع داشت و درصدد بود با تسلط بر نقاط استراتژیک منطقه ونیز با حمله به هندوستان، به رقیب اصلی منطقه یعنی بریتانیا ضربه زده و به قدرت برتر تبدیل گردد. همین موضوع، یعنی مسئله پیشروی روسیه در ایران و افغانستان باعث گردید تا بریتانیا نیز به فکر تسلط بیشتر بر ایران و بحرین برآید، زیرا بحرین بر سرراه تجارت هندوستان قرار داشت که همین مسئله، موقعیتی استراتژیک برای انگلستان فراهم می کرد.
از این رو انگلیس توانست به موجب قراردادهایی با شیوخ بحرین، به تدریج بر نفوذ خود در این سرزمین بیفزاید. چنانچه «در سال 1820 قراردادی میان انگلستان و شیخ سلمان بن احمد آل خلیفه بسته شد و به دنبال آن نیز قراردادهایی در 1829م/ 1244ق و 1880م/ 1297ق با شیخ عیسی منعقد گردید که بدون اجازه ی آنها بحرین با هیچ دولتی قرارداد نبندد و به هیچ کشوری حق تأسیس نمایندگی سیاسی ندهد.» [3]
در طول دوران حاکمیت ایران بر بحرین، این اولین باری بود که انگلیس بدون اجازه دولت ایران، با حاکمان بحرین، ارتباط برقرار کرد. با این حال بحرین، رسماً از ایران جدا نشده بود و دولت ایران، بحرین را بخشی از خاک خود می دانست. شیوخ بحرین نیز بر این امر اذعان داشته و از ایران تبعیت میکردند.
اما انگلیس در گام بعدی قراردادی را با شیخ محمد بن خلیفه (شیخ بحرین) منعقد میکند که به موجب آن «مجمع الجزایر بحرین رسماً تحتالحمایه انگلیس شد. انگلیس استدلال میکرد که هدف از این اقدامات این است که حفظ نظم و امنیت در خلیج فارس برقرار گردد و اگر ایران بتواند خود رأساً چنین اقدامی را متقبل گردد، دولت متبوع وی از چنین تکلیف و مسؤولیت سنگینی آزاد خواهد شد.» [4]
در دوره رضا شاه نیز انگلستان به روند افزایش نفوذ خود در بحرین ادامه داد، اما از آنجا که پهلوی اول ادامه حیات خود را در گرو ارتباط و تبعیت از قدرتهایی چون انگلیس میدانست، تلاشی جهت تحکیم و تثبیت حاکمیت کشور بر بحرین انجام نداد.
در دوره پهلوی دوم نیز «از شهریور 1320 تا اوایل سال 1335 هیچ اقدام اساسی از طرف حکومت ایران به منظور اعاده حاکمیت کشور بر بحرین به عمل نیامد و تنها مطبوعات کشور هرازگاهی به مسئولین مملکتی موضوع تعیین تکلیف بحرین و احقاق حقوق ایران را یادآوری می کردند.» [5]
بعد از این برهه زمانی، مهمترین اقدام عملی در این زمینه، واکنش برخی از سیاسیون کشور چون علیقلی اردلان بود که در نهایت منجربه تصویب لایحه تقسیمات جدید کشوری گردید. این لایحه که در سال 1336 به تصویب مجلس شورای ملی رسید، بحرین را به عنوان استان چهاردهم ایران معرفی نمود.
این اقدام، واکنش انگلستان را به دنبال داشت، چنانچه این کشور اعلام نمود، «همچنان بر تعهدات خود برای حفظ استقلال بحرین ادامه خواهد داد.» [6] انگلستان که در این دوره با همراهی فرانسه به کانال سوئز حمله و وجهه سیاسی خود را نزد اعراب از دست داده بود، تلاش میکرد با حمایت از استقلال بحرین، چهره خود را نزد اعراب بهبود ببخشد.
مواضع انگلستان در قبال ادعای ایران بر بحرین، با استقبال شدید کشورهای عربی و موضعگیری آنها علیه ایران مواجه گردید. بعد از این قضایا، ماجرای بحرین به مدت یک دهه به بوته فراموشی سپرده شد تا این که «در دوران خروج نیروهای انگلیسی از خلیج فارس، ایران بار دیگر با فرصت اثبات سلطه خود بر منطقه مواجه شد و بلافاصله ادعای تاریخی خود مبنی بر احیای حاکمیتش بر بحرین را ارائه کرد. عربستان سعودی با این ادعا مخالف بود. در واقع، مورد بحرین یکی از موارد اختلاف دو کشور تا سال 1979بود.» [7] عربستان، ادعا می کرد گذشته از آن که بحرین سرزمینی عرب زبان است، مدت زیادی است که توسط حکام منسوب به عربستان نیز اداره میشود.
منظور عربستان از این ادعا در واقع، اشاره به شیخ احمد بن خلیفه (از اعراب عربستان) بود که توانست با شکست ایرانیان در اواخر قرن هجدهم، به حکومت بحرین دست یابد. اما واقعیت آن است که عربستان به خوبی از موقعیت استراتژیک بحرین آگاهی داشت و تلاش میکرد با حمایت از بحرین مستقل، در این کشور نفوذ یابد. چنانچه بعد از اعلام استقلال بحرین، عربستان توانست با احداث پلی به طول 25 کیلومتر، با این کشور ارتباط زمینی پیدا کند.
از سویی انگلیس نیز در راستای حفظ نفوذ خود، تلاش کرد بعد از خروج از منطقه، فدراسیونی متشکل از نُه شیخ نشین از جمله قطر و بحرین تشکیل دهد تا از این طریق سلطه خود را بر منطقه حفظ و اعمال نماید، اما این مسأله با اعتراض ایران عملی نگردید.
اما در نهایت با مذاکراتی که میان سر ویلیام لوس نماینده انگلیس و مبتکر طرح تشکیل «امارات متحده عربی» انجام گردید، قرار بر این شد که بحرین و قطر از اتحادیه کنار گذاشته شودند. بعد از این اتفاقات، شاه با سفر به عربستان و کویت، با کمال تعجب در یک کنفرانس مطبوعاتی در دهلی نو، از تصمیم خود منصرف و اعلام می کند: ایران به اراده و خواست مردم بحرین، در صورتی که مورد شناسایی بینالمللی نیز واقع شود، احترام خواهد گذاشت.
با اعلام این خبر «در بحرین، افرادی که هنوز هم وفادار به ایران بودند، وقتی دولت ایران از ادعای خود به این جزیره چشم پوشید و استقلال آن را در سال 1971 پس از همه پرسی سازمان ملل متحد به اجرا گذارد، دچار شگفتی شدند.» [8] البته در این مورد یعنی جدایی بحرین از ایران، نباید از نقش و نفوذ افرادی چون عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات غافل شد. چنانچه گفته میشود وی در بحرین با سفارت انگلیس مرتباً دیدار کرده و «تماس هایی با عوامل انگلیسی نیز داشت که همین موضوع باعث دلتنگی ایرانیان جزیره بحرین گردیده بود.» [9] علاوه بر این، بعد از تصمیم شاه مبنی بر واگذاری بحرین، مسعودی مسئول آن شد تا اهمیت بحرین را از نظر اقتصادی، استراتژیک و... کم اهمیت جلوه دهد.
عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات
در نهایت نماینده سازمان ملل در سال 1349 به جای رفراندوم، با نظر خواهی «به گونه ای از پیش تعیین شده، با چند تن از بزرگان بحرین ملاقات کرد و نظر آنها را درباره استقلال بحرین به منزله نتیجه همه پرسی اعلام کرد. این گزارش ساختگی که بر اثر تبانی با حاکمان وقت و دولت انگلستان صورت گرفته بود، در 21/2/1349 در شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح گردید و به اتفاق آرا به تصویب رسید.» [10] بعد از صدور قطعنامه، مجلس شورای اسلامی نیز درصدد بررسی قطعنامهی شورای امنیت برآمد. زمانی که قطعنامه تقدیم مجلس گردید، محسن پزشکپور، یکی از اعضای حزب پان ایرانیسم به مخالفت علنی علیه این اقدام پرداخت و نطق معروفی را نیز ایراد کرد. وی دولت هویدا را نیز به استیضاح کشانید، با این حال قطعنامه با اکثریت آرا به تصویب مجلس رسید و مجلس شورای ملی بر آن صحه گذارد.
با انجام همه پرسی، بحرین در تاریخ 22 مرداد 1350 رسما استقلال خود را اعلام کرد و حکومت در دست آل خلیفه جنبه رسمی پیدا کرد و رژیم پهلوی نیز یک ساعت بعد از اعلام استقلال بحرین، آن را به رسمیت شناخت. حال سوالی که مطرح می شود این است که علل جدایی بحرین از ایران چه بود و آیا استدلال های مطرح شده توسط رژیم پهلوی در جریان این موضوع از نظر سیاسی موجه و درست می باشد یا خیر؟
در پاسخ باید اشاره کرد که برخی از این دلایل ریشه در اقدامات کشورهای خارجی چون دخالت انگلستان داشت، اما بخش عمده این موضوع به بلندپروازیهای شاه و استدلال های نادرست او در این زمینه بازمیگردد:
*دلایل جدایی بحرین از ایران
بی شک نمیتوان فشار و نفوذ انگلیس را در ماجری جدایی بحرین از ایران نادیده گرفت. زیرا انگلستان بر آن بود تا بحرین استقلال ظاهری پیدا کند و «این استقلال را ایران بشناسد. دولت ایران هم جز تمکین نمیتوانست نظری ابراز کند. به خصوص این که همواره کوشش داشت در خارج از مرزها، تبلیغی علیه رژیم صورت نگیرد و درگیری به وجود نیاید.» [11] و همانطور که ذکر آن رفت، این کشور در طی دوران حضور خود در منطقه توانست با انعقاد قراردادهای مختلف با شیوخ بحرین، زمینه تحت الحمایگی این کشور در برابر انگلیس را آماده کند.
عامل بعدی دخیل در این موضوع، که به نوعی ریشه در تحولات جهانی و سیاستهای آمریکا نیز داشت، به دکترین سیاسی نیکسون- کیسینجر و تأثیر آن بر افکار و سیاست های رژیم پهلوی مربوط می گردد.
در واقع آمریکا که در این دوره درگیر جنگ با ویتنام بود و توان حضور مستقیم در منطقه را نداشت، با اجرای این دکترین، ایران و عربستان را به عنوان متحدان استراتژیک خود جهت اجرای سیاستهای خود برگزید تا ضمن کاهش هزینههای مستقیم حضور در منطقه، منافع خود را نیز تأمین نماید. در واقع آمریکا میتوانست با اجرای این سیاست، علاوه بر حفظ امنیت در منطقه، هزینه حفظ سلطه خود را نیز به دولت های منطقه تحمیل نماید. محمدرضا شاه که ایفای این نقش را در راستای رسیدن به اهداف بلندپروازانه خود می دانست و از اینکه آمریکا چنین نقشی را به او داده بود احساس غرور میکرد، بر این باور بود که مخالفت با استقلال بحرین، خصومت و جنگ اعراب علیه ایران را در پی خواهد داشت. بروز خصومت میان ایران و کشورهایی چون عربستان نیز می توانست مانعی در برابر نقش ژاندارمی ایران و عربستان باشد، چرا که ایفای چنین نقشی مستلزم روابط عادی با عربستان و تفاهم با کشورهای عرب بود.
بهبود روابط با اعراب، جهت ایفای نقش ژاندارمی
اما برخلاف تفکرات شاه، باید گفت: بحرین از نظر استراتژیک و سوق الجیشی در خلیج فارس از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است. «واقع شدن بحرین در مرز ساحلی عربستان و قطر در گذشته فرصت قابل ملاحظه ای را برای ایران به دنبال داشته است. هر چند از نظر حقوقی بین ایران و بحرین آبهای آزاد وجود دارد، اما قبل از جدایی بحرین حق استفاده از منابع بستر برای ایران تا نزدیکی سواحل عربستان و قطر ادامه پیدا می کرد.»[13]
از آنجا که استقلال بحرین با حمایت و نفوذ کشورهای بیگانه صورت گرفت، امور داخلی این کشور نیز به راحتی دستخوش دخالت قدرتهای بزرگ قرار گرفت. چنانچه «آمریکا در پایگاه جفیر این کشور طبق موافقنامهای که چهار ماه پس از اعلام استقلال بحرین و خروج انگلستان از آنجا در تاریخ (3 دسامبر 1971) منعقد شد، حضور داشت. که علیرغم اعتراض مردم و به اوج رسیدن آن با جنگ اعراب- اسرائیل و فسخ یکجانبه آن تسط بحرین، همچنان یکی از مراکز مهم نیروهای دریایی » [14] و مرکز اطلاعات آمریکا به شمار میرود. حضور و نفوذ مستقیم و یا غیرمستقیم کشورهای بیگانهای چون آمریکا یا عربستان، که بعضاً در رقابت و یا دشمنی با ایران نیز به سر میبرند، بی شک میتواند امنیت ایران را با چالشهایی مواجه سازد. این موضوع خود به خوبی بیانگر آن است که در صورت عدم جدایی بحرین، تسلط ایران بر منطقه و بحرین افزایش می یافت و چه بسا مانع به قدرت رسیدن نظام های دیکتاتور در این کشور نیز می گردید.
در نهایت شاه معتقد بود، بحرین در بسیاری از مجامع بین المللی از جمله یونسکو قبول گردیده و دولت، حکومت و پارلمان نیز دارد و عملاً از دست ایران خارج گردیده. از این رو با چشم پوشی از این جزیره و جلب رضایت اعراب، می تواند به کمک انگلیس، حاکمیت ایران بر سه جزیره واقع در دهانه خلیج فارس (تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی) تثبیت نماید.
اما واقعیت آن است که شاه موضوع جزایر سه گانه را با موضوع بحرین مرتبط کرد تا بتواند از طریق آن بی آبرویی خود در قبال از دست دادن بحرین را جبران نماید. زیرا کاملا مشهود بود که جزایر سه گانه از نظر حقوقی بخشی از ایران بوده و بسیاری از کشورهای عربی نیز به آن اذعان داشتند. از سویی کشورهای عربی در صورت عدم قبول این موضوع، قدرت مطالبه آن جزایر را نداشتند. چنانچه امیر دبی در دیدار با شاه در رابطه با وضعیت کشورش می گوید: «من مطمئنم كه اعلیحضرت هرگز تصور تحت فشار قرار دادن كشور ضعیفی مثل ما را هم نمیكنند. اما شما هر چه صلاح میدانید انجام بدهید، كاملا در اختیار شما هستیم.» [15]
محمدرضاشاه پهلوی، عامل اصلی جدایی بحرین از ایران
علاوه بر این انگلیسیها نیز پس از حتمی شدن استقلال بحرین، درباره حل وفصل مساله جزایر سهگانه، «سیاست «تعلل و تأنی» را آغاز کردند. بر این اساس، مورخان نوشتهاند که انگلستان پس از شناسایی استقلال بحرین توسط ایران علاقه زیادی به حل مساله جزایر سهگانه نداشت و از سیاست چانهزنی و ابنالوقتی پیروی میکرد.» [16]
سخن نهایی پیرامون موضوع استقلال بحرین از ایران نشان داد که این مسئله پیش از این که اقدامی استراتژیک و متأثر از منافع ملی کشور باشد، ناشی از سیاست های استعماری انگلستان و بی کفایتی سیاسی شاه در این زمینه بود. گرچه انگلیس مدتها قبل از استقلال بحرین، این کشور را تحت الحمایه خود ساخته بود اما شاه جهت بالا بردن وجهه و پرستیژ عمومی خود در انظار اعراب و جهانیان بدون هیچ گونه مقاومتی، سرنوشت این بخش از ایران را به نظرخواهی توسط سازمان ملل سپرد. شاه استدلال می کرد می تواند در ازای از دست دادن بحرینی که سالهاست از دست ایران خارج شده و فاقد منافع اقتصادی و استراتژیک است، حاکمیت کشور بر جزایر سه گانه را تثبیت نماید. اما دلیل اصلی وی در واقع واهمه از جنگ با اعراب و از دست دادن موقعیت ژاندارمی منطقه و در نتیجه از بین رفتن پرستیژ وی بود.
فهرست منابع و مأخذ:
[1] الهی، همایون؛ (1384) خلیج فارس و مسائل آن، نشر قومس، ص: 127.
[2] آقا بخشی، علی و افشاری راد، مینو؛ (1383) فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، ص: 287.
[3] قائم مقامی، جهانگیر، 1341، بحرین و مسائل خلیج فارس، انتشارات کتابخانه طهوری، تهران، ص: 15.
[4] هوشنگ مهدوی، عبدالرضا؛ (1385) تاریخ روابط خارجی ایران (از ابتدای صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، چاپ چهارم، امیرکبیر، ص: 294.
[5] ازغندی، علیرضا؛ (1384) روابط خارجی ایران 1320-1357، نشر قومس، ص: 391
[6] ازغندی، همان. ص: 392.
]7] Mabon, Simon (2012) The Battle for Bahrain: Iranian-Saudi Rivalry, Middle East Policy Council, Journal Essay, Volume XIX, Number 2
]8] McCoy, Eric Andrew, (2008) Iranians in Bahrain and the united Arab emirates, migration, minorities, and identities in the Persian gulf Arab states , department of near eastern studies, p: 30.
[9] خسروی، ابوذر و علیمردانی، علی اکبر؛ (1390) «استعمار انگلیس و جدایی بحرین از ایران» فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 33، ص: 174
[10] جهان اسلام، ج 1، ص: 368.
[11] مدنی، جلال الدین؛ (1391) تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد دوم، دفتر انتشارات اسلامی، ص: 197.
[12] گفت و گوهای من با شاه، به كوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوي، ج 1، ص: 43.
[13] همان.
[14] الهی، همان، ص: 290
[15] گفت و گوهای من با شاه، همان.
[16] ازغندی، همان، ص: 396