نويسنده كتاب بود و هنوز از تقريظ نفر اول مملكت بر كتابش خبر نداشت. رهبر كه ديده بود معصومه آباد اطلاعي از كم و كيف قضيه ندارد، متذكر شده بود كه يحتمل برنامهاي براي آن دارند. رونمايي چند ماه بعد از تقريظ در فرهنگسراي انديشه، بمب «من زندهام» را منفجر كرد. موضوع بكر كتاب به اندازه كافي جذاب بود تا سلسله انفجارهاي بعدي آن ادامه يابد اما موازي با همه اينها داشت اتفاق ديگري هم ميافتاد. حدود 20 اداره و نهاد و سازمان فرهنگي و رسانهاي كنار هم جمع شده بودند تا يكي از بزرگترين اتفاقهاي فرهنگي مملكت را رقم بزنند:«برگزاري مسابقه كتابخواني در قواره ملي!» چيزي كه شايد بعد از سالهاي اول انقلاب، رؤيايي بيش نمينمود.
اين اتفاق اما قرار نبود فقط در لايه نخبگاني محدود شود. رسوب آن در عمق فرهنگ عمومي و كوچه و بازار از مهمترين اهداف اين حركت ملي بود؛ كاري سخت كه البته اگر مجال اجرا مييافت، اتفاق مباركي را رقم ميزد و زد!
بهمن «من زندهام» آرام آرام آغاز شد و با شروع زمستان 93 به تدريج دور برداشت و بر حجمش افزوده شد. حالا ديگر چندان غريب نبود كه در محيط تاكسي يا اتوبوس - بهعنوان درونيترين لايههاي فرهنگ عمومي - صحبت از «كتاب» باشد و «من زندهام!». ديگر غريب نبود كه راننده تاكسي در عصر جمعه خيابانهاي خلوت جنوب پايتخت در پاسخ مسافري كه از او دليل بيرون آمدن روز تعطيل را جويا شده، حرف را بكشاند به خواسته دختر دانشآموزش كه طالب كتابي شده كه رسانه ملي تبليغش را كرده و پدر هم احترام گذاشته به خواست دختر و زده بيرون!
حالا ديگر «من زندهام» فارغ از آنكه يك كتاب باشد، يك «تجربه» است؛ يك تجربه ملي! يك تجربه فرهنگي ملي! تجربهاي كه ثابت كرد با همه ادعاها هنوز هم ميتوان در عصر تلگرام و اينترنت و اينستاگرام و شبكههاي اجتماعي و وايفاي و تريجي، مردم را به خواندن و ورق زدن و استشمام خوش ورقهاي كاغذي يك كتاب دعوت كرد. دعوتي كه البته محتاج كمي همت است و هماهنگي و هنر و تلاش!
*روزنامه جوان