عملیات کربلای 4 به جهت توجیه نیروها تا رده دسته و حتی تیمهای عملیاتی بینظیر بود. ما بچههای تخریبچی تکتکمان کاملا به وظیفه خود توجیه بودیم و منطقه درگیری با دشمن را به خوبی میشناختیم. فرماندهان برای توجیه نیروهایشان به جای پهن کردن کالک عملیات، نقشه هوایی را نشان میدادند. درست یادم هست که وقت مأمور شدن به گردانهای عملیاتی، فرمانده ما شهید «زینال حسینی» (فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا(ع)) دست روی یک نقطه عکس هوایی گذاشت و گفت: برادرها اینجا یک سه راهی در شهر ابوالخصیب است. این نقطه هم یک منبع آب است و فردا صبح اینجا جمع بشوید و برای ادامه عملیات آماده باشید.»
حتی برای عبور آسان بچههای گردانها از داخل آبراههای نخلستانهای اطراف
شهر ابوالخصیب، هرکدام از تیمهای تخریبچی مأمور به گردانها، نوارهای
انفجاری «پودرآذر» (نوعی مواد منفجره ترکیبی) با خود برده بودند که بایستی
به دور نخلها میبستند و با انفجار آن پلی روی آبراههها ایجاد میشد.
به جهت تدبیر عملیات، عملیات کربلای 4 حرف نداشت. آنچه باید فرماندهان و طراحان عملیات به آن توجه میکردند انجام شد. این طرف جبهه هم توسلها، نالهها و عبادتهای شبانه و ایام فاطمیه همه مقدمات روحی را در کنار رزمی فراهم کرده بود تا کمر دشمن شکسته شود. اما مقابل ما هم دشمن با همه توان خودش و اربابانش آماده بود.
گردان ما منتظر دستور حرکت بود که صدای انفجار بمبهای دشمن که در اطراف مسجد جامع خرمشهر به زمین خورد همه را به وحشت انداخت. بچهها بیاختیار از ساختمان بیرون ریختند. هرچه فرماندهان فریاد میزدند که بروید داخل ساختمانها کسی گوشش بدهکار نبود. منورهای خوشهای دشمن نیمه شب خرمشهر را مثل روز روشن کرده بود و فرماندهان نگران عکسبرداری هوایی هواپیماهای دشمن و لو رفتن محل استقرار نیروها بودند. گردان «علی اصغر(ع)» داخل مسجد جامع خرمشهر و گردان «حضرت قاسم(ع)» داخل هلال احمر و سایر گردانها هم در اطراف مسجد جامع بودند.همه منتظر دستور حرکت به خط مقدم بودند اما دستور رسید که گردانها تا هوا روشن نشده از خرمشهر بیرون و به طرف اهواز بروند. ما هم بچههای تخریب را جمع کردیم و آمدیم زیر پل هفتی هشتی که محل استقرار واحدهای عملیاتی لشکر10سیدالشهداء(ع) در جاده اهواز خرمشهر بود.
نزدیکهای ظهر روز عملیات کربلای 4 یعنی سوم دیماه 1364 بود که با ماشین سمت گمرک خرمشهر رفتیم. هنوز به پمپ بنزین ورودی خرمشهر نرسیده بودیم که بمباران هواپیماها شروع شد. هواپیماها اسکلت آهنی مقابل پمپ بنزین را با بمب زدند. هواپیمای دیگری بمبش را رها کرد و مسیر ورودی به شهر را تا مسیر طولانی مورد هدف بمبهای خوشهای قرار داد.
خیلی وحشتناک بود. آسمان از هواپیما پر بود. از مسیر شلمچه به سمت خط رفتیم. مسجدی سمت چپ جاده نرسیده به «پل نو» به معراج شهدا تبدیل شده بود.داخل مسجد از چیدن پیکرهای شهدای غواص که لباس مخصوص به تن داشتند سیاهی میزد.
با بچهها رفتیم به سمت «قصر شیخ خزعل» که روبروی گمرک کنار «نهر عرایض» بود. آتش پرحجم دشمن همه را زمینگیر کرده بود. همه کلافه بودند و فرماندهان اصرار داشتند که نیرویی درون منطقه نماند تا به تلفات اضافه نشود. منتظر بودیم بمباران هواپیماها تمام بشود و به عقب برگردیم که شنیدم نوجوان غواصی داشت برای بقیه تعریف میکرد:«داخل جزیره امالرصاص که شدیم متوجه شدیم دشمن آمادگی کامل برای درگیری با ما را دارد. افراد قوی هیکل دشمن ما را دنبال میکردند. حتی به جایی رسیدیم که دیدم یکی از آنها روی غواصی افتاده و میخواهد چشمهای غواص را از حدقه دربیارود که من با گلوله او را هدف گرفتم.» روایت این غواص از نیروهای دشمن داخل جزیره امالرصاص برای من قابل لمس بود چون سال گذشته که ما هم به جزیره امالرصاص حمله کردیم. موقع درگیری درون کانال این آدمهای قوی هیکل را دیده بودم که وقتی به سمت ما میآمدند، هیکلهایشان تمام عرض کانال را پُر میکرد.
بعد از عملیات کربلای 4 چندین بار دیگر هم ما برای بازدید از خط مقابل امالرصاص رفتیم. یکبار حکایتی شنیدیم که رزمندهای تعریف کرد که غواص مجروحی را که با «لایفژاکت»(جلیقه نجات) از آب گذشته بود در ساحل خرمشهر از آب گرفتیم و او گفت که سرباز عراقی به من کمک کرد و مرا لب آب آورد و داخل آب رها کرد و گفت:ما را مجبور کردند مقابل شما بایستیم.
به فاصله تقربیا 15 روزه تا عملیات «کربلای5» هر روز خبری از شهدا و غواصان کربلای 4 به ما میرسید و بعضا در ساحل خودی نزدیک «بواریَن» و «خیِن» بعضیها منتظر بودند که بچههایی که به عمق جزیره و اطراف پتروشیمی بصره رفته بودند برگردند.اما این انتظار به سر نرسید و خیلی از این رزمندگان منتظر در عملیات کربلای 5 به خیل شهدا پیوستند.
30 سال بعد پیکرهای غواصانی که منتظرشان بودیم کاوش شدند و آمدند. درست در همان منطقه که بر اساس طرح عملیاتی «کربلای4» قرار بود ما در آن جا حضور داشته باشیم.