سید آوینی به درستی به چربی و شیرینی لقمههای از آب گذشته اشاره میکند که وسوسهانگیز بوده است و دلهای بسیاری را در مملکت ما لرزانده و متعاقب آن پاهای آنان را. حال حکایت پارهای از اصلاحطلبان به اصطلاح مدرن و پیشرو دیروز است که حتی نان وکالت و وزارت در جمهوری اسلامی به کامشان مزه نکرد و دیگ آش بعضیها را ترجیح دادند. اخیرا همانگونه که در خبرها آمد، سندی در ویکی لیکس منتشر شد که خبر از التماس دعای یک وزیر سابق و لندننشین امروز، یعنی جناب مهاجرانی، از سفارت سعودی برای تقبل هزینه تحصیل دکترای فرزندش میداد. نکته تاسفآور این که گرفتن پول از عربستان سعودی، گرچه در اپوزیسیون خارجی نظام امری غریب نبود، در میان مخالفان و معاندان داخل کشور یا همان اصلاحطلبان ساختارشکن، چندان سابقه نداشت. به نظر میرسد عطاءالله مهاجرانی که در بسیاری از عرصههای ساختارشکنی پیشرو بوده است، در این زمینه هم نخواسته عقب بماند و خواسته تا قبحشکنی از مواجببگیری از آلسعود را هم به اسم خود سند بزند.
عطاءالله مهاجرانی؛ خوشحال و راضی در وطن نویافته
درباره سابقه مبارزاتی عطاء الله مهاجرانی قبل از پیروزی انقلاب، چندان سند و منبع معتبری وجود ندارد و خود او هم تاکنون توضیحی در این مورد نداده است. او به عنوان جوانی 25، 26 ساله که سابقه مبارزاتی چندانی در دوران پهلوی نداشت، خیلی زود در مصدر مسؤولیتی خطیر قرار گرفت. مهاجرانی در سال 1358، در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی بعد از انقلاب، به عنوان نماینده شیراز به مجلس راه یافت. بعضی از کسانی که فضای شیراز در آن دوران را به خوبی میشناختند (از جمله محمدرضا سرشار) انتخاب دو چهره جوان و به شدت ناشناخته را به نامهای مهاجرانی و صباح زنگنه (که از معاودین عراقی به کشور بود) به حمایت پررنگ مرحوم آیت الله دستغیب از ایشان مرتبط میدانند. وگرنه دانشجوی اراکی رشته تاریخ در دانشگاه شیراز، به خودی خود شانس چندانی برای رسیدن به این جایگاه نداشت. اما ستاره اقبال او در مجلس هم تابنده بود و او با وجود جوانی، به هیئت رییسه راه یافت و رییس کمیسیون بازرگانی و معاون کمیسیون خارجه شد. او در دهه 60 مسؤولیتهای مهمی چون معاونت نخست وزیر و معاونت رییس جمهور را هم به عهده داشت. اما وزارت ارشاد و سخنگویی دولت در دولت اول محمد خاتمی او را به شهرت بسیار بالایی رساند. از حکایات و ماجراهای دوران وزارت او، به دلیل خودداری از تکرار مکررات میگذریم. مهاجرانی بعد از مطرح شدن ماجرای شکایت خانم مهسا یوسفی، و آزاد شدن از زندان با وثیقه منزلی 3 میلیاردی، رخت مهاجرت برچید و به لندن رفت.
«همین روزها بود که در آغاز پنجاه سالگی از ایران خارج شدم. پنجاه سال زندگی در ایران و در شرق، بگذار نیمه دوم عمرت در غرب بگذرد! وطن همان سرزمینی است که در آن جا احساس آرامش و طمأنینه میکنی. به تعبیر امام علی علیه السلام همان سرزمینی که تو را تحمل میکند. دیدم لندن برای من دیگر یک مرحله گذار نیست. سرزمینی است برای زندگی کردن.... دیدم لندن را دوست دارم، با تنوع ملیتها و تساهل و تسامحش.»
این اظهارات مهاجرانی که با عنوان «چرا لندن را دوست دارم» در مرداد ماه سال 91 در رسانهها منتشر شد، موجی از انتقادات و طعنهها و کنایهها را برایش به همراه داشت. حتی بسیاری از همفکران و طرفداران دیروز او از جمله نیک آهنگ کوثر و ابراهیم نبوی هم او را بینصیب نگذاشتند. اما یکی از تاثیرگذارترین این انتقادات را از میان اصلاح طلبان، عباس عبدی به مطلب مهاجرانی وارد کرد. او در مطلبی با عنوان «آقای مهاجرانی! وطن را نمیشود گذاشت و رفت» ضمن زیر سؤال بردن برداشت مهاجرانی از وطن، در بخشی از مطلب خود این چنین مهاجرانی را خطاب قرار میدهد:
«اگر قرار باشد که هرکس به هر دلیلی این سرمایه را صرف آسایش و زندگی در ینگه دنیا کند، دیگر چه کسی میماند که کشور را آباد کند؟ لندن به دست چه کسانی آباد شده است؟ کسانی که در آنجا بودند و کسانی که به خارج از آنجا رفتند و سرمایههای گوناگون کسب شده خود را به لندن آوردند و نیز به دست کسانی که این سرمایهها را از کشورهای خویش برداشتند و به لندن بردند. بر کار لندنیها اعتراضی نیست که خوب میکنند که سرمایه دیگران را جذب میکنند، ولی دیگران نمیتوانند که 50 سال اول عمرشان را که پر از هیجانات و احتمالاً ندانمکاریهاست در کشورشان صرف کنند و سپس اندوخته مادی و معنوی خود را به کشور دیگری ببرند تا 50 سال بعدی را در راحتی و آسایش بگذرانند.»
مهاجرانی از دوران وزارت خود رابطه خوبی با دولتمردان سعودی داشته است. به همین دلیل اکنون برای یکی از اصلیترین تریبونهای حکومت سعودی در جهان، الشرق الاوسط چاپ لندن، مطلب مینویسد. آگاهان، دست ضدانقلاب معروف، علی رضا نوریزاده را در محکم شدن پیوند مهاجرانی و سعودیها در کار میبینند. کما اینکه شهرام همایون، مدیر یکی از شبکههای ضدانقلاب و شریک و همکار بسیار نزدیک نوریزاده در سالهای گذشته، در نامهای با عنوان «نامه به مهاجرانی و مهاجرانیهای آینده»، با اشاراتی نه چندان پنهان به نوریزاده، مهاجرانی را نسبت به گول خوردن و ارزان فروشی خویش هشدار میدهد:
«آقاي مهاجراني، در دام افتاديد. متأسفم. همانروز كه همسفر عزيمت به عربستان شديد، همانروز كه زمزمههاي همسفر، زير گوشتان كارساز شد و در فستيوال! عربي شركت كرديد، در دام افتاديد.
اما تصور نميكردم انقدر ارزان! 65 هزار پوند از عربستان گرفتيد براي تحصيل فرزندتان. ديگران بيش از اينها گرفتند. سه میليون دلار. ديديد چقدر ارزان فروشي كرديد.»
نوریزاده واسطه اصلی ارتباط مهاجرانی با سعودیها بود
فستیوال مورد اشاره، جشنواره «الجنادریه» است. در این جشنواره به اصطلاح فرهنگی که از 1985 در حومه ریاض برگزار میشود، بناست تا میراث خاندان سعودی به نمایش مهمانان برگزیده خارجی گذاشته شود. برگزارکننده جشن، گارد ملی عربستان و مهمان ویژه آن پادشاه سعودی است. بر اساس اسناد و تصاویر منتشر شده، در سال 1390، عطاءالله مهاجرانی به اتفاق علیرضا نوریزاده (عامل کهنه کار سعودیها) در این جشن شرکت کرد و از خوان نعمات پادشاه سعودی بهرهمند شد. حجت الاسلام حیدر مصلحی، در همان سال خبر از حضور این دو مهمان در آن جشن داد و گفت که به مقامات سعودی خبر دادیم که از قول 18 میلیون دلاری آنها به این دو نفر آگاهیم. البته خود نوریزاده یکی از قدیمیترین عوامل عربستان است که نفوذ بالایی هم در روزنامه الشرق الاوسط دارد.
مهاجرانی و نوریزاده در فستیوال الجنادریه، قولهای میلیون دلاری از سعودیها برای تبلیغ برضد ایران گرفتند
در سال 2012، از سوی عبدالله، پادشاه مقبور سعودی، مؤسسهای به نام «مرکز ملک عبدالله برای گفتگوی میان ادیان» با همکاری دولتهای اسپانیا و اتریش و واتیکان، در وین راهاندازی شد. نفس این که دولت حامی جنایتکارترین گروههای تکفیری تمام تاریخ، حامی گفتگوی ادیان شود، به قدر کفایت اسباب انبساط خاطر است، با این حال یکی از 9 عضو هیئت مدیره این تشکیلات ( از 9 مذهب مهم دنیا) جناب عطاء الله مهاجرانی است که از سوی حکومت سعودی شایسته نمایندگی مذهب حقه شیعه تشخیص داده شد. حتما این که رژیم شیعهکش سعودی صلاحیت ایشان را به عنوان نماینده شیعیان تایید کرده است، بسیار مایه افتخار مبدع نظریه تساهل و تسامح هم هست! به علاوه مهاجرانی برای نشریه هفتگی «المجله» متعلق به دولت سعودی و مستقر در لندن هم قلم میزند.
یکی از دستاویزهای مهاجرانی برای دریافت کمک، وبسایت جرس (ارگان شورای پنج نفره موسوم به اطاق فکر جنبش سبز) بود. در دوران فعالیت جرس، برخی گزارشها از کمکهای دولت بریتانیا به این وبسایت حکایت داشت. البته اخباری هم از کمکهای (م-ه) آقازاده در بند، به مدیران این سایت، به ویژه مهاجرانی وجود داشت. چرا که (م-ه) هم در اوج دوران فعالیت این وبسایت در لندن حضور داشت و شواهدی هم از کمکهای مالی او به این مجموعه در همان زمان افشا شده بود. بگذریم که او در همان مکالمه افشا شدهاش با نیک آهنگ کوثر، با افتخار از نقش مهم خود در جریانسازی خبری-تبلیغاتی صحبت میکند. البته با تعطیلی سایت جرس، به نظر میرسد که مهاجرانی و شبکه نویسندگان وابسته به او باید به دنبال محمل دیگری برای جذب منابع مالی باشند. لندن گرانترین شهر دنیاست و زندگی مرفه در آن حتی برای بیش از 90 درصد خود لندنیها کاری به شدت مشکل و گاه ناممکن است. پس چاله مالی اقامت در لندن دوستان و آنهایی که میخواهند بعد از 50 سالگی در وطن نویافته خود به آرامش برسند، به این سادگی پر نمیشود.
فاطمه حقیقت جو؛ پاداش گستاخی
فاطمه حقیقت جو، متولد 1347، دکترای مشاوره از دانشگاه تربیت معلم، به واسطه یکی از سه سهمیه دفتر تحکیم وحدت در لیست مشارکت در سال 1379 وارد مجلس شورای اسلامی شد. حقیقت جو به ارائه نطقهای پیش از دستور جنجالی و ساختارشکن معروف بود. در یکی از پرسروصداترین این نطقها، او با آیه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون)، سخنان خود را آغاز کرد و در ادامه در سخنانی بعضا دور از ادب، در حالی که رهبر انقلاب را مورد پرسش قرار میداد، ارکان و نهادهای نظام را به خشونتطلبی، ظلم و حقکشی متهم کرد. کار بیپروایی و گستاخی حقیقتجو به جایی رسید که قوه قضاییه حکم بازداشت او را صادر کرد، اما با تدبیر مقام معظم رهبری جلوی اجرای حکم او و محمد دادفر و حسین لقمانیان گرفته شد.
حقیقتجو یکی از بانیان تحصن نمایندگان مجلس ششم و از اولین مستعفیان در اعتراض به رد صلاحیتها بود. لحن نطق استعفای او آن قدر تند و هنجارشکنانه بود که خشم قدرت الله علیخانی، نماینده اصلاحطلب قزوین را برانگیخت و او به قصد برخورد فیزیکی به سمت تریبون رفت که البته با مداخله سایر نمایندگان ختم به خیر شد و او نطق خود را به پایان رساند. به هر حال، او اولین کسی بود که استعفایش از سوی هیئت رییسه مجلس ششم پذیرفته شد.
به نظر میرسد، روند سکولاریزاسیون فاطمه حقیقتجو همگام با تغییر ظاهر ایشان عمق بیشتری یافته است، به نحوی که او که زمانی (به تأسی از نواندیشان دینی) در سخنرانیهای متعدد خود در زمان اصلاحات، صحبت از تفسیر مدرن از اسلام و سازگاری اسلام و دموکراسی و امثال اینها میکرد، عاقبت آب پاکی را بر دست خود و حامیانش ریخت و در مصاحبه با عنایت فانی در نوامبر 2009 چنین گفت:
یا در تجمع به اصطلاح جنبش سبز در سال 1388 بوستون آمریکا، میکروفون به دست گرفت و در برابر تجمع هواداران مجاهدین، خود را با آنها در هدف، مشترک معرفی کرد.
به هر حال، حقیقت جو درسال 2007، برای ادامه تحصیل کشور را ترک کرد و بلافاصله، بدون داشتن سابقه پژوهشی معتبر و تدریس آکادمیک، و حتی آشنایی متوسط با زبان انگلیسی (دست کم از مصاحبه انگلیسی او با شبکههای خارجی چنین به نظر میرسد) به عنوان پژوهشگر در دانشگاه «ام آی تی» یکی از پنج دانشگاه برتر جهان مشغول به کار شد. او بورسیه تحقیقاتی سال 2007-2006 «برنامه زنان و سیاستگذاری عمومی» مدرسه کندی دانشگاه هاروارد را به دست آورد. حقیقت جو در سال 2009، «جایزه مطالعات خاورمیانه» را از دانشگاه کانتیکت دریافت کرد (علی رغم تکذیب گرفتن جایزه در جوابیهاش به برنامه 20:30 سیما). از سال 2009 به عنوان پژوهشگر به دانشگاه هاروارد رفت و مجموعهای از درسگفتارها را در آن با موضوع زنان، حقوق بشر و دموکراسی برگزار کرد. هم اکنون هم او به عنوان مدیر برنامه «رهبری زنان در چشم انداز جهانی» در مدرسه تحصیلات تکمیلی دانشگاه ماساچوست بوستون مشغول است. در سال 2010، حقیقتجو موسسه «طرح غیرخشونتآمیز برای دموکراسی» را راهاندازی کرد. هدف این مؤسسه، آموزش غیرخشونتآمیز حصول به دموکراسی در کشورهای در حال توسعه معرفی شده است (همان براندازی نرم یا انقلاب رنگی). این مؤسسه خود را مستقل معرفی میکند که منبع مالی اصلی آن حق عضویت اعضا، عنوان شده است! در عین حال تصریح شده که این مؤسسه از کمک همه سازمانهای دولتی و غیردولتی استقبال میکند.
گنجی؛ استاد تخریب پلهای پشت سر
اکبر گنجی، متولد 1338 قزوین و بزرگ شده نازی آباد، جوان پرشور و حرارت انقلابی بود که زمانی در برگه گزینش سپاه درباره این که با کدام اقدامات دادگاههای انقلاب موافق و با کدام مخالف است، نوشته بود:
«آن که مورد تأیید ماست، اعدام مفسدین است و آن که نیست، برخورد مکتبی نکردن با ضد انقلاب است که هزاران ساواکی و گروههای ضدانقلاب در کمال مطلق آزادی، هر کاری دلشان میخواهد میکنند.»
او با همین شور انقلابی وارد بخش ایدئولوژی (بعدا عقیدتی) سپاه پاسداران شد و همزمان در مرکز تحقیقات سیاسی-ایدئولوژیک سپاه در قم به فعالیت پرداخت. ماجرای شهرت او به «اکبر پونز» و افراط گری او در برخورد با بانوان غیرمحجبه یا بدحجاب هم که شهره عام و خاص است و نیازی به توضیح بیشتر ندارد (برای شناخت بیشتر او ببنید: گزارش ویژه مشرق "گنجی: اکبر قمپوز دیروز، روشنفکر امروز"). همین فرد که از جهات بسیاری شبیه محسن مخملباف متقدم بود، لاجرم سرنوشت و عاقبتی شبیه مخملباف پیدا کرد. به این معنی که از منتهی الیه چپ مذهبی خشک و انعطافناپذیر، سر از سکولاریزم نئولیبرال درآورد. البته از جهاتی، میزان پلهایی که اکبر گنجی، در ذوقزدگی و جوزدگی خود در برابر فلسفه و اندیشمندان غربی، خراب کرد، قابل مقایسه با مخلمباف نیست. چرا که با وجود همه افتضاحات مخملباف (که در جوزدگی و عشق خودنمایی شانه به شانه گنجی است) در توهین به جایگاه رهبر معظم انقلاب در به اصطلاح نامههای سرگشاده و برنامههای شبکههای معاند، و سفر به سرزمینهای اشغالی و فیلمسازی سفارشی برای صهیونیستها و بهاییها، او یا به خود جرأت نداد، یا سواد و مطالعه آن را نداشت، که مستقیما به مبانی اعتقادی اسلام و شیعه بپردازد.
به هر حال، به نظر میرسد که روند سرمایهگذاری شبکههای مطبوعاتی-حقوق بشری وابسته به دولتهای بیگانه روی گنجی، از همان زمانی شروع شد که او با انتشار کتابهای جنجالی همچون «تاریکخانه اشباح» و «عالیجناب سرخپوش» و «قرائت فاشیستی از دین»، از اوج محبوبیت در روزنامههای پرشمار دوم خرداد برخوردار شده بود:1999 یا 1378.
اولین جایزهای که گنجی از غربیها دریافت کرد تاریخ سال 1999 را بر خود دارد که جایزه «هلمن همت» بود. به بیان دیگر این سرمایه گذاری روی گنجی از همان دوران حضور پررنگش در مطبوعات داخل ایران آغاز شد. برای مثال، در سال 2005، او جایزه «آزادی آکادمیک مسا» را دریافت کرد. مسا یا «انجمن مطالعات خاورمیانه»، یک مؤسسه وابسته به صهیونیستها، و ابزار جذب اساتید و دانشجویانی است که از کشورهای غرب آسیا وارد دانشگاههای آمریکا میشوند. مدیران ارشد این انجمن همگی یهودی صهیونیست هستند. در مجموع حدود 20 جایزهای که گنجی از زمان خروج از ایران در اوایل سال 1385(2006) تاکنون دریافت کرده است، نشان از برنامهریزی دقیق غرب برای حمایت از مهرههایی چون گنجی است که از ابتدا بنا بود مقدمات یک شیفت اعتقادی را در جامعه جوان ایران نسبت به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایجاد کنند.
اما مهم ترین جایزه، و البته چربترین لقمهای که تاکنون غربیها در سفره اکبر گنجی گذاشتهاند، جایزه ای به نام یک اقتصاددان معروف است. «میلتون فریدمن»، اقتصاددان یهودیِ آمریکایی برنده جایزه نوبل و از پدران نئولیبرالیزم، در سال 2001 موافقت کرد که نامش روی یکی از بزرگترین جوایز مالی (بعد از نوبل) قرار بگیرد. نظریات فریدمن محدود به حوزه اقتصاد نماند و زمانی رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا، با تأسی از اندیشههای فریدمن و استادش فریدریش فون هایک، پروژه حاکمسازی یک سیستم سرمایهداری نئولیبرال، با پشتوانه نیروی نظامی را کلید زدند. به واقع یکی از مقومات نظری هژمونی ایالات متحده بر جهان، پس از فروپاشی بلوک شرق، اندیشه فریدمن و هایک بوده است. به هر حال، جایزه نیم میلیون دلاری «میلتون فریدمن برای آزادی پیشرو» در سال 2010، به اکبر گنجی تعلق گرفت چرا که «او برای حمایت از یک دموکراسی سکولار و افشای نقش حکومت ایران در ترور مخالفان حکومت مذهبی، 6 سال را در زندان گذراند.»
علاوه بر این، اکبر گنجی که در زمان خروج از ایران، چندان آشنایی با زبان انگلیسی نداشت (این را از روی انتخاب مترجم در گفتگوهای بیشمارش با رسانههای غربی در اوایل خروجش از ایران میتوان فهمید)، به تحلیلگر و مقالهنویس روزنامهها و نشریات معظمی چون فارنافرز، گاردین، بوستون گلوب، میدل ایست آی و هافتینگتون پست تبدیل شد. در معرفینامه او در همه این رسانهها، به او لقب «برجستهترین مخالف سیاسی حکومت ایران» داده شده است، و این عنوان که بیکم و کاست در سالهای اول خروج گنجی به او اطلاق میشد، نشان از تلاش شبکه حمایتی غربی برای جریانسازی با محوریت گنجی داشت. طرحی که البته محکوم به شکست بود و جز چند عکس در کنار گوگوش با دستبند سبز، ملاقات با حدود 20 فیلسوف و اندیشمند غربی که در زمان حضور گنجی در ایران برایش بت بودند، و البته تشکیل مجموعه مضحکی به نام «اتاق فکر جنبش سبز» دستاورد سیاسی دیگری به دنبال نداشت.
اکبر گنجی به همراه خواننده و رقاصه دربار پهلوی در نمایش اعتصاب غذا
گرچه گنجی یکی از کسانی است که بابت ریختن آب به آسیاب دشمن و خوشرقصی برای بیگانگان، به لحاظ مادی به خوبی منتفع شده است، اما در موضع گیریها و مکتوبات یکی دوسال اخیر او نشانههایی از تلاش او برای گرفتن ژست اندیشمند مستقل دیده میشود که از آن جمله موضعگیریهای ظاهرا همسو با مواضع ایران است. گویی گنجی هم مثل بسیاری از چهرههای به اصطلاح اپوزیسیون که در سالهای اخیر از مملکت خارج شدهاند، بعد از فروخوابیدن هلهله تشویقها و هوراهای بیگانگان، و خارج شدن از مرکز توجهات، به شدت در برزخ پشیمانی و ندامت فرافتاده و به خیال خویش قصد ماله کشی بر سوابق خود را دارد. لیکن، گنجی آن زمان که در ذوقزدگی و جوزدگیهایی که به لحاظ شخصیتی به آن دچار بود، وارد وادی مقابله با مسلمات دین و مذهب مردم شد، باید میدانست که همه پلها و پیوندها را با کشور و مردمش به دست خود منفجر کرده است. بعضی وقتها میتوان آن ضرب المثل معروف را این گونه قرائت کرد: ماهی را هر وقت از آب بگیری، مرده است!
علی افشاری
متولد 1352
قزوین، دانشجوی مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک، از اعضای قدیمی انجمن اسلامی این
دانشگاه و عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بود. او مسؤول واحد سیاسی و به واقع
تئوریسین تشکیلات تحکیم وحدت به حساب میآمد. در سال 1375، ستاد دانشجویی محمد
خاتمی را در مقر دفتر تحکیم تشکیل داد و به عنوان یکی از فعالترین حامیان خاتمی،
به نفوذ بالایی در سطح دانشگاهها و وزارت علوم در دوره اصلاحات دست یافت. بنا به
اظهارات دانشجویان و فعالان سیاسی دانشگاهی دوره اصلاحات، حلقه تحکیمیها به رهبری
علی افشاری به واقع نقش گروه فشار اصلاحات در دانشگاه را بازی میکردند و بسیاری
از عزل و نصبها و همچنین بسیاری از برنامههای دانشجویی با نظر و تایید آنان
انجام میگرفت.
افشاری به همراه یار دیرینش اکبر عطری، طیفی به نام جناح مدرن تحکیم را شکل داده بودند که خواستهای افراطی از حکومت داشت. بسیاری از طرحهای ساختارشکنانه، به ویژه در دولت اول اصلاحات زیر سر این طیف بود (از جمله عبور از خاتمی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 80). او حتی پیش از روی کار آمدن اصلاحات، به دلیل تلاش برای ایجاد تنش در دانشگاه با دعوت از دکتر سروش، سوابق ضدامنیتی خود را آغاز کرده بود. در نهایت افشاری در جریان ماجرای کوی دانشگاه و 18 تیر 78 ماهیت اصلی خود را نشان داد و به عنوان یکی از سازماندهندگان آشوب، با صدور بیانیه از سوی دفتر تحکیم، سردمدار آن ماجرا شد. با این حال، به دلیل حامیان قدرتمندش در درون دولت، بابت این قضیه دستگیر نشد. افشاری در نیمه دوم سال 78، به عنوان مسؤول ستاد انتخاباتی دفتر تحکیم برای مجلس ششم فعالیت کرد.
علی افشاری (وسط تصویر) و اکبر عطری (نفر سمت راست تصویر)
او از شرکتکنندگان در کنفرانس برلین نیز بود که
بعد از بازگشت مدتی کوتاه را در بازداشت گذراند. بعد از آزادی از بازداشت، سخنرانیهای تند و توهینآمیز خود علیه نظام را در جلسات مختلف تحکیم ادامه داد. و در
مقاطعی به دلیل تشکیل تجمعات و سخنرانیهای ضدامنیتی بازداشت و مجددا آزاد میشد.
با این حال او بعد از آزادی از زندان در سال 1383، هم توانست از پایاننامه فوق لیسانس خود
در امیرکبیر دفاع کند و هم دوباره به عضویت شورای مرکزی تحکیم درآید. بعد از آن،
باز به تحریکات ضدنظام خود ادامه داد و طرح رفراندوم را به همراه محسن سازگارا و
مهرانگیز کار مطرح کرد. در نهایت پس از گذراندن حکم زندان خود، بابت جرایم متعدد
علیه نظام، در سال 1384 با وثیقه از زندان آزاد شد و کشور را ترک کرد. او پس از
اقامتی کوتاه در ایرلند، به سمت قبله آمال خود، ایالات متحده، پرواز کرد و
بدون معطلی در مقطع دکتری دانشگاه جرج واشینگتن پذیرفته شد!
او در سال 2007،
کمک هزینه «ریگان-فاسل برای دموکراسی» را از مؤسسه «ان ای دی - NED» دریافت کرد. لازم به
ذکر است که حداقل مبلغ این کمک هزینه 50000 دلار برای یک سال است. صندوق «ان ای
دی» مستقیما توسط کنگره آمریکا اداره و تأمین میشود. این صندوق در دهه 1980، در
جهت تشدید جنگ روانی-تبلیغاتی علیه اتحاد شوروی، به دستور ریگان تشکیل شد و از
اولین بودجهها در جهت براندازی نرم محسوب میشود.
یکی دیگر از دستخوشهای سرویسهای اطلاعاتی غرب به علی افشاری، استخدام او به عنوان کارشناس تمام وقت شبکه فارسی صدای آمریکا بود. او به کارشناس ثابت برنامههای افق و تفسیر خبر تبدیل شد، در عین حال که به عنوان کارشناس حضور متناوبی در بیبیسی فارسی داشت. قابل توجه این که، در گزارش سال 2012 «کمیته تحقیقات کنگره ایالات متحده» درباره عملکرد این شبکه، معلوم شد که کاوه باسمنجی، خبرنگار سابق صدای آمریکا که دوست خانوادگی افشاری است، نقش پررنگی در حضور مادر همسر افشاری یعنی فریبا داوودی مهاجر و دخترانش عطیه و هانیه (همسر افشاری) در بخشهای مختلف این شبکه داشته است. افشاری علاوه بر ستون ثابت در وبسایت ضدانقلاب «روزآنلاین»، جزو نویسندگان وبسایت «اوپن دموکراسی» است که توسط بنیادهای ماسونی-صهیونیستی فورد و برادران راکفلر حمایت میشود و افرادی چون جرج سوروس هم برای آن مینویسند و هم از آن پشتیبانی مالی میکند. او مقاله نویس روزنامه اینترنتی آمریکایی «المانیتور» هم هست.
سیر تحول فریبا داوودی مهاجر - مادر همسر افشاری - که به تشویق و تحریک دامادش او هم به سرنوشتی کم و بیش مشابه دچار شد
تاریخ مصرف افشاری هم همانند سایر همفکران و هسفرانش، پس از تخلیههای اطلاعاتی و ارائه تحلیلهای ضدنظام و ضدایرانی، به پایان رسید و همانند یک خبرنگار دست چندم به سایتهایی که برای ارتزاق همین گروه از خبرنگاران و سیاسیون فراری در نظر گرفته شده است، فرستاده شد.
محسن سازگارا؛ توهم ریاست جمهوری ایرانی!
متولد 1334، در
خانوادهای متمکن در تهران، دانشجوی مکانیک دانشگاه آریامهر بود، که برای ادامه
تحصیل در آمریکا، در رشته فیزیک، از ایران خارج شد. طبق گفته خودش، در آمریکا از
طریق نهضت آزادی جذب انقلاب شد. او در آستانه پیروزی انقلاب به نوفل لوشاتو رفت و
در کنار قطبزاده و بنی صدر در کار ترجمه صحبتهای امام همکاری کرد. او نیز مانند
بسیاری از اصلاح طلبان، سابقه چندان پردامنهای در مبارزات انقلابی با رژیم پهلوی
نداشت (به اصطلاح هزینهای بابت انقلاب نداد) لیکن بعد از پیروزی، با حمایت شخص
بهزاد نبوی پلههای ترقی را طی کرد. او در دولت شهید رجایی، معاون سیاسی-اجتماعی
وزیر مشاور (نبوی) شد. در جریان پرونده انفجار نخست وزیری دو بار دستگیر شد که به
دلیل کمبود شواهد و حمایت دوستان پرنفوذ، آزاد شد.
محسن سازگارا (نفر دوم از سمت چپ) در کنار بهزاد نبوی وزیر وقت صنایع سنگین
سازگارا به همراه نبوی به وزارت
صنایع سنگین رفت و معاون او شد. مدتی را هم در کسوت رییس «سازمان گسترش و نوسازی
صنایع ایران» گذراند. او به واسطه نقش کمرنگی که در تأسیس یکی از گروههای چندگانه
سپاه در سال 1358 داشت، بعد از خروج از کشور، برای پراهمیت جلوه دادن خود برای
غربیها، ادعا کرد که اولین فرمانده سپاه پاسداران بوده است! ادعایی که بارها مورد
تمسخر اهل فن و شاهدان عینی تاسیس سپاه قرار گرفت. در سال 68، بعد از این که خواب
ریاستش بر سازمان برنامه و بودجه تعبیر نشد، از مناصب دولتی فاصله گرفت و وارد
فعالیت در بخش خصوصی شد. او عضو هیئت مدیره شماری از معظمترین شرکتهای صنعتی
ایران بوده است و بنا به گزارشها علاوه بر افزایش تمکن مالی، با سرمایهگذاری در
بخش ساختمان، ثروتمند شد.
هر چه قدر که از عمر انقلاب گذشت، سازگارا به اصل خود بیشتر رجوع کرد و به قرائت دین حداقلی و حکومت سکولار نهضت آزادی و ملی-مذهبیها نزدیکتر شد. او در جریان انتخابات سال 1380 ریاست جمهوری، برای کاندیداتوری ثبت نام کرد، اما طبیعتا صلاحیت او از سوی شورای نگهبان رد شد. این امر هم باعث شد که شورای نگهبان در سیبل ثابت انتقادات او از جمهوری اسلامی قرار بگیرد و هم رویا (توهم) پوشیدن خلعت ریاست جمهوری تمام وجودش را در بر بگیرد. سازگارا طراح رفراندوم «شکلگیری حکومت دموکراتیک بر مبنای اعلامیه حقوق بشر» بود (با عبدالله مومنی، ناصر زرافشان، علی افشاری، مهرانگیز کار، اکبر عطری، محمد ملکی). او پس از آزادی از زندان (به جرم تحریک به اغتشاش و اقدام علیه امنیت ملی در جریان حوادث کوی دانشگاه در خرداد 1382) مثل بسیاری از دوستانش، راه قبله مراد، ایالات متحده را در پیش گرفت. البته او فقط 3 ماه از 7 سال محکومیت خود را در زندان گذراند.
او بلافاصله بعد
از ورود به آمریکا، در حالی که سابقه آکادمیک مشخصی نداشت، به عنوان پژوهشگر به
«مؤسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک»
رفت و دورهای 6 ماهه را در آن جا گذراند. لازم به توضیح است که این مؤسسه، یکی از
دست راستیترین اندیشکدههای آمریکایی است که تحت سلطه یهودیان صهیونیست و جمهوریخواهان حامی صهیونیسم قرار دارد (هوارد
برمن، جوزف لیبرمن، الیوت کوهن، کاندولیزا رایس، وارن کریستوفر از جمله چهرههای
عضو هیئت مدیره این اندیشکده پرنفوذ هستند).
سازگارا تا به امروز رابطه خود را با این مؤسسه حفظ کرده و از کمک هزینههای آن بهرهمند میشود. او همچنین بعد از دوره مؤسسه واشنگتن، به «مرکز مطالعات بینالمللی و ناحیهای» دانشگاه ییل رفت و به عنوان محقق در آن جا مشغول شد (با عنوان مشاور در مطالعات خاورمیانه و با تز پژوهشی اصلاحات در ایران). در سال 2012، او به «موسسه جرج دبلیو. بوش» در دانشگاه «ساودرن متدیست یونیورسیتی» دالاس در ایالت تگزاس رفت. لازم به ذکر است که سازگارا در سخنرانی در جمع مدیران سازمانهای یهودی مهم در آمریکا، در ژوئن 2012، از آنها خواست که تلاش خود را نه روی برنامه هستهای، که روی تغییر رژیم در ایران متمرکز کنند. به علاوه سازگارا، همزمان از فلوشیپ تحقیقاتی در دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد هم استفاده میکرد. سازگارا، بعد از انتخابات سال 88، مدتی سعی کرد با معرکهگردانی و دادن تزهای نافرمانی مدنی تحت نام آکسیونهای مدنی (عمدتا بر اساس آموزههای جین شارپ تئوریسین انقلابهای رنگی) خود را چهره اصلی جنبش به اصطلاح سبز نشان دهد. همزمان با پیوندهایی که با علیرضا نوریزاده (عامل اطلاعاتی کهنهکار عربستان) پیدا کرد، به شبکه فارسی صدای آمریکا رفت و به تحلیل گر ثابت این شبکه تبدیل شد.
نمایشهای سازگارا پس از حوادث 88 پس از مدتی بیشتر به برنامهای طنز تبدیل شده بود و با فروکش کردن التهابات و اغتشاشات خیابانی، سازگارا که ظاهرا بیش از همان استودیو، خبری از دنیای بیرون نداشت، همچنان به روزشمار پیروزی! مشغول بود. وی در نهایت مسؤولان صدای آمریکا را مجاب کرد که او را از این شبکه اخراج کنند.
با فروکش کردن آتش اغتشاشات 88 و ناکام ماندن طرحهای سازگارا و نوریزاده در تحریک مردم و همچنین غلط از آب درآمدن غالب تحلیلهای آنان - بویژه سازگارا - از مسائل داخلی ایران و اتفاقات پیش رو، صدای آمریکا در تغییر و تحولات درونسازمانی خود، برای همیشه سازگارا را به خاطرات سپرد و او نیز برای شبکه امنیتی - رسانهای غرب به پایان رسید.
محسن کدیور؛ توهم مارتین لوتر شیعی
محسن کدیور، روحانی 56 سالهای که سالها جزو همراهان محمد موسوی خوئینیها در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری دوره آقای هاشمی بود، از اواسط دهه 60 در سلک شاگردان آقای منتظری درآمد. او به مرید سرسخت آقای منتظری تبدیل شد و با کنار رفتن مرحوم منتظری از حکومت، زاویه کدیور هم با نظام به مرور بیشتر شد. او از همان مرکز مظالعات، وارد حلقه کیان شد و پروژه فکری خود را برای ایدئولوژیزدایی از دین آغاز کرد. او یکی از منتقدان سرسخت نظریه ولایت فقیه است و از آن جا که درس حوزوی خوانده و به خوبی با متون اسلامی آشنایی دارد، تلاش میکند تا توجیهات درون فقهی برای کم رنگ کردن نقش دین در حکومت فراهم بیاورد. خود او یکی دو سال پیش به صراحت گفت که «ملتی که دموکراسی میخواهد، باید فاتحه ولایت فقیه را بخواند». کدیور بعد از خروج از کشور در اوایل دهه 1380، و اقامت در آمریکا، با صراحت بیشتری به تبلیغ آقای منتظری، و تلاش برای علم کردن او در برابر اندیشه امام و جایگاه مقام معظم رهبری پرداخت. در زمان فتنه 88، او هم به شوهر خواهرش، عطاء الله مهاجرانی ملحق شد تا اتاق فکر جنبش سبز را تشکیل دهند.
کدیور هم مانند دیگر شخصیتها به حنجرهای برای عقدهگشایی علیه نظام، کشور و اعتقاداتی شد که خود لباس آن را بر تن دارد
کدیور علاوه بر تدریس در دانشگاههای دوک و کارولاینای شمالی، پژوهشگر گروه اخلاق بنیاد کارنگی است. بنیاد کارنگی، یکی از تأثیرگذارترین اندیشکدههای ایالات متحده است که بسیاری از سرفصلهای سیاست خارجی ایالات متحده و راهبردهای آن در قبال مناطق مختلف جهان، از این اندیشکده سرچشمه میگیرد. یکی از برنامههای کلان این اندیشکده، فراگیر کردن اخلاق سکولار در جهان اسلام و خنثیکردن وجه ستهینده و مبارزهگر دین و در کل غیرسیاسی کردن دین است. محسن کدیور، بنا بر تفکرات تاکنونی خود، به نظر انتخابی کاملا مناسب برای پژوهش در چنین بنیادی است.
وی کار خود را به جایی رساند که کلیت نظام، کشور و مردم ایران را «فاسد» خواند. وی همچنین همراه جمعی دیگر از عناصر فراری و ضدانقلاب، در سال 1385 با امضای بیانیهای خواستار فشار بر ایران و تحریم اقتصادی آن به بهانه برنامه هستهای شدند. کدیور از جایگاه یک روحانی اصلاحطلب و تجدیدنظرطلب برای نگه داشتن خود در متن توجهات، مجبور به گرفتن مواضع تند در حوزه دین و احکام اسلامی بود؛ لذا تا انکار مقام ولایت و معصومیت ائمه معصومین علیهم السلام، آنان را انسانهایی عادی و غیرمعصوم خواند که تنها بیش از دیگر مردمان پرهیزکار هستند.
کدیور نیز رفته رفته پس از خرج کردن کامل لباس روحانیت، ترجیح داد آن را نیز کنار بگذارد و کت و شلوار بر تن کند و مدت با چهرهای جدید در این شبکه و آن برنامه ارتزاق کند. که این دوره نیز خیلی زود به پایان رسید و به تقریبا فراموشی سپرده شد.
شیرین عبادی؛ بانوی صلح میلیون دلاری
شیرین عبادی،
متولد 1326 همدان، فارغ التحصیل حقوق دانشگاه تهران، با سابقه قضاوت در زمان
پهلوی، در جریان پروندههای جنجالی در دوران اصلاحات (نوارسازان، کوی دانشگاه، زهرا
کاظمی و ...) اسم و رسمی به هم زد و از یک
وکیل معمولی تبدیل به برنده جایزه صلح نوبل و بانوی صلح ایران شد.
شیرین عبادی، حتی به اذعان بسیاری از
همکاران و مدافعان سابقش (که اتفاقا مخالف جمهوری اسلامی هم هستند) یک وکیل کاملا
عادی بوده است که اتفاقا از ضعف در قدرت استدلال حقوقی و حتی ضعف در بیان رنج میبرد (شیوه بیان تودماغی و جویده جویده او موقع دفاع گاه کسالتبار میشود).
برای مثال، در پرونده زهرا کاظمی، وقتی وکیل وزارت اطلاعات، دکتر قاسم شعبانی، به شیوایی و با استدلال محکم حقوقی از ارگان متبوعش دفاع کرد، شیرین عبادی مغلوب شد و هیچ چیز جز تکرار عبارات احساسی برای گفتن نداشت. لیکن، با برنامهریزیهای آن سوی آب، و البته بمباران تبلیغاتی روزنامههای دوم خردادی، از او چهره یگانه وکیل مدافع حقوق بشر و حامی مظلومان ساخته شد. شاید زمانی که در سال 2003، نام او در کنار شخصیتهایی چون واتسلاو هاول و پاپ ژان پل دوم به عنوان نامزدهای صلح نوبل مطرح شد، حتی خود او هم چنین چیزی را باور نمیکرد. حتی رییس جمهور وقت، سید محمد خاتمی، علی رغم فشار سنگین اطرافیان برای تبریک گفتن و حمایت از عبادی، به صراحت گفت که گرفتن نوبل صلح را مهم نمیداند چرا که شیوه انتخاب آن کاملا سیاسی است.
به هر حال، مبلغ حدود
یک میلیون و دویست هزار دلاری جایزه، توانست یک شبه «بانوی صلح ایران» (لقبی که به
صورت یکپارچه از سوی مطبوعات غربی به او داده شد) را به لحاظ مالی متحول کند. گرچه
او در مصاحبههایی گفت که از آن جا که آدم مال اندوزی نیست، بیشتر این مبلغ را صرف سازمانهای مردم نهاد (NGO) خواهد کرد که در ایران به راه انداخته است. بگذریم که همین آدم غیر
مال اندوز، وقتی بنا به پرداخت مالیات جایزه کلانش شد (چیزی که در همه جای دنیا به
آن مالیات سنگین تعلق می گیرد) با به کارگیری چند وکیل تلاش کرد با ادعای علمی
بودن صلح نوبل، از زیر بار پرداخت مالیات فرار کند. وزارت علوم ایران هم در پاسخ
به استعلام انجام گرفته، نوبل صلح را به هیچ روی مصداق جایزه علمی ندانست. جالب
است که وقتی دو فقره از املاک شیرین عبادی در ازای مالیات بالای یک میلیارد تومانی
او توقیف شد، رسانههای غربی و رسانههای فارسیزبان وابسته به مافیای حقوق بشر! تلاش
کردند آن را اقدامی غیرقانونی و در جهت فشار بر «بانوی صلح» جلوه دهند.
به هر حال،
گرفتن جایزه نوبل، علاوه بر منفعت مالی مستقیم، درهای بسیاری را به روی او گشود.
عبادی بابت شرکت در سمینارها، کنفرانسها و سخنرانیهای پرشمار در اقصی نقاط دنیا،
وجوه قابل ملاحظهای دریافت کرد (جالب این که عبادی نه تسلطی به زبانهای خارجه
دارد و نه اصولا سخنران خوبی است، حتی در زبان مادری). علاوه بر این، جدای از
جایزه نوبل صلح، او جوایز ریز و درشت دیگری هم دریافت کرد که بعضی از آنها به این
شرح است:
جایزه بین المللی دموکراسی(2004)، جایزه وکیل سال (2004)، جایزه، مدال لژیون افتخار (2006)، جایزه شهروند صلح ساز یوسی آی(2006) و ...... در پی صلح نوبل، انواع و اقسام مدارک دکترای افتخاری در حقوق از چهار گوشه عالم به شیرین عبادی تعلق گرفت. مساله مشکوک در این میان، این بود که این همه جنجال و تشویق و هیاهو و جریانسازی تبلیغاتی، به دلیل به عهده گرفتن چند پروندهای بود که بیشتر از پیچیدگی حقوقی و فنی (که مستلزم مایه گذاشتن وکیل باشد) برد رسانهای و ژورنالیستی داشتند. البته، همه اینها توضیح طبیعی خود را وقتی یافت که با دریافت جایزه، خیلی زود لحن عبادی نسبت به نظام تندتر شد و با شدت و حدت بیشتری به اظهارات هنجارشکن پرداخت. از آن پس، تمرکز عبادی بیش از پیش بر مسایل به اصطلاح حقوق بشری در داخل ایران قرار گرفت. در هرگونه اتفاقی که به نحوی میتوانست مورد سوء استفاده معاندان نظام قرار بگیرد و به موج منفی تبلیغاتی علیه نظام تبدیل شود، شیرین عبادی خود را داخل میساخت (گاه حتی بدون هماهنگی و حتی موافقت متهم مورد نظر یا خانوادهاش، عبادی وارد میشد و اعلام وکالت میکرد که برای خانوادههای متهمان و محکومان نیز دردسرساز بود).
با خروج عبادی از
ایران، تقریبا تمام همت عبادی بر بزرگنمایی مسایل ایران قرار گرفت: دفاع از حقوق
بهاییها، دفاع از حقوق همجنسبازان (یا به اصطلاح خودشان دگرباشان جنسی!)، دفاع
از حقوق اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق (منافقین)، دفاع از آقای منتظری و .... در همه این سالها، از بانوی صلح و مادر حقوق
بشر ایران درباره فجایع حقوق بشری چون حمله اسراییل به غزه، جنایت علیه
مسلمانان میانمار، جنایات تکفیریها، سر برآوردن داعش، حمله پهپادهای آمریکایی به
غیرنظامیان و ... (به برکت میلیونها دلار اهدایی نوبل و سازمانهای غربی) هیچ صدایی درنیامد.
منابع:
http://www.entekhab.ir/fa/news/73439
http://antiraha.blogspot.co.uk/2015/06/blog-post_21.html
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8612060221
http://eng.majalla.com/author/ataollah-mohajerani
http://advance.uconn.edu/pdf/080421.pdf
https://www.umb.edu/editor_uploads/images/centers_institutes/center_women_politics/WLGP_FS_Spr
http://www.nidemocracy.org/fa/about/
http://www.ned.org/docs/07annual/PDFs/NED_AR_Fellows07.pdf
http://www.voapnnwatchdog.com/2012/07/us-congressional-report-cites-wide.html
http://www.washingtoninstitute.org/experts
http://www.washingtoninstitute.org/about/board-of-advisors
http://www.yale.edu/macmillan/scholars06.htm
http://www.bushcenter.org/people/mohsen-sazegara
http://kadivar.com/?page_id=3802
http://www.law.columbia.edu/media_inquiries/news_events/2013/april2013/ebadi-39-friedmann-conference
https://en.wikipedia.org/wiki/Shirin_Ebadi