گروه فرهنگی مشرق- سالهای آخر دهه 60 اوج معروفیت محمدرضا شجریان بود. من هم مثل خیلی های دیگر و مخصوصا جوان ها و نوجوانهای آن دوره دوستش داشتم. عکس آنها را که دوست داشتم می خریدم. از امام(ره) و آهنگران گرفته تا علی پروین و شجریان. بقال محله که میدانست شجریان را دوست دارم، هر روز برایم یک عکس جدید از او میآورد و کاسبیاش را میکرد. من هم آنقدر نوارهایش را گوش میدادم که حتی حرفهای بین کنسرتش را که به آلمانی میگفتند حفظم شده بود. در کنسرت سرو چمان، مجری چیزهایی میگفت شبیه این که: "لیبه فغاینده. زوبایت دِر اسِ تایل دِنزِرِز کُنسرتِس. بیرماخن آینه. اشتندیگ...."
شجریان آن وقتها از دید من هنرمندی بود که هنر اصیل و با شخصیت برایش مهم بود و برای اعتلایش تلاش میکرد. مثل محمدرضا لطفی که او هم حاضر نبود به هیچ قیمتی اعتبار و شأن و منزلتش را پایین بیاورد.
آن وقتها اینترنت نبود که عکسها به سرعت پخش شوند و خبر و عکس یکدیگر را کامل کنند. روی همین حساب وقتی میشنیدم که شجریان مثلاً در کنسرت آمریکا فلان خواننده لسآنجلسی را دیده و از صدایش تعریف کرده و با او عکس هم گرفته است باورم نمیشد. اصلا مگر میشد؟ یکی در جایگاه محمدرضا شجریان (جایگاهی که امثال من از او در ذهنشان ساخته بودند) باشی و بعد بروی با فلان خواننده مبتذل..؟ امکان ندارد. نمیشود.
کاست "آسمان عشق" که درآمد تلخ و ناامیدکننده بود. میگفتند فلان استاد و نوازنده به شجریان گفته است که باید از این کنسرت و این اثر طبق عرف، حق و حقوق ما را هم پرداخت کنی. شجریان عصبانی شده و گفته تو خیال میکنی که هستی؟ فقط یک نوازنده خوبی. مردم به خاطر اسم و عکس من، کار را میخرند. اصلا تو نیا. میروم از سر خیابان نوازنده میآورم..!
باز باورم نشد. شنیده بودم که مغرور است و همه را از بالا نگاه میکند اما باور کردنش سخت بود.
"چشمه نوش" که درآمد انگار پایان اوج شجریان بود. میگفتند آن وقتها لطفی ایران نبوده و شجریان پیش او رفته که بیا با هم کاری اجرا کنیم و دوباره به موسیقی کمک کنیم و ... آنجا صدای شجریان در اوج خستگی بود و لطفی تعمداً ضرباهنگها را کم کرده بود. انگار داشتند ها قطعهای شاد را حزنانگیز مینواختند و میخواندند. هر دو آنها در شبی مهتابی پشت به مردم غمگنانه میخواندند.
شجریان بعد از "چشمه نوش" دیگر شجریان نشد. آهنگ وفا و بقیه کارهایش فقط تکرار بود. (جز دو سه کاری که بعدها با علیزاده داشت.)
بعد از آن انگار شجریانی که میخواست همچنان در اوج بماند تحمل پذیرفتن پایان دوران اوج را نداشت. شروع کرد به حرف زدن در باب مخالفت روحانیت با موسیقی و مظلومیت موسیقی و حرفهای دهانپرکنی که پیشتر از آنها گریزان بود. هم خودش میدانست و هم بقیه که انقلاب، بیشترین سهم را در اوج گرفتن او داشت. میدانست که اگر انقلاب نمیشد پهنای باند هواپیمای موسیقیهای کابارهای و مثلاً پاپهای مدرن اجازه فرود به جمبوجت موسیقی سنتی نمیداد و او را که زمانی نهایتاً در برنامه گلها هر ازگاهی کنار برخی استادان میخواند، در خود میبلعید. میدانست که خیلیها منتظر بودند امام(ره) همه نوع موسیقی را حرام کند اما ایشان اجازه داد او به بهترین شکل کار کند و حتی در شرایطی که کشور درگیر جنگ بود او تمام کنسرتهای داخلی و خارجیاش را داشته باشد. یقینا اگر انقلاب نمیشد شجریان از برنامه"گلها" به سوی نوای زیبای "بیداد" و "ماهور" و "مرکب خوانی" و "دستان" پرواز نمیکرد.
در این شرایط انتقادهای شجریان از سوی آنها که شجریان را دوست داشتند و عاشق سینهچاک و بیمنطقش نبودند، جدی گرفته نمیشد. درست مثل غر زدنهایی بود از سر ناتوانی. اما کاش شجریان همینجا میایستاد. کاش تا امروز هم مثل برخی هنرمندان دیگر این مرز و بوم که گاه، از بیمهریهای مسؤولان سرخورده میشوند، فقط به همان غر زدنها اکتفا می کرد. کاش کاری نمیکرد که عکسهایش را بگذارم توی پستو و برای همیشه به تاریخ بسپارمش.
پیش از ماجراهای ۸۸، یک بار پیش یکی از اساتید ادبیات که مرام و اخلاقش را بسیار دوست داشتم از شجریان تعریف کردم. گفت: صدایش عالی است اما دوستش ندارم... چند سال پیش مراسمی در حوزه هنری بود و او هم از جمله مدعوین و سخنران ها بود. برگزارکنندگان خوشسلیقگی به خرج نداده بودند و قرائت قرآن طولانیتر از حد معمول شد. همه میهمانان با احترام نشسته بودند و گوش میدادند اما تنها شجریان از یک جایی به بعد انگار کلافه شد؛ با عصبانیت بلند شد و رفت! از آن موقع به بعد، دیگر دوستش ندارم.
شاید همین عدم تحمل بود که باعث شد او در ماجراهای ۸۸ به سادگی به سمت ضدانقلاب بغلتد و برود توی بغل بیبیسی.
چه بر سر شجریانی آمده بود که "ای ایران! سرای امید!" را پیشتر از هر هنرمند انقلابی دیگری، تقدیم انقلاب اسلامی کرد.. شجریانی که ربنایش، سوز دل روزهداران را تسکین بود و در "به نام پدر" زیباترین قرائتهای قرآن مجلسی را از او شنیده بودم؟ شجریانی که خودش قاری قرآن بود. خانواده مذهبی داشته و ...
در آن ماجراها، هیچ کس باورش نمیشد شجریان آنقدر ساده خودش را سوخت ماشینی کند که به بیراهه میرفت.
ماجرای شجریان و اشتباهات او را همه میدانیم. اینکه با بیتدبیری، خودش را چنان غرق در سیاستی کرد که از آن هیچ سررشتهای نداشت. اینکه فریب مصاحبه با بیبیسی و فلان شبکه خائن را خورد و مقابل مردمش ایستاد و هزار چیز دیگر.
کار او چنان بالا گرفت که دوست و همکار دیرینش، استاد محمدرضا لطفی هم به او تاخت و از همصدا شدنش با رسانههایی که خیانت تاریخی آنها به این مملکت ثابت شده است انتقادی تند کرد.
اما حالا و بعد از همه این فراز و فرودها و بعد از عدم همراهی مردم با او در کنسرت ترکیه گمان میکنم او هم به اشتباهش پی برده باشد. شجریان خودش هم میداند که حتی با وجود همه اشتباهاتش و همه ایستادنهایش مقابل مردمش، مردم ما آنقدر مهربانند که تلاش میکنند تا اشتباهاتش را ببخشند و دوباره او همان شجریان نوا و آستان جانان شود. همان شجریانی که اسطوره موسیقی سنتی است و شنیدن صدایش آرامش میدهد. خدا کند تا دیر نشده دوباره به سوی مردمش بازگردد...
محمدرضا پارسا