به گزارش مشرق، کرج، زنجان، طالقان، کشور سوئد و ...، شب گذشته در خندوانه افرادی از مناطقی به جز تهران حضور داشتند که موارد ذکر شده تعدادی از آنها است.
شادی دیشب هم با پیشنهاداتی که حاضران دادند به همه مادرزنها و مادرشوهرها تعلق گرفت و بعد از پخش آیتمی جوان از راههای یادگیری برای کودکان حرف زد و در بخشی از آن بیان کرد: یکی از اوقاتی که بچهها یاد میگیرند وقتی است که پای تلویزیون نشستهاند، خیلی وقت پیش تعداد زیادی از بچهها در یک برنامه تلویزیونی قصههای تابه تای زندگی را نگاه میکردند و میآموختند، مهمان امشب ماهم کسی است که از همان قصههای تابه تا آمده، کسی که هنوز هم برای ما آقای پدر است، و من هم به این بهانه از امیرحسین صدیق دعوت میکنم.
اولین توصیف مرضیه برومند از قیافه آقای پدر
پس از این فراخوان، صدیق وارد شد و در حالی که هه چشمهایشان را بسته بودند تماشاگران را با توصیفات دقیق و جذابی به یک محل آرام، با صدای آب، نسیم خنک، چوپان و گلهاش و... برد، و بعد هم درباره فرارش از تهران که در سن 30 سالگیش آن را اعلام کرده بود گفت.
صدیق در خصوص کارهای زیادی که با مرضیه برومند داشته بیان کرد: بعد از زی زی گولو همیشه تلاشم بر این بوده که با او کار کنم، حتی درمواقعی که به من میگفت الان هیچ نقشی برای تو ندارم هم باز میماندم و به عنوان دستیار کارگردان، برنامهریز، طراح صحنه و... در کنار ایشان کار میکردم، همچنین جالب است که بگویم برای قصههای تابه تاهم من را کسی به ایشان معرفی کرد و گرنه انتخاب اول خانوم برومند ابتدا مجید علم بیگی بود و بعد از او نیز افراد دیگری جز بنده بودند، خلاصه با اول که من را دیدند با تعجب به معرف گفت که "آخه این دیگه کیه، سنش که خیلی کمه، قیافشم مثل نون تافتون"، و چند بار من را رد کرد تا بالاخره پذیرفته شدم.
شهرت ترسناکی که بعدا شناخته شد
آقای پدر در ادامه با اشاره به اولین باری که شهرت را شناخت افزود: بعد از بازی در این کار، یکبار در خیابان کسی پشت سرمن بلند گفت: این همون آقای پدر، آهان امیر حسین صدیق، و من اول تعجب کردم و کمی هم ترسیدم که اصلا چرا باید غریبهای اسم من را بداند ولی آرام آرام فهمیدم که شهرت چیست و چه عواقبی دارد!
در ادامه جوان اینبار از صدیق تست بازیگری گرفت و از او خواست تا جملهای را با حالت خندان، ترسیده و عصبانی اجرا کند و بعد هم بخشی از گفتگو با مادر و برادر وی پخش شد، پس از این رفت و آمد مستند کوتاهی به مناسبت نه شهریور که روز یوز ایرانی است به نمایش درآمد.
این بازیگر در بخشی از صحبتها، در پاسخ به جوان لجبازی در برخی موارد، نداشتن مدیریت زمان و حسرت صدای خوب برای خواندن را از ویژگی و صفات خود دانست، بعد هم به درخواست رامبد شعر ملا ممد جان که یک ترانه نیشابوری قدیمی است را خواند.
در انتها هم برای شاد کردن بیماران قرار شد که با مردم به بانک خون بروند و برای سلولهای بنیادین خون بدهند، سلولهای بنیادین و پلاکتهای این خون به مصرف بیمارانی چون تالاسمی، هموفیلی و از این دست مشکلات میرسد، وی همچنین ثبت نام برای اهدای عضو پس از مرگ را هم به همه یاد اوری کرد.
در پایان، بعد از رفتن صدیق و خواندن شعر هه هه، شب پرخنده دیگری به پایان رسید.
شادی دیشب هم با پیشنهاداتی که حاضران دادند به همه مادرزنها و مادرشوهرها تعلق گرفت و بعد از پخش آیتمی جوان از راههای یادگیری برای کودکان حرف زد و در بخشی از آن بیان کرد: یکی از اوقاتی که بچهها یاد میگیرند وقتی است که پای تلویزیون نشستهاند، خیلی وقت پیش تعداد زیادی از بچهها در یک برنامه تلویزیونی قصههای تابه تای زندگی را نگاه میکردند و میآموختند، مهمان امشب ماهم کسی است که از همان قصههای تابه تا آمده، کسی که هنوز هم برای ما آقای پدر است، و من هم به این بهانه از امیرحسین صدیق دعوت میکنم.
اولین توصیف مرضیه برومند از قیافه آقای پدر
پس از این فراخوان، صدیق وارد شد و در حالی که هه چشمهایشان را بسته بودند تماشاگران را با توصیفات دقیق و جذابی به یک محل آرام، با صدای آب، نسیم خنک، چوپان و گلهاش و... برد، و بعد هم درباره فرارش از تهران که در سن 30 سالگیش آن را اعلام کرده بود گفت.
صدیق در خصوص کارهای زیادی که با مرضیه برومند داشته بیان کرد: بعد از زی زی گولو همیشه تلاشم بر این بوده که با او کار کنم، حتی درمواقعی که به من میگفت الان هیچ نقشی برای تو ندارم هم باز میماندم و به عنوان دستیار کارگردان، برنامهریز، طراح صحنه و... در کنار ایشان کار میکردم، همچنین جالب است که بگویم برای قصههای تابه تاهم من را کسی به ایشان معرفی کرد و گرنه انتخاب اول خانوم برومند ابتدا مجید علم بیگی بود و بعد از او نیز افراد دیگری جز بنده بودند، خلاصه با اول که من را دیدند با تعجب به معرف گفت که "آخه این دیگه کیه، سنش که خیلی کمه، قیافشم مثل نون تافتون"، و چند بار من را رد کرد تا بالاخره پذیرفته شدم.
شهرت ترسناکی که بعدا شناخته شد
آقای پدر در ادامه با اشاره به اولین باری که شهرت را شناخت افزود: بعد از بازی در این کار، یکبار در خیابان کسی پشت سرمن بلند گفت: این همون آقای پدر، آهان امیر حسین صدیق، و من اول تعجب کردم و کمی هم ترسیدم که اصلا چرا باید غریبهای اسم من را بداند ولی آرام آرام فهمیدم که شهرت چیست و چه عواقبی دارد!
در ادامه جوان اینبار از صدیق تست بازیگری گرفت و از او خواست تا جملهای را با حالت خندان، ترسیده و عصبانی اجرا کند و بعد هم بخشی از گفتگو با مادر و برادر وی پخش شد، پس از این رفت و آمد مستند کوتاهی به مناسبت نه شهریور که روز یوز ایرانی است به نمایش درآمد.
در انتها هم برای شاد کردن بیماران قرار شد که با مردم به بانک خون بروند و برای سلولهای بنیادین خون بدهند، سلولهای بنیادین و پلاکتهای این خون به مصرف بیمارانی چون تالاسمی، هموفیلی و از این دست مشکلات میرسد، وی همچنین ثبت نام برای اهدای عضو پس از مرگ را هم به همه یاد اوری کرد.
در پایان، بعد از رفتن صدیق و خواندن شعر هه هه، شب پرخنده دیگری به پایان رسید.