*چون موضوع این شماره در مورد بازگشایی مدارس است، درباره مدرسه میخواهم با شما صحبت کنم. اول این که اگر خاطرهای دارید در مورد مدرسه بگویید.
من همیشه یادم هست که فصل پاییز که میشد حسرت میخوردم که چرا من باید به مدرسه بروم، من باید در طبیعت باشم. من باید در پارک و خیابان بودم و همیشه از مدرسه بدم میآمد. و هیچ وقت مدرسه را دوست نداشتم و تک و توک معلمان خوب داشتم ولی تعداد آنها در کل این 12 سال تا دبیرستان آنقدری نبود که علاقمند مانده باشم به مدرسه و درس و تدریس، مخصوصا شیوههایی که در مدارس ما تدریس میشد من همیشه در حسرت این بودم که اینجا دارم چکار میکنم و این چیزهایی که دارم یاد میگیرم آیا بعدا در زندگی به درد من میخورند یا نه؟ نزدیک 30 سال از آن زمان میگذرد و من فکر میکنم که در آن زمان با سن کم درست فکر میکردم و هیچ کدام از آنها در زندگی به درد من نخورد.
*یعنی جزو بچههایی بودید که آن زمان در مدرسه با گریه و داد و ... همراه بودید؟
روز اول مدرسه را یادم نیست ولی یاد هست که همیشه دیر به مدرسه میرسیدم. حتی در دبیرستان هم با این که تنبه بود و جلوی موها را قیچی میکردند دیر به مدرسه میرسیدم و دوست نداشتم و فکر میکردم من نباید الان در مدرسه باشم و بزرگتر که شدم راه در رفتن از مدرسه را یاد گرفتم و در گروه تئاتر مدرسه و به هوای جشنواره فجر و مناسبتها وقتم را در کلاس تئاتر و فرهنگ و ... میگذراندم و درسهایم را شب امتحان میخواندم و چیزهایی که سر کلاس حفظ شده بودم.
من همیشه یادم هست که فصل پاییز که میشد حسرت میخوردم که چرا من باید به مدرسه بروم، من باید در طبیعت باشم. من باید در پارک و خیابان بودم و همیشه از مدرسه بدم میآمد. و هیچ وقت مدرسه را دوست نداشتم و تک و توک معلمان خوب داشتم ولی تعداد آنها در کل این 12 سال تا دبیرستان آنقدری نبود که علاقمند مانده باشم به مدرسه و درس و تدریس، مخصوصا شیوههایی که در مدارس ما تدریس میشد من همیشه در حسرت این بودم که اینجا دارم چکار میکنم و این چیزهایی که دارم یاد میگیرم آیا بعدا در زندگی به درد من میخورند یا نه؟ نزدیک 30 سال از آن زمان میگذرد و من فکر میکنم که در آن زمان با سن کم درست فکر میکردم و هیچ کدام از آنها در زندگی به درد من نخورد.
*یعنی جزو بچههایی بودید که آن زمان در مدرسه با گریه و داد و ... همراه بودید؟
روز اول مدرسه را یادم نیست ولی یاد هست که همیشه دیر به مدرسه میرسیدم. حتی در دبیرستان هم با این که تنبه بود و جلوی موها را قیچی میکردند دیر به مدرسه میرسیدم و دوست نداشتم و فکر میکردم من نباید الان در مدرسه باشم و بزرگتر که شدم راه در رفتن از مدرسه را یاد گرفتم و در گروه تئاتر مدرسه و به هوای جشنواره فجر و مناسبتها وقتم را در کلاس تئاتر و فرهنگ و ... میگذراندم و درسهایم را شب امتحان میخواندم و چیزهایی که سر کلاس حفظ شده بودم.
*بدترین نمرهای که گرفتید چند بود و آیا تا به حال درسی را افتادهاید؟
بله، من تا سوم راهنمایی شاگرد اول تا سوم بودم، ولی دبیرستانم که شروع شد، افت تحصیلی داشتم و در دو سال آخر حتی دو، سه تا درس، تجدیدی میآوردم و یادم میآید که سال آخر را قبولی، یک درس را شهریور امتحان میگرفتند و یکی دیگر را آنهایی که در شهریور میافتادند را، ماه بعد امتحان میگرفتند.
*کدام درس را بهتر از همه یا در واقع نمره شما عالی بود؟
آنهایی که به علوم طبیعی ربط داشت، به ادبیات، به دینی، و به زبان، چه انگلیسی چه عربی و اینها همه درسهای خوب و راحت بودند و آن چیزی را که سر کلاس حفظ میکردم، با دو بار مرور کردن حفظ میشدم.
*یعنی حفظیات شما بهتر بود؟
نه موضوع درسها، این که موضوع ربط به موضوعی داشته باشد که به آن علاقه داشته باشم مثل شعر، ادبیات علوم دینی. نه این که خانواده مادر مذهبی بودند. درسهایی مثل جبر، مثلثات و شیمی را عمراً حفظ نمیکردم و اگر هم در نهایت نمره میگرفتم، قبل از امتحان بکوب حفظ میکردم و امتحان که میدادم فراموش میکردم و فقط برای این بود که از آن مرحله رد شوم.
*در مدرسه پسر بازیگوشی بودید یا نه ؟
نه خیلی بچه آرامی بودم.
*در آن تایمی که داشتید تحصیل میکردید، فکر میکردید که یک روزی بازیگر شوید؟
اصلا، من تا 10 سالگی حتی نمیدانستم تئاتر چیست. بعد از این که 9 یا 10 سالم بود، به کانون پرورش فکری رفتم کلاس تئاتر که آن هم ناخواسته مربی گفت یک نفر داریم، که من گفتم: بلد نیستم و او گفت: حالا که ضرر ندارد امتحان کن.
بله، من تا سوم راهنمایی شاگرد اول تا سوم بودم، ولی دبیرستانم که شروع شد، افت تحصیلی داشتم و در دو سال آخر حتی دو، سه تا درس، تجدیدی میآوردم و یادم میآید که سال آخر را قبولی، یک درس را شهریور امتحان میگرفتند و یکی دیگر را آنهایی که در شهریور میافتادند را، ماه بعد امتحان میگرفتند.
*کدام درس را بهتر از همه یا در واقع نمره شما عالی بود؟
آنهایی که به علوم طبیعی ربط داشت، به ادبیات، به دینی، و به زبان، چه انگلیسی چه عربی و اینها همه درسهای خوب و راحت بودند و آن چیزی را که سر کلاس حفظ میکردم، با دو بار مرور کردن حفظ میشدم.
*یعنی حفظیات شما بهتر بود؟
نه موضوع درسها، این که موضوع ربط به موضوعی داشته باشد که به آن علاقه داشته باشم مثل شعر، ادبیات علوم دینی. نه این که خانواده مادر مذهبی بودند. درسهایی مثل جبر، مثلثات و شیمی را عمراً حفظ نمیکردم و اگر هم در نهایت نمره میگرفتم، قبل از امتحان بکوب حفظ میکردم و امتحان که میدادم فراموش میکردم و فقط برای این بود که از آن مرحله رد شوم.
*در مدرسه پسر بازیگوشی بودید یا نه ؟
نه خیلی بچه آرامی بودم.
*در آن تایمی که داشتید تحصیل میکردید، فکر میکردید که یک روزی بازیگر شوید؟
اصلا، من تا 10 سالگی حتی نمیدانستم تئاتر چیست. بعد از این که 9 یا 10 سالم بود، به کانون پرورش فکری رفتم کلاس تئاتر که آن هم ناخواسته مربی گفت یک نفر داریم، که من گفتم: بلد نیستم و او گفت: حالا که ضرر ندارد امتحان کن.
*دوست داشتید چه کاره شوید؟
دلم میخواست نقاش، مجسمه ساز یا نجار باشم(با یک مکث کوتاه) خیلی دلم میخواست چوپان باشم، خیلی دلم میخواست، ولی خب بازیگر شدم. (با خندهای از سر لطف)
*خاطره یا اتفاق خوب یا بد دارید که در مدرسه اتفاق افتاده باشد، به غیر از این که پاییز را دوست نداشتید؟
تنها درس خوبی که از مدرسه گرفتم این است که انسان یک بخش از روابط اجتماعیاش را یاد میگیرد. در دورانی که با پسرهای هم سن و سال خودش دوستیها و رفاقتها و دشمنیها را تجربه میکند و این، یک کوچولو به او یاد میدهد که در آینده چگونه در جامعه و محیطهایی که بزرگ میَشود باید با آدمهای اطرافش رفتار کند. همیشه محیط و شکل خانواده مشخصتار است وقتی وارد محیط مدرسه میشوید با یک محیط بازتر و تعدد و تنوع فرهنگم و حتی نژاد روبهرو میشوید و در آنجا چیزهای اجتماعی زیادی را یاد میگیرید و این حس آن است. ولی خاطرات بد زیاد دارم و به یاد دارم که دوم دبستان ما را با کابل یا خط کش کتک میزدند و نگرانی ما از این بود که کابلها سال بعد کلفتتر میشود یا نه؟
*معلمان خود را به یاد دارید و آیا بعد از بازیگر شدن با آنها در ارتباط هستید؟
یکی از معلمانم را که معلم کلاس سوم من بود پیدا کردم. به نام آقای شرفیان، که من خیلی چیزها از او یاد گرفتم، مثل یک شعر از مولانا که میخواندم و حفظ کردم. یعنی طوری به شما آموزش میداد که در دل شما بنشیند.
در سالهای بعد دیدم که حرفهایی که به من میزد، غیر از علوم درسی و ادبیات و ... درس زندگی میداد که من رفتم و او را پیدا کردم. البته خیلی من را نشناخت. سن و سالی از او گذشته شود و خیلی لذت بردم و ابراز ارادتم را نسبت به این استاد و چیزهایی را که میدانستم گفتم و ایراد هم گرفت و گفت: اینجا را اشتباه خواندی و این گونه نبوده و من طور دیگری گفتهام.
*تا به حال شده معلمان خود را در بیرون ببینید و یک دفعه احساسی به آنها دست دهد که شاگردشان به اینجا رسیده است؟
حضوری آنها را ندیدهام ولی از دور گاهی پیغامشان به من رسیده است. ولی همیشه اگر هنوز هم ناظمهای مدرسه را ببینم سعی میکنم فاصله بگیرم و خیلی آن حالت ترس و رعب و وحشت را دارم.
دلم میخواست نقاش، مجسمه ساز یا نجار باشم(با یک مکث کوتاه) خیلی دلم میخواست چوپان باشم، خیلی دلم میخواست، ولی خب بازیگر شدم. (با خندهای از سر لطف)
*خاطره یا اتفاق خوب یا بد دارید که در مدرسه اتفاق افتاده باشد، به غیر از این که پاییز را دوست نداشتید؟
تنها درس خوبی که از مدرسه گرفتم این است که انسان یک بخش از روابط اجتماعیاش را یاد میگیرد. در دورانی که با پسرهای هم سن و سال خودش دوستیها و رفاقتها و دشمنیها را تجربه میکند و این، یک کوچولو به او یاد میدهد که در آینده چگونه در جامعه و محیطهایی که بزرگ میَشود باید با آدمهای اطرافش رفتار کند. همیشه محیط و شکل خانواده مشخصتار است وقتی وارد محیط مدرسه میشوید با یک محیط بازتر و تعدد و تنوع فرهنگم و حتی نژاد روبهرو میشوید و در آنجا چیزهای اجتماعی زیادی را یاد میگیرید و این حس آن است. ولی خاطرات بد زیاد دارم و به یاد دارم که دوم دبستان ما را با کابل یا خط کش کتک میزدند و نگرانی ما از این بود که کابلها سال بعد کلفتتر میشود یا نه؟
*معلمان خود را به یاد دارید و آیا بعد از بازیگر شدن با آنها در ارتباط هستید؟
یکی از معلمانم را که معلم کلاس سوم من بود پیدا کردم. به نام آقای شرفیان، که من خیلی چیزها از او یاد گرفتم، مثل یک شعر از مولانا که میخواندم و حفظ کردم. یعنی طوری به شما آموزش میداد که در دل شما بنشیند.
در سالهای بعد دیدم که حرفهایی که به من میزد، غیر از علوم درسی و ادبیات و ... درس زندگی میداد که من رفتم و او را پیدا کردم. البته خیلی من را نشناخت. سن و سالی از او گذشته شود و خیلی لذت بردم و ابراز ارادتم را نسبت به این استاد و چیزهایی را که میدانستم گفتم و ایراد هم گرفت و گفت: اینجا را اشتباه خواندی و این گونه نبوده و من طور دیگری گفتهام.
*تا به حال شده معلمان خود را در بیرون ببینید و یک دفعه احساسی به آنها دست دهد که شاگردشان به اینجا رسیده است؟
حضوری آنها را ندیدهام ولی از دور گاهی پیغامشان به من رسیده است. ولی همیشه اگر هنوز هم ناظمهای مدرسه را ببینم سعی میکنم فاصله بگیرم و خیلی آن حالت ترس و رعب و وحشت را دارم.
*اگر بخواهید از یک معلمتان تشکر کنید باز هم از آقای شرفیان تشکر میکنید؟
بله و معلمی که از او تئاتر یاد گرفتم، آقای ابوالقاسم اثناعشری که نزدیک به 30 سال پیش در یک کانون پرورش فکری چیزهایی به من یاد داد که الان وقتی که فیلم میبینم یا نقشی را بازی میکنم، هنوز آموزههایش به من کمک میکند و تشکر میکنم از آقای شرفیان و ابوالقاسم اثناعشری.
*کمی از پاتوق کتاب باز و ملحق شدنتان به این گروه بگویید؟
زمستان پارسال تهیه کننده این برنامه آقای محمدرضا رضاییان با من تماس گرفتند و به این کار دعوت شدم. البته قرار بود برنامه زودتر از اینها شروع شود که به دلایلی به تعویق افتاد. «کتاب باز» ایده تازه و لازمی بود و خدا را شکر به تدریج پیشرفت چشمگیری هم داشته است و از نظر من این پیشرفت را مدیون اتاق فکر برنامه و دوستانی مانند افشین صادقیزاده(سردبیر و نویسنده) این برنامه و بقیه عوامل است.
*خودتان چقدر اهل کتابخوانی هستید؟
خیلی اهل کتاب و در واقع کتاب باز بودم. زمان نوجوانی عضو کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و در آن دوره بهترین کتاب و رمانها را خواندم و رفته رفته مشغولیتم باعث شد کمتر سراغ کتابخوانی بروم. همان طور که در قسمت اول این برنامه گفتم: باید از خودمان بپرسیم که چرا کتاب نمیخوانیم؟ چرا بهانه میآوریم و چرا مطالعهمان کم شده است؟ از خودم شروع کردم و مدتی است با یار مهربان، دانا و خوش زبان(کتاب) بیشتر صمیمی شدهام.
بله و معلمی که از او تئاتر یاد گرفتم، آقای ابوالقاسم اثناعشری که نزدیک به 30 سال پیش در یک کانون پرورش فکری چیزهایی به من یاد داد که الان وقتی که فیلم میبینم یا نقشی را بازی میکنم، هنوز آموزههایش به من کمک میکند و تشکر میکنم از آقای شرفیان و ابوالقاسم اثناعشری.
*کمی از پاتوق کتاب باز و ملحق شدنتان به این گروه بگویید؟
زمستان پارسال تهیه کننده این برنامه آقای محمدرضا رضاییان با من تماس گرفتند و به این کار دعوت شدم. البته قرار بود برنامه زودتر از اینها شروع شود که به دلایلی به تعویق افتاد. «کتاب باز» ایده تازه و لازمی بود و خدا را شکر به تدریج پیشرفت چشمگیری هم داشته است و از نظر من این پیشرفت را مدیون اتاق فکر برنامه و دوستانی مانند افشین صادقیزاده(سردبیر و نویسنده) این برنامه و بقیه عوامل است.
*خودتان چقدر اهل کتابخوانی هستید؟
خیلی اهل کتاب و در واقع کتاب باز بودم. زمان نوجوانی عضو کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و در آن دوره بهترین کتاب و رمانها را خواندم و رفته رفته مشغولیتم باعث شد کمتر سراغ کتابخوانی بروم. همان طور که در قسمت اول این برنامه گفتم: باید از خودمان بپرسیم که چرا کتاب نمیخوانیم؟ چرا بهانه میآوریم و چرا مطالعهمان کم شده است؟ از خودم شروع کردم و مدتی است با یار مهربان، دانا و خوش زبان(کتاب) بیشتر صمیمی شدهام.
*بهترین کتابی که تا به اکنون خواندهاید؟
بهتر است بگویم: بهترین کتابی که متأسفانه هنوز نخواندهام و چند روزی است خریدهام و منتظر فرصت مناسبی هستم تا خواندنش را آغاز کنم، کتاب آقای هوشنگ مردای کرمانی به نام «شما که غریبه نیستید» است. همچنین به خوانندگان خوبتان هم توصیه میکنم خواندن کتاب «جهان هولوگرافیک» را هم در برنامههای کتابخوانی خود بگذارند.
*تا به حال به این فکر افتادید که نویسندگی کنید؟
بله، جوانتر ه بودم تلاش میکردم و گهگاهی دلنوشته یا داستانی هم مینوشتم. اما آنها به مرحله چاپ نرسیدند. البته بیشتر، داستانهای ترسناک یا تخیلی مینوشتم.(خنده)
بهتر است بگویم: بهترین کتابی که متأسفانه هنوز نخواندهام و چند روزی است خریدهام و منتظر فرصت مناسبی هستم تا خواندنش را آغاز کنم، کتاب آقای هوشنگ مردای کرمانی به نام «شما که غریبه نیستید» است. همچنین به خوانندگان خوبتان هم توصیه میکنم خواندن کتاب «جهان هولوگرافیک» را هم در برنامههای کتابخوانی خود بگذارند.
*تا به حال به این فکر افتادید که نویسندگی کنید؟
بله، جوانتر ه بودم تلاش میکردم و گهگاهی دلنوشته یا داستانی هم مینوشتم. اما آنها به مرحله چاپ نرسیدند. البته بیشتر، داستانهای ترسناک یا تخیلی مینوشتم.(خنده)
*در آخر؟
پاتوق کتاب باز را ببینید،کتابها را ورق بزنید و بخوانید و هر از گاهی از خود بپرسیم ما برای فرهنگمان و کتاب و کتابخوانی چه کردهایم؟ قطعاً با خواندن کتاب دریچهای تازه به زندگی همه ما باز میشود و میتوانیم لمس و دید نویی نسبت به زندگی و علایقمان داشته باشیم.
منبع : دیده بان
پاتوق کتاب باز را ببینید،کتابها را ورق بزنید و بخوانید و هر از گاهی از خود بپرسیم ما برای فرهنگمان و کتاب و کتابخوانی چه کردهایم؟ قطعاً با خواندن کتاب دریچهای تازه به زندگی همه ما باز میشود و میتوانیم لمس و دید نویی نسبت به زندگی و علایقمان داشته باشیم.
منبع : دیده بان