کد خبر 472085
تاریخ انتشار: ۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۱

در شروع غمبار آدینه‌ای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «به سوگ منا» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت . جوی خون شد از منا جاری به حج- یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج

                          «به سوگ منا»

شد زنو آدینه‌ای دیگر پدی د- بارِ دیگر جمعه‌ای غمگین رسید

جمعه را غم همدمی دیرینه باز - همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز

غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار - در فراق و دوری و حرمانِ یار

می‌سرایم از غم و درد مِنا - شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا

عاشقان را دیدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه

می‌سرایم در تب دلواپسی - عاشقان را مثنویِ بی‌کسی

دیده‌های منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را

در غروبِ پُر غمِ آدینه‌ها - داغ او را می‌نهم بَر سینه‌ها

دل پریشان غمِ چشمانِ یار - شیعه و دردِ فراق و انتظار

انتظار وصل آن موعود عشق - در غروب سرد حُزن آلودِ عشق

شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد - می‌کِشد از سینۀ خون، آهِ سرد

در بغل بگرفته زانویِ فِراق - سینه می‌سوزد ز داغِ اشتیاق

بر لب دریایِ پر موجِ جنون - خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون

آتشین، دل‌ها ز داغِ انتظار - رفته از کف طاقت و صبر و قرار

از عراق و از یمن تا از دمشق - دم به دم افزون‌تر آید شورِ عشق

عرشیان و فرشیان بی‌تاب او - از حجاز آید شمیمِ ناب او

سُرمه در چشمِ سَحَر، شب می‌کند - آسمان از داغ او، تب می‌کند

بوی دیگر می‌دهد آدینه‌ها - گشته برپا کربلا در سینه‌ها

از یمن آید شَمیمی دلنواز - فاشِ مستی می‌کند، پیمانه راز

سینه‌ها لبریز شوق و اشتیاق - صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق

می‌رسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پایان می‌رسد این راهِ دور

می‌زند سر از شفق، شمسِ ولا - دل پریشانِ غروبِ کربلا

گَشته در وادیِ حیرانی رَها - از غُرور حُسن او، آیینه‌ها

کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار - پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار

یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا - صد هزارانش زلیخا مُبتلا

دام چشمش نُه فلک را کرده بَند - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند

زیجِ دل‌ها کرده مِهرش را رَصَد - مژده یاران بوی مهدی می‌رسد

آید از ره یوسفی حیدر قیاس- - تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس

غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس - می‌نماید قوم ظالم را قصاص

پردۀ حق می‌زند زیبا چه ساز - می‌سُراید نغمه‌های دلنواز

کآخر آید این شب دور و دراز - می‌رسد آن صبح صادق سَر فَراز

می‌رسد آن یوسف گُم گشته باز - تا بخواند با شقایق‌ها نماز

می‌رسد آن لنگر ارض و سماء - مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما

می‌کند ما را ظهور آن خوب عشق - پرده از رخ افکند محجوب عشق

کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش - سینه می‌سوزد چو آتش در تَبَش

فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق - قصد ما دارد نظر پردازِ عشق

آید او آخر شبی از سمت نور - می‌خورد آخر تَرَک تُنگِ بلور

بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز

آن به دوش افکنده را شولایِ نور - می‌رسد هِنگامۀِ سبز ظهور

آن شقایق را به دل بِنهاده داغ - می‌رسد بوی ظهورش از عراق

لم‌یزل را دلبرِ آیینه رو - آسمان را می‌شکافد سینه او

ذوالفقار حیدری در کف رسد - ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد

آفتابی سر زند سبز از شَفَق - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق

می‌تراود بوی زهرا از پِگاه - می‌توان دیدن خدا را یک نگاه

لن‌ترانی را به آتش کِشته عشق - دفترِ دل را به خون آغِشته عشق

از شفق شهزاده‌ای دُل‌دُل سوار - کز لبش خیزد شمیم نوبهار

هم چو حیدر از غم زهرا قتیل - آید از ره شَهسواری بی‌بَدیل

می‌رسد ما را پِیَمبر زاده‌ای - چون حسین فاطمه آزاده‌ای

پَردۀِ طاقت دریده دوری‌اش - کِشته آتش دل، تبِ مستوری‌اش

آید از ره یوسفی انجم نشان - آفتاب گشته گُم در کهکشان

بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا - نفخۀِ او نُکهتِ مُشکِ خُتا

جلوه‌اش آیینه‌ها را کرده مست - چون علی شوریده‌ای زهرا پرست

ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - می‌رسد ساقیِ صَهبای اَلَست

آن محمد زادۀِ حیدر تبار - در میان بسته علی را ذوالفقار

از سعودی‌ها بگیرد تا حرم - بیرق سبز ولا آرد علم

نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند - اندرون کعبه بُتها بشکند

می‌رسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست

چون علی مردانه از جا خیزد او - خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او

از یمن بند سعودی وا کند - کربلایی در عَدن بر پا کند

ظالمان بر منا را حد زند - بر بقیع عاشقی مرقد زند

دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور

بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور - می‌زند دل را به این دریای دور

کِشتیِ دل را به طوفان بَلا - تا رسد نوحِ سبک‌بار وَلا

تا ‌رسد آن ساقیِ صهبایِ نور - وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور

در شبستانِ علی مهتابِ عشق - وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق

نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف - می‌زند شوریده او را از شَعَف

عرشیان در بزم او بنشسته‌ مست - آسمان را زیب خاتم بسته‌ است

از سبویِ عشق زهرا باده ریز - مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز

می‌رسد ما را غزل پردازِ عشق - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق

بر شب ظلمت پگاهی می‌رسد - همچو حیدر سر به چاهی می‌رسد

بوی نرگس در جهان افکنده شور - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور

پرده از رو افکند محجوبِ عشق - می‌رسد رعنای شهر آشوب عشق

تا برآشوبد فلک را شورِ او - جلوه می‌گردد رُخِ مَستورِ او

شورِ شیدایی جهان را کرده مست - می‌رسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست

آوَرَد ما را به مستی رهنما - خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما

جاریِ چشم ترش کوثر مَهی - لم‌یزل را می‌رسد سِرّ آگَهی

آن به یَغما برده از دل صبر و طاق - شهسوار مُلک هجران و فراق

بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال - کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال

یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون - می‌کِشَد از پردۀِ عصمت برون

فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - می‌برد دل را زِ دستِ جبرئیل

تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل - وز لبانش می‌تراوَد سَلسَبیل

نام مهدی در جهان افکنده شور - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور

زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند - شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل می‌کند

از حجاز آید شمیم ناب عشق - تا کند تعبیر شیعه خواب عشق

کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید - بو که باشد بر ظهور حق نوید

شاید او را می‌رسد وقت ظهور - که ین چنین اندر جهان افتاده شور

آسمان را بوی نورش می‌رسد - ازمِنا بوی ظهورش می‌رسد

از منا شور شکفتن می‌رسد - رخت حیدر کرده بر تن می‌رسد

می‌رسد از هر طرف بانگ جرس - بر ظهور او جهانی پر هوس

از مِنا ما را نوایی جان‌گداز - عاشقی را غِصّه می‌گوید به راز

شاید او بر بسته محمل را به نور - کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور

شاید او را وقت دیدار آمده - بر سر پیمان خود، یار آمده

قصد کنعان کرده شاید ماه عشق - پا نهاده شاید او در راه عشق

بر ظهورش گرچه آگه نیست کس - نا به‌جا ما را نباشد این هوس

بر نشان‌های ظهورش، دل پریش - با خیالش دل‌خوشم در یاد خویش

می‌چکد خون از سر و روی منا - کرده غم آشفته گیسوی منا

از منا آوای غم آید به گوش - کعبه کرده رخت ماتم را به دوش

در حریم امن آن معبود پاک - در مِنا قوم عزیزی شد هلاک

گرچه دل‌ها خون از ین درد و غم است - هرچه گویم زین مصیبت او کم است

هم ولی گویم به عشق و شعر و شور - شاید این باشد نشانی از ظهور

گرچه ما را صحبت از مصداق نیست - اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست

لیک ما را شور او اندر سر است - غِصۀِ او ماجرایی دیگر است

گرچه ما را آگهی از غِیب نیست -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست

آرزو داریم وصل یار خویش - در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش

«جوی خون شد از منا جاری به حج - یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج»

به امید ظهور حضرت یار ...
جمعه سوم مهرماه 1394-منصور نظری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۳:۲۰ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۳
    0 0
    از یمن بند سعودی وا کند - کربلایی در عَدن بر پا کند شاه بیت اینجاست....
  • فاطمه ۱۴:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۸
    0 0
    خدا رحمت کند هموطنان عزیزمان را و لعنت کند سعودیها را که باعث مرگشان شد از شما شاعر گرامی هم تشکر میکنم شهرتان زیبا ست

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس