در این گزارش برخی از برترین عکسهای آلفرد یعقوبزاده ارائه شده است. شیوه عکاسانه یعقوبزاده ثبت لحظاتی است که در آن واقعه میان شکل گرفتن و رخ دادن است. او شکارچی لحظات نابی است که روایتی تو در تو نقل میکند.
این تصاویر حکایتگر دورانی از سال 1359 تا 1360 است که میتوان علاوه بر داستان، نشانگانی بصری از مکان و زمان را در آن دریافت. علاقه یعقوبزاده در به تصویر کشیدن مردم در قاب خود موجب شده است تصاویر محلی باشد برای مطالعه مردمنگارانه از جامعه درگیر جنگ. در بافت عکس او تنها رزمنده حضور ندارد؛ بلکه مردم، دشمن و حتی شخصیتها حضور مادی دارند. در یکی از بهترین تصاویر این مجموع، اسیر عراقی در حالی تسلیم شده است که شمایل امام خمینی (ره) را بر سینه زده است.
بدین سان یعقوبزاده به آدمهای تصاویر خود شخصیت میدهد، همانند نوجوانی تفنگ به دست در زمین گلآلود یا زنی بر حجله همسر شهید یا مادری در فراغ کودک. به همین رویه این مجموع تصاویر را مشاهده میکنید:
تصویر بالا در آبادان گرفته شده است. کودک قنداقپیچ شده توسط مرد جاشو از لنج پیاده میشود. تصویر اشاره مستقیمی به یورش نیروهای بعثی به شهر آبادان و حصر چند ماه آن دارد. عکس آلفرد یعقوبزاده لحظهای را شکار کرده است که کودک میان ماندن و رفتن قرار دارد. کسی نمیدانست که آبادان را چه میشود و کودک نمادی بر این تعلیق است.
این تصویر نیز از آبادان گرفته شده است. فاجعه انسانی که از سر خودخواهی یک دیکتاتور نادان با حمایت دلوتهای قلدر شکل گرفته است، فریادهای کودکی را موجب میشود در آغوش پدر. تصویر لحظهای دردناک است از عمق فاجعه. روایت تو در تو در ذهن مخاطب شکل میگیرد. مرد خوزستانی تنها با پسرش. این سوال تداعی میشود که همسر کجاست؟ گویا آنان از فراغ مادری میگریند که دیگر نیست. در کنار این مسئله که میهن در نگاه مردم ایران همان مادرانگی را دارد، نشستن بر سر تلی از خاک استعارهای از گریستن بر سوختن مام میهن دارد.
تصویری خارق العاده از مهارت آلفرد یعقوبزاده که در آن میمیک صورت زن و شهید در قاب را متقارن شکار کرده است. ترکیببندی صورت زن که بیگمان مادر شهید حمید است، با آن لبخند روی صورتش چهره شهید را تداعی میکند. زن با لبخند شهید لبخند زده است. وجود حجله و نورپردازی شاد در بافت سنتی تهران، هر گونه یاس و نومیدی توام با جنگ را محو میکند.
تصویری مردمنگارانه از کوچ مردم آبادان. گوسفندان و آدمها هر دو قربانی نبردی نابرابرند که مجبور به ترک موطنشان کرده است. زاویه دوربین و کثرت جمعیت به گونهای است که مخاطب خیال میکند پل در حال فروریختن است. بدین سان فاجعه میان رخ دادن و شکل گرفتن به تصویر در آمده است.
بخشی از تجربه عکاس جنگ در نبردهای نامنظم. چند رزمنده در حال حمله با دود سیاه و عظیمی بر بالای سر. همه چیز نشان از انفجار دارد. زمین لخت بدون هیچ دوردستی، دوردست در دود محو شده است. مردی به دوربین نگاه میکند؛ اما در فضای ضدنور صورتش نامشخص است. رزمندههای در پسزمینه لکههایی سیاه به نظر میرسند و شیء بر پهنه زمین؛ آن هم رو به جلو حرکت میکند.
تصویر تشییع و تدفین شهیدی در آبادان است. سه زن بیش از دیگران در قاب دیده میشود. یکی میگیرد و دیگری بهتزده به جای خارج از قاب دوربین مینگرد. زن سوم، ایستاده و آرام به دوربین خیره شده است. سه زن و یک قبر، روایتی از سه شخصیت و یک رویداد، تفاوت واکنشها.
اسیر عراقی در کنار همرزمانش، تصویری از امام خمینی (ره) را بر سینه گذاشته است. اسیر زخمی از حال رفته است. دستانش باز است، همانند هموطن سالمش. اگرچه غم اسارات اجتناب ناپذیر است؛ ولی در چهره مرد عراقی اضطراب دیده نمیشود. گویا با دستانش چیزی را نقل میکند؛ چه چیز؟ این همان روایت است که ما خلقش میکنیم. به مرد راننده توجه کنید که در فضای ضدنور بدون احساسی پیش میرود.
آلفرد یعقوبزاده عکاسی است جسور. او کسی است که در خان یونس توسط نیروهای اسرائیلی دستگیر شد؛ چون از فجایای صهیونستی عکس میگرفت و در اینجا رزمنده در پیشزمینه افتاده است. نمیدانیم شهید است یا مجروح. درد او را در هم پیچیده است؛ اما در آن سوی تصویر کسی نومید نیست. نبرد کماکان ادامه دارد؛ آن هم از چند جبهه.
پسر نوجوانی که حتی تار مویی بر چهره ندارد. تفنگ M1 اش هم قد اوست و پسر با قدرت آن را به دست گرفته است. تفنگ مماس با سینهاش در آب گلآلود پیش میرود. پوتین پسر از پایش بزرگتر است. میتوان فضای خالی میان ساق و پشت پوتین را دید؛ ولی پسر مصمم است. خستگی در صورتش دیده نمیشود، او تصمیمش را گرفته است.
جنگ و مردم. رزمنده پشت پدافند و زن آبادانی پشت گلهاش. جنگ علیه یک کشور با وجود مردمش بود. مردمی که در دل جنگ در قاب عکاس چریک حضور مستمر دارند.
ثبت یک تصویر ناب. رزمندگانی پا برهنه، پاچه بالا رفته بر کنار دیواری گلی پیش میروند. جنگ تنها آن لباس خاکی و پوتین و کلاهخود فلزی نبود. این تصویری متفاوت از یک فرهنگ جبهه است که کمتر دیده شده است.
آب، دستان در جیب پالتو، غروب، فضای ضدنور که تداعیگر چیزی نیست جز سرما. سه مرد در سرما به آب زده بودند. حال در آستانه بیرون آمدناند. جنگ همیشه گرما و هرم خورشید نبود. سرمای استخوانسوز در این تصویر هنرمندانه جولان میدهد. جنگ سختی است و به واسطه سختی رشادت نمود پیدا میکند.