اگر به گلزار شهدای بهشت زهرا(س) و امامزاده چیذر رفته باشید قطعا او را دیدهاید. سرداری که با تواضع و با لبخند سلام میکند و در عمق نگاهش مهربانی و عطوفت موج میزند. دوستانش برای مزاح به او "شهید زنده" میگویند و او از ته قلبش میخندد گویی از این وصف خوشحال میشود. با وجود جانبازی حتی در سرد و گرمترین روزها نیز نمازش را به جماعت میخواند. هر بار که شهدای گمنام باز میگردند به استقبالشان میرود و آنان را تا آرامگاه ابدیشان همراهی میکند. او سرباز امام(ره)، حاج اسماعیل معروفی نام دارد.
او در عملیاتهای والفجر مقدماتی و در کنار شهید مرتضی زارع به عنوان فرماندهی گردان حضرت قاسم(ع) حضور داشت. شهید مرتضی زارع در عملیات والفجر2 به شهادت رسید و خادمی گردان به او سپرده شد.
سردار اسماعیل معروفی در تیر ماه 65 در عملیات کربلای یک در حالی که فرمانده گردان عمار از لشکر حضرت رسول (ص) را بر عهده داشت، با اصابت ترکش به سر و گردن، به درجه جانبازی نائل آمد. دوستانش هنگام مجروحیت گمان بردند که او شهید شده است ولی او زنده ماند تا حجتی از حجج خدا بر روی زمین باشد. او به مدت 3 سال قطع نخاع بود و از سال 65 تکلمش را از دست داده است. پس از 3 سال با عنایت خداوند و حضرت سیدالشهدا(ع) شفا یافت.
در ادامه توصیف جانباز معروفی را به روایت دوستانش میخوانید:
سید محمد ابوترابی مسئول طرح و عملیات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) در دوران دفاع مقدس، با اشاره به این که نسل جانباز معروفی، نسلی غریب است، گفت: اسماعیل حجت مظلومیت بچههای جنگ است. نسل او و ما غریب مانده است. او هشت سال جنگید و ما باید بدانیم که برای ما و نسل آینده چه کرده است.
نصرالله سعیدی فرمانده گردان قمربنی هاشم و فرمانده محورلشکر 10 سیدالشهدا(ع) در دوران دفاع مقدس، میگوید: زمانی که آتش دشمن سنگین میشود و یا گرهای در عملیات به وجود میآید، برخی از رزمندگان شجاع که مردان جنگند ایستادگی کرده و سعی میکنند تا روحیه دیگر رزمندگان را تجدید کنند. حاج اسماعیلی یکی از سردارانی بود که دیگر رزمندگان با دیدن شجاعت و از خودگذشتی او در صحنه نبرد، جان دوباره ای گرفته و تا آخرین نفس مبارزه می کردند.
احمد غلامی جانشین لشکر 10 سیدالشهدا و فرمانده تیپ 110 خاتم، در توصیف روحیه جانباز معروفی گفت: شوخ طبعی در لحظات حساس و پر استرس قبل از عملیات در کنار جدیت در کار یکی از هنرهای حاج اسماعیل بود. او سعی میکرد غم و استرس خود را در چهره خندانش پنهان کند و این غم را به شادی برای دیگران تبدیل کند.
اسماعیل جزو فرماندهانی بود که حتی زمانی که زیر آتش دشمن هم بودیم هرگز خیز برنمیداشت و همیشه با صلابت مثل کوه ایستاده نیروهایش را هدایت می کرد.
قبل از شروع عملیات بود و با نیروهای اطلاعات عملیات برای شناسایی رفته بودیم هنوز نیروها برای شروع عملیات نیامده بودند که حاج اسماعیل را آنجا دیدیم، نمیدانم چطور خود را زودتر از باقی نیروها رسانده بود. همیشه در عملیاتها پیش قدم بود.
محمد تیموری مسئول ترابری لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و پشتیبانی اطلاعات لشکر، از همرزمان جانباز معروفی به بیان خاطرهای پرداخت و گفت: اسماعیل را انتخاب کردند تا از نیروهای تیپ عبدالعظیم، یک گردان را برای عملیات فرماندهی کند، در حالی که در آن مقطع قبول فرماندهی سخت بود ولی اسماعیل با روی باز قبول کرد.
در ماه مبارک رمضان برای برگزاری مراسمی به سوهانک رفتم. شیخ علی بر روی منبر بود تا من را دید به پایین آمد و گفت: آیتالله امجد به من زنگ زد برای افطار دعوتم کرد. آیتالله امجد گفت: «چند روز پیش شخصی را در راه مسیر خانه سوار ماشین کردم. در بین راه هیچ صحبتی نکرد و سرش پایین بود. یک آدرس هم در جیبش بود تا راه خانه را گم نکند. او را هم برای افطار دعوت کردم.» شیخ علی که بغض کرده بود گفت: روزی که به دنبال آن شخصی که آیت الله امجد تعریفش را کرده بود رفتیم، معروفی را دیدم. گفتم او فرمانده گردان بود و برایش کمی از شخصیت اسماعیل تعریف کردم. ناگهان آیت الله امجد با گریه گفت: وای به حال ما که او را نشناختیم. شیخ علی ادامه داد: آیت الله امجد بدون این که سردار کلامی بر زبان بیاورد مقام والای او را درک کرده بود.
حسین احمدی مسئول یگان مهندسی رزمی لشکر 10 سیدالشهدا(ع)، با اشاره به شرایط سخت عملیاتها، بیان کرد: اسماعیل در شرایط دشواری مسئولیت گردان را برعهده گرفت. کسی که فرمانده است میتواند درک کند که پرپر شدن نیروها در جلوی چشمان یعنی چه! او شهید شدن نیروهایش را دید و بازم هم ایستادگی کرد و ناامید نشد.
پس از جانبازیاش 3 سال قطع نخاع بود و هیچ حرکتی نداشت. وقتی همرزمانش به دیدنش میرفتند هیچ عکس العملی نشان نمیداد. محرم بود که دسته عزاداری به درب منزلشان در خیابان شهید دیباجی رفت، اسماعیل پس از 3 سال برای نخستین بار متوجه اطرافش شد و از گوشه چشمش اشک سرازیر شد. او از سیدالشهدا(ع) شفایش را گرفت. اسماعیل دوباره متولد شد. بعد از گذشت سالها از آن روز امروز اسماعیل راه میرود و به سختی سخن میگوید.
حاج احمد سلیمی بیسیم چی گردان عمار، دوست و همرزم شهید گفت: قاطعیت، شجاعت، قدرت و صلابتش منحصر به فرد بود. در عملیات خیبر با هم بودیم. روزهای نخست عملیات تانکهای دشمن پیشروی کردند و روبروی ما نیز باتلاق بود. اسماعیل رشادت های زیادی از خود در آن عملیات نشان داد. به یاد دارم که تانک عراقی به سمت ما میآمدند، وضو گرفت و آر پی جی را به دست گرفت. پس از آماده کردن آن را به دست نبوی داد تا شلیک کند. به خواست خدا و خلوص نیت گلوله به تانک اصابت کرد و منفجر شد.
علی یعقوبی رزمنده گردان عمار درباره خصوصیت عطوفت همرزمش، بیان کرد: یکی از نیروها به اسم عطا بحیرایی همیشه با اسماعیل بود. هر کجا میرفتند با هم بودند. روزی که عطا به گردان آمد به دلیل معلولیتش کمی دو دل بودند که قبولش کنند یا نه! ولی اسماعیل مسئولیتش را بر عهده گرفت.
ردیف اول از سمت چپ: نفر دوم: شهید عطا بحیرایی - نفر سوم: جانباز اسماعیل معروفی
اسماعیل همیشه تند تند راه میرفت ولی بخاطر عطا قدمهایش را آرام میکرد تا عطا به او برسد. در عملیاتها نیروها تندتند حرکت میکردند اگر یک نفر آرام قدم برمیداشت فاصله ای حدود 15 متر از ستون فاصله میگرفت. عطا آخر ستون هم که شده، خودش را میرساند. عطا بحیرایی در عملیات مرصاد به شهادت رسد.
احمد قندهاری معاون گردان عمار با اشاره به عملیات کربلای یک و جانبازی فرماندهاش گفت: نیروهای اطلاعات و عملیات معتقد بودند اگر دسته جمعی برویم، دشمن متوجه ما میشود. به سمت دشمن در حرکت بودیم که ناگهان روبرویمان دشمن را دیدیم. چند دقیقهای نگذشته بود که خمپاره 60 زدند. ما پراکنده شدیم ولی سومین خمپاره در کنار ما اصابت کرد و دو نفر مجروح شدند. اسماعیل هم در آنجا مجروح شد.