کاپیتان پیشین تیم ملی و بهترین گلزن فوتسال جهان می‌گوید از حضور کوتاهش در تیم فوتبال استقلال می‌تواند یک کتاب بنویسد. وی همچنین گفت وقتی برخی بازیکنانی که فوتبال‌شان تمام شده را می‌بیند می‌ترسد!

به گزارش مشرق، وحید شمسایی در فوتسال ایران استثنا است. او علاوه بر اینکه عنوان آقای گلی فوتسال دنیا را در کارنامه دارد، سه سالی است که همزمان با بازی کردن، به عرصه سرمربیگری هم وارد شده و در قامت سرمربی - بازیکن فعالیت می‌کند. او در سال اول مربیگری موفق شد با دبیری تبریز قهرمان لیگ برتر شود. یکسال بعد، او با تاسیسات دریایی به این عنوان رسید و امسال موفق شد با این تیم تهرانی قهرمان جام باشگاه‌های آسیا شود.

مصاحبه ما با شمسایی بیش از ۱۰۰ دقیقه طول کشید و اگر عجله او برای حضور در یک جلسه نبود، مطمئنا مصاحبه و گفتگوی ما خیلی طولانی‌تر از این می‌شد. در این ۱۰۰ دقیقه شمسایی صحبت‌های زیادی را از زمان شروع فوتسالش تا حضورش  در ایتالیا انجام داد. سرمربی تاسیسات بزرگترین اشتباه زندگی‌اش را بازگشت از ایتالیا عنوان کرد و داستان زندگی‌اش در این کشور و ملاقات ستاره‌های فوتبال ایتالیا مثل «ویری»، «اینزاگی» و «مالدینی» را بازگو کرد. شمسایی تاکید کرد که از زندگی‌اش در ایتالیا فقط سه چیز برایش باقی مانده است.

او با بیان اینکه حتی از کشور آمریکا هم پیشنهاد بازی داشته است، به دوران حضورش در تیم فوتبال استقلال در زمان «رولند کُخ» اشاره کرد و گفت که می‌تواند از مدت ۲۰ روزه حضورش در استقلال یک کتاب بنویسد. شمسایی درباره خط خوردنش از تیم ملی در زمان علی صانعی هم گفت که این تصمیم ما فوق صانعی بوده است.

خرافه‌ها هم بخشی از زندگی شمسایی را تشکیل می‌دهند؛ موضوعی که این مربی با خنده و شوخی آنرا به زمان حضورش در ایتالیا مربوط می‌داند. باور به خرافه باعث شد تا شمسایی به گفته خودش سال گذشته زباله‌ها را با اتومبیل از منزل به بیرون ببرد و از مسیرهای خاصی به سالن مسابقات برود! شمسایی همچنین با بیان اینکه دوست داشته زیر نظر علی پروین کار کند، گفت که بزرگترین حسرتش بازی نکردن در فینال جام جهانی است.

مشروح این گفتگو در زیر می‌آید:

۵۳ و ۵۵ نه؛ متولد ۵۴ هستم
بعضی از نشریات نوشته‌اند که متولد ۵۳ هستم و بعضی دیگر نوشته‌اند متولد ۵۵. در حالی که هیچ‌کدام از اینها درست نیست. تاریخ تولدم در شناسنامه، ۳۰ شهریور ۱۳۵۴ است ولی در واقع من ۲۳ آذر ۵۴ به دنیا آمدم. پدرم فکر می‌کرد شاید من پروفسور می‌شوم و برای همین شناسنامه‌ام را چند ماه زودتر گرفت! مدرک دیپلم را که باید می‌گرفتم و در همان دوران نوجوانی هم این کار را کردم. بعد به خاطر حضور در تیم ملی، مدرک لیسانس را هم به ما دادند (با خنده). البته ما کلاس می‌رفتیم تا دوستانمان را ببینیم و سلام و علیکی با هم داشته باشیم ولی جالب است که بدانید خیلی از بازیکنان تیم ملی مثل علی صانعی و سیامک داداشی تا مقطع دکتری پیش رفتند و در این مقطع مشغول تحصیل هستند.

از شروع فوتسالم تا رسیدن به عنوان بهترین بازیکن آسیا ۶ ماه طول کشید
من یک بیزینس من بودم ولی سال ۱۳۷۸، نزدیک ۶۰ میلیون تومان از من بردند؛ روزهای سختی داشتم. ولی امیر شمسایی همان موقع من را به سید مهدی ابطحی معرفی کرد. ابطحی تا مرا دید، پرسید وزنه‌بردار هستم یا کشتی‌گیر! امیر ما هم گفت که بازی وحید خوب است و اگر امکان دارد او را تست کن. بعد از انجام یک تمرین ابطحی به من گفت که اگر همت داشته باشم، می‌توانم بهترین بازیکن فوتسال باشم. برای همین ظرف ۴۰ روز، ۲۰ کیلوگرم کم کردم و از شروع کارم با ابطحی تا رسیدن به عنوان بهترین بازیکن آسیا فقط ۶ ماه طول کشید. در کل بخواهم بگویم امیر شمسایی تیک فوتسال من را زد. ابطحی مرا پذیرفت و حسین شمس هم مرا به تیم ملی برد. هر چند تاثیر محمدحسن انصاری‌فرد هم بی‌نهایت بود.

حیدریان حدود یک ماه با ما زندگی کرد
وقتی تیم ملی ایتالیا به ایران آمد و با ما بازی کرد، سرمربی این تیم، سبک بازی من و رضا حیدریان را پسندید. سرمربی ایتالیا مدیر فنی تیم لاتزیو هم بود و برای همین مرا به این تیم برد. من زودتر از حیدریان به ایتالیا رفتم. بعد هم حیدریان به ایتالیا آمد و سه سالی در تیم چگانو بود. فاصله چگانو تا رُم مثل فاصله تهران تا کرج است. حتی رضا حدود ۲۰ روز اول حضورش در ایتالیا را پیش ما زندگی کرد تا مقدمات حضورش در این تیم فراهم شود.

برای تنها کسی که خبردار می‌ایستم حیدریان است
حیدریان یک اسطوره و بزرگ فوتسال است. در فوتسال ایران آدم‌های بزرگ زیاد هستند ولی من برای تنها کسی که خبردار می‌ایستم، رضا حیدریان است. او واقعاً به حقش نرسید. من التماس او را می‌کنم که به تاسیسات بیاید ولی او قبول نمی‌کند. رضا روی هر چیزی که دست می‌گذاشت، موفق بود. نقاشی روی شیشه او حرف ندارد. رضا پینگ‌پنگ‌باز خوبی هم بود و اگر این رشته را هم دنبال می‌کرد، قطعاً به تیم ملی می‌رسید.

داستان اولین ملاقات با اینزاگی در باشگاه لاتزیو
مدیر برنامه های من در ایتالیا امیر شیروانی بود. او به خاطر تجارتی که در ایتالیا داشت با تمام فوتبالیست‌ها و سرشناسان ایتالیا ارتباط خوبی داشت. دومین یا سومین روز حضور من در شهر رم بود و در محوطه هتل باشگاه بودیم که به یک باره دیدم جلوی پای ما یک اتومبیل گرانقیمت توقف کرد و یک نفر از اتومبیل پیاده شد. دیدم آن شخص اینزاگی است و امیر را صدا می کند که به سمتش برود. من تعجب کردم تا قبل از آن اینزاگی را در تلویزیون دیده بودم ولی آن موقع جلوی من بود و مدیر برنامه‌هایم را در آغوش کشید.

ایتالیایی‌ها ایران را با دو چیز می‌شناختند
سه چهار شب بعد از آن به رستوران «خاویر زانتی» رفتیم که برای شام بازیکنانی مثل «کریستین ویری»، «کولونزه» و «پیپو اینزاگی» حضور داشتند. اواخر شب هم «پائولو مالدینی» به این رستوران آمد که البته دعوت نبود و برای یک کار شخصی آمده بود ولی به جمع ما ملحق شد. من در همان رستوران از مدیربرنامه هایم خواستم که از بازیکنان مطرح ایتالیای بپرسد چه شناختی از ایران دارند. همه آنها روی دو نکته دست گذاشتند؛ یکی فرش ایران به خاطر امیر شیروانی که آنجا تاجر بود و فرش ایرانی به آنها می‌فروخت و دیگری هم علی دایی.

با رحمان رضایی مشورت کرده بودم
در یک مقطع من و رحمان رضایی با هم در ایتالیا بودیم. البته من در شهر رم بودم و او در شهر پروجا. قبل از رفتنم به ایتالیا خیلی با رحمان رضایی مشورت کردم. او خیلی بازیکن توانمندی بود که توانسته بود در آن سیستم دفاعی ایتالیا که در دنیا مشهور است یکی از بازیکنان موثر باشد. خیلی از مواقع می‌دیدم که نام رحمان در دو روزنامه معتبر و تعیین کننده ایتالیا در تیم منتخب هفته بود. چه وقتی که در پروجا بازی می‌کرد و چه زمانی که در تیم سیه‌نا بود. حتی یادم است وقتی به ایتالیا رفته بودم و خبرنگاران با من مصاحبه می‌کردند، می‌گفتم که از رحمان رضایی خیلی مشورت گرفتم.

بودن رضایی، سامره و بهنام محمودی قوت قلب بود
یک زمانی علی سامره هم در ایتالیا بود. اتفاقا بهنام محمودی هم برای تیم والیبال پروجا بازی می‌کرد. به هر حال بودن این ایرانی‌ها در ایتالیا قوت قلب بود. با اینکه از هم دور بودیم و شاید ارتباطمان زیاد هم نبود ولی به هر حال آدم خیالش راحت بود که هموطنانش با او در یک کشور دیگر هستند.

از ترک لاتزیو پشیمانم
واقعیت این است که از ترک باشگاه لاتزیو بسیار پشیمانم. صادق درودگر که همیشه مدیون او هستم اصرار داشت به ایتالیا بروم ولی من واقعا آدم عاطفی و احساسی هستم. یادم است بعد از یک سال و چند ماه که در ایتالیا بودم وقتی برمی‌گشتم پیش بینی می‌کردم که بگویند شمسایی گنجایش خارج از کشور را نداشت.

مدیر باشگاه اسپارتاک دنبالم می‌دوید
در همان برهه سه دعوت نامه بسیار خوب از تیم های دیگر داشتم. یکی «بومرنگ» که یکی از بهترین تیم‌های اسپانیا بود. یک تیم از شهر والنسیا هم من را می‌خواست و همین طور تیم «اسپارتاک» مسکو که باید قصه آن را از محمود خوراکچی و محمد حسن انصاریفرد بپرسید که چطور مدیر باشگاه اسپارتاک در روسیه دنبالم می‌دوید که من گفتم نمی‌خواهم خارج از ایران بازی کنم. این باشگاه همان زمان به من ۱۰ هزار دلار می داد که قبول نکردم.

فاصله قراردادم با ایران ۱۰۰ برابر بود
وقتی ایتالیا رفتم، قرارداد من ماهیانه ۵ هزار و ۵۰۰ یورو بود. همان زمان یورو در ایران هزار تومان بود. در آن مقطع رضا ناصری و بابک معصومی بازیکنانی بودند که بالاترین قرارداد را در فوتسال ایران می‌گرفتند. ناصری ۱۰ و بابک معصومی ۱۲ میلیون تومان قرارداد بسته بودند. سایر بازیکنان قراردادشان یک یا دو میلیون تومان بود؛ در حالی که من ماهیانه ۵۰۰۰ یورو پول می‌گرفتم؛ یعنی ماهی ۵.۵ میلیون تومان، ضمن اینکه ۶۶ هزار یورو هم پیش‌قرارداد گرفته بودم. درواقع فاصله قرارداد من با قراردادهای داخلی ۱۰۰ برابر بود.

مترجم ایتالیایی‌ام را کنار گذاشتند
اوایل حضورم در ایتالیا یک مترجم داشتم. «کرانیوتی» مالک باشگاه بعد از مدتی گفت که وحید باید زبان ایتالیایی را کامل یاد بگیرد و برای همین مترجمم را خارج کردم. تا وقتی هم در ایتالیا بودم چَک و لگدی زبان را یاد گرفتم ولی وقتی حرف می‌زدم، سه، چهار نفر سکته می‌کردند! (با خنده) در هر صورت تا وقتی که آنجا بودم حدود ۶۰ درصد زبان ایتالیایی یاد گرفتم.

کاش در ایتالیا می‌ماندم
امروز می‌گویم که کاش احساسات و عاطفه من اندازه همت و اراده نگه داشتن بدنم بود و می‌توانستم احساساتم را رها کنم و در ایتالیا می‌ماندم. هر چند فوتسال ایتالیا به لحاظ مالی بعد از چهار، پنج سال از اسپانیا عقب‌تر آمد ولی قرارداد من بلندمدت و سه ساله بود.

دیوانه تهران هستم
متاسفانه احساسات من نسبت به تهران هم همین‌طور است. من وقتی سفر داخلی هم می‌روم، سه، چهار روز بیشتر دوام نمی‌آورم. روز چهارم یاد تهران دیوانه‌ام می‌کند و باید زودتر بگردم.

خاکپور پیشنهاد داد به آمریکا بروم
وقتی می‌خواستم از لاتزیو جدا شوم، محمد خاکپور از طرف امید نمازی که مدتی دستیار کی‌روش در تیم ملی بود، به من گفت به آمریکا بیا و اینجا بازی کن. آن موقع اگر می‌رفتم، گرین کارت خانوادگی را می‌دادند ولی نرفتم.

فقط سه چیز از ایتالیا برایم باقی مانده
از زندگی در ایتالیا فقط سه چیزش برایم باقی مانده است. سوجورنو (ویزای اقامت) که الان دیگر باطل شده است، چک ۱۰ هزار یورویی از باشگاه که باید می‌رفتم پاس می‌کردم، ولی به جایش پولم را دادند و چک دست خودم ماند و دیگری یک عدد عکس که آن هم الان در خانه پدری‌ام است.

از خودم هیچ عکسی ندارم!
اصلاً از خودم در دوران حضورم در ایتالیا عکسی ندارم. حتی هیچ فیلمی هم از آن دوره ندارم. کلاً آدم عکس دوستی نبودم. اگر الان یک نفر به من بگوید یک آرشیو از خودت بده، سه روز توی سر خودم می‌زنم چون هیچی از خودم ندارم. تنها عکسی از خودم در خانه دارم، قهرمانی با تاسیسات در جام باشگاه‌های آسیاست که آن را خود باشگاه به من هدیه داده و یکی هم عکس قدی که شرکت پوما چون اسپانسر من بود و آن را به خودم داد که حالت مدلینگ داشت. نداشتن عکس و فیلم از خودم، نقطه ضعف نیست؛ کل ضعف است! دختر بزرگم آن زمان در ایتالیا با ما بود ولی الان اگر یک نفر به او بگوید یک عکس از دوران حضورت در ایتالیا نشان بده، هیچ عکسی ندارد.

استخاره‌هایی برای خداحافظی
من نگفتم با "این جوانان" تا ۸۰ سالگی بازی می‌کنم. منظورم این بود که جوان‌های خوبی در فوتسال داریم ولی می‌توانم تا ۸۰سالگی بازی کنم. باور کنید بالغ بر سه یا چهار سال است هر موقع که برای خداحافظی از فوتسال استخاره می‌کنم، ولی جوابش بد می‌آید. وقتی جام باشگاه‌های آسیا تمام شد بلافاصله استخاره کردم ولی پاسخش منفی بود.

دست خودم باشد دیگر بازی نمی‌کنم!
«پی‌سی‌‌ال‌» پایم مدت‌هاست که پاره شده است و اگر دست خودم باشد، دیگر دوست ندارم بازی کنم! گاهی وقت‌ها واقعاً خسته می‌شوم. هفت سال پیش دکتر ابراهیمیان به من گفت که اگر به سن ۴۰ سالگی برسم، باید لنگان لنگان راه بروم. الان شرایطم طوری شده که وقتی بخواهم نماز هم بخوانم باید ۶۷ نفر دست و پایم را بگیرند!

اگر ببینم لطمه می‌زنم، خودم می‌روم
هنوز برای بازی در فصل آینده تصمیم نگرفته‌ام. سه، چهار سال است که می‌خواهم خداحافظی کنم ولی نمی‌شود. در هر صورت اگر یک درصد ببینم که دارم به تیمم و یا به خودم لطمه می‌زنم، قطعاً کنار می‌کشم و خداحافظی می‌کنم. علاقه به فوتسال بد چیزی است. این علاقه دارد مرا از درون و بیرون نابود می‌کند.

اگر الان خداحافظی کنم خودم را خراب کرده‌ام
همین نیم فصل دوم لیگ می‌خواستم از فوتسال خداحافظی کنم ولی اگر بازی را کنار می‌گذاشتم، حرف‌هایی که راجع به تیم ملی می‌زدم که باشگاه اجازه نداده است، خودم خراب می‌شدم.

دو بازیکن برزیلی مدنظر دارم
دو بازیکن برزیلی مد نظرم هستند. من یک بازیکن رأس می‌خواهم و یک بازیکن دو پسته. با این بازیکن دو پسته که سابقه بازی در جام جهانی با تیم ملی برزیل را هم دارد، صحبت کردم، ولی هنوز به جمع‌بندی نرسیده‌اند که آیا این بازیکن به کارم می‌آید یا خیر! ما فقط برای سه ماه به این بازیکن نیاز داریم. ولی همانطور که می‌دانید وقتی یک بازیکن خارجی به کشور می‌آید، تا بخواهد به شرایط وفق پیدا کند، یک مقدار طول می‌کشد.

خودم پتانسیل قبل را ندارم
اینکه تیم من پنج ملی‌پوش دارد، دلیل نمی‌شود که به آن تیم ملی بگوییم! گیتی‌پسند هم چهار بازیکن ملی‌پوش دارد و حفاری هم دو بازیکن. این چیزها ملاک نیست. تیم ما در قسمت دفاع و چپ و راست مشکلی ندارد و در پست حمله به یک بازیکن نیاز داریم تا بتواند بجنگد و درگیر شود. خود من دیگر آن پتانسیل قبل را هم ندارم و فقط با تجربه‌ام بازی می‌کنم. خودتان می‌دانید تا یک فنجان قشنگ نیاید، فنجان‌های دیگر خودشان را نشان نمی‌دهند. بازیکنان ما باید همیشه تلاش کنند تا بهترین باشند.

سن و سال برایم ملاک نیست
اینکه می‌گویند تیم وحید شمسایی تیم ملی است باید بگویم به خاطر این است که تعداد زیادی بازیکن در تیم ملی داریم. در تیم تاسیسات هر کسی می‌خواهد بازی کند، باید از سد تمرینات سختی عبور کند. اینها درس‌های بزرگی است که آدم می‌تواند از فوتبال‌ خارجی بگیرد. ما دیگر بزرگتر از نیمار و مسی نیستیم که آنها را هم بیرون می‌گذارند. حالا شاید یک مربی بگوید به بازیکنم استراحت بدهند. در حالی که ما نمی‌دانیم داخل تیم چه خبر است. در تیم من هر بازیکنی پتانسیل بیشتری داشته باشد، بازی می‌کند و برایم سن و سال هیچ تفاوتی ندارد.

می‌توانم از دوران استقلال یک کتاب دیگر بنویسم!
تیم فوتبال استقلال مرا به عنوان یار کمکی در جام باشگاه‌های آسیا و فقط برای ۱۰ روز می‌خواست. واقعاً نمی‌خواهم راجع به آن زمان فکر کنم و حرفی دراین‌باره بزنم. این یک مقوله‌ای است که اگر بخواهم آن را بنویسم، از همین ۱۰، ۲۰ روز می‌توانم یک کتاب دربیاورم. چون واقعاً آن مدت دنیای اتفاقات بود. من فوتبال را بهتر از فوتسال بازی می‌کردم، ولی آن زمان اتفاقاتی افتاد که من از فوتبال فرار کردم.

در ترکیب استقلال بودم ولی همه چیز تغییر کرد
«کُخ» سرمربی وقت استقلال بازی من را پسندیده بود. او روز قبل از بازی با السد، دست روی شانه‌های من گذاشت و گفت که فردا در ترکیب هستم و در فلان پست بازی می‌کنم و حتی تاکتیک‌ها را با من مرور کرد ولی یک مرتبه تا روز مسابقه همه چیز تغییر کرد و من نیمکت‌نشین شدم. در بازی با الهلال هم ۱۵ دقیقه آخر به زمین رفتم و در مسابقه سوم هم به من بازی نرسید. آن زمان من و پیروز قربانی جوان‌ترین بازیکن استقلال بودیم. الان نمی‌خواهم راجع به کسانی که در آن تیم بزرگ هستند، حرف بزنم. استقلال آن موقع بازیکنان زیادی داشت و پر مهره بود.

طبیعی بود مرا نپذیرند
اینکه نخواهند یک بازیکن تازه وارد را بپذیرند، یک چیز طبیعی است ولی برخورد پرویز برومند، مهدی هاشمی‌نسب و احمد مومن‌زاده با من فوق‌العاده بود. به نظرم استقلال آن موقع یک تیم بسیار عالی بود و باید راحت به مرحله جام باشگاه‌ها صعود می‌کرد.

فضای استقلال سنگین بود
طبیعی بود که به عنوان یک بازیکن کوچک‌تر اجازه نداشتم زودتر به رختکن بروم. فضا، فضای سنگینی بود. اینکه بخواهید ۱۰ روز بین بازیکنان سرشناس ایران باشید و از یک رشته دیگر به فوتبال بیایید، کار سختی است. آن موقع یکی از بازیکنان استقلال که الان یکی از مربیان تاپ لیگ برتر هم است، به من پیشنهاد داد فوتسال را رها کنم و به فوتبال بیایم که من قبول نکردم و درواقع از استقلال فرار کردم.

خدا از ایتالیایی‌ها نگذرد!
خدا از این ایتالیایی‌ها نگذرد. (با خنده) خرافات را اینها به دامن من انداختند! یکسری چیزها اعتقاد است. من سال‌های قبل پیش حاج‌آقا حق‌شناس می‌رفتم؛ خدا ایشان را رحمت کند. آقای حق‌شناس آن زمان ذکری به من گفت که آن ذکر را همیشه قبل از بازی‌ها می‌خوانم و بعد به داخل زمین می‌روم. خُب این بحث اعتقاد است. یکسری چیزها نذر و نیاز است که خانواده و اطرافیانت دارند تا شما موفق شوید. یکسری چیزها هم می‌شود خرافات.

خرافات برای پیروزی با بیرون بردن زباله!
دوست دارم از همسرم سئوال کنید. سال گذشته مجبور بودم به همین خاطر زباله ها را داخل اتومبیلم بگذارم و آن را در یک سطل‌ آشغال خاص بیندازم! حالا تصور کنید منزل ما شوتینگ هم دارد ولی من باید زباله ها را با دست خودم از خانه خارج می‌کردم! یا مثلا وقتی در تهران بازی داشتیم، برای اینکه پیروز شویم باید از یک اتوبان و از خیابان‌های خاصی به سالن می‌رفتم. حالا این خیابان‌ها می‌خواست شلوغ باشد یا خلوت. باید از همان مسیر می‌رفتم.

خرافات یکبار روی محمود کریمی افتاد
همین سال گذشته برای اینکه موفق باشیم از منزل تا سر خیابان سئول باید مداحی محمود کریمی را گوش می‌دادم و از خیابان سئول تا سالن مسابقه موزیک لایت می‌گذاشتم تا مغزم آزاد شود! یک روز محمود کریمی را در فرودگاه دیدیم، همان روز با تیم ساوه بازی داشتیم؛ تیمی که از داشتن تماشاگران هم محروم بود و در آستانه سقوط قرار داشت. ما هم در کورس قهرمانی بودیم. همان جا به محمود کریمی گفتم برای ما یک دعایی بخوان تا در این بازی پیروز شویم. ایشان هم دعایی کرد و رفتیم و بازی را باختیم (با خنده). خُب آن سال خرافات ما روی حاج محمود کریمی افتاده بود. امسال برایمان مداحی سید مجید را می‌گذارند تا ببینیم به کجا می‌رسیم. البته مداحان عزیز همگی از دوستان من هستند و خدمتشان ارادت دارم.

همه اعضای تیم را خرافاتی کرده‌ام
ریشه خرافات من در فوتسال به وقتی برمی‌گردد که به ایتالیا رفتم. وقتی به تیم لاتزویا رفتم، آنها از سه بازی، دو تا را باخته بودند و یکی را هم مساوی کرده بودند. بازی چهارم که من رفتم، این تیم چهار بر سه حریفش را شکست داد که من سه گل تیم را به ثمر رساندم. آنها خرافاتی بودند و می‌گفتند تو فرشته نجات ما بودی و با آمدنت معجزه کردی. الان همه در تیم ما خرافاتی شده‌اند (با خنده).

خیلی وقت است ساختمان‌سازی نمی‌کنم

الان که وضع بساز و بفروشی خراب است و همه چیز را کنار گذاشته‌ام. قبلا بیزینس ماشین هم داشتم که شرایط فعلی بازار خراب است. ساختمان‌سازی هم خیلی وقت است که ندارم. الان یک پیتزافروشی و یک سفره خانه هم داریم که آنها را هم اجاره داده‌ایم. یک مغازه پروتئینی هم داریم که دست خودمان است و آن را اداره می‌کنیم.

برنج برایم بی معناست
از سال ۱۳۷۸ به این طرف برنج و نوشابه نخورده‌ام. برنج تنها چیزی است که اگر در سفره جلوی من بگذارند، برایم بی‌معناست. وقتی سن شما بالا می رود برای اینکه بتوانید خودتان را برای بازی کردن آماده نگهدارید، مجبورید خورد و خوراکتان را کنترل کنید. باور کنید اگر فوتسال را هم کنار بگذارم، دیگر سراغ برنج نمی‌روم. وقتی بعضی از بازیکنان فوتبال که این ورزش را کنار گذاشته‌اند و اضافه وزن دارند را می بینم، می‌ترسم.

من بازی نخوردم
من سر ِ انتخاب سرمربی تیم ملی فوتسال، بازی نخوردم. اسم من برای سرمربیگری تیم ملی یکی دو دفعه به میان آمد، آن هم زمانی بود که خسوس کاندلاس نمی‌خواست به ایران بیاید، ولی آخرین بار حضورم در تیم ملی جدی ِ جدی شده بود که باشگاه تاسیسات با آن موافقت نکرد، ولی حتما خیری در آن بوده است. من آدمی هستم که به اصل و اصول کارم متعهدم. ۷۰ درصد قراردادم را از باشگاه تاسیسات گرفته بودم، ولی چون آقای منوچهری (رئیس شرکت تاسیسات دریایی) گفته بود به خاطر وحید شمسایی تیم‌داری کرده‌ایم، نمی‌توانستم آنجا را رها کنم.

کفاشیان گفت نمی‌تواند پول باشگاه را در تیم ملی به من بدهد
با علی کفاشیان چند جلسه‌ای برای تیم ملی صحبت کردم. هر موقع با کفاشیان حرف می‌زنم، لذت می‌برم چون ایشان خیلی روراست و صادقانه حرف می‌زند. کفاشیان به من گفت که به یک فرصت ۴ ساله برای تیم ملی نیاز دارم و نباید بگذاریم که ضرر کنم، چون تیم ملی نمی‌تواند اندازه پول باشگاه را به من بدهد.

تیم ملی از تیم ۲۰۰۸ هم بهتر است
تیم ملی از نظر مهره‌ای و بازیکنان خیلی تیم خوبی است. من این تیم فعلی را از تیم سال ۲۰۰۸ هم قوی‌تر می‌بینم. باید بگویم فوتسال ما پیش از این در دو مقطع بسیار عالی و چشم‌نواز بود یکی زمان محمدحسن انصاری‌فرد که برزیل به ایران آمد و ما با این تیم و تیم اسپانیا هم بازی کردیم. یکی دیگر هم سال ۲۰۰۸ که با حسین شمس نتایج رویایی گرفتیم ولی همانطور که گفتم تیم ملی از این دو دوره هم بهتر است.

خسوس هیچ کمکی به ما نکرد
خسوس کاندلاس به فوتسال ما هیچ کمکی نکرد. هر چند اعتقاد دارم الان باید خود ِ خسوس در تیم ملی باشد تا پروسه ۴ ساله‌اش را کامل کند، ولی به هر حال او هیچ کمکی به فوتسال ما نکرد. اینکه می‌گویند او جوان‌گرایی کرده، یک کار طبیعی است چون تمام مربیان فوتسال دنیا در فاصله ۴ ساله ۲ جام جهانی دست به این کار می‌زنند. اگر دقت کنید، کارلوس کی‌روش در تیم ملی فوتبال هم همین کار را کرده است. «جوراندی» هم در تیم ملی فوتسال جوان‌گرایی کرد که در سال ۲۰۰۸ توانستیم آن نتایج را به حسین شمس بگیریم. آن زمان بازیکنانی مثل علی‌اصغر حسن‌زاده، مهدی جاوید، محمد طاهری و محمد کشاورز از تیم امید به تیم بزرگسالان آمدند و توانستیم موفقیت زیادی کسب کنیم. الان تیم ملی جوانان پخته‌ای مثل حسین طیبی و علی‌اصغر حسن‌زاده دارد که برای هر مربی و تیمی نعمت هستند.

خسوس ۶، ۷ سال بیکار بود
عناوینی که خسوس کاندلاس به دست آورده بود، همه در قالب کمک مربی بود. یک روز سیدرضا افتخاری به من گفت «آیا می‌دانی خسوس استاد خاویر لوزانو بوده است؟» خب این طبیعی است. من هم اساتید زیادی داشتم که شاید این اساتید در شرایط فعلی تیم نداشته باشند. خسوس ۶- ۷ سال از فوتسال دور بود. درست است که او از کشوری آمده که مهد فوتسال است ولی چندین سال بیکار بوده در حالی که در این رشته مربیان باید به‌روز باشند.

تفاوت کی‌روش و خسوس
خسوس مربی پروازی بود و لیگ را نگاه نمی‌کرد، در حالی که همه معیار ما لیگ است. به نظر من، کارلوس کی‌روش خیلی الگوی مناسبی است. آدم باید از او این چیزها را یاد بگیرد. درست است که از کی‌روش هم به خاطر غیبت‌هایش انتقاد می‌شود، ولی باید نسبت آدم‌هایی که او در کنارش دارد را ببینیم. کی‌روش اگر خودش نبود، دستیارانش مثل مارکار آقاجانیان و یا دیگر کمک‌هایش همیشه مسابقات لیگ را می‌دیدند، ولی دستیاران خسوس موقع مسابقات لیگ کجا بودند؟ محمد هاشم‌زاده آن موقع خودش در تیم میثاق مربی بود. محمد ناظم الشریعه هم در تیم حفاری مربیگری می‌کرد. احتمالا آنها طی‌الارض بودند و مسابقات دیگر را کنترل می‌کردند!

کارمان سخت است ولی مهره‌های خوبی داریم
همین الان می‌گویم که کارمان در مسابقات آسیایی بسیار سخت است، چون تمام تیم‌ها در ۴ سال گذشته تدارک بسیار خوبی دیده‌اند. همین ازبکستان هر کاری کرد تا میزبانی را بگیرد تا بتواند در جام ملت‌ها موفق باشد. ژاپن و تایلند هم حریفان سرسختی هستند، ولی من با منطق می‌گویم که بازیکنان خوبی داریم.

باید بازیکنان بیشتری از تاسیسات به تیم ملی دعوت می‌شدند
انتظار داشتم از تیم تاسیسات بازیکنان بیشتری به تیم ملی دعوت شوند. تیمی که در جام باشگاه‌های آسیا قهرمان شده است، باید شاکله اصلی تیم ملی را تشکیل دهد چون فکرشان را فکر قهرمانی است و جام را لمس کرده‌اند؛ این طبیعی است. همیشه باید از تیمی بازیکن انتخاب کنیم که فکرشان روبه جلو و معطوف به قهرمانی است. از نظر من، محمد زارعی الان باید در تیم بزرگسالان بازی کند نه تیم امید. همینطور سعید عباسی هم می‌توانست در تیم ملی باشد. ضمن اینکه بازیکنان باتجربه‌ای مثل محمد کشاورز و مصطفی نظری هم جایشان در تیم ملی خالی است. البته نظری با خود ِ من صحبت کرد و خودش نخواست که به تیم ملی برود، ولی در یک تیم جوان باید بازیکنان باتجربه حضور داشته باشند.

اگر می‌خواستم در تیم ملی بازی کنم که سرمربی می‌شدم
به پیشنهاد محمد ناظم الشریعه برای بازی در تیم ملی پاسخ منفی دادم. خب اگر می‌خواستم در تیم ملی بازی کنم، پیش رئیس شرکت تاسیسات می‌رفتم و خواهش می‌کردم من را آزاد کند تا سرمربی تیم ملی شوم. حساب کنید الان ۶ بازیکن ما در تیم ملی و تیم امید هستند. اگر خود ِ من هم می خواستم تیم تاسیسات را رها کنم و به اردوی تیم ملی بروم که دیگر تیم تاسیسات کاملا از هم می‌پاشید. من تا آخرین لحظه که در خدمت تاسیسات هستم به چیز دیگری فکر نمی‌کنم. وقتی اصل ماجرا را از دست دادم (سرمربیگری تیم ملی)، دیگر به فرع آن (بازی کردن در تیم ملی) فکر نمی‌کنم.

اگر حمایت من باعث ایجاد فشار شود، حرفی نمی‌زنم
ناظم‌الشریعه مربی ایرانی است و باید او را حمایت کنیم. محمد رفیق من هم هست و دوستش دارم. اگر یک درصد احساس کنم که حمایت من باعث می‌شود که ناظم‌الشریعه تحت فشار قرار بگیرد دیگر هیچ حرفی نمی‌زنم.

ارتباط ناظم الشریعه را به حساب زرنگی‌اش می‌گذارم
ناظم‌الشریعه یک کاری کرده که من آن را به حساب زرنگی‌اش می‌گذارم. او با همه در ارتباط است و از همه اجازه می‌گیرد. او می‌خواهد با این کار فشار را از روی خودش بردارد. خب این کار فوق‌العاده است ولی صادقانه می‌گویم اگر تعریف من از گروه فنی تیم ملی باعث شود آنها تحت فشار قرار بگیرند، هیچ حرفی نمی‌زنم.

نمی‌خواهم جای هیچکس را بگیرم
خدای ناکرده من ننشسته‌ام که تیم ملی نتیجه نگیرد و جای کسی بروم. من از خسوس بد می‌گفتم ولی دوست نداشتم تیم ملی فوتسال زمین بخورد، چرا که در این صورت همه ضرر می‌کنند. در سال ۲۰۰۸ بعد از فوتبال، فوتسال روی بورس بود و همه مردم عاشقانه فوتسال می‌دیدند. حالا چرا ما ورزش دوم نیستیم و والیبال جای ما را گرفته است؟

وقتی حسین شمس را روی نیمکت می‌دیدیم خیالمان راحت بود
من با حسین شمس خیلی اختلاف دارم، راحت می‌گویم همان‌طور که گفتم شمس من را برای تیم ملی انتخاب کرد ولی الان اختلاف هم زیاد داریم، با این حال زمان او من بهترین بازیکن فوتسال دنیا شدم. من یکسری چیزها را از حسین شمس نمی‌پسندم و او هم یکسری مسائل مرا نمی‌پسندد ولی حسین شمس وقتی در جام جهانی ۲۰۰۸ با تجربه بیشتر و پختگی لازم روی نیمکت نشست، توانستیم موفق باشیم. ما وقتی داخل زمین بودیم و روی نیمکت را می‌دیدیم که یکی مثل حسین شمس روی آن نشسته خیالمان راحت بود. بازیکنان وقتی داخل زمین هستند و روی نیمکت را ببینند که آدم بزرگی روی آن قرار دارد بیشتر تحریک و تهییج می‌شوند و این یک واقعیت است.

صانعی در انتخاب من کاره‌ای نبود

بعد از مسابقات جام ملت‌های آسیا در تایلند که در آن مسابقات آقای گل شدم، آقای صانعی صلاح دانست که در مسابقات جام جهانی همراه تیم ملی نباشم. شاید آقای صانعی دوست نداشت من در تیم ملی باشم ولی باید بگویم علی صانعی در انتخاب نکردن من کاره‌ای نبود و مافوقش دوست نداشت در تیم ملی باشم.

سرمربی – بازیکن شدم تا خودم را بازی بدهم!
من جنبه مثبت نبودنم در تیم ملی را می‌بینم، شاید اگر آن موقع با تیم ملی به جام جهانی می‌رفتم کارآیی لازم را نداشتم. جالب است الان به من می‌گویند به تیم ملی برگرد در حالی که ۳ سال پیش جوانتر و سرحال‌تر بودم. الان اسم وحید شمسایی در زمین بازی می‌کند. همیشه با خنده این را می‌گویم که من سرمربی - بازیکن شدم که خودم، خودم را بازی بدهم!

مردم بیشتر سمت من آمدند
من به علی صانعی گفتم شما مرا به جام جهانی نبردید، حالا اگر این برای شما نان نداشت، برای من آب داشت. من این حرف‌ها را مدتها بعد از جام جهانی در سالن هندبال به صانعی زدم. به صانعی گفتم اگر مرا با تیم ملی به جام جهانی می‌بردی شاید می‌توانستی ناکامی تیم را گردن من بیندازی، ولی شما این کار را نکردی و اسم مرا خط زدی. خب الان مردم هر جا مرا می‌بینند می‌گویند تو در تیم ملی نبودی و تیم ملی باخت. این باعث شد که مردم بیشتر سمت من بیایند.

صانعی گفت یکسری بازیکنان دوست نداشتند در تیم ملی باشم
صانعی برای خط زدنم از تیم ملی دلایلی داشت، او می‌گفت یکسری از بازیکنان راغب نبودند تو در تیم ملی نباشی که این هم برای من جالب بود که چطور یک مربی حرف بازیکنان را گوش می‌کند. البته بعد از آن با بازیکنان تیم ملی صحبت کردم و تک‌تک آنها دست روی قرآن گذاشتند که ما چنین حرفی نزدیم.

سرمربی تیم ملی در خط زدن نام من نقشی نداشت
علی صانعی قبل از جام جهانی به من گفته بود که حتی اگر با عصا باشی تا آخر جام جهانی با ما هستی ولی اسم مرا خط زد و من جام جهانی را از دست دادم. مطمئنم که صانعی در نبردن من با تیم ملی هیچ نقشی نداشته است. حالا خدا را شکر می‌کنم شاید اگر با تیم ملی می‌رفتم اتفاقی برایم می‌افتاد و یا خراب می‌شدم.

۱۰ سال اسپانسر شخصی داشتم
سال ۲۰۰۴ بود که با تیم ملی از جام جهانی حذف شدیم. قرار بود بعد از مسابقات برای مصاحبه با یکی از مجلات ورزشی که تازه کارش را شروع کرده بود به خیابان جردن بروم. بعد از مصاحبه از من خواستند که یک توپ بردارم و در خیابان روپایی بزنم تا عکس بگیرم و از این طرف خیابان به آن طرف بلوار بروم. در همین حین مردم با صدای بلند نتایج تیم ملی را یادآوری می‌کردند و کنایه می‌زدند که به جای این کارها می‌رفتید بازی ها را می‌بردید. هر کسی رد می‌شد یک چیزی می‌گفت! همان موقع آقای خلیل پور نماینده برند پوما در ایران من را دید و گفت «کجایی که در به در به دنبالت هستم.» آقای خلیل پور از من خواست که پوما اسپانسرم بشود. از آن موقع تا سال ۲۰۱۴ پوما اسپانسرم شد و من با نماینده اصلی این شرکت در آلمان قرارداد داشتم.

در ایتالیا یادگرفتم که باید از جزء به کل رسید
یکسری چیزها برایم درس است. من در تمام تیم هایی که کار کرده ام، قبل از بستن قرارداد با مدیر عامل یا مالک باشگاه صحبت همین چیزها را داشته ام. در ایتالیا یاد گرفتم که باید از جزئیات به کلیات برسیم اما متاسفانه در ایران همه می خواهیم سریع به پول برسیم.

نمی‌دانستیم آنالیزور کیست!
زمانی که به ایتالیا رفتم، سه آدم بزرگ در ورزش این کشور وجود داشت. «برلوسکونی»، «موراتی» و «کرانیوتی» که مالک لاتزیو بود. آن موقع که من لاتزیو بودم یک سری ستارگان فوتبال دنیا «یاپ استام»، «نستا»، «ندود» و خیلی‌های دیگر در تیم فوتبال این باشگاه بودند. مالک باشگاه آدم بزرگی بود. اتفاقا آن موقع روبرتو مانچینی سرمربی تیم فوتبال لاتزیو بود. یادم است آن موقع وقتی وارد باشگاه شدم من را به یک اتاقی بردند که در آن یک ال.سی.دی بسیار بسیار بزرگ وجود داشت. آن موقع وضع خانوادگی ما خوب بود و تلویزیون خانگی پدرم ۲۱ اینچ بود، حالا شما تصور کنید سال ۷۹ یا ۸۰ وقتی من با تلویزیون باشگاه لاتزیو مواجه شدم شوکه شدم و پرسیدم این چیست؟ آیا اینجا سینما است؟ چند نفری هم پای این تلویزیون نشسته بودند. بعدا به من گفتند که اینجا اتاق آنالیز است. آن موقع ما اصلا نمی دانستیم آنالیز کیست و آنالیزور کیست؟ اصلا چنین چیزی به گوشمان نخورده بود.

برایم ۱۰ جفت کفش آوردند
وقتی من به لاتزیو رسیدم همان روز من را به یک فروشگاه بردند و به من گفتند از هر کفشی که دوست داری انتخاب کن. من یک مدل کفش انتخاب کردم و سایز پایم را به آنها گفتم و بعد به خانه برگشتیم. همان شب زنگ خانه را زدند و دیدم یک نفر این طوری پشت در است. (شمسایی بلند می شود و به حالت خمیده می ایستد) اولش تصور کردم که طرف دیوانه است ولی بعد از لحظاتی فهمیدم آن شخص از طرف باشگاه آمده و ۱۰ جفت کفش آورده است. من همان موقع به مسئول باشگاه گفتم نیازی به این همه کفش ندارم. فقط سه جفت کفش برای تمرین، مسابقه و زاپاس می خواستم. هنوز حرفم تموم نشده بود که طرف گفت اگر این کفش ها را بگیری نمی‌گویند آدم بدی هستی و اگرهم نگیری نمی‌گویند آدم خوبی هستی. این ۱۰ جفت کفش در برنامه باشگاه قرار دارد. حالا می‌خواهی بپوش یا می خواهی دور بینداز!

کفش‌هایم را به بازیکنان تیم ملی فروختم
من کفش‌ها را قبول کردم ولی همان موقع ۷ جفتش را به ایران آوردم و قبل از بازی با اسپانیا آن را به بازیکنان دیگر فروختم (با خنده). به هر حال وقتی از ایتالیا برگشتم چشمانم بازتر بود و برای همین با برنامه و هدف مشخصی با شرکت پوما قرارداد بستم. اولین نفری بودم که در ایران در قامت یک ورزشگاه اسپانسر شخصی گرفتم.

پول گرفتن کی‌روش طبیعی است
از مشکل اسپانسر شخصی‌ام با اسپانسر تیم ملی ام می‌پرسید. خب باید بگویم که من با اسپانسرم قرارداد داشتم. روز اول هر تیمی می‌رفتم حرف‌هایم را می‌زدم. یادم است همان موقع یک شرکت برای اسپانسری تیم ملی فوتسال اقدام کرده بود و از من به عنوان کاپیتان تیم ملی فوتسال خواستند که در نشست خبری این اسپانسر شرکت کنم. من با لباس مارک پوما به این نشست خبری رفتم و گفتم که این شرکت اسپانسر من است. الان آقای کی‌روش آمده و از اسپانسر تیم ملی پول گرفته است. خب این یک چیز طبیعی است و در همه جای دنیا هم وجود دارد. ما همه چیز را سخت می‌گیریم.

دوست داشتم زیر نظر پروین کار کنم

در فوتبال ایران یک اسطوره هست که دوست داشتم زیر نظر او کار کنم و این اسطوره کسی نیست جز علی پروین. علی پروین را به خاطر صلابت و اصالتش دوست دارم، او وقتی وارد استادیوم می‌توانستید متوجه شوید که چه هیبتی دارد. البته علی دایی و امیر قلعه‌نویی هم از دوستان بسیار نزدیک و خوب من هستند.

بزرگترین حسرت فوتسالی
بزرگترین حسرت زندگی فوتسالی من نبودنم در بازی تیم ملی مقابل ایتالیا است. واقعا دوست داشتم در آن بازی به میدان بروم و فینال جام جهانی را ببینم که این اتفاق رخ نداد.

وحید شمسایی در پایان مصاحبه‌اش اولین جمله و کلماتی را که بعد از شنیدن اسامی مختلف در مقابلش مطرح می‌شد، به این شکل به زبان آورد:

بابک معصومی: دوست و هم‌اتاقی خیلی خوب. بابک کاپیتان بزرگی بود که من حتی یکی از مراسم‌های یادبود او را نرفتم، چون برایم سخت بود باور کنم که از بین ما رفته است. حالا ما قبل از مسابقات و تمرینات، برای او یک فاتحه می‌فرستیم.

سیدرضا افتخاری: (بعد از لحظاتی مکث) بیزینس‌من خوب

خسوس کاندلاس: پیرمرد پروازی

حسین شمس: استاد(این کلمه را با آهنگ خاصی تلفظ می‌کند)

علی دایی: اسطوره، نابغه و انسان بزرگ

رضا حیدریان: بی‌بدیل در فوتسال. همتا ندارد

وحید شمسایی: انسان با اراده و جاه‌طلب
منبع: مهر

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • گیل مرد ۱۷:۱۱ - ۱۳۹۴/۰۷/۱۹
    0 0
    دوست داریم اقای گل همیشگی دنیا باقلب ابی

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس