یکی از نکات مثبتی که تأثیر خوبی بر روحیه ی زخم دیده ی اسرا می گذاشت، تئاترهای اسارتی بود. اسرایی که با وجود غم نهان در دل شان شکنجه و شناسایی از سوی عراقی ها را به جان می خریدند تا برای دقایقی با اجرای تئاتر خنده بر لب هم اسارتی هایشان بنشانند.
یکی از آزادگانی که سال ها در سختترین شرایط اردوگاههای رژیم بعث عراق، با زبان شیرین خود و اجرای نمایش طنز، روحیه بخش فرزندان آزاده ایران اسلامی بود، حاج محمدرضا هراتی بود.
آزاده هراتی از اسرای سالهای آغازین جنگ تحمیلی بود که حضورش در هر آسایشگاه، موجب روحیه بخشی به آزادگان بود. او که یکی از نیروهای فعال فرهنگی اردوگاههای آزادگان بود، پس از آزادی نیز نمایشنامههایی طنز درباره زندگی داشته و در چندین همایش آزادگان نیز نمایش طنز اجرا کرده بود.
اما دست روزگار خیلی زود این آزاده را آسمانی کرد. پس از دورهای مبارزه با بیماری قلبی، روح مهربانش در سپیده دم پانزدهم فروردین ۱۳۹۰ از دامان خاک به افلاک پر کشید و برای دوستان هم اسارتی دنیایی از خاطره و حسرت و برای خانواده اش دلتنگی بر جای گذاشت.
نهضت خدمت رسانی لشگر آزادگان(نخل) که متشکل از آزادگان سرافراز میهن مان است، در یکی دیگر از دیدارهای خود با خانواده آزادگان، جمعی از آزادگان به همراه همسر شهید طاهری به دیدار خانواده مرحوم آزاده محمدرضا هراتی رفته وضمن بیان خاطرات روزهای اسارت با این آزاده، پای حرف های همسر و فرزندان ایشان نیز نشستند.
وقتی خاطرات آزادگان را می خوانیم به جای اینکه در ذهنمان نوعی رخوت خمودگی القا شود ایستادگی و مقاومت در افکارمان متبادر میشود. افتخار می کنیم به وجود چنین شیرمردانی که در تنگاهای اسارت، ثابت قدم و استوار بودند.
تئاترهای اسارت با جان و دل اجرا می شد
مرور خاطرات هم اسارتی با محمدرضا هراتی نیز برای دوستانش با غرور و افتخار همراه است. شنیدن خاطرات آزاده فرخ سهراب که به همراه مرحوم هراتی در اسارت تئاتر اجرا می کردند خالی از لطف نیست. خاطراتی که مرور هزار باره ی آن ها نیز خنده بر لبان آزادگان می آورد.
آزاده فرخ سهراب می گوید: شنیدن خبر پر کشیدن حاج محمدرضا برای من خیلی سخت بود. آن هم به خاطر روزهای تلخ و شیرینی که در اسارت با هم گذراندیم. من و آزاده تاجیک و مرحوم هراتی هر سه در یک جا خدمت کردیم و در اسارت هم با هم اخت بودیم. مخصوصاً اینکه من و مرحوم هراتی هر دو در تئاترهای اسارتی نقش داشتیم.
یکی از خاطرات جالب من از تئاترهای اسارتی که با مرحوم هراتی اجرا کردیم برمی گردد به روزی که در آسایشگاه مشغول اجرای تئاتری طنزی بودیم که در آن با پارچه و کارتن یک الاغ درست کرده بودیم و دو نفر از بچه ها در بدنه ی آن قرار گرفته و آن را حرکت می دادند. اجرای تئاتر بر عهده من ، مرحوم هراتی و سیدجاوید طباطبایی بود.
بچه ها به قدری این الاغ را طبیعی درست کرده بودند که انگار یک الاغ واقعی است! در حین اجرای تئاتر بودیم که یک دفعه سرباز عراقی سر رسید و الاغ نمایش ما را دید. بیشتر ما سه از تعجب داد زد: حمار(خر) اینجا چکار می کند؟ بعد هم رئیسش را صدا زد و شروع به دویدن کرد. ما هم سریع بساط تئاتر را جمع کردیم و پراکنده شدیم. افسر عراقی به همراه سربازها رسیدند و آسایشگاه را بهم ریختند تا الاغ را پیدا کنند. سرگرد عراقی می گفت: من به حرف سربازم اطمینان دارم. حتما حمار در آسایشگاه هست!
ما هم می گفتیم درها بسته بوده حمار از کجا آمده؟! ارشد آسایشگاه آقای خیرالله پروین با سرگرد عراقی صحبت کرد که الاغی در کار نیست. خلاصه بحث بالا گرفت و به خاطر اینکه بچه ها اذیت نکنند گفتیم که داشتیم تئاتر اجرا می کردیم.
سرگرد عراقی هم گفت باید همین تئاتر را بازی کنید تا باور کنم راست می گویید. خلاصه دوباره الاغ را سرهم کردیم و تئاتر را اجرا کردیم. عراقی ها هم کلی خوش شان آمده بود.
تئاتر که تمام شد سرگرد عراقی بهانه گرفت و گفت: شماها دارید تئاتر سیاسی اجرا می کنید! منظورتان از الاغ، صدام است.
خلاصه من از این ماجرا جان سالم به در بردم اما چند نفر از بچه ها به همراه مرحوم هراتی یک دست کتک از عراقی ها خوردند!
موشی که با دیدن اسرا سکته کرد!
بعد از این ماجرا عراقی ها گفتند از این به بعد هر تئاتری که دارید باید در محوطه اجرا شود تا ما هم ببینیم. ما یک تئاتر فوتبالی برای عید فطر در نظر گرفته بودیم. این بار هم کارگردانی تئاتر با من، مرحوم هراتی و طباطبایی بود. قرار بود دو تیم فوتبال کاملاً متفاوت تشکیل دهیم. در یک تیم هر چه آدم قد کوتاه بود جمع کرده بودیم و در تیم مقابل هر چه آدم بلند قد و درشت هیکل بود جای دادیم. همین خودش دستمایه ی خنده ی اسرا بود. قرار بود در اواسط تئاتر آزاده صادق جهان میر یک موش را بردارد و به سمت دروازه بان تیم مقابل برود. او هم با دیدن موش غش کند و تیم مقابل در این لحظه گل بزند. گریم بچه ها بسیار جالب بود. ما سه تا هم مثلاً کادر پزشکی فوتبال بودیم.
قبل از اجرای تئاتر همه صبحانه ی روز عیدفطر را خوردند و در محوطه جمع شدند. من و آقای هراتی خیلی ناراحت بودیم چون به همه سفارش کرده بودیم یک موش برای ما پیدا کنید اما هیچ کس موفق نشده بود. داشتم صبحانه می خوردم که یکی از بچه ها به سمتم دوید و گفت: فرخ، بدو موش گیر آوردیم! سریع رفتیم پیش بچه ها. دکتر رضا موش را گرفته بود و زیر یک کارتون گذاشته بود. در کارتن را که باز کرد دیدم یک موش به بزرگی یک گربه گیر آورده. دهانم از تعجب باز مانده بود. گفتم: این را از کجا گیر آوردی؟ گفت: لای نان ها بود!
به صادق جهان میر گفتم : وسط تئاتر می روی و موش را از کارتن برمی داری. بازی شروع شد. وقتی نوبت صادق شد دوید سمت کارتن. تا موش را دید، از ترس فریاد زد. همین باعث خنده اسرا شد. خلاصه راضی اش کردیم موش را بردارد. موش را برداشت و به سمت دروازه بان رفت. دروازه بان هم از تعجب فرار کرد و بعد هم به ظاهر غش کرد. خلاصه موش را روی زمین رها کردند. بیچاره موش از هر طرفی می رفت گیر می افتاد. انقدر در زمین دوید که آخر سر سکته کرد و مُرد!
مرحوم آقای هراتی همیشه برنامه ای برای خنداندن بچه ها داشت. همیشه فی البداهه قصه های طنز می ساخت و بچه ها را سرگرم می کرد. روحش شاد.
ترفندی برای رهایی از دست سرباز عراقی
در ادامه این دیدار یکی دیگر از آزادگان ضمن تشکر از حضور آزادگان در منزل مرحوم هراتی گفت: وقتی قرار شد خدمت خانواده ی مرحوم هراتی برسیم، احساس کردم حاج محمدرضا هنوز بین ماست. فوت ایشان از جمله اتفاقاتی بود که همه را غافلگیر کرد. حاج محمدرضا بر گردن همه ی هم سنگرها در زمان اسارت حق دارد. ایشان از جان و دل برای روحیه ی اسرا زحمت می کشیدند. بنده هم یکی، دو تئاتر در اسارت با ایشان اجرا کردم.
بنده از یکی از دوستان شنیدم که مرحوم ابوترابی گفته بودند: در اسارت اگر دعای کمیل تعطیل شد، تئاتر را تعطیل نکنید.
چون تئاترهای ما در اسارت فقط یک نمایش صرف نبود. آنهایی که پیشکسوت های تئاتر اسارت بودند در واقع مجاهدت می کردند. از تمرین تئاتر گرفته تا تهیه امکانات که به سختی صورت می گرفت تا اجرای آن. تمرین هایی با ریسک بالا و اجراهای خطرناک که هر لحظه ممکن بود عراقی ها سر برسند و بچه ها را شکنجه کنند.
در بین همه رفقایی که در اسارت تئاتر اجرا می کردند، مرحوم هراتی واقعا از جان مایه می گذاشت. یک بار تئاتری با هم بازی کردیم و ایشان نقش شیطان را داشتند و من هم نفس مطمئه بودم. وسط تئاتر وضعیت قرمز اعلام کردند. گاهی گریم بچه های تئاتر ساده بود سریع پاک می کردیم تا عراقی ها متوجه نشوند. اما آن روز چون مرحوم هراتی نقش شیطان را داشت، گریم سنگینی روی صورتش بود. من و ایشان سریع به داخل حمام پریدیم تا گریم ها را پاک کنیم. اما بار دیگر عراقی ها ایشان را با لباس و گریم گرفتند.
به گفته ی این آزاده در سال های اسارت عده ای مشغول تحصیل و رشد علمی شان بودند، عده ای هم خود را وقف بقیه اسرا می کردند که در رأسش مرحوم هراتی بود.
حاج محمدرضا یکبار برایم تعریف می کرد: روزی دیر به صف آمار رسیدم. سرباز عراقی داشتیم به نام محمد که بچه ها محمد گاوی صدایش می کردند. دست سنگینی داشت و هر وقت به بچه ها سیلی می زد تا چند روز سردرد داشتند. آن روز دیر رسیده بودم و فکرم مشغول بود که محمدگاوی به سراغم نیاید. چون عربی بلد نبودم یک آیه از قرآن را آماده کردم تا به محمدگاوی بگویم. آیه ای یادم آمد که یکی از پیامبران به قومش می گوید: یا قوم چرا من را اذیت می کنید در حالی که می دانید من فرستاده ی خدا هستم به سوی شما.
رو کردم به محمد گاوی و آیه را به عربی خواندم؛ فقط به جای فرستاده ی خدا کلمه ی اسیر را گذاشتم. محمدگاوی به قدری خنده اش گرفته بود که دیگر حرفی نزد.
این آزاده که خاطرات شیرینی از مرحوم هراتی داشت ادامه داد: یکی از سخت ترین تئاترهایی که این مرحوم اجرا کردند ۲۸ پرده داشت. این تئاتر را همراه آزاده باقر عباسی اجرا می کردند و از صبح تا شب ادامه داشت!
دلنوشته ای برای یار سفرکرده
در ادامه ی این دیدار یکی از آزادگان متنی که نهضت خدمت رسانی لشگر آزادگان (نخل) برای تقدیم به خانواده ی مرحوم هراتی تهیه کرده بودند، قرائت کرد.
متن این دلنوشته به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدرضا جان سلام
در ایام عید الله اکبر عید ولایت و امامت عید غدیر خم، دل مان هوای تو را کرده بود. یاد ایام اسارت افتادیم که به مناسبت های مختلف غم اسارت و زندان را از کام و دل مان می زدودی و گل لبخند بر لبان سربازان خمینی می نشاندی.
هیچ گاه ، هیچ کس تو را غمگین ندید. چون مصداق بارز مؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه بودی. توفیقی شد در فراقت به دیدار خانواده ی معظمت آمدیم تا ساعتی را با یاد و نام تو سر کنیم و دل مان تسلا یابد.
ای عزیز سفر کرده، به رسم رفاقت تو نیز یاد ما باش و برای عاقبت بخیری یاران جامانده ات دعا کن.
از طرف همسنگران روزهای حماسه ات
در این دیدار همسر شهید آزاده طاهری که اعضای نهضت خدمت رسانی لشگر آزادگان(نخل) هفته ی گذشته به دیدارشان رفته بودند نیز حضور داشت. وجود همسر این آزاده ی شهید قوت قلبی برای خانواده مرحوم هراتی بود. آزادگان حاضر در جلسه ابراز امیدواری کردند که خانواده ی مرحوم هراتی نیز در دیدارهای آینده به این جمع بپیوندند
نمایش بی نظیر آزاده هراتی در اردوگاه
آزاده محسن جهانبانی، از فعالان تئاتر اسارت نیز خاطراتی از دوران اسارت و اجرای تئاتر با مرحوم هراتی در ذهن دارد. وی می گوید: جای فعالیتهای هنری در آسایشگاه ها به شدت خالی بود، به اتفاق چند نفر از بچه ها که در این زمینه اندک استعدادی داشتند، تصمیم گرفتیم که در اردوگاه گروه تئاتر تشکیل بدهیم و در مناسبت های مختلف به فراخور امکانات و توان بچه ها برنامه هایی را اجرا کنیم تا بچه ها روحیه بگیرند و از حالت انزوا و گوشه گیری خارج شوند.
بعد از اینکه آقای هراتی به اردوگاه ما آمدند، یکی از بچه ها ایشان را به ما معرفی کرد و گفت می خواهند در گروه تئاتر باشند. من نگاهی به ایشان کردم. از آنجایی که چهره ی مظلوم و معصومی داشتند فکر نمی کردم اصلا بتوانند تئاتر اجرا کنند چه برسد به تئاتر کمدی! اما در اولین بازی تئاتر اردوگاهی واقعاً نقش زیبایی اجرا کرد و تمام تصورات ما از ایشان تغییر کرد.
آزاده جهانبانی ادامه داد: یکسالی از ورود ایشان به اردوگاه می گذشت که مصافحه ی؟؟؟؟ عیدغدیر پیش آمد. پیرمردهای اردوگاه سبیل های تند و تیزی داشتند و برای روبوسی با همه ی آنها دیگر صورتی برایمان باقی نمی ماند. ما با همفکری مرحوم هراتی تصمیم گرفتیم کاری کنیم که هم تئاتر اردوگاهی داشته باشیم و هم روبوسی بی دردسر! فی البداهه از توپ هایی که تکه تکه می شد برای خودمان عینک درست کردیم و با کش روی گونه هایمان گذاشتیم می خواستیم با ۱۶۰۰ نفر معانقه؟؟؟؟؟ کنیم. از ابتدای صف اسرایی که ما را می دیدند به چهره ی ما می خندیدند تا آخرین نفر. صحنه ی بسیار جالبی شده بود. خلاصه آن عید با خنده و شوخی گذشت.
به گفته جهانبانی، آزاده هراتی انسانی بود که در نگاه اول فکر می کردی نمی تواند کسی را بخنداند. ولی به محض اینکه روی صحنه می آمدند بدون هیچ دلیل خنده بر لب بچه ها می نشست. ایشان فی البداهه تئاتر را بازی می کردند. انقدر تراوش ذهنی داشتند که بچه ها تعجب می کردند. فی البداهه قصه ی طنز را سریع می ساختند و اجرا می کردند.
آزاده محمدرضا صراطی نیز با بیان اینکه اجرای تئاتر در اسارت تنها جنبه ی طنز نداشت و بعد معنوی نیز در نظر گرفته می شد، گفت: مرحوم هراتی در تئاتری که راجع به مفهوم دعای کمیل بود چنان نقشی ایفا کردند که هنوز هم پس از سال ها اسارت آن را به یاد دارم. این تئاتر معنوی تأثیر زیادی روی اسرا داشت.
آخرین وصیت پدر
در ادامه همسر مرحوم هراتی از حضور یاران همسرش در منزل ایشان تشکر کرده و ابراز امیدواری کرد راه چنین مردانی تا همیشه ادامه داشته و سبز باقی بماند.
از مرحوم هراتی یک پسرو دو دختر به یادگار مانده است. سعید هراتی تنها پسر این مرحوم که تحصیلاتش را در رشته ی معماری ادامه داده از روز فوت پدرش می گوید: ۱۴ فروردین روز فوت پدر من همزمان با روز تولد من بود. آن شب هدیه ی تولدم را به من داد و حرف هایی زد که تا همیشه در قلبم حفظ خواهم کرد و به آن عمل می کنم.
ایشان وصیت نکرد اما چیزی که گفت برای من تا آخر دنیا وصیت است. چیزی که حجت را بر من تمام کرد. گفت: سعید جان! سه چیز را تا آخر عمر داشته باش: ایمان، خانواده و تحصیل. با عمل به این سه اصل هم می توانی خودت را بسازی هم مملکت را و هم اینکه حاشیه ی امنی برای خانواده ت بسازی. این مهم ترین چیزی است که از ایشان به من وصیت رسید. انشالله بتوانم به توصیه شان عمل کنم.
در پایان این دیدار نیز لوح تقدیری به رسم یادبود از سوی نهضت خدمت رسانی لشگر آزادگان(نخل) به خانواده شهید ابراهیم نژاد اعطا گردید.
اهداف نهضت نخل
در راستای فرامین رهبر معظم انقلاب مبنی بر خدمت به مردم و تحمل سختی های آن ها و ایجاد نقطه نورانی در باطن انسان، برای تحقق این فرامین آزادگان بهترین نمونه و گروه برای آغاز فعالیت های نهضت خدمات رسانی لشگر آزادگان(نخل) است.
*سایت جامع آزادگان